به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1393-5-21
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    21
    سطح
    1
    Points: 21, Level: 1
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 چرا نمییتونم نه بگم؟؟؟ لطفا راهنمایی کنید

    سلام من 24 سالمه مجردم.1 سال پیش توی یه اموزشگاه کلاس میرفتم که اقایی که اونجا تدریس میکنه خیلی ارتباط صمیمی با خانم ها برقرار میکنه و کلا رفتارش جوریه که هر خانمی دوست داره بره سمتش ایشون 45 سالشونه مدتی بود خیلی سعی میکرد به من نزدیک بشه اوایل من اجازه نمیدادم اما اینقدر از راههای مختلف و حرف زدن رو من کار کرد تا بالاخره موفق شد منم خام شدم ...حالا بزارید از خودم بگم من ظاهر خیلی خوبی دارم خداروشکر اما اعتمادبنفس پایین دارم یکی که منو میبینه میگه من مظلومم... ادم کم حرفیم و دوستی ندارم بیشتر بخاطر تنهایی به سمت این اقا کشیده شدم حالا مشکلم اینه که نمیتونم به هیچکس نه بگم این اقا تا حالا هرچی ازم خاسته واسش انجام دادم از خودم بدم میاد تو رودربایسی قرار میگیرم من ادم معتقدی بودم نمازم سر وقت میخوندم اما حرفای این اقا روم تاثیر گذاشته تو نمازم کاهلی میکنم یه مدت اصلا نمیخوندم روزه اصلا نگرفتم از خدا خجالت میکشم شرمنده ام پیشش ....شما بگید چکار کنم تا برای خودم و بدنم ارزش قائل باشم خودمو دوست داشته باشم

    - - - Updated - - -

    چرا هیچکی جوابمو نمییییییییده

    - - - Updated - - -

    چرا هیچکی جوابمو نمییییییییده

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط azaliya نمایش پست ها
    حالا مشکلم اینه که نمیتونم به هیچکس نه بگم این اقا تا حالا هرچی ازم خاسته واسش انجام دادم از خودم بدم میاد تو رودربایسی قرار میگیرم من ادم معتقدی بودم نمازم سر وقت میخوندم اما حرفای این اقا روم تاثیر گذاشته تو نمازم کاهلی میکنم یه مدت اصلا نمیخوندم روزه اصلا نگرفتم از خدا خجالت میکشم شرمنده ام پیشش ....شما بگید چکار کنم تا برای خودم و بدنم ارزش قائل باشم خودمو دوست داشته باشم
    یعنی چی؟
    تا حالا مثلا چی کار واشس کردی؟
    منظورم اینه کار رو به جاهای باریک کشیدی؟
    اگه نه
    که خوب باید باهاش قطع رایطه کنی کامل
    بعد
    رو اعتماد به نفس خودت کار کنی
    تا دیگه گرفتار نشی

    بعد آدم 45 ساله که سعی میکنه با یه دختر 24 ساله رابطه خارج از ازدواج برقرار کنه معلومه دیگه چیه؟
    من نمیدونم شما خام چی میشی؟؟
    یه چیزی از اول معلوم بوده
    و شما میگی خام شدم ؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط nafiseh joon : چهارشنبه 22 مرداد 93 در ساعت 10:29

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1393-5-21
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    21
    سطح
    1
    Points: 21, Level: 1
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه به جای باریک نکشیده اون منو وسوسه کرد منم که تنها بودم و نیاز جنسیم داشتم درسته منم مقصر بودم اما مشکلم همینه که نمیتونم نه بگم... خونواده من معتقدن و اصلا دوستی و این چیزا بد میدونن من مشکلم اون اقا نیست خودمم من بچه اخرم تو خونه دیده نمیشم از زمانی که یادم میاد تحقیر میشدم یکی از دلایلی که برای خودم ارزش قائل نیستم همینه.خودمو دوست ندارم قبلا اقدام به خودکشی کردم اما الان دیگه بهش فکر نمیکنم کلا هیچی برام مهم نیست حتی به ازدواج فکر نمیکنم اصلا امادگیشو ندارم با اینکه داره از سن ازدواجم میگذره ولی واسم اهمیت نداره خیلی بی انگیزه شدم سعس میکنم برای خودم هدف درست کنم دست به هرکاری میزنم اولش خوبه اما زود نسبت بهش بی تفاوت میشم تصمیم گرفته بودم واسه ارشد بخونم کلی کتاب گرفتم یه چند روزی دنبالش بودم اما الان چند صفحه ای میخونم و میزارمش کنار ....خسته شدم واقعا نمیدونم چی میخام..

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    36
    Array
    1- یعنی چی رابطه جنسی داشتی باهاش؟ وسوسه شدنت اشتباهه چون این اصن از اول رفتارش معلوم بوده خانوم یه نگا به سنتون بنداز اون میدونی که اینجور چیزا رو چقدر تجربه کرده
    اگه رابطه نداشتب و عذر میخوام بهت لطمه ی بدنی نحورده باید ولش کنی رو خودت و شخصیتت کار کنی ( البته اگرم خورده بود کاری نمیتونستی بکنی )

    2- مشکلت اون آقا نیس؟ فکر میکنی تحقیر میشی تو خونه ؟ چرا این فکر رو میکنی یکم راجع به وضع خونواده و رفتار اونا با هودت بگو

    3- اقدام به خودکشی دلیلش چی بوده ؟

    4- از سن ازدواجت نمیگذره تازه شروع شده

    5- اگه مشکلت اینفدر خاد هس کلا نیاز هس که یه مدت زیز نظر روانپزشک و روانشناس باشی ..... کنکور هم امسال نشد سال دیگه
    آدم یه سال دیرتر ارشد رو شروع کنه ولی یه عمر راحت تر زندگی کنه بعتر هس

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1393-5-21
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    21
    سطح
    1
    Points: 21, Level: 1
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نفیسهجون ممنون که پیگیرم هستی...رابطه جنسی داشتم باهاش ..اوایل ک با این اقا اشنا شدمبخاطر توجه و تعریفی که ازم میکرد نسبت به خودم حسم خوب شده بود چون اون تنها کسیبود که منوقبول داشت واسه همین بهش نزدیک شدم اون اقا با خیلیا ارتباط داره بااینکه متاهله و بچه داره ...من مشکل شخصیتی دارم ظاهرم اگه ببینی اصلا نمیتونیباور کنی که سکس تجربه کردم فقط این اقا نبوده دوستای زیادی داشتم خداروشکرلطمه ای هم ازاون نظر که گفتی وارد نشده.....تو خونه مثلا لقبایی که بهم میگن بیعرضه و نفهم وکلا هرچی که واسه تحقیر کردن لازمه گفتن بهم.قبلا عاشق معاون مدرسمونشده بودم وابستگی شدید داشتم همه انرژیمو صرف اون کردم چون بهم محبت وتوجه میکرداونو مادر خودم میدونستم خیلی براش خیالپردازی کردم ماجراش طولانیه اینجانمیشه مطرح کرد وقتی فهمیدم نمیتونم باهاش باشم یجور شکست برام شداون موقع تو خونهکه دعوام میشد یا تحقیرم میکردن چون اونو داشتم هیچی برام مهم نبود یکی دیگه شدهبودم اعتمادبنفس گرفته بودم شاد بودم اما با اتفاقاتی که افتاد و ازش دور شدم بهپوچی رسیدم تصمیم به خودکشی گرفتم...من فشار عاطفی زیادی تنهایی بدون هیچ هم صحبتیتحمل کردم ...گوشه گیر شدم کم حرف شدم الانم دیگه هیچ دوستی ندارم...خواستگارایزیادی داشتم اما ازوقتی سکس کردم خواستگارم کم شده فکر میکنم دلیلش همین باشه ..از اینکه تکلیفم باخودم مشخص نیس ناراحتم دست به هر کاری میزنم اولش خوبه اما زودخسته میشم میزارمش کنار خیلی بی انگیزه شدم

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    36
    Array
    azaliya جون نمیخوام ناراختت کنم
    دوستان دیگه نیومدن به این تاپیک سر بزنن
    ولی مشکلت جوری هس که واسه من قابل فهم نیس
    تو وابسته کسایی میشی که از اولم میدونی نمیتونی باهاشون باشی؟ من هنوزم نمی فهمم اون آقا چه طور وسوسه ات کرده یا هرکس دیگه؟ خب به دخترای دیگه قول ازدواج میدن ولی تو چی؟
    تو میگی خانوادت خیلی بسته ان اونوقت نه تنها با این با دیگران هم رابطه رو تجربه کردی؟ یعنی نه یک بار بلکه چند بار
    و ازطرفی معلوم هس دختر هوبی هستی و نمیخوای اینطور باشی

    به نظر من مشکل اصلیت خانوادت هستن
    بره فرار از مخیط خونه و اینکه حالا کسی یه مدت درکت کنه و احساست رو بهتر کنه حاضری هر کاری کنه تا اون یه نفر رو که درکت میکنه داشته باشی


    حالا اون آقا به کنار و رابطه ی جنسی به کنار هودت میگی تجربه داشتی و از خطراتش آگاهی و امیدوارم توبه کنی ( عزیزم نیاز جنسی رو همه دارن ولی مخصوصا هانم ها راحت تر باهاش کنار میان چون اونا عاطفین و رابطه براشون وقتی لذت بخشه که طرف رو دوس داشته باشن پس نذار به این روابط عادت کنی و حدای نکرده به یه ..... تبدیل شی که طرف مقابل واسش اهمیت نداره عذر میخوام گفتم )

    ولی مشکلت با خانواده چیه که تحقیرت میکنن؟
    خواهر و برادر داری؟ اون ها رو هم تحقیر میکنن؟
    اصلا فعلا فقط در مورد خانواده بگو
    چرا از دستت ناراحتن؟ کار پدرت چیه؟
    از اعتیاد یا چیز دیگه تو خونواده رنج میبرید؟
    ببین منم بابام زیاد فحش میده کلن آدم عصبانی هس

    یعد شاید لازم باشه اشتراک آزاد بگیری و نظرات تخصصی تر رو بشنوی
    شایدم لازم باشه یه مدت زیر نظر مشاور و روانشناس باشی
    بالاخره باید اعتماد به نفست رو ببری بالا و فدرت نه گفتن رو یاد بگیری

    تو خودت میگی مشکلت یه جور کمبود محبت هس که مثلا وابسته ناظم مدرسه میشی
    ویرایش توسط nafiseh joon : چهارشنبه 22 مرداد 93 در ساعت 12:05

  7. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    سلام.
    همونطوری که نوشتی ضعفت توی توجه است. یعنی تا یکی بهت توجه مثبت می کنه به سمتش جذب میشی. اینو به یادت بسپر. و وقتی دیدی داری به سمت کسی کشیده میشی با خودت فکر کن ببین به خاطر این ضعفته یا نه. و بعد اگه به خاطر همین بود که توجه می کرد بهت و تو نیاز داری به توجه دیدن اونوقت چون اگاهی از این ضعف جلوی کششت مقاومت می تونی بکنی. یعنی می تونی نادیده بگیری این جذب شدنو. حالا طرفت چه خانم باشه چه اقا. باهاش معمولی رفتار می کنی.

    http://www.hamdardi.net/thread-33930.html

    توی این تاپیک پست های دوستان رو بخون. مخصوصا کارشناس رو فرشته مهربان
    درباره دوست داشتن خودت. باید خودت رو بیشتر دوست داشته باشی. وقتی خودتو دوست داشته باشی اعتماد به نفس هم میاد
    فرشته مهربان نوشته بودن که وقتی ادم از خودش دور میشه یه خلا درش ایجاد میشه و این به شکل تمایل اینکه کسی دوسش داشته باشه بروز می کنه.
    http://www.hamdardi.net/thread-33473.html
    اینجا هست پستشون

    http://www.hamdardi.net/thread-18343.html

    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html

    این دو تا لینک واسه رفتار جراتمندانه است. یکی از این رفتار توانایی نه گفتنه

    یکی از اعضای تالار به نام باران برای اعتماد به نفس این کتابو معرفی کردن
    عزت نفس (راهنمای عملی)- نوشته اسکیر الدی- ترجمه اصغر فروغ الدین عدل- نوشین شاکری- نشر روان

    یادت باشه هر ضعفی هم داشته باشیم همیشه چیزی هست به اسم "آگاهی". وقتی نسبت به ضعف هامون اگاه شیم این اگاهی در سطحی بالاتر از ضعف های ما قرار می گیره و می تونه سایه امنی برای ما باشه. و می تونیم با کمک اگاه بودن به ضعف هامون رفتارامونو مدیریت کنیم.
    اگاهی به قوت ها مون هم می تونه بهمون کمک کنه که موفق تر باشیم.

    http://www.hamdardi.net/payments.php
    اگه دوست داشتی اشتراک ازاد هم بگیر یه ماهه. یه تاپیک بزن راهنمایی بخواه از کارشناسا. این تاپیکم ادامه بده. دوستان هم نظرات مفیدی می ذارن.

    موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : چهارشنبه 22 مرداد 93 در ساعت 12:00

  8. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    سبزه (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1393-5-21
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    21
    سطح
    1
    Points: 21, Level: 1
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نفیسهجون من دوتا خواهر دارم بعد اونا برادرم هست و بعدشم منم.. خواهرام با هم صمیمیهستن تو خونه خیلی تاثیر دارن حرفشون برو داره اونا تحقیرم میکنن مخصوصا بزرگترهفاصله سنیم باهاش 9 ساله و با خواهر دومم 4 سال راستش الان دیگه عادت کردم به رفتاراشون اینقدر بهم گفتن که دیگه باورم شده بدرد نخورم ...سخته بخوام بنویسم ومنظورمو بفهمونم ببخشید اگه گنگ حرف میزنم.. دیگه نمیخام مثل قبل بشینم بهرفتاراشون فکر کنم و گریه کنم غصه بخورم.الان میخوام رو خودم کار کنم ..تو خونه ازبابام متنفرم.. بودونبودش برام فرقی نداره شغلش فرهنگیه تنها دختری که تو خونه کتکخورده از بابا من بودم اون ادم ازخودراضی و خودخواه وبی منطق هستش.. تو خونه همهکاراشونو بمن میگن شدم کارگرم واسشون بقیه حق انتقاد به بابارو دارن جز من اونا بیاحترامی میکنن بابام هیچی بهشون نمیگه منم 5 سال تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم که یهوقت دوباره دعوامون نشه همش تو اتاقمم خودمو حبس کردم تو جمع خونواده نمیرم اوناهمجای اینکه به درددلم گوش کنن سرزنشم میکنن میگن تو از ادم به دوری و منزوی و...الان نگران ایندمم میترسم همسرمو تو جمع خونه بیارمش رفتار خونوادمو بامنببینه اونم دیگه تحویلم نگیره میترسم تو زندگی ایندم دوباره همینا تکرار بشه

  10. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط azaliya نمایش پست ها
    نفیسهجون من دوتا خواهر دارم بعد اونا برادرم هست و بعدشم منم.. خواهرام با هم صمیمیهستن تو خونه خیلی تاثیر دارن حرفشون برو داره اونا تحقیرم میکنن مخصوصا بزرگترهفاصله سنیم باهاش 9 ساله و با خواهر دومم 4 سال راستش الان دیگه عادت کردم به رفتاراشون اینقدر بهم گفتن که دیگه باورم شده بدرد نخورم ...سخته بخوام بنویسم ومنظورمو بفهمونم ببخشید اگه گنگ حرف میزنم.. دیگه نمیخام مثل قبل بشینم بهرفتاراشون فکر کنم و گریه کنم غصه بخورم.الان میخوام رو خودم کار کنم ..تو خونه ازبابام متنفرم.. بودونبودش برام فرقی نداره شغلش فرهنگیه تنها دختری که تو خونه کتکخورده از بابا من بودم اون ادم ازخودراضی و خودخواه وبی منطق هستش.. تو خونه همهکاراشونو بمن میگن شدم کارگرم واسشون بقیه حق انتقاد به بابارو دارن جز من اونا بیاحترامی میکنن بابام هیچی بهشون نمیگه منم 5 سال تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم که یهوقت دوباره دعوامون نشه همش تو اتاقمم خودمو حبس کردم تو جمع خونواده نمیرم اوناهمجای اینکه به درددلم گوش کنن سرزنشم میکنن میگن تو از ادم به دوری و منزوی و...الان نگران ایندمم میترسم همسرمو تو جمع خونه بیارمش رفتار خونوادمو بامنببینه اونم دیگه تحویلم نگیره میترسم تو زندگی ایندم دوباره همینا تکرار بشه
    آخه عزیز دلم چه دلیلی داره تو رو تحقیر کنن؟
    مشکلت رو با حانواده بازتر توضیح بده
    چه دلیلی داره حواهرات با هم صمیمی باشن با تو نه؟
    چرا چه کردی که از بابات کتک میخوری؟ بابات که آدم عصبانی نیس والا با بقیه هم همین کار رو میکرد؟
    به هر حال مشکلت شاید در حد فهم من و بقیه دوستان نباشه
    بهتر هس اشتراک آزاد بکیری و از نظرات تخصصی استفاده کنی
    یا شاید یه مشاور حضوی کمکت کنه
    این کوهی که تو ساختی شاید واقعا کاه هس


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 آبان 93, 19:38
  2. این نگاه ها چه معنایی دارد؟؟؟
    توسط neda94 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 49
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 02:47
  3. خواهش می کنم کمکم کنیدخیلی به راهنماییتون نیاز دارم!
    توسط arah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 10:43
  4. خانم های شاغل به راهنماییتون احتیاج دارم
    توسط پریماه در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 02 بهمن 89, 13:11
  5. به راهنماییتون نیاز دارم
    توسط elnaz_e در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 آبان 87, 11:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.