-
راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
سلام به همه دوستان خوبم راستش من توی تاپیک قبلیم که لینکش: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم
تا حدودی به مشکلم پرداختم و جوابهای شما دوستان رو سعی کردم تا می تونم به کار بگیرم ولی مشکل اینجا شدکه من از اول بهار همش واسه جمعه هام برنامه ریزی می کردم تا آقای همسر هم بتونه با خیال راحت بره جمعه ها پیش پدرش و بهش کمک کنه ولی همسرم اصلا امسال پیش پدرش نرفت
و پنج شنبه که می شد با التماس ازش می خواستم که بره اونجا ولی اون نمی رفت و به من هم گفته بود که به پدرم گفتم به خاطر آرامش زندگیم دیگه نمی خوام جمعه ها بیام پیشتون(البته مادر همسرم هنوز به اونجا نرفته و پدر شوهرم هر روز میره و میاد)
خلاصه هر هفته که می رفتیم خونشون مطابق روال که هر هفته میریم خونه پدر و مادر همسرم و بهشون سر می زنیم پدر شوهرم بهم تیکه می انداخت که آره چه دنیایی شده یه دونه پسرم منو تنها گذاشته و نمی اد بهم کمک کنه و تمام روی حرفشم با من بود و درست زمانیکه که همسرم نبود این حرفارو می زد چون من زودتر می رم خونه پدر و مادر همسرم و همسرم خودش تنها کمی دیرتر از سر کار می اد خونه پدر و مادرش ولی وقتی شوهرم می امد حتی کوچکترین حرفی از رفتن و یا نرفتنش به کوهستان نمی زد و منم همیشه سکوت می کردم و گاهی هم می گفتم من بهش گفتم بیاد ولی اون خودش نیومد خلاصه این هفته همین که از در خونشون وارد شدم و هنوز سلام و احوال پرسیم تموم نشده بود و خیلی هم خسته بودم شروع کرد دوباره به گلگی از من با لحن بد و منم خیلی آروم و با احترام بهش گفتم که من به همسرم گفتم که بیاد ولی اون خودش نیومده وبعد دیدیم قانع نشد بهش گفتم پدر جان ف.. هم کارش سنگینه و من خیلی کم تو طول هفته می بینمش و ما یه جمعه برای با هم بودن و انجام دادن کارامون داریم ولی من به ف.... گفتم که روال متعادلی رو پیش بگیره که نه شما اذیت بشی و نه من مثل یه هفته در میان بعدشم پدر همسر گرامی شروع کرد به داد و بیداد کردن سر من طوری که اشک منو دراورد و من دیگه هیچ حرفی نزدم و فقط گفتم پارسال این موقع سر همین قضیه کار ما داشت به طلاق و جدایی می کشید که شما ازش بیخبرید
و اونم با حرص گفت قلم پای همسرمو خورد می کنه که اگه بیا کوهستان و من راضی به بهم خوردن زندگیه بچه ام نیستم و پسر من زنداری بلد نیست
و مادرشوهر وخواهر شوهرم هم به من دلداری می دادند و هی به پدر شوهرم می گفتند که اقلیما که حرف غیر منطقی نزده این در حالی بود که وقتی پسرش اومد خیلی باهاش خوب بود و هیچ گلگی ازش نکرد!!!!!! با این وجود همسر من گفته که دیگه جمعه ها اونجا نمی ره و همه تقصیرها افتاده گردن من و من اصلا دوست ندارم اون همه قهر و زجر و بدبختی که پارسال کشیدم دوباره سرم بیاد چون با این روال حتما به مشکلات پارسال بر می خورم
من واقعا نمیدونم چی طوری باید این قضیه رو مدیریت کنم آقای همسرم وقتی داستان شنید حق رو به پدرش داد و گفت اون حق داره که ناراحت باشه و گفت تو همه چیزو خراب کردی و جالب اینجاست که عوض ناراحت بودن از رفتار پدرش با من در قهر با من به سر می بره
من واقعا خسته شدم دیگه و نمی دونم چی کار کنم خواهش می کنم بهم بگید چی کار کنم
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام عزیزم
نمیخواد خودتو زیاد درگیر این مساله بکنی..شما وظایف زن بودن و همسر بودن و عروس بودنتو انجام بده..سعی کن عروس خوبی باشیو توهینو بی احترامی نکنی..ولی اینکه حالا شوهرت میخواد بره به خانوادش سر بزنه یا نزنه به شما مربوط نمیشه و به همسرتم بگو خودت میدونیو خانوادت..نمیخواد بهش اصرار کنی که حتما برو یا نرو..به خودش بسپار..کما اینکه اگرم خواست بره شما آزادش بذار و بگو هرجور میل خودته و از نظر منکه هیچ اشکالی نداره..
زیاد برای اینکه ثابت کنید عروس خوبی هستین بین شوهرتونو خانوادش قرار نگیرین..آقایون خودشون میدونن کی باید در قبال خانوادشون چه کاری انجام بدن کی نباید چه کاری انجام ندن
شما فقط احترام رو نگه دارید و به هیچ وجه دهن به دهن پدر شوهرتون نشید و سعی نکنید هی بهش توضیح بدین که شما میخواین شوهرتون به ایشون سر بزنن ولی شوهرتون خودش نمیخواد
ریلکس باشیدو به کار خودتون برسید
اصلا حساسیت رو این موضوع نشون ندین .بعد یه مدت وضعیت کاملا عادی میشه برای همه
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام نادیا جان
ممنون که جواب دادی
سردیه آقای همسر و چشم های ناراحت و غمگین و سکوت و بی احساسیشو چی کار کنم
نه میره و نه دست از سردیش بر می داره
نمی دونم چرا از اول این زندگی بودن در کنار همسرم در روزهای تعطیل یه جرم غیر قابل بخشش از جانب همسرم و خانواده اش محسوب میشه!!!!!!!!
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام اقليما جان.
من براتون يه ماجرا از دوستم تعريف مي كنم (در ضمن بگم اين دوست من خيلي با سياست هستن): اين دوست من وقتي ازدواج كرد، پدرشوهر نداشت و اينا طبقه بالايي مادرشوهرش مستقر شدن.
دوست من خودش خانه دار بود، و مي گفت هر روز ناهار درست مي كردم تا شوهرم بياد، ولي ايشون قبل از اينكه به طبقه بالا بيان اولش به مادرشون سر مي زدن و اگه مادرش غذا براش مي آورد همونجا مي خورد و بعد از نيم ساعت ميومد بالا و اغلب غذاش رو مي خورد.يا مثلا ميوه مي خريد اول مي برد طبقه پاين، مادرش توي بشقاب چند تا مي زاشت و مي داد به آقاهه كه بيارتش بالا.
دوستم مي گه نشستم با خودم فكر كردم اگه من مستقيم به شوهرم بگم كه اين كار رو نكن آول و آخرش خودم فرد بد ماجرا مي شم، پس من يه كار مي كنم كه همسرم خودش بفهمه كه زياده روي مي كنه.
مي دونين دوستم چي كار كرده؟ اين دوستم ميگه وقتي شوهرم برام لباس مي خريد، مي گفتم اي واي حتما مامانتم لازم داره برا ايشونم بخريم، شام مي پختم مي گفتم اي واي مامان جون شايد هوس كرده باشن، مي گفت حتي بعضي وقتا مي گفتم پاشو بريم پايين بخوابيم خدايي نكرده مامانت نترسه، خلاصه ايشون اونقدر به مادرشوهرش رسيدگي بيش از اندازه كرده بوده كه شوهرش به يك ماه نكشيده گفت خونه رو عوض مي كنم تا رنگ حضور مادرم كمرنگ تر بشه.
اقليماي عزيزم من نمي گم اين دوستم كارش خوب بوده يا بد، ايشون با شناختشون از شوهرشون و خونواده شوهرش اين تصميم رو گرفت كه شايد از نظر خيليا بد باشه، ولي به هرحال نتيجه مطلوب گرفت.
الان شما هم عزيزم بهتر هستش كه خودت به طريق معقولي كاري كني كه نه خودت عذاب بكشي نه همسرت و نه خونوادش.
من خودم مي دوني كه كلا با مادرشوهرم اختلاف دارم ولي اگه كمي آينده نگري و سياست حفظ زندگي داشته باشيم مطمئنا زندگيمون بهتر مي شه.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام اقلیما جان
عزیزم نگران نباش این دلخوریها تموم میشه
به نظر من این هفته که چند روز تعطیلی داره خودت به همسرت پیشنهاد بده که آخر هقته برین اونجا و اگه کدورتی هم پیش اومده برطرف بشه روز مرد هم نزدیکه شیرینی هم بگیرین و خودت شخصا به پدر شوهرت تبریک بگو ببوسش که اگه از دستت دلخوره برطرف بشه
یکشنبه دوشنبه هم که تعطیله میتونی با همسرت خونه باشید یا برنامه خودتونو داشته باشید.
میدونم حق داری و میخوای آخر هفته با همسرت برنامه ریزی کنی و اخر هفتت مال خودت باشه ولی گاهی ادم ناچاره یه کارهایی بر خلاف میلش انجام بده که از نظر روحی اسیب نبینه
اقلیما جون پدر و مادرها سنی ازشون گذشته و با این اخلاقها خوب یا بد یه عمری زندگی کردند نمیتونند مثل ما فکر کنند و نمیتونند اخلاقشونو بخاطر ما عوض کنند ولی ما گاهی مجبوریم بعضی رفتارهای اونارو گذشت کنیم و از کنارشون بگذریم
امیدوارم مشکلت حل شه عزیزم:72::72:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام اقلیمای هنرمند و گلم
چرا می گم هنرمند؟
چون اقلیما هنر خوب و درست زیستن رو یاد گرفته و داره مهارت هاش رو کامل می کنه!
اقلیما یک مثال برات میزنم چون دقیقا میدونم آدمهایی مثل پدر شوهرت چطور اخلاقی دارن و چطور میشه مسائل رو
با این آدمها حل کرد!
کم سن و سال تر که بودم تنها کسی که تو خونه پدرم دائم بهش گله و شکایت می کرد من بودم چون خیلی حساس
بودم و این حساسیتم باعث شده بود نقطه ضعف بدم دست پدرم....طوری که با اینکه من رو دوست داشت چون
حساسش کرده بودم و 1 پیش زیمنه ذهنی منفی از من تو ذهنش داشت اگر یک حرف رو با یک لحن من و خواهرم
هر دو میگفتیم و من حتی کمی مهربانتر ، پدرم می گفت حق با خواهرته ولی اگه من می گفتم تو به حالت امری
میگی...لحن من اصلا بد نبود اما پدرم این پیش زیمنه ذهنی منفی رو داشت! آدمها وقتی پیش زمینه ذهنی منفی
دارن هر حرفی که طرف مقابل بزنه چه خوب چه بد یک گارد دفاعی به خودشون میگیرن و حرف زیبای تو از فیلتر
ذهنیت منفی میگذره و بعد اون رو میشنون! برای همین هر حرف تو میتونه بد تعبیر بشه چون اون بد میشنوه!
مثلا یک تصویر خیلی زیبا رو اگر از پشت یک پنجره کثیف نگاه کنی زیاد زیبا به نظر نمیرسه ولی اگر پنجره رو تمیز
کنی زیباییش 100 برابر میشه!
من با پدر خودم این روش رو پیش گرفتم و جواب داد...اول از حساسیت هام و احساساتی بودنم کم کردم و سعی
کردم هر حرفی رو نشنوم و هر کاری رو نبینم و برام مهم نباشه چه میگه و بعد سعی کردم با سکوت و احترام و
چشم گفتن ظاهری بهش اعتمادش رو جلب کنم...طوری که دیگه به من کاری نداره و خیلی هم خوشحاله که دیگه
بحثمون نمیشه!
یک چیز مهم در این خلال کشف کردم اونم اینکه بزرگترها فقط از ما احترام و توجه و محبت میخوان و اگر بهشون
احترام و توجه و محبت کافی ندیم باعث میشه که به زمین و زمان گیر بدن با ربط و بی ربط!
حالا در مورد پدر شوهرت چندتا توصیه برات دارم :
اول اینکه عنوان تاپیکت رو عوض کن چون روی ناخودآگاهت و بالطبع رفتارت با همسرت و پدرش اثر منفی میگذاره
چون مسئله تو قابل حله خیلی هم راحتحل میشه فقط نیاز به سیاست داره!
دوم پدر همسرت فکر می کنه پسرش با ازدواج ازش گرفته شده و این دلتنگیش رو حالا چه تو مقصر باشی چه
نباشی از چشم تو میبینه! پس سعی نکن یک پیرمرد رو که بنیان های فکری و شخصیتیش شدیدا شکل گرفته
عوض کنی! فقط کاری کن که بهت اعتماد کنه و اونقدر دوستت داشته باشه که طرف تو رو بگیره جای پسرش!
سوم اینکه پدر همسرت رو مثل پدر خودت ببین! دقیقا مثل پدر خودت!
تو به پدرت در شرایطی احترام میگذاری و تحت هر شرایطی سکوت می کنی و حرمتش رو حفظ می کنی درسته؟
با پدر شوهرت هم مثل پدرت باش! تا اون هم تو رو مثل دخترهاش ببینه!
این سیگنال و فکر و گفتار و رفتار مثبت تو شدیدا روی اون اثر میگذاره!
پس به جای توجیه کردن پدر شوهرت و همسرت فقط سکوت کن ، احترام بگذار ، بیتوجه به حرف ها باش و حتی
بزن به شوخی و خوش و بش با پدر همسرت مثلا بهش بگو آقا جون حق با شماست و ما باید بیشتر به شما سر
بزنیم و ازش دلجویی کن! اون پیره و دنبال توجه ومحبت و احترامه! این رفتار رو پیش بگیر تا ببینی که چطور رفتار پدر
شوهرت بعد چند وقت عوض میشه و همسرت هم از خوشحالی خانوادت خوشحال میشه و دیگه نه با تو قهر می
کنه نه سرد میشه! :)
اونوقت آخر سال میبینه که چطور این گره با دستان با تدبیر تو به راحتی باز میشه...
رابطه همسرت و پدرش رو هم به خودشون بسپر و اصلا تو روابطشون مداخله ، اصرار یا انکار نکن!
:46:
موفق باشی عزیز دلم
من مطمئنم تو از پسش بر میای
روز پدر هم بهترین فرصته برای شروع این پروژه ;)
:72:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
سلام ترانه جان
این طور که بوش می اد جمعه و دوشنبه و یک شنبه رو باید به تنهایی سپری کنم چون احتمالش رو می دوم با این جنجالی که پدرشوهر گرامی راه انداخت همسرم بره اونجا
من بیخیال رفتار پدر همسرم شدم ولی برام رفتار شوهرم مهم بود که حداقل یه دلداریه خشک و خالی بهم می داد
راستی پیش یه روانشناس هم وقت گرفتم چون واقعا حالم خوب نیست
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
اقلیما جان
یک نکته دیگه که یادم رفت بگم اینه که خودت رو هرگز بین همسرت و خانوادش نگذار! چون مسلمه که اون طرف پدرش
رو که عمری براش زحمت کشیده میگیره و از تو هم توقع درک یک پیرمرد رو داره و احترام گذاشتن بهش رو!
اون بنده خدا هم این وسط گیر کرده طرف چه کسی رو بگیره! واقعا سخته تو این شرایط بودن!
پس همسرت رو تو این منگنه توقع بیجا قرار نده!
دوباره داری میافتی تو دام توقعات ها! حواست هست؟ :46:
ضمنا لزومی نداره تو تو خونه تنها بمونی! تو هم تعطیلات رو بخشیش رو برو پیش خانواده همسرت و اون پروژه ای که
گفتم رو استارت بزن با یک رویکرد و ذهنیت جدید گلم...نبینم غصه دار باشی ها! زیاد بزرگش نکن مسئله رو!
وقتی توی ذهنت به یک مسئله پر و بال الکی ندی خیلی هم اون مسئله مهم وبزرگ نمیشه!
پس تو هم مثل من حساسیت هات رو کم کن تو زندگی و همچنین توقعاتت رو!
جنجال هم پدر شوهرت راه انداخته تا پسرش رو که خیلی دلتنگشه ببینه..مبینی؟ با تو خصومتی نداره
فقط دلتنگ پسرشه اما شیوه ابراز دلتنگیش غلطه...تو درستش رو با تدبیر بهش غیر مستقیم با رفتار
خوب و درست یاد بده!
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
بهار جان سلام
واقعا ممنون به خاطر حرفهای آرامش بخشت
راستش پدر همسرمو دوست دارم با وجود تمام اذیتاش و همیشه بهش احترام گذاشتمو ومی ذارم و خدا اون روز رو نیاره که بخوام دلش رو بشکنم
ولی من همیشه شدم آدم بده ی این زندگی
اگه بدونید جمعه ها چه روز سختیه برام
همش بغض داره خفم می کنه
چشم های غمگین همسرم و سکوت آزار دهنده اش
ناراحتی خانواده همسرم
و عذاب کشیدن خودم
روزهای تعطیل شده عذاب روحی و جسمی برای من و همسرم و ........
بهار جان بهم گفتی:
چون مسئله تو قابل حله خیلی هم راحتحل میشه فقط نیاز به سیاست داره
پس چرا هر روالی رو پیش می گیرم مشکلم حل نمی شه
بهار جان این سیاست چیه که من نمی دونم
این سیاست چیه که همه می گن تو بی سیاستی!!!!!!!!
مادرم تابستونا مثل مرغ سرکنده است و همیشه نگران منه و با رفتاراش داره روانیم می کنه دائما زنگ می زنه و سوال پیچم می کنه و هی میگه ف.... رو بفرست بره کوهستنان
فقط کافیه یه کم سرد حرف بزنم میگه باز دعواتون شده
باز گیر دادی........
از دست همه خسته شدم............
دوست دارم بمیرمو از دست این زندگی راحت شم
خفه دارم میشم اینقدر حرفامو تو دلم ریختم
من هنرمند نیستم چون اگه بودم بعد 5 سال حداقل زندگیم تو یه روالی افتاده بود
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
اقلیما جان با همسرت برو اونجا و از کنار هم بودن لذت ببرید
اگه تنها بره هم تو اسیب میبنی و تنها میمونی هم اینکه همسرت ناراحت میشه که تنهاش گذاشتی عزیزم تو که خودت به من درسهای قشنگ دادی که زندگیمو درست کنم به قول بهار هنرمندی حالا همین هنرو واسه خودت بکار ببر
شوهر من هفته ای یه روز که میره بچشو میبینه با اینکه من سر کارم تا ساعت 4.30 - 5 و اون موقع اوج ترافیکه تازه ماشینم ندارم ولی انتظار داره من خسته از سر کار برم خونه پدر مادرش و شب با هم برگردیم وقتی میگم کار دارم خسته ام بهم میگه رفیق نیمه راهی چرا نمیای با هم باشیم
به جای اینکه بری پیش روانپزشک یه کادو یه دسته گل واسه همسرت بگیر تا دلخوریها تموم شه با همسرت برین پیش خونوادش شیرینی بگیرین پدر شوهرتو ببوس
مطمئن باش اگه خودت پیشنهاد بدی اخر هفته برین اونجا 2 روز بمونید همسرت خسته میشه و خودش پیشنهاد میده برگردین خونه اونم مثل بقیه ادمها تو خونه خودش از همه جا راحت تره و دوست داره در کنار تو باشه ولی این حسی که به پدر مادرش داره بخاطر مسئولیت پذیری و قلب مهربونشه و مطمئنا این حسو برای تو که همسرشی بیشتر داره
باور کن اگه این کارو بکنی همه نگرانیها و دلخوریها تموم میشه و همسرت بیشتر از الان عاشقت میشه
اقلیما یادت رفته چه درسهایی به من دادی که چکار کنم؟
من هر وقت میخوام حسادت کنم یاد حرفهات می افتم و اروم میشم دیگه به همسرم گیر نمیدم عوضش همسرم بیشتر دوسم داره و میگه همه زندگیم و واولویت اول و اخر زندگیم تو هستی منم همش واسه تو دعا میکنم
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
ترانه جان ممنونم ازت بابت دعاهات و حرفات
نمی دونم چی پیش می اد
من بهش همیشه می گم برو خودش تا الان نمی رفت میگه نمی خوام تو عذاب بکشی می گم منم نمی خوام تو عذاب بکشی اونم میگه من اگه عذاب بکشم بهتر از اینکه جفتمون عذاب بکشیم
میشه عنوان تاپیکم بذارید :
چگونگی مدیریت مشکل زندگیم
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
اقلیمای گلم
کی گفته زندگی تو بعد 5 سال تو یک روال نیافتاده؟
من که دارم از دور زندگیت رو بررسی می کنم تو نوشته هات تغییرات مثبتت رو دارم می بینم!
این اقلیما همون اقلیمای 1 سال پیشه؟
یادته اقلیما؟ یادته که چه مسائلی داشتی؟ یادته تو چه جهنمی بودی؟
اما الان اوضاع چقدر بهتر از گذشته است؟ عزیزم یادته به رایحه عشق گفتم ناخدا رایحه؟
تو موفق شدی سکان زندگیت رو نگه داری...این یعنی موفقیت و آفرین به تو ناخدا اقلیما
:104: :104: :104: :104: :104:
اما تغیراتت مثبت تدریجی هستن و گاهی ماه ها زمان می برن تا نهادینه بشن! فقط به زندگیت زمان بده!
به خودت ، همسرت و خانواده همسرت زمان بده! زمان و صبر تو حلال مسائل زندگی تو هست!
تو باید فقط ذهنت رو جراحی کنی! میگی سیاست یعنی چی؟ بهت میگم
سیاست یعنی تغییر خودمون و تطبیق دادن ذهنمون با شرایطی که هست و اصل پذیرش و بعد نشون دادن بهترین
عکس العمل!
خوشحالم که با واژه مدیریت مسائل زندگی عنوانت رو میخوای عوض کنی! این یعنی گامی مثبت! یعنی اقلیما میخواد
مدیر بشه و مسائل خودش و زندگیش رو مدیریت کنه! و مدیریت هم یک علمه و نیاز به آموزش داره و گاهی توش
بیتجربگی اتفاق می افته اما بعد از سالها مطالعه و تجربه میشی یک مدیر فوق العاده :46:
یعنی اینکه اقلیما ببینه چرا انقدر حساس و زود رنجه با ابراز این حساسیت به دیگران نقطه ضعف میده و بعد گریه می
کنه و بعد سعی می کنه خودش رو توجیه کنه و انقدر مسائل رو بزرگ می کنه و از کاه توی زهنش کوه میسازه که
اینطور میشه و بعد دلخوری همسر و خانواده همسر و خودش و به دنبال اون سیری از زندگی رو به دنبال داره!
من نمیگم تو مقصری و اونا بی تقصیر! من میگم اونا که تغییر نمی کنن پس تو وارد پذیرش شو و خودت و برخوردهات
رو تغییر بده و از حساسیت هات کم کن تا فکر نکنی چی شده و زود از زندگی سیر نشی!
میدونم حس می کنی درک نمیشی و همه مقصرن تو ذهنت و خودت رو بیگناه میبینی اما راهکار داره!
با سیر شدن از زندگی و رویه قبل فقط خودت آسیب می بینی! پس حساسیت زدایی کن و از روانشناس هم حتما
برای کاهش این حساسیت ها کمک بگیر
این لینک ها هم برات مفیده دقیق بخونشون :
لینک 1
لینک 2
لینک 3
مقالات زیر رو هم حتما بخون :
مقاله 1
مقاله 2
مقاله 3
مقاله 4
مقاله 5
مقاله 6
مقاله 7
موفق باشی گلم
:72:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
اقلیما جان سلام
به نظرم تا زمانی که خواستتو با احترام به پدرشوهرتون مطرح کردین خیلی خوب بودولی بعدش اشتباه کردین مساله بین شماو پدر شوهر باید بین شما می موند نباید باهمسرتون مطرح می کردین اینجا را اشتباه کردین چون شما توی ذهنتون همزمان دو تا خواسته رو می خواین هم می خواین شوهرتون کنارتون باشه هم بره پیش پدرش باید یکیشو انتخاب کنین فکر کنم اولی را بیشتر میخواین پس عذاب وجدان نگیر که چرا همسرت آخر هفته ها اونجا نیست چون مشکل با گرفتن یه نفر به جای اون حل می شه به جاش برای پر کردن خلا به وجود آمده برای حضور همسرت با گرفتن هدیه و زنگ زدن و بیشتر محبت کردن و مهمون کردنشون به منزلتون این احساس دوری رو از بین ببر وثابت کن که بهشون علاقه دارین ولی وقت ندارین از اون طرف برای روزای جمعه برنامه های مورد علاقتونو پیاده کن حتما حتما بعد از یه مدتی همه چی جا می افته فقط سعی کن از این سیکل معیوب بیای بیرون با محبت بااحترام نه بادعوا سکوت همسرت نشانه عذاب وجدانی هست که داره همونیه که شما هم دارین دوباره برنگرد سرخط باور کنین که پدرومادرا خوشحالی بچه ها را میخوان پس به خوشحالی خودتون فکر کنین وهمزمان با روشهای دیگه عشقتون به پدر و مادرا را نشون بدین
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
بهار عزیز
حرفات دل سیاه و سفیدمو مثل نوشته هات یه کم رنگی کرد بهم گفت که زندگی غیر از رنگ سیاه و سفید می تونه رنگهای دیگه هم باشه
دست گذاشتی رو عیب من یعنی :
یعنی اینکه اقلیما ببینه چرا انقدر حساس و زود رنجه با ابراز این حساسیت به دیگران نقطه ضعف میده و بعد گریه می
کنه و بعد سعی می کنه خودش رو توجیه کنه و انقدر مسائل رو بزرگ می کنه و از کاه توی زهنش کوه میسازه که
اینطور میشه و بعد دلخوری همسر و خانواده همسر و خودش و به دنبال اون سیری از زندگی رو به دنبال داره!
واقعا نمی دونم چرا؟
این سوال همیشه تو ذهنم هست
می دونی واقعا نمی دونم در مورد هر مسئله ی ناراحت کننده چه قدر باید عکس العمل نشون بدم
یکی از اعضای تالار حرف خوبی بهم زد بهم گفت آیا همون قدر که درمقابل رفتارهای ناراحت کننده همسرت عکس العمل شدید از خودت نشون می دی در مقابل رفتارهای خوبشم همون قدر تشکر و قدردانی می کنی که واقعا اینطوری نیست
با خودم خیلی درگیرم
هر چیزی که ناراحتم می کنه حتی با درجه ی کم از خودم عکس العمل شدید نشون می دم
شدم انبار باروت
16 خرداد وقت دکتر روانشناس گرفتم
آیا مشاوره می رفتم بهتر نبود؟
اصلا فرق مشاور با روانشناس چیه؟
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
اقلیما جان
به عنوان تاپیکت کمی توجه کن :
یک مشکل لاینحل ......؟!!!!
.
ببین عزیزم
وقتی عنوان تاپیکت را همان عنوان انتخاب کرده ای ، دو حالت دارد ، یا کم حوصلگی برای انتخاب یک عنوان منطقی هست یا اینکه هنوز همون دید را داری که مشکل لاینحل ، که اگر این دومی هست که باید بگم هنوز هیچ تغییری در نگرشت نسبت به این وضعیت که در تاپیک قبل توصیه شد نداده ای . یعنی اگر هم تصمیم گرفته ای خودت نری اونجا و فقط همسرت جمعه ها بره ، نه با رضایت بلکه با احساس ناچاری و نوعی یأس و دلخوری هست و این نشونه تغییر تاکتیک هست نه تغییر نگرش . در حالی که بنده در تاپیک قبلی تأکید روی تغییر نگرش داشتم و راهکارها را هم گفتم . باز هم آنها را مرور کن و به کار ببند . مسئله الآن تو ناراحتی و درگیری پدر شوهر و حتی رفتار همسرت ناشی از آن مسئله نیست ، بلکه همچنان همین وضعیتی هست که جمعه ها همسرت بره کمک پدرش . چون وقتی خودت نمیروی از ترس اصرار می کنی همسرت بره و همسرت هم از ترس اخم و تخم و ناراحتی های تو از دوری نمی خواهد برود . یعنی همچنان این جمعه ها رفتن به کمک پدر شوهر هست که مسئله شماست و بی تعارف بگم که تلاش تخصصی و مفید آنچنانکه در آن تاپیک توصیه شده بود برای حلش نکردی و تا وقتی در این جهت تلاش نکنی وضع همینیه که هست و همیشه یک استرس را باید شما و همسرت در رابطه با هم و پدرشوهرتون داشته باشی .
.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیز دلم . چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ...... در این مسیر راهنمایی بخواه . احساس منفی ات را بیان کردی و در واقع مسئله اصلی همینه >> یعنیاحساس منفی شما نسبت به این موقعیت ، نه خود موقعیت . بنا براین بخواه که در این زمینه راهنمایی بگیری که چکار کنی که این احساس منفی از بین بره بلکه از این موقعیت و شرایط لذت ببری و اینرا فرصتی مغتنم بدانی و از آن استفاده کنی .
اصل مسئله را دریاب .
اینه که میگیم احساس محوری باعث تحریف شناخت و تشخیص میشه .
.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
و اما راهکار برای رفع احساس منفی و ایجاد احساس مثبت نسبت به این موقعیت :
1 – از زوم روی این مسئله با جدیدت پرهیز کن :
از تمرکز زدایی و توقف فکر بهره بگیر و به جوانب مختلف زندگی و اهداف و برنامه وسیع تری فکر کن تا از زوم روی این مسئله بیرون بیایی ( یک آدم بسیار زیبا هم وقتی خیلی از نزدیک روی زوایای عضوی از صورتش دقیق بشه زشتیها می بینه که نگو ، از بیرون گود به مسئله نگاه کن )
2 – تعبیر و تحلیل شناختی مثبت :
از تمام لحظات سخت و تلخ زندگی میشه با تعبیر و تحلیل شناختی مثبت لحظاتی جالب و شیرین ساخت و این یک هنره . پس می توانی یک هنرمندباشی و از این مسئله فرصت بسازی . نمونه ای از تعبیرهای مثبت از این موقعیت را من میگم بقیه مشق شب شماست که بشینی پیدا کنی و برام لیست کنی .
* همینکه همسرم میره به پدر و مادرش کمک میکنه و رضایت آنها را جلب میکنه حتماً بازخورد و آثار مثبتی برای ما دارد ، یعنی عوض خیر توی زندگی ما خواهد داشت و.... مثلاً میتونه سر راه بچه یا بچه های من در آینده و یا در امورات خودم و همسرم قرار بگیره و خیر بشه . راضی کردن دل پدر مادر خدا را خشنود میکنه و منم با سازگاری نشون دادن میتونم در این جلب رضایت سهیم باشم و نظر لطف خدا را شامل حال خودم کنم و ...
* این موقعیت خوبیه برای همسرم که فعالیت جسمی اش بیشتر میشه و برای سلامت جسم و روحش لازمه که در سنین بالا خودش رو نشون میده . همسرم آدم مقاوم و توانایی میشه ، هرچه سختی بیشتر بکشه سازنده هست ، وقتش هم پر تر باشه بهتره از آسیب های این زمانه در امان میماند و ....
* منم با رفتن هر هفته یک تحرکی برام ایجاد میشه و این خوبه و مفید هست
* با بودن در این شرایط کنار همدیگر قدر هم رو بیشتر میدونیم که در راحتی و سختی کنار هم بودیم و برای بچه هایمان میشه الگو و ...
با توجه به شرایط و جزییاتی که خودت می بینی می توانی تعبیرهای مثبت زیادی پیدا کنی .
.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
3 – تغییر شرایط :
* گاهی این راه را با همسرت نرو و بگذار فرصت دوری بینتون باشه و دلتنگی را تجربه کنی و از طرفی هم فرصتی باشه برای از بین بردن وابستگی عاطفی . همه اینجور رنجها و اصرار به بودن زیاد همسر و .. کنترل گریها از وابستگی عاطفیه که پدر درآر هست ها
* در آنجا برای خودت برنامه داشته باش ، مطالعه سرگرمی ، کار هنری و ....
* برنامه ریزی کن و مشاوره بگیر که از این فرصت برای برقراری رابطه ای خوب با پدر و مادر شوهرت استفاده کنی و مهارتها و راهکارها را بیاموز و به کار ببند . حتی اگر او رفتارش خوب نباشه تو راه درست را برو و برای خودت از خوب عمل کردن و درست رابطه برقرار کردن لذت ببر . اصلاً فرصتیه برای یاد گرفتن مهارتهای ارتباطی و تمرین به کار بستنش با مادر شوهر و همسر و ...
* اطلاعاتت رو از کار و فعالیت پدر شوهرت بالا ببر و گاه ایده های نو طراحی کن و به آنها پیشنهاد بده که کارشان رونق بگیره اینجوری هم پیوند خانوادگیتون بیشتر میشه هم از مشارکت لذت می بری ، میتونی روی ایده راه اندازی یک کار زنانه که خودت بتونی در این آخر هفته ها انجام بدی کار کنی و ...
* گاه تنهایی برای آدم لازمه ، از بعضی از این آخر هفته ها اینجوری استفاده کن یعنی نرو و فرصت تنهایی به وجود بیار برای بازسازی خودت و ... برنامه های کاملاً شخصی طراحی کن . تا بچه نیومده میتونی چنین فرصتها را داشته باشی بعداً حسرتش رو میخوری .
.
* زمانهای با همسر بودن را کیفیت ببخش و کمی نبین با برنامه ریزی و مهارتهای رفتاری می توانی از هر یک ساعت بهره 10 ساعت را ببری و فول شارژ بشی و اتفاقاً تنهایی آخر هفته را گاه ترجیح دهی .
* نشاط و شادابی و خوشبختیت را از وابسته به عوامل بیرونی از جمله شخص همسر بیرون بیار ، درون خودت را غنا ببخش و از محتواو معنا گرایی بیشتر بهره ببر
* ساپورتهای بیجا بخصوص در جنبه مالی ممنوع . مردان از تأمین همسر و تکیه گاه بودن لذت می برند و احساس قدرت می کنند اگر این را از مردت بگیری او یک طفیلی خواهد شد و رنج شما افزون میشه و خلاء ناشی از این وضعیت را ممکنه غلط پر کنه .
مشق شب یادت نره . نمره میدم ها :305:، گفته باشم .
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
فرشته مهربان عزیز
من فکر می کنم اقلیما تغییر زیادی کرده و از کم حوصلگی بوده چرا که در همین تاپیک گفته :
نقل قول:
میشه عنوان تاپیکم بذارید :
چگونگی مدیریت مشکل زندگیم
لطفا عنوان تاپیکش رو عوض کنید چون خودش اینو در ارسال اول صفحه دومش خواسته
از وقتی که برای اقلیما و سایر بچه ها میگذاری متشکرم گلم
:72:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2
بهار عزیز از شما بخاطر زحمات و راهنماییهای خوبت در این تالار تشکر می کنم و در خصوص تغییر عنوان این تاپیک اقدام شد و از اینکه اقلیما را به خوبی راهنمایی می دهی باید بگویم باعث راحتی خیال ما مدیران هست .
.
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
سلام حضور شما عزیزان اینجا باعث دلگرمیه من شده
مدیر عزیز دلیلم برای انتخاب همون عنوان این بود که می خواستم کسایی که مشکلمو می دونند در ادامه راهنماییم کنند ولی بابت عنوان خوبی که برام گذاشتید خیلی ازتون ممنونم تازه خیلی بهم روحیه هم می ده که می تونم این مشکل رو حل کنم
ولی یادآوری بهار عزیز باعث شدیاد حرفای شما در آغاز تاپیک قبلیم بیافتم که لطف کردید و دوباره برام گذاشتید و منم چندباره خوندم
مدیر عزیز دقیقا به مشکل من اشاره کردید من تاتیکمو عوض کردم ولی نگرشم هنوز همونه
این قضیه جزئی از خصوصیات زندگیه منه مثل ترانه که بچه دار بودن شوهرش جزئی از زندگشه مثل .........
ولی پذیرشش و تغییر نگرش برام خیلی سخته و گاهی غیر ممکن
وقتی می بینم خیلی از زن و شوهر ها با آرامش آخر هفته در کنار هم هستند اونوقت من نمی تونم و اگرم در کنار همسرم بخوام باشم مجرمم و همه ازم دلخورند مخصوصا پدر شوهرم که .....
اونجا رفتن به همراه همسرم امسال زیاد برام مقدور نیست چون مادرشوهرم هم تصمیم گرفته امسال اونجا نره و با این وجود محیط اونجا کاملا مردونه میشه و .........
دو رو تعطیلی باید خونه باشم اونم تنها..........
آقای مدیر چه طوری با این نکات منفی نگرشمو مثبت کنم و یا عوض کنم؟؟؟
این همه نکات منفی در مقابل نکات مثبت خیلی خیلی بیشتره و ناخوداگاه ذهنمو می بره سمت خودش
امشب حتی دلم نمی خواست کلمه ای با همسرم حرف بزنم هر چند اون می خواست باهام حرف بزنه
اون در مقابل رفتار پدرش حتی یه دلداری ساده هم بهم نداد من توقع ندارم از من جانب داری کنه ولی حداقل می تونست کمی باهام همدلی کنه ............
بهار جان مقاله اولو خوندم خیلی خیلی عالی بود ...........
ممنون
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
من تاتیکمو عوض کردم ولی نگرشم هنوز همونه
ولی پذیرشش و تغییر نگرش برام خیلی سخته و گاهی غیر ممکن
اقلیماجون میدونم که خودتم قبول داری که نمیتونیم بقیه رو تغییر بدیم مگه با تغییردادن خودمون.میدونم که گاهی تحمل رفتار اطرافیان واقعا سخته اما باید قبول کنیم راه چاره ای جز این نداریم.البته متاسفانه من خودمم خیلی اوقات نمیتونم.:302:
وقتی می بینم خیلی از زن و شوهر ها با آرامش آخر هفته در کنار هم هستند اونوقت من نمی تونم و اگرم در کنار همسرم بخوام باشم مجرمم و همه ازم دلخورند مخصوصا پدر شوهرم که .....
خوب جای اینکه این طوری فکر کنی و زندگی خودتو با بقیه مقایسه کنی، شرایط و موقعیتهای خودت رو با هم مقایسه کن،به این فکر کن که اگه شوهرت پیشت بمونه و اونجا نره یه جور دیگه باید عذاب بکشی،نق زدن، قهر کردن و.....پس بازم بهت اصلا خوش نمیگذره و کلافه میشی ولی اگه با خوشحالی شوهرتو همراهی کنی که بره حداقل اون زمانی رو که پیشت هست باهات خیلی خوش رفتاره و تازه کاری کردی که باعث شدی شوهرت خوشحال باشه،دل پدر شوهرتم به دست آوردی.
حالا خودت اول شرایطتت رو بپذیر و قبول کن و بعد انتخاب کن:شوهرت پیشت بمونه اما بغض کنه،پدرشوهرتم ازت شاکی باشه
یا اینکه مدت زمان خیلی کمتری رو باهم باشید اما همون چند لحظه شاد و خوشحال باشید.
مطمئن باش بعد از مدتی که شوهرت رفتار خوب شما رو ببینه، خودش طوری برنامه ریزی میکنه که وقت بیشتری رو باهات باشه
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقلیمای عزیز
برای مثبت نگری باید باورهای ذهنیت رو عوض کنی!
باید باورهای منفی ای رو که سالها در تو نهادینه شده عوض کنی و این کار بسیار سختیه و دائم نیاز داری تا آخر عمر
تمرین و ممارست کنی تا همیشه مثبت نگر باشی!
حل مسئله بین تو و خانواده همسرت خیلی سادست اما تغییر باورهای تو کاری بسیار دشوار که همت تو رو می طلبه!
این تاپیک من رو بخون
بهت یاد میده چطور باورهات رو عوض کنی اما سریع توقع تغییر نداشته باش!
باورها طول می کشن تا تغییر کنن!
ضمنا هر روز نیاز به یادآوری هم داری!
موفق باشی گلم
:72:
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
مینا جان خوبی ؟
فسقلیت خوبه
راستش من تونسته بودم کاری کنم که اطرافیانم رو همون طور که هستن بپذیرم منظورم از اطرافیانم بیشتر پدر و مادر همسرم هست در مورد مادر همسرم که به نتیجه رسیدم تحت هیچ شرایطی باهاش بحث نکنم که کمی تا قسمتی جواب داد در مورد پدر همسرم کلا حرفاشو نشنیده می گرفتم ولی اینقدر رفتارش اون روز باهام تند بود که به خودم گفتم بذار خیلی جرات مند باهاش صحبت کنم شاید دیگه از تیکه انداختن دست برداره ولی مثل اینکه نباید اصلا اینکارو می کردم........
مینا جان می خوام این هفته تمام سعیمو بکنم و یه چیزایی رو به خودم حداقل ثابت کنم ولی نمی دونید چه قدر سخت بهم می گذره.....
همش این سوال تو ذهنم می اد واقعا زندگی من و همسرم شده جلب رضایت پدر شوهرم واقعا این منطقیه و چرا؟؟؟
فقط به خاطر اینکه پدر و مادرند و توقع دارند؟
پس خوشی های خودمون چی میشه
دیشب به همسرم میگم از پدرت پرسیدی چرا با من بد حرف زده بهم میگه اقلیما من به خاطر احترام به سن و سالش اینکارو نمی کنم
من نمی دونم این چه ربطی داره به سن و سال
هرکسی سن و سالش بالا بود می تونه هر کاری دلش خواست بکنه
من واقعا برای تغییر نگرشم به جواب سوالام نیاز دارم
سلام بهار جان اینقدر بهم تکلیف دادی که از صبح که اومدم سر کار به هیچ کارم نرسیدم:303:
هی می خونم ولی نا امید میشم از اینکه قبلا هم خیلی مقاله خونده بودم ولی همش بی تاثیر بود و تا مدتی تاثیر گذار بود
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
ممنون اقلیماجون،متاسفانه نه حالم زیاد خوب نیست.شما خوبی؟:46:
ناراحت نشی اما به نظر من شوهرت جواب بدی بهت نداده،
یه جورایی راست میگه،بهش حق میدم،آخه تا حالا تو این موقعیت بودم ، خیلی دوست داشتم به کسی چزی بگم اما رعایت احترام و سن و سال طرف مانعم شده.
تازه اقلیماجون گاهی اوقات پیش ما این طوری میگن که احترام طرف مقابل رو بهمون یاداوری کنند اما پشت سر ازمون دفاع میکنند.
به این فکر کردی این حرف شوهرت یعنی چی؟داره میگه قبول دارم رفتار پدرم درست نبوده اما احترام.......
همین واست کافی نیست؟اگه شوهرت میگفت نه به نظر من اصلا رفتار پدرم باهات بد نبوده حق داره و..... که بیشتر ناراحت میشدی،درسته؟
به این فکر کن که انشا...یه روزی خودت بچه داشتی اونم احترام و محبت رو از پدر خودش یاد میگیره.
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
مینا جان تاحالا اینطوری و با این دید به مسئله نگاه نکرده بودم
ممنون
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقلیما جون با همه تجویزهایی که برات کردم ولی یه جورایی درکت میکنم شاید شما هم منو بهتر درک کنی من اگه حساسیت دارم شوهرم هر هفته باید تا شب بره پیش بچش، نه با اون بچه دشمنی دارم نه حسودی میکنم ولی منم یه زنم احساس دارم دلم میخواد شوهرم فقط متعلق به خودم باشه احساس میکنم دارم فراموش میشم تو این زندگی ولی مجبورم کنار بیام و اگه مقصری هم باشه اون منم که از اول با مردی ازدواج کردم که زندگی قبلی داشته و بچه هم داره (شایدم این حس بخاطر وابستگی عاطفیه زیاده و اشتباه باشه ولی هرچه هست من فعلا گرفتارشم)
میخوام بگم همون حسی که دیگران نسبت به مادر شوهر یا .. کلا خانواده شوهر دارند منم همون حسو دارم چیزی بیشتر نیست ولی من که تاپیک زدم اینجا بعنوان یه موجود وحشتناک و دیو داستان معرفی شدم و دوستان هر چه دلشون خواست تو تاپیکم نوشتند
بگذریم، ببخشید تو تاپیکت اینو عنوان کردم فقط میخواستم بگم جنس حساسیت همه ما زنها یکیه ولی مدلش متفاوته
ولی خوبه که حداقل ما خانمها همدیگرو درک کنیم و نمک به زخم هم نپاشیم
خوشحالم که فرشتته مهربون و بهار عزیز راهنماییهای خوبی بهت دادند منم دارم ازشون استفاده میکنم
موفق باشی دوستم
:72::43:
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط taranee
اقلیما جون با همه تجویزهایی که برات کردم ولی یه جورایی درکت میکنم شاید شما هم منو بهتر درک کنی من اگه حساسیت دارم شوهرم هر هفته باید تا شب بره پیش بچش، نه با اون بچه دشمنی دارم نه حسودی میکنم ولی منم یه زنم احساس دارم دلم میخواد شوهرم فقط متعلق به خودم باشه احساس میکنم دارم فراموش میشم تو این زندگی ولی مجبورم کنار بیام و اگه مقصری هم باشه اون منم که از اول با مردی ازدواج کردم که زندگی قبلی داشته و بچه هم داره (شایدم این حس بخاطر وابستگی عاطفیه زیاده و اشتباه باشه ولی هرچه هست من فعلا گرفتارشم)
میخوام بگم همون حسی که دیگران نسبت به مادر شوهر یا .. کلا خانواده شوهر دارند منم همون حسو دارم چیزی بیشتر نیست ولی من که تاپیک زدم اینجا بعنوان یه موجود وحشتناک و دیو داستان معرفی شدم و دوستان هر چه دلشون خواست تو تاپیکم نوشتند
بگذریم، ببخشید تو تاپیکت اینو عنوان کردم فقط میخواستم بگم جنس حساسیت همه ما زنها یکیه ولی مدلش متفاوته
ولی خوبه که حداقل ما خانمها همدیگرو درک کنیم و نمک به زخم هم نپاشیم
خوشحالم که فرشتته مهربون و بهار عزیز راهنماییهای خوبی بهت دادند منم دارم ازشون استفاده میکنم
موفق باشی دوستم
:72::43:
ترانه جانم اگه یادت باشه همون موقع هم بهت گفتم که من هم احساسی که تو داری رو از جنس دیگه ای درک کردم
ولی و ولی.......
ترانه فسقلیه زندگیه تو سراسر نیاز به یه موجودی به نام پدر و فوق العاده آسیب پذیر که با کوچکترین ندونم کاری کل زندگیه آینده اش ممکنه بره زیر سوال و هزارتا مشکل دیگه براش پیش بیاد در واقع یه جور مسئولیت ولی من شرایط خودمو نمی فهمم این همه اصرار پدرشوهرمو نمی فهمم این همه باید و نباید رو نمی فهمم این همه بی احترامی رو نمی فهمم
این همه اصرار رو نمی فهمم...........
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
سلام
ازتون خواهش می کنم نظرتون رو بهم بگید
تو بد وضعیتی هستم همه یعنی شوهرم و پدر شوهرم تو نقطه اوج خودشون وایستادن
از طرفی همسرم با اصرار می گه که نمی خواد بره کوهستان و وقتی بهش می گم خواهش می کنم برو میگه ببین کارم به کجا کشیده که تو بهم میگی برم و یا نرم و وقتی هم بهش می گم بهم پیشنهاد می کنم بری میگه اصلا دلم نمی خواد برم و ادامه اش میشه یه دعوا و بحث که من اصرار می کنم و اون انکار...........
از طرفی هم پدرشوهرم در وضعیت منفعل رو به پرخاشگریه و نرفتن همسرم عواقب بدی رو برای من به همراه داره نمونه اش زنگ زدن به مثلا عمو و یا دایی منه که من اینا رو اصلا نمی بینم و خیلی برام غریبه اند و حتی عموی من از اختلافات ما گاهی خوشحالم میشه و تمام فامیل رو پر می کنه این که پیش بینی می کنم چون قبلا برام پیش اومده که پدرشوهرم در اوج عصبانیت دست به کارهای غیر عادی می زنه و یا مثلا پشت سر من تو خانواده خودش حرف می زنه طوریکه گاهی خجالت می کشی بینشون بری
خواهش می کنم بهم بگید چی کار کنم
قصدم در و دل نیست اصلا !!!!!!!و واقعا گرفتن راهکار برای مدیریت کردن این مشکل هست....
از شدت استرس شبا گاهی چند از خواب می پرم
برخورد من باید الان چی جوری باشه
و چه کاری برای زندگیم از دستم بر می اد
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقلیما
وقتی شوهرت دوست داره نره مجبورش نکن
به پدر شوهرتم با احترام بگو مساله رو با شوهرت مطرح کنه .
یکم مهارت گفت و گو یاد بگیری حل میشه قضیه به این سادگیو برای خودت پیچیده نکن
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جوانه؟؟؟
اقلیما
وقتی شوهرت دوست داره نره مجبورش نکن
به پدر شوهرتم با احترام بگو مساله رو با شوهرت مطرح کنه .
یکم مهارت گفت و گو یاد بگیری حل میشه قضیه به این سادگیو برای خودت پیچیده نکن
جوانه جان اون دوست داره بره و خیلی خیلی هم دوست داره فقط و فقط افتاده رو دنده لجبازی با من
بعدشم نمی دونم اول تاپیکم و گفتگوی با کمال احترامم با پدرشوهرم و عکس العمل بدش رو با من خوندی یا نه!!
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
بله عزیزم
خوندم کاملا در جریان هستم
من خودم خیلی نتیجه گرفتم از مهارت گفتگو واقعا با حرف زدن میتونی کسیو مجبور کنی کاری که میخوای انجام بده البته بدون اینکه بفهمه مجبور شده! وقتی یه را یا یه حرفو میزنی و جواب نمیگیری روش اصرار نکن دوباره تکرارش نکن رهاش کن و راه تازه ای رو برای رسیدن به هدفت امتحان کن شیوه گفتگوی جدید ...
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
با مادر همسرم حرف زدم
اولش با توپ خیلی پر بهم پرید که تو به بابا گفتی کوهستان باعث اختلاف و جدایی من و ف.. هستش و اونم حق داشته عصبانی بشه و اقلیما چرا درکش نمی کنید و اینا رو همه رو با لحن چکشی می گفت
منم یه نفس عمیق کشیدم و گذاشتم اون تا دلش خواست گفت و گفت.....
بعدم با کمال آرامش اول شروع کردم به گفتن نکات مثبت مثل اینکه من زنگ زدم با شما که مثل مادرم هستید درد و دل کنم شما برام خیلی ارزشمندید و زنگ زدم برای حل مشکلات پیش اومده از شما نظر بخوام
اونم کم کم آروم شد و گفت تو با دخترم هیچ فرقی نداری و من خدا شاهده به پسرم گفتم حق با اقلیما و تو چیز نگفته بودی که بابا عصبانی بشه ولی اونم خسته بوده
بابا همین طوریه با من فلان رفتار و داشته و شروع کرد باهام همدردی کردن
آخرم گفت زندگیتو سر این چیزا خراب نکن....
و هزار تا حرف دیگه........
و گفتم که شما شاهد باشید که من به همسرم میگم بره کوهستان ولی اون نمی ره....
اینقدر آخرش نرم شد که خودمم تعجب کردم چون با اون توپ پر اون اگه منم قاطی می کردم معلوم نبود چی پیش بیاد
خدایا من بالاخره تونستم چیزایی که اینجا یاد می گیرمو رو یه نفر پیاده کنم و خوشحالم از این بابت
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
تورو خدا یکی بهم بگه چی کار کنم
من فقط تونستم وضعیت رو از بدتر شدن کنترل کنم ولی اوضاع همونه
بهم بگید چی کار کنم
یعنی هیچ کس هیچ راهی به ذهنش نمی رسه
جوانه جان حرف زدن با اونا هیچ فایده ای نداره جز بد حرف زدن اونا و جمع و جور کردن من ........
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
سلام عزیز دلم
اول یک آفرین برای مهارت گفتگو با مادر شوهر جان و تشویق
:104: :104: :104: :104:
استرس برای چی؟
تو عالی داری رابطه رو مدیریت می کنی! تو کلید ارتباط رو پیدا کردی اقلیما!
پس با حفظ آرامش سکان کشتی رو به سمت جلو هدایتش کن گلم!
اقلیمای عزیز
در مورد همسرت ، انقدر باید و نباید نکن!
اصلا کار نداشته باش که میره یا نمیره! رهاش کن! بگذار خودش تصمیم بگیره بره یا نره! سر لج ننداز!
یک مثال میزنم برات :
دیدی وقتی به یک بچه بهانه گیر و بد غذا وقتی خیلی هم گرسنه است اصرار می کنی غذا بخوره با اینکه گرسنه
هست و از طرفی برای سلامتیش هم مفیده اکر اصرار زیاد کنی با عتاب باهات برخورد می کنه و غذا رو پس میزنه و
با اینکه گرسته هست نمیخوره؟ حالا میدونی چرا نمیخوره؟ چون میخواد خودش هر وقت خواست قاشق رو برداره و
غذا بخوره و احساس امنیت خاطر و استقلال کنه در تصمیم گیری!
حالا اگه دنبال این بچه بدویی و هی اصرار کنی فقط خودت خسته میشی! اما اگه غذا رو بذاری دم دستش و بهش
بگی غذا حاضره و بری دنبال کارت بچه خودش میاد میشینه میخوره وقتی حواس کسی بهش نیست :)
حکایت همسرت هم همینه!
اون خیلی دلش میخواد بره پیش پدرش اما تو با اصرارهات و باید و نباید کردن هات و حساسیت و زود رنجی بیش از
حدت عرصه رو بهش تنگ کردی و اون فکر می کنه که تو دائم میخوای براش تعیین تکلیف کنی و باهات مقابله به
مثل می کنه کثل همون کودک مثال بالا! خودش هم در صحبتهاش این رو اذعان کرده!
پس رهاش کن! مثل همون بچه! اصلا بهش نگو که برو یا نرو و هیچی نگو! اگر حرفی زد بگو میل خودته اگر دوست
داری برو دوست هم نداری نرو! به این میگن استفاده از شیوه مهندسی معکوس! تو متریال رو دم دستش میگذاری
اما بهش اصراری نداری و اون که خودش مشتاقه بلند میشه و میره پیش پدرش!
به همین سادگی خانوم خانوما!
باور کن همین استرس داشتنت و بزرگ کردن مسئله توی ذهن خودت نشون از شخصیت حساست داره و این اصلا
خوب نیست! دائم برات مهمه که چطور قضاوت میشی! رها کن این قضاوت ها رو و خودت باش!
ریلکس ، آرام و زیرک ، صبور!
این فرمول رو بکار ببر نتیجه میده!
در مورد پدر شوهرت هم دیگه پشتش به همسرت حرف نزن! به هیچ عنوان!
مطمئن باش اگر تو با شیوه ای که گفتم غیر مستقیم همسرت رو روانه کنی دلخوری اون کمتر میشه و بعد میتونی
در فاز آخر با بدست آوردن قلب پدر همسرت ، به آرامش برسی و از این بعد به خوبی روابط رو مدیریت کنی!
اونوقت می بینی چقدر همه چی ساده حل شد و تو چقدر پیچیده اش کرده بودی!
پس این همه استرس و نگرانی رو بگذار کنار و از الان رو خودت کار کن و همه نتایج مثبت و روند کارت رو در یک
دفترچه بنویس! دفترچه ثبت موفقیت ها و زیبایی های زندگی اقلیما! حتی این موفقیت ارتباط خوب با مادر شوهر
رو هم با تاریخ بنویس و اینکه چطور دلش رو بدست آوردی!
اگر سوالی بود باز بپرس گلم
تو موفق میشی ان شالا من مطمئنم :46:
:72:
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقليماي عزيز...ضمن تاييد و تشكر از صحبتهاي بهار شادي عزيز...در تكميل صحبتهاي ايشون به اين نكته هم بايد توجه كني كه اگر ميخاي به نتيجه برسي بايد في الواقع و درونا هم اين مسئله رو رها كني،يعني در حين اين كه همسرتو آزاد ميزاري كه خودش تصميم بگيره و مراتب پشتيباني و حمايتت رو هم از هر تصميم ايشون در حرف و عمل نشون ميدي بايد به اين پذيرش هم برسي كه اگر تصميم گرفت كه آخر هفته ها بره ديگه باهاش در اين مورد بحثي نكني و فكر نكني كه اونا رو به شما ترجيح داده يا مثلا چرا نبايد مثه همه ي زوجها باشي و الي آخر...
در يك كلام بايد پرونده ي اين موضوع رو توي ذهن خودتم ببندي ....
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقلیما جون انقدر رو این قضیه زوم نکن و حساسیتتو بزار کنار و یه ذره بی خیال باش.
راستی تاپیک منم بیا نظرتو بگو.
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
بهار جان متاسفانه اینقدر حساسم و حساس شدم که داره دمار از روزگارم در میاد
خیلی تحت فشارم بعد از اینکه حرفام با مادر همسرم تموم شد چون سر کار هستم رفتم دستشویی و تا دلم خواست گریه کردم و الان هم نیمی از سرم به شدت درد می کنه
ولی خوشحالم که آخرش من برنده بودم و اون پشیمون
بهار با این همه شکافی که بین من و همسرم به وجود اومده که با هیچ چیز انگار پر نمی شه چه کنم انگار دیگه حرف همو نمی فهممیم انگار غبار ناراحتی و کینه از من نمی ذاره همسرم حرفامو بشنوه ازم دوره..........
تو روز چند باری با هم حرف می زنیم و بهم زنگ می زنه ولی انگار جز سلام و خداحافظ هیچی برای هم نداریم
تنها دلیل حرفامون شده مدل نقاشی که من می خوام شروع کنم به کشیدن انگار وسط این همه حرف مهم و مشکلات زندگیمون ،مدل نقاشی که من می خوام شروع کنم از همه چیز مهم تره
نزدیک ترین کسمه ولی اصلا نمی تونیم با هم حرف بزنیم در مورد مشکلاتمون و سریع یکیمون و بیشتر من از کوره در میریم
خیلی خیلی غمگینم و بی حوصله
خونه که میرم حوصله ندارم حتی یه چراغ روشن کنم و فقط کارم شده خواب ولی با کابوس مشکلاتم از خواب پا میشم
به شدت تنهایی رو دوست دارم
وقتی مامانم زنگ می زنه عصبی میشم و دوست دارم اصلا بهم زنگ نزنه
باورتون میشه دیشب بابا و مامانم اومدن خونمون از چشمی که دیدم اونا هستن گریه ام گرفته بود و دلم نمی خواست بیان خونمون ........
نگاه های غمزده مامانم داغونم میکنه
امیدم بعد خدا شده حرفای رنگیه تو بهار جان
یعنی تو زندگیه من همه چی درست میشه!!!!!!!!
زن امیدوار عزیز اگه به این نقطه برسم که دیگه مشکلم تماما حل شده خیلی سخته
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
اقلیما چر کار تو رفع وابستگی و رهاییست ، هرچه بیشتر این روحیه را حفظ کنی شوهرت از تو دور تر دورتر می شود ف پس اگر می خواهی داشته باشیش ، رهاش کن و از وابستگی بیا بیرون ، چرا آرامش و نشاطت رو گره زده ای به یک عامل بیرونی ؟؟؟؟ عوارضش زیاده ها !!!!!!
.
-
RE: راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون
همه چیز به درون بر میگردد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
از موضوعات بسیار کلیدی و مهمی است که دوستمون ستاره به آن اشاره کرده است. ریشه لذت و شادی و آگاهی و رشد همه و همه در درون ما و ذهن و قلب ماست. ضرب المثل آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم اشاره به همین مطلب دارد. یا غزل قشنگ حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کزصدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.
همچنین مولانا در مثنوی معنوی با خطاب قرار دادن انسان و با استفهام انکاری این مطلب را که همه چیز در درون آدمی نهفته است با بیانی زیبا می آورد که :
ای همه دریا چه خواهی کرد؟ نم!؟
ای همه هستی چه می جویی؟عدم؟!
ای مه تابان چه خواهی کرد؟ گرد!؟
ای که مه در پیش رویت، روی زرد
تو خوشی و خوبی و کان هر خوشی
پس چرا خود منت از باده کشی
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟!
امروز روانشناسان و روان درمانگران به خصوص آنها که در حوزه شناخت درمانی کار می کنند، با تحقیقات این مطلب را اثبات کرده اند که افراد دنیا را در ظرف ادارک و ذهن خود تفسیر و تعبیر می کنند و به آن پاسخ می گویند. یک اتفاق مشترک که در بیرون از فرد رخ می دهد، یکی را تا مرز جنون به افسردگی می کشاند و دیگری با کمترین تبعات در بستر زمان از کنار آن عبور می کند.
و گذشته ما ، تربیت ما ، و اراده ما و ....، همه در شکل گرفتن ذهن و درون ما نقش دارد، بیاییم ذهن های خود را تمییز کنیم و بگذرایم که احساسمان هوایی بخورد و ...