به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    گزیده ای از پست های تاپیک هام

    تاپیک هامو بردم فضای خصوصی چون چیزای زیادی راجع به خودم نوشته بودم که البته به درد کسی هم نمی خوره. اما دوستای همدردی پست های خیلی خیلی مفیدی گذاشته بودن که ممکنه به درد خواننده ی دیگه ای بخوره. به خاطر همین بعضی از این پستها رو می ذارم اینجا عمومی.



    1- برای ناامید بودن:


    naghashi
    تو اصلا نااميد نيستي نااميد نميتونه به كسي اميد بده چون چيزيو كه خودت نداري نميتوني بدي اما شما هنوز حس دلسوزي و اميد دادنو داري
    ...
    http://www.hamdardi.net/thread-22590...html#pid208640

    ..
    به خودت اعتماد كن

    و به گذشته اصلا نگاه نكن كه تاثيري به حالت نداره


    دوست خوبم من چند نكته به نظرم رسيد كه شايد بهت كمك كنه و اميدوارم بقيه هم بيان و تجربه ها و راهنمايياشونو بگن:

    اول اينكه احساساتتو مخفي نكن منظورم هر چيزي كه ازارت ميده بنويس تو خلوت به خودت بگو يا..اما باهاش كنار بيا و بريزشون دور اين لينك هم ممكنه كمكت كنه
    عواطف منفی

    دوم مقايسه نكن خودتو با هيچ كس,خوب يا بد اين الان شرايط توست و بايد بهترش كني

    مقايسه انرزي منفي ميده,هيچ كس نمياد توي مقايسه به مثبتها فكر كنه اصلا دليلي براي مقايسه نيست چون شرايط زندگي هيچ كس شبيه ديكري نيست

    دنبال خوشبختي جايي جز وجود خودت نباش و خوشبختي خودتو وابسته به چيزي يا كسي ندون چون هر گونه اتفاقي به همش ميريزه

    خودتو دوست داشته باش و مهمترين راهش پرهيز از انتقاد و عيب جويي در مورد خودته,خودتو كشف كن و به چيزهاي زيبايي كه تو وجودت بوده و ناديده ميگرفتي توجه كن

    خودتو تحسين كن و هيچوقت تحقير نكن مشكل اصلي همونه كه خودت گفتي يعني دوست داشتن خود

    خودتو بابت اشتباهات,بابت گذشته ,بابت هر چيزي كه ازارت ميده ببخش و بگو اشتباه و شكست دليل اين نيست كه بي ارزش شدي و درس بگير

    بگو مهم خودمم كه ارزشمندم و ميخوام فردامو بسازم

    گذشته رو بريز دور

    با ترسهاي خودت كنار بيا,ترس از اينده,قضاوت ديگران,در جا زدن و...

    ريشه همه شون باور نكردن خودته و دوست نداشتن خودت

    به خودت فرصت بده و عجول نباش كه خسته و نااميد ميشي

    وقتي نااميدي و ترس سالهاي سال شكل گرفته يك شبه از بين نميره,يكشبه ادم خودشو كشف نميكنه پس نگو نميشه يا نه

    يادت نره اين قانون طبيعته وقتي انرزي ميدي انرزي دريافت ميكني پس مثبت بده و مثبت بگير

    حالتو خوب كن وقتي حالت خوب باشه وقتي از خودت راضي هستي نااميد نيستي و از زندگي لذت ميبري,از لذتهاي كوجيك و مثبت نگذر’يه لبخند,يه ليوان اب,يه نوشته...با اينا حالتو خوب كن

    و مهمتر از همه اينه كه حركت كن,همون از تو حركت از خدا بركت خودمون

    ساكن نباش,حقوقش كمه,شكست ميخورم و..رو بريز دور و از يه جايي شروع كن

    زياد حرف زدم در اخر يادت نره اينا همه تيوريه خودت بايد عمليشون كني

    هيج كس جز خودت نميتونه به دادت برسه
    - - - Updated - - -

    JJ1234
    ... ببین ما هممون توی یک خانواده هایی به دنیا آمدیم که می تونم بگم از ما آدمهای داغونی ساختن. اگر کسی بگه نیست به نظر من نرفته خانوادش رو تحلیل کنه ببینه چه بلاهایی سرش آوردن. احتمالا ما هم خودمون سر بچه هامون یک بلاهایی خواهیم آورد. چون نمیدونیم. چون همه داریم زندگی کردن رو یاد می گیریم. اما از یک جایی به بعد می تونیم این زندانهای به قول دکتر شریعتی خانواده و اجتماع و تاریخ رو بشناسیم. بعد هی میایم تکون بخوریم می بینیم ای بابا از هر طرف که میخوایم بریم دستمون بستست. یک عالمه اخلاق بد و فکرهای اشتباه داریم که نمیزاره اصلا ما زندگی کنیم. اما ما به عنوان انسان قدرت داریم اینا رو بشکنیم. یک عمر 70 80 ساله هم بهمون دادن که بالاخره بشکنیم. بعضیا تو 20 سالگی میشکنن. بعضیا تو 30 سالگی. بعضیا تو 40 یا 50 سالگی. زمانش مهم نیست. وقتی رسیدی بهش اونقدر خوشحال میشی که همه غمها رو فراموش میکنی. پس اگر هنوز زنده ای حتما هنوز امیدی هست که زندانهات رو بشکنی. و اگر اینجایی و توی این تالار معنیش اینه که دیگه خسته شدی. دیگه نمیخوای اون باشی. دنبال راه حلی. میخوای راه خروج از این زندانها رو یاد بگیری. پس تو راه درستی هستی. فقط باید ادامه بدی. حتی اگر ناامیدی باید یک سری کارهایی رو در نظر بگیری و با حال ناامیدی و بد هم بهشون ادامه بدی تا کم کم این دونه هایی که میکاری جوونه بزنه. تو دونه ها رو بکار به هر حال جوونه زدن طول میکشه. صبر و حوصله میخواد. باید آب بدی هر روز بهش و نور بهش برسونی.
    - - - Updated - - -

    یک زن امیدوار
    گر قصدت اينه كه اين بار بر مشكلاتت فائق بياي،در قياس خودت با خودت،به چيزهايي كه تا اين سن كسب كردي توجه كن،حتي كوچيك،حتي از نظر خودت بي ارزش!مثلا:كسي مدرك تحصيلي ليسانس،ياد گرفتن مهارت رانندگي،ياد گرفتن پخت فلان غذا و....
    روي داشته ها و ياد گرفته ها تمركز كن

    مهمترين نكته اي كه بايد بهش توجه كني اينه:خودت و خانواده ات رو بپذير.ميدونم سخته!ميدونم شايد واقعا كوتاهيهايي در حقت كرده باشن اما اگر ميخاي از اين دام ذهني كه به قول خودت مانع پيشرفتت شده رها بشي بايد قبول كني هميني هست كه هست و لاغير!
    وقتي بتوني خودت و اطرافيانتو بپذيري اون وقت ميتوني روي چيزهايي كه داري سرمايه گذاري معنوي كني ،ديگه با خودت سر جنگ نداري!ديگه مدام گريه و فكر نميكني.

    عزيز دل...بايد سعي كني ديدت اين قدر منفي نباشه!فكر ميكني چجيزهايي كه داري حداقلهاست؟ميخاي من هزار نفر آدم برات مثال بزنم كه همين حداقلها رو هم ندارن؟بحث مرگ و تب نيست،اما وقتي به داشته هامون تمركز ميكنيم ميتونيم انرژي كسب كنيم تا براي رسيدن به نداشته ها تلاش كنيم(شكر نعمت نعمتت افزون كند) اما وقتي تمركز روي معايب و نداشته ها باشه عملا وجودمون از انرژي خالي ميشه!

    من آدمهاي 50 ساله اي هم ميشناسنم كه هيچ پختگي در رفتارشون وجود نداره!در حاليكه احساس ميكنم شما به حد كافي پخته و باتجربه ايد اما نياز داريد تا مهارت رفتارهاي جرات مندانه رو ياد بگيريد،اعتماد به نفستونو بالا ببريد،و بازتاكيد ميكنم خودتونو بپذيريد و متعاقبا دوست داشته باشي.

    نميدونم چه تجربه هايي در كودكي داشتي كه اين احساسو با خودت حمل ميكني،اما ميبينم كه كودك درونت به شدت آزرده است!با كودك درونت ارتباط بگير،اگر هيچ كس تا حالا به نظرت بهش اهميت نداده خودت بهش اهميت بده!بهش امر و نهي نكن،حرف دلشو بشنو!

    دوست عزيزم...ببين ذهنت چقدر درگيره و چقدر در حال به نقد كشيدن خودتي!اون خانمي كه فضولي كرده،عملا آسيبي به شما نزده اما طرز فكر و نوع برداشت شما از واقعه حالتونو بد ميكنه!

    همين كه استارت كار رو زدي خودش جاي هزاران تحسين و تقدير داره،حالا بازم ازت درخواست ميكنم 5 ويژگي مثبتتو بدون به نقد كشيدن خودت بنويسي.حتي ويژگيهاي به ظاهر بي اهميت،،مثلا اين كه من غذاهاي خوبي درست ميكنمبدون اما و اگر....ببينم چي كار ميكنيا...

    در ادامه لينك كارگاه رفتار جرات مندانه رو برات ميزارم،بخونش برات مفيده:
    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه
    - - - Updated - - -

    JJ1234
    در مورد درجا زدن. من یک مثال دارم برای خودم میزنم همیشه. نمیدونم تا حالا رژیم گرفتی یا نه؟ وقتی میخوای بعد از مدت ها لاغر بشی یک دو ماه اول اصلا نشون نمیده و هیچ اتفاقی نمی افته چون این چربی ها طول می کشه تا شل بشن و کم کم آب بشن. اما باید به رژیمت ادامه بدی.

    حالا ما میخوایم یک چیزهایی که مدت زیادی باهامون بوده رو درست کنیم. یک مدت طول می کشه که کلا اینا شل بشن. ناامیدی هم جزءاش هست. اگر نا امید شدی به خودت بگو نا امیدی طبیعی هست. دوباره برو خودت رو ببیند به انرژی مثبت و فکر مثبت و ... تا بتونی ادامه بدی


    - - - Updated - - -


    2- برای خشم درونی:

    این پست ریشه ی مشکلات منه. حتی هنوزم اثرات همینه که روی زندگیمه. نمی دونم چطوری ازرمیدخت تونست اینو ببینه. اما راه حلی براش ندارم.



    آزرمیدخت
    سلام مینوش جان

    اینو نگاه کن:

    نوشته اصلی توسط meinoush
    نمی تونم توی همه چی بهترین و کامل باشم تا کسی قضاوتم نکنه. چون یا وقتشو ندارم یا اینکه تنبلی می کنم یا اینکه توانشو به کل ندارم.





    می بینی؟ اونیکه داره قضاوتت می کنه، خودت هستی. اونیکه معتقده برای قضاوت نشدن لازمه تو همه چی بهترین و کامل باشی... اونیکه کامل نبودنت رو طبیعی نمی دونه و به تنبلی و ناتوانی نسبتش می ده... و اونیکه رفتار منشی رو قضاوت کردن تعبیر می کنه... (انسان های دیگه ممکنه تعبیرهای کاملا متفاوتی از رفتار منشی داشته باشن)

    از نظر من، ریشه مشکلت اینجاست:

    نوشته اصلی توسط meinoush
    کسی هستم که در بچگی مورد سرزنش و تحقیر بودم و قاعدتا باید تا حالا یه جورایی ضد ضربه شده باشم. اما روز به روز بدتر می شم.




    درسته. هرروز وضعیت بدتر می شه. چون درونت دو چیز همزمان دارن رشد می کنن.
    مغز مادرت، و قلب خودت!

    هیچکدوم تسلیم اون یکی نمی شن، و در نتیجه آتش این خشم روز به روز داغ تر می شه.

    نوشته اصلی توسط meinoush
    تنها کسی که خیلی خشم دارم نسبت بهش و هرگز نمی بخشمش حتی بعد از مرگم مادرمه. اصلا اون انقدر ازارم داد که فهمیدم خشم نفرت عقده حسادت و ترس چین




    نبخشیدن مادر! ای کاش مسئله به همین راحتی بود!

    اما برعکسه! تو (بخش قابل توجهی از تو) با مادرت ترکیب شدی و هردوتون با قدرت فزاینده ای از مینوش خشمگین هستید!

    یه نکته مهم... منظور من از مادر، اصلا اون انسانی که تو رو به دنیا آورد نیست! بلکه تصویریه که در سالهای اولیه زندگیت ازش ساختی.

    مادرت (با همون تعریفی که گفتم) خیلی نافذتر و قدرتمندتر از چیزی بوده که یه بچه ی بی پناهی مثل تو در مقابلش تاب بیاره (البته اون قدرت رو خودت شخصا بهش داده بودی، چون این تو بودی که ساخته بودیش!). روحت رو تسخیر کرده. درت ریشه کرده. و تو داری با همون چشم ها خودت رو نگاه می کنی. می سنجی و می سنجی و می سنجی... سرزنش... تحقیر... خشم...!

    نوشته اصلی توسط meinoush
    چه کار می تونم بکنم؟




    برگرد!

    باید برگردی به سالهای اول زندگیت و خودت رو از مادرت تفکیک کنی.

    باید قواص بشی، تا ژرفای اقیانوس وجودت شنا کنی، و ریشه های مادرت رو از عمق روحت قطع کنی...

    اونوقت محبت رو تجربه می کنی، اول از همه به خودت... و بعد به سایر ارکان هستی.

    اگه موفق بشی، می تونی آسوده و آرام، با چشم های خودت دنیا رو ببینی... مادر حقیقیت رو ببینی (همون زنی که به دنیا آوردت)! در مقابلش بایستی و نگاهش کنی... انسان در برابر انسان!

    می بخشی و عبور می کنی، از مادرت، از اون خانم منشی، و از هرکسی که در کش مکش با احساس حقارت و ضعف، شکست می خوره و در حال فرار از "خود"ش، به دیگران هم تنه می زنه!

    تا حالا شده یه آدم درمانده با خودخواهی و بی توجهی بهت تنه بزنه، برگردی و با لبخند نگاهش کنی؟ و بعد راه خودت رو پی بگیری و کارش بیشتر از چند ثانیه فکرت رو مشغول نکنه؟

    این یه پست بی نظیره. اون وقت نفهمیدم. تازه این فروردین که خوندم فهمیدم. اما هنوز نمی دونم اون قسمت غواصی رو چطور باید بکنم و چطوری برم توی اعماق وجودم تا خودمو رها کنم از "مادر". بخشیدمش اما رها نیستم هنوز.
    ویرایش توسط meinoush : پنجشنبه 01 خرداد 93 در ساعت 20:04

  2. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    m.reza91 (پنجشنبه 01 خرداد 93), پونیو (پنجشنبه 01 خرداد 93), مدیرهمدردی (جمعه 02 خرداد 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  3. #2
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    3- برای تنهایی و سرگردانی در زندگی :

    بهار.زندگی
    سلام مینوش جان.خوبی؟

    خودمم نمیدونم چرا مینویسم.شاید چون این حالتهای تو رو منم تجربه کردم.
    عدم رضایت از موقعیتی که داشتم..نا امیدی...خوابهای پر استرس و گاهی گرفتگی نفس و قلب.

    مینوش جان اول میخواستم جوابی که اقای امیران نوشته رو برات بنویسم که دیدم برات نوشته اما انگار دقت نکردی به جوابش.

    باید مسائلتو از هم تفکیک کنی..دوست داری شرایط مالی و کاری و ... با ثبات باشه یه حرفه..اینکه نقطه اتکا زندگیت کجا باشه یه حرفه..که دومی از اولی خیلی مهمتره..اگه نقطه اتکا زندگیتو بذاری رو کار یا درس یا هر چی با یه تکون کل زندگیت ازهم میپاشه..با یه بیکار شدن کل زندگیتو نابود شده میبینی.

    به نظر منم نقطه اتکا زندگیت رو بذار خدا..ضرر نمیکنی.برعکس همش سوده.
    وقتی نقطه اتکائت خدا باشه..اینکار نشد میری سراغ راه بعدی که یقینا بهتر هست.

    بعد بشین اهدافتو لیست کن..و برای هر کدوم 4تا راه حل بنویس..موضوع بغرنج و پیچیده ای نیست.جایگاه مالی کاری عاطفی و .. مدنظرت چین؟ایا دقیقا میدونی چی میخوای؟
    تا هدفت دقیق معلوم نشده به هیچی نمیرسی.

    قضیه سن رو هم بذار کنار..منم اول فکر میکردم اگه سن از یه حدی رفت دیگه نمیشه دنبال هدفها بریم..اما اینطور نیست..میتونی از الان از تک تک لحظاتت استفاده کنی.

    برای هدفهات برنامه ریزی کن..اصول موفقیتشو پیدا کن و جلو برو.با این فکر که حتما موفق میشی..اگه دیدی موفق نشدی جستجو کن دلیلش چی بوده..در نهایت بدون حتما به خیر و صلاحت بوده.

    خوب تو هیچکار نمیکنی و انتظار داری همه چی یهویی درست بشه..پاشو یه کم تلاش کن..تلاش اصولی..

    از روش مشارطه مراقبه استفاده کن تا کم کم بهتربشی.

    وقتی تلاش کنی..وقتی حتی یه قدم پیشرفت کنی وقتی بابت این یه قدم ازخودت تشکر کنی ناخوداگاهت خرسند و راضی خواهد بود و دیگه خواب اشفته نمیبینی..اشفتگیت بخاطر جایگاهت نیست..بخاطر تلاش نکردنته..ناخوداگاهت میترسه با این روند تا همیشه درجا بزنی.

    قرصهای اهن هم میتونه ارامشو تا حدی بهت برگردونه.

    دیگه اه و ناله بسه..یه قدم بردار

    موفق باشی



    ...
    بین مینوش اصولا بقیه اون پیغامی رو بهمون میدن که خودمون بهشون رسوندیم..اگه بهت گفتن حقیر نه اینکه تو حقیری اما خودت با گفتارت و افکارت به دیگران این پیام رو فرستادی که حقیری..

    حالا کی و چطوری این پیغامای منفی رو فرستادی بگرد و پیدا کن.

    اون دفترچه یادداشت که هدفامونو مینویسیم و ازخودمون پیشاپیش تشکر میکنیم که بهشون رسیدیم رو داری یا نه؟؟

    اگه نداری ضرر کردی
    ..خلاصه گفته باشما دست بجنبون عمر داره میگذره ها
    ...

    فرشته اردیبهشت
    ... ببین چه گلی از زندگیت کم شده یا از اول نبوده؟
    ما باید یه عشق داشته باشیم که بخاطرش بدووییم و تلاش کنیم و خسته نشیم وگرنه یه لحظه تاب نمیاریم منظورم از عشق کس یا چیز خاصی نیست...
    تو عاشقی؟ کیو دوس داری؟ به کی نزدیکی؟
    فکر کردی؟
    کیش میش
    ...
    شاید بقول فرشته اصل مشکل ما توی این سن ,این هست که هیچ عشقی نداریم
    واسه همین هم از همه عقب موندیم
    منظورم فقط عشق به یکی دیگه نیست,ما واسه خودمون هم کاری نمیکنیم.....
    تلاش قوی نمیکنیم خودمون رو بالا بکشیم,کسی هم نزدیکمون نیست که تشویق و حمایتمون کنه و ما هم بخاطرش بریم بالا.....

    ما از راه اصلی و روال عادی زندگی خارج شدیم
    تا نتونیم به اونجا برگردیم وضعمون همین هست

    ...
    میدونی منظورم از راه و روال عادی زندگی چی هست,
    مثلا من خودم الان با توجه به سنم باید یه چیزهایی که برا این سن عرف هست رو بدست میاوردم,ولی نشده
    مثلا من باید الان یه کار و درآمد ثابت داشتم مثل خیلیهای دیگه
    ولی الان تازه من رفتم سربازی و صبح تا ظهر اونجا هستم و این چند روز هم کشیک بودم
    یعنی از روال عادی دور شدم
    اینهم بخاطر اینه که دوره لیسانس و قبول شدنش خیلی طول کشید,بیشترش هم تقصیر پدر و مادرم هست
    ولی واسه ارشد چون یه انگیزه داشتم زود قبول شدم و توی 4ترم تموم کردم
    ولی بعدش باز از مسیر خارج شدم.........

    یا در مورد ازدواج و تشکیل زندگی
    جوونهای توی این سن یا ازدواج کردن و یا به فکر این کار هستن،خیلی از دوستهای من که با من همسن هستن و یا حتی چند سال کوچکتر اینجور هستن
    اونوقت من و تو.....
    تو که کلا از بیخ قضیه رو گذاشتی کنار

    منظورم در کل اینه که ما بجا اینکه مسیر و جاده زندگی رو ادامه بدیم
    مثل آدمی شدیم که توی کویر راه رو گم کرده و هی داره دور خودش میچرخه
    خودمون هم نمیدونیم هدفمون کدوم سمت هست, واقعا ما چی میخوایم

    اگه آدم بیخیالی بودیم مشکلی نبود
    ولی الان هی به وضعیت خودمون نگاه میکنیم اعصابمون قاطی میشه و دنبالش مشکلات دیگه هم ایجاد میشن

    اما بنظرم من و تو باید الان به 2تا نکته توجه کنیم
    اول اینکه میتونیم به اون چیزی که میگیم دست پیدا کنیم؟
    و اگه نتونیم پس کلا همچی رو بذاریم کنار؟ به 50% اون خواستمون هم برسیم بهتر از صفر نیست؟


    ..

    در مورد حرفهایی که بهم گفتی بنظرم اگه به اون 2تا نکته که بالا گفتم توجه کنیم ,این سوال پیش میاد که چرا فکر میکنی فرضا در مورد ازدواج نمیتونی به اون شخصی که میخوای برسی
    خودت میگی تو خودت در حد متوسط هستی((هرچند که مطمئن هستم از دید خیلیها تو دختر آرزوهاشون هستی))
    چرا فکر میکنی یکی که شرایطش متوسط هست نتونه به تو آرامش و احساس خوشبختی توی زندگیت بده؟

    یا اینکه میگی اول باید خودت رو بسازی و این 10سال میکشه,
    مگه میخوای چیکار کنی؟
    و یا در مورد سختگیریت برا شغل و چیزهای دیگه
    مینوش جون پرتوقع بودن خوبه ولی بشرطی که تبدیل به این نشه یا بهترین و همچی باهم و یا هیچ.
    بلکه آدم قدم اول رو برداره و خودشو هی بکشه بالا و به بهترین برسه,پرتوقع باشه و بره دنباله خواستش
    ما پرتوقع هستیم,اما فقط توی حرف
    توی عملمون هیچوقت بصورت جدی و سخت نرفتیم دنیال ساخت اون زندگی که میخوایم,مگه نه؟


    حقیقتش من نظرم این هست که بیا اول باهم همین امروز موقعیتی رو که داریم رو بیاریم رو کاغذ
    فرضا من واسه خودم بنویسم:
    مدرک دانشگاهی دارم,بدن سالم دارم و توانایی کار دارم,....
    بعدش یه لست از چیزهایی که میخوایم به اونجا برسیم رو داشته باشیم:
    فرضا من بگم که تا 5 سال دیگه
    مدرکم رو به دکتری برسونم,یه کار داشته باشم,....
    بنظرم بهتر هم هست خواستمون رو دقیقا با تواناییمون تنظیم کنیم و چیزی باشه که قابل دست یافتن باشه
    فرضا من نگم که کارم یا باید هیات علمی دانشگاه تهران باشم و یا هیچ(چون محال هست)
    بگم که فعلا تدریس توی آموزشگاه(از اونطرف هم به فکر دکتری و ارتقا خودم باشم,شاید یروز به دانشگاه تهران هم رسیدم)

    بعد از نوشتن اینا هم شروع کنیم اولویت بندی و از کوچیکها شروع کنیم تا بدنمون گرم بشه
    مثلا نوشتی اندامت نیاز به ورزش داره,منم شیکم دارم
    همین فردا و یا حتی امروز بریم باشگاه ثبت نام کنیم,توی روحیمون هم فرق میکنه و مجبور میشیم یه تنظیم وقت هم بکنیم

    ببین عزیزم من و تو عقب موندیم,ولی باید قبول کنیم که مجبوریم کارهای عقب موندمون رو از یه جا شروع کنیم,تا دیگه وقتی به 40 سال رسیدیم نبینیم هنوز داریم دور خودمون میچرخیم
    مثلا من اصلا سربازی رفتن برام راحت نبود,اونجا برم با کسایی که 10 سال از من کوچیکترن
    ولی دیدم اگه نرم روز به روز این وضعیت شدیدتر میشه,رفتم خودمو معرفی کردم و حالا میدونم که سال دیگه مسله سربازیم حل شده

    باید از یه جا شروع کنیم
    نظر تو چیه؟ اگه تجربه و راهکاری داری بیا بگو

    صبا_2009
    ...
    کتاب قورباغه ات را قورت بده رو خوندی؟ اگه نخوندی از اینجا دانلودش کن و بخون.
    (برای برنامه ریزی در مورد کارها)

    ... مقالات و تاپیک های مربوط به شخصیت کمالگرا رو خوندی؟
    ...
    حرفات در مورد خودت از نظر من بوی کمالگرایی میداد . عدم رضایت درونی .
    ..
    تجربه شخصی من اینه که خودم رو با خودم مقایسه کنم.
    اگه هر روز صبح ساعت 10 بیدار میشدم امروز شده 9:45 پس پیشرفت کردم یعنی فردا می تونم 9:40 بیدار شم و اگه همینطور ادامه بدم فرداها 7 هم میتونم بیدار بشم. پس من بخاطر همین پیشرفت کوچولو هم امروز از خودم راضیم.
    ...
    hichkas.a
    ...
    تو ی زندگی دو تا چیزو بچسب اول خدا بعدا یه مهارت حالا درس یا هنر ولی تا تهش انقد که بتونی خرج خودتو دربیاری مستقل شی .همین دو تا برات ثابت می مونه و بس بقیه میره زیر پاتو خالی میکنه


    yaaldaa
    عزیز من

    پذیرفتن واقعیت یه چیزه مثل پذیرفتن اینکه ما همه و همه مون تنها به دنیا اومدیم تنها از این دنیا میریم خیلی تصمیمارو خودمون تنها میگیریم مثل تصمیم برای اینکه چه طور زندگی کنی
    نباید خودتو ناامید کنی
    تو مجردی تنهاااااااااااا نیستی
    هر کار دوس داری انجام بده
    خودتو بسپر به خداااااا
    بذار با خیال راحت تو مسیر زندگیت قدم برداری به خودت بگو زندگی عادلانه است
    هر اتفاقی برات قراره تو بهترین موقعیتش بیفته
    هر شرایطی رو یه فرصت بدون تو قراره تو این فرصت رشد کنی
    حتی اگه به نظر ساکن بیای
    سلولات داره انرژی میگیره ریشه ات داره تغذیه میشه
    اونوقت دیگران برمیگردن یه دفعه میبینن چقدر رشد کردی
    سنجاب بازیگوش
    ... این جمله از خودمه : "" چرا ادما دنبال دلیلی برای برای شادی میگردن ولی بی دلیل

    غمگینند "" واقعا چرا باید دلیلی برای خوش حالی داشته باشیم؟؟

    مگه نمیشه الکی خوش باشیم : )
    maryam_jj12
    مینوش منم همین حسو دارم ..الان یه چند روزه اعصاب مصاب ندارم!!! بیخیال...به خدا آدم میاد داستانای بعضیارو اینجا می خونه میگه خدا جون قربونت برم اصلا هیشکی و نمی خوام...الان یه درد داری اون موقع هزار و یک درد....بعدم اون کسی رو هم که پیدا کردی 2 سال اول حالا به گشت و گذار هست بعدش باید دنبال یه لقمه نون و زندگی و هزارتا مشکلاتش باشین...اونموقع هم میای میگی تنهام؟؟؟ تازه شانس بیاری یارو اهل زندگی باشه...ازدواج خوبه ها نمی گم بده...اما می گم ادما با مشکلات خیلی خیلی بزرگ تو زندگی هاشون مواجه اند برو خدارو شکر کن جای اونا نیستی. بابا مینوش جون جات خوبه به خدا چرا غر می زنی...ول کن بچسب به دوستای پایه و گشت و گذار (تفریحات سالم) خوش باش دوروز دنیا رو!!!!
    روژان20
    مینوش جون پرسیدی آدما چرا ازدواج میکنن. در جوابت باید بگم بینهایت جواب وجود داره. مثلا یکی برای امنیت مالی...یکی برای راحت شدن از محدودیتهای دوران مجردی...برای ارضاء غرایض....برای برخورداری از شرایط و موقعیتهای همسر آینده...برای داشتن حامی و پشتیبان....برای گرفتن اقامت....گاهی بستن دهن مردم.....و.....
    اما من اعتقادم اینه وقتی اونقدر به کسی علاقه داشتی که بدون اون زندگی سخت میگذشت اونوقت وقت ازدواجه.البته باید اونطرف متقابلا همین حسو داشته باشه و به یکی از دلایل بالا نیومده باشه طرفت.
    ساحل45
    باید به اطرافت نگاه دقیق تری بیاندازی شاید آدمای نامناسبی رو واسه دوستی انتخاب میکنی..البته در مورد دوست دختر من هم همین وضع رو دارم و واقعا باهات موافقم که هرکس دنبال کار خودشه ..گاهی آدمایی هستن که مارو دوست دارن ولی ما هیچ وقت اونا رو نمیبینیم من با همسرم زمانی آشنا شدم که تنهای تنها بودم.پسری که اون زمان فکر میکردم دوستم داره ولم کرد و خیلی ناامید بودم..اوایل اصلا نمیدیدمش و به این فکر نمیکردم حتی باهاش حرف بزنم ولی جوری عاشقش شدم که نفسم بهش بنده و تنها دوست و همدم منه..اون هم همین احساس رو به من داره.. هردو از تنهایی گذشتیم و باهم ما شدیم درسته مشکلاتی داریم ولی کنار همیم..سعی کن با چشم بازتر اطرافت رو ببینی شاید لازم باشه معیارت رو واسه ازدواج یا دوستی تغییر بدی و ملاک های دیگری رو جایگزین کنی
    بهار.زندگی
    ...
    سرافراز یه جمله ای بهم گفت دوسش دارم.به تو هم میگم.تلاشهای ما مثه دونه های زیر خاکه.
    ..
    همین تلاشهای فسقلی رو ادامه میدم.زیر خاک دونه میکارم.مطمئنم نوبت برداشت منم میشه. :)
    ...
    - - - Updated - - -

    مهرااد
    ... همون طور که دوستان گفتن اولین قدم پذیرفتننش هست

    دومین قدم هدف برا خودت در نظر گرفتن. می دونی که اگه کسی هم درکنارت باشه باز حتما باید به نیازهای دیگت هم توجه کنی. مطمین باش نادیده گرفتن و ارضا نشدن اوناهم افسردگیمی اره


    سومین هدف افزایش ارتباطاتت...
    Estaf
    اینکه به خودم اتکا کنم و اعتماد به نفس داشته باشمو می شنیدم اما با کمک پست های ایشون فهمیدم.

    ...منم قبلا دقیقا همین احسا شمارو داشتم ولی حالا کاملا احساسم عوض شده
    شاید فکر کنین دلرم شعار میدم ولی نه تنها از تنهاییم ناراضی نیستم بلکه خیلی هم دوستش دارم

    دلیل این احساس خوده تنهایی نیست بلکه دلیلی اصلیش ضعف اعتماد بنفس و دوست نداشتن خودمون هست
    وقتی خودمون رو زیاد دوست نداریم دلم میخواد کسی باشه این دوست داشتن رو بهمون بده
    دلم میخواد کسی بهمون بگه دوستت دارم و اگه کسی نباشه فکر میکنیم مشکل از ماست که دوست داشنتی نیستیم و همین باعث میشه خودمون رو دوست نداشته باشیم


    یه پیشنهاد بهتون میکنم که کتابهای فلسفی که روی خودمحوری تاکید دارن رو بخونین
    فلسفه هایی که کمال گرایی و شخصیت فردی رو محور قرار میدن باعث میشن بفهمیم ما به کسی لازم نداریم که دوست داشتن رو به ما بده و این خودمون هستیم که باید خودمون رو دوست داشته باشیم
    من فلسفه نیچه واقعا توی این زمینه میتونم بگم کاری کرد که تبدیل به ادم دیگه بشم

    جالب اینه وقتی این احساس رو در خودمون زنده میکنیم یهو میبینیم که اطرافیان همه مارو دوست خواهند داشت و حالا اونها محتاج دوست داشتن ما میشن
    انگار یه انرژی سرازیر میشه و به دیگران هم انتقال پیدا میکنه و اونرو جذب ما میکنه

    ...
    ضعیف بودن و همیشه سرپایین انداختن در مقابل نداشته ها هنر نیست
    هنر اینه طالبکار باشی و دلت چیزی رو میخواد بدست بیاری
    - - - Updated - - -

    4- در مورد اینکه شخصیت پرهیزمدار فکر می کردم دارم:

    فرشته مهربان
    آیا تا کنون به مشاور مراجعه کرده ای ؟

    به نظر میرسد شما بیشتر شخصیت تلقین پذیر داری ، ناخودآگاه همانطور که در باره ات قضاوت می کنند پیش میروی .

    خود پنداره ات میل به منفی دارد و از این وضع لذت می بری .

    بهتره تاپیکهای مربوط به کمال گرایی و انرژِی صلح آمیز احساسی را حتماً بخوانی

    تاپیکهای مشاوره تخصصی بهار و ترانه با جناب اس سی آی را هم مطالعه کرده و تمرینات وبرنامه های

    داده شده آنرا اجرا کن .


    برای بهبود وضعیتت اینها تکالیفی هست که نیاز هست انجام دهی .

    بعد از مطالعه تاپیکهای مربوط به کمال گرایی و انرژی صلح امیز احساسی . بر اساس آنها خودت را واکاوی کن و نظرت

    را در پست بعدی بیان کن
    she

    .. طبق حرفای دکتر هولاکویی که میگه "خوددوستی، شرط دیگردوستی" تو همون حسی که راجع به کلیت آدم ها داری راجع به خودت هم داری.
    .
    پس اول باید یاد بگیریم که خودمون رو دوست داشته باشیم. برای همین هم باید اول خودمون رو ببخشیم. ما یه جایی در کودکی به این نتیجه رسیدیم که خوب نیستیم و یا گناهکاریم.
    باید خودمون رو ببخشیم و دوست داشته باشیم. ...

    Estaf
    میخوای صادق باشم یا دروغ بگم؟
    بگم اینکارو بکن و اونکارو بگن تا همه دوستت داشته باشن برات خوبه؟
    بگم نظر و دعا کن تا از اسمون خدا دوست داشتن برات بفرسته؟
    بگم یا خدا باش دوست داشتن دیگران مهم نیست؟
    ولی اینا همش شعاره بی ارزشه

    اصول من اینه چه خوب چه بد
    من دوست داشتنی هستم و کسی لایق باشه منو دوست خواهد داشت و هرکس منو دوست نداره یه خنگ و نفهم بیشتر نیست پس بره به درک

    من از وقتی خودم خودمو دوست دارم اصلا برام مهم نیست هیچکس توی زندگیم نیست که منو دوست داشته باشه چون از اون روز معنایی واقعی دوست داشتن رو فهمیدم و دوست داشتنهای مصنوعی و از روی نیاز دیگران رو تشخیص میدم و برام بی ارزشه

    عزیز برات مهم نباشه حتی یکنفر دوستت نداشته باشه چون مشکل تو الان اینه که خودت خودت رو دوست نداری
    و هیچکس هم دوستت نداشته باشه برات هیچ معنایی نداره وقتی خودت خودت رو دوست داشته باشی چون میدونی که دوست داشتنی هستی


    خودت ببین چرا خودتو دوست نداری اونارو تغییر بده
    ببین چیا داری که دوست داشتنیه اونارو تقویت کن
    دنبال دوست داشتن دیگران نگرد چون همونطور خودت گفتی با کوچترین مخالفت و نقص دوست داشتنشون تموم میشه
    خودت خودتو دوست داشته باشی شک نکن اونوقت میبینی چطور دیگران محتاج دوست داشته شدن از طرف تو میشن
    پستهای استف برای من خیلی مفید بودن. معنی اینکه استحکام داشته باشمو بهم فهموند. اینکه من ثبات نداشتم و هیچ تکیه گاهی نداشتم و حس می کردم بی جایگاه ثابتم جوابشو به من داد. من باید از درون محکم بشم خودمو دوست داشته باشم. بعدش دیگه من می شم اون ثبات و اون محور. اینو تا قبل از این توضیحات و پست های ایشون نمی فهمیدم. به نظر من تالار همدردی یه نفرو که خیلی هم می تونست خوب راهنمایی کنه و به رایگان و با سخاوت هم اینکارو می کرد از دست داد. در صورتی که باید برای نگه داشتنش تلاش هم می کرد اما به راحتی ایشونو از نام کاربریشون هم محروم کرد.



    Estaf
    خواهش میکنم ولی من فکر نمیکنم راحت و دم دست باشن ولی فقط با یه مقدار تلاش و فکر کردن میشه بهشون رسید

    من دقیقا همین احساس تورو چند سال پیش داشتم ولی با تغریباتی که توی تفکرات خودم ایجاد کردم بدون اینکه شرایط هیچ تغییری کنه ولی احساسم 180درجه عوض شده

    حالا شاید خیلی تنهاتر از قبل باشم ولی اصلا برام مهم نیست و هیچ احساس نمیکنم چرا کسی توی زندگی من نیست
    چون اولا با تمام کاستیها و نقایصی که دارم ولی خودم خودمو دوست دارم ومیدونم خیلی خیلی بهتر از خیلیها هستمن از تمام جنبه ها
    و اصلا این احتیاج رو توی خودم نمیبینم که حتما باید کسی منو دوست داشته باشه چون خیلی خوب میبینم 95درصد دوست داشتن دیگران اصلا دوست داشتن واقعی نیست
    کسایی رو میبینم 10ساله ازدواج کردن هر روز هم به هم میگن دوستت دارم ولی قشنگ معلومه دارن دروغ میگن
    کسایی رو میبینم که 10تا دوست دختر و دوست پسر دارن و به همه میگنن عزیزم دوستت دارم ولی ...

    پس اصلا خودمو محتاج دوست داشتن کسی نمیبینم و به خودم میگم هروقت کسی لایق دوست داشتن من بود و اون هم منو دوست داشت اون وقت بهش فکر میکنم حتی اگر شده 100سال طول بکشه یا هرگز نیاد ولی خودمو گرفتار دروغ نمیکنم

    نمیدونم حرفامو جدی میگیری یا نه ولی اصلا شعار نمیدم و واقعا تفکراتم این هست و خیلی هم بهم ارامش داده

    من قبلا دقیقا مثل شما بودم که تمام افکار و اعمالم با خواست دیگران تنظیم میکردم که نکنه کسی ناراحت بشه ازم یا دوستم نداشته باشن یا کسی پیدا بشه منو دوست داشته باشه
    ولی حالا اولا اصلا برام اینکه کی دوستم داره یا ازم بدش میاد مهم نیست چون میدونم من ادم بدی نیستم کسی ازم خوشش نیاد و کسی خوشش نمیاد خودش مشکل داره
    و هم اینکه با توجه به درون خودم فهمیدم هیچی که از دیگران کم ندارم بلکه خیلی چیزا دارم در درونم که از بقیه بالاتره
    مثلا شاید لباس خوب ندارم ولی هیکل عالی دارم
    شاید پول ندارم ولی هوش و استعداد عالی دارم
    و .... که لازم نیست بگم

    پس حتما رو این جنبه کار کن حتما حالت عوض میشه


    ولی در ضمینه زندگی عشقی و احساسی درسته انسان از این نظر چه عاطفی و چه جنسی انسان لازم داره به جنس مخالف
    ولی اگر به یه مرحله ای برسی میبینی حتما لازم نداری با کسی سرگرم باشی بلکه منتظر میشی احساس واقعی رو یه روزی پیدا کنی.
    - - - Updated - - -

    مهرااد
    .. خ زود دلسرد میشه حساسه پشتکار نداره و خ خودش رو دوس نداره
    امدم فکر کردم دیدم: علمش رو داره اما کاربردیش نکرده! و این سراغاز مشکلاتش شده! چون براش غم اورده روی غم و افسوس روی افسوس

    چون هنگام عمل انقدر تمرکز نداره که یه هو با هجوم امواج ناامید کننه روبرو میشه یه خورده هم تنبلی می ده تنگش! اصلا پشیمون می شه و یه ندای درونی همش بهش میگه تو عوض نمیشی !
    ..
    مینوشی که من دیدم اگه بخاد به اونجایی که لیاقتش رو داره باید خ تلاش کنه خیلی!

    چون من تو تاپیکاش دارم م یبینم به جای تلاش برای حل مشکلش چسبیده به دیگران و اثرات اونها تو زندگیش! اونها موثرن حرفی نیست! اما الان کی از خودت موثر تر است عزیزم!

    شما الان باید عمل کنی!
    یه اتفاق خ خوب که می تونه برات بیفته پیدا کردن شغل خوبه. هممون به استقلال نیاز داریم. شغل به ادم امنیت میده .
    مهارتهات رو زیاد کن! زبان دوم ، هنر ....ازمونهای شرکتهای مختلف رو زیاد کن.

    خ وقتها ادمها با مهارتاشون شغل پیدا میکنن.

    من میدونم تنهایی خ سخته اما مدیریتش کن. ارتباطاتت رو به واسطه شغل خوب و حضور در اجتماع بیشتر کن. بالاخره یه عامل احساس نارضایتیت همین روزمرگیت هست!
    من حرف زیادی برایگفتن ندارم اما این نکته رو اصلاح کنی به نظر عالی میشی


    1. شما قابلیتش رو داری اما چند تا آفت افتاده به جونت که باید تمام تلاشت رو بکنی که حذفشون کنی اگه نکنی داغونت می می کنن




    • نداشتن انگیزه هدف و پشتکار
    • دوست نداشتن خودت به اندازه کافی به دلایلی چون: نداشتن شغل و یعنی اعتماد بنفست رو عوامل بیرون یدارن تامین میکنن در حالیکه شما به شخصه ارزشمندی و باید به باور برسی.
    • فوکوس بیش از حد روی نداشته ها و گذشته. بهجاش فوکوس کن روی راه حل
    • نداشتن خود- نظمی. self-discipline .




    تغییر همیشه سخته اما ارزش داره.
    مینوش جان قدر مینوش رو بدون!

    در ضمن عزیز! همه خانومها حساسن اما یه کاری که خ کمک م یکنه به کمتر حساس شدن استناد سازی خودمون هست. تو کتابخونه تالار هست بخون.

    وقتی 100 تا دلیل می تونه باهش که ادم ناراحت نشه از دست کسی چرا م یچسبیم به دلیلی که فقط خودمون رو ازار میده.


    من توصیه م یکنم چون خودت عاقلی و کسی هم به اندازه خودت از نیاز ها و دردهات خبر نداره. بشینی چیزایی که دوست نداشتی ولی الان اونها رو داری رو مشخص کنی و ببینی باید چه کار کنی که از شرشون راحت شی!

    بعد باید تغییر ور از عمق وجودت بخای تا واقعا تغییر کنی! م یگن بدتر از راه خطا رفتن ادامه دان به همون راه خطاس! والله این دو سه روز نمی دونستم چی بگم! ماشااه خودت عاقلی فقط خ زود کم می اری همین! استقامتت زیاد نیس! ا

    ...ببین دوسه روزه داری یه کارهدفدار م یکنی چه احساس خوبی پیدا کردی! تصور کن 1 سال پشت سرهم این کارو بکنی! یا نه چند سال!!! ووووو چی میشه!!


    یکی از چیزایی که م یتونه به ادم کمک کنه اشنایی با یه ادم بزرگه! یه زمانی من این احساسات رو داشتم! فکر م یکردم ته چاهی ام که نمی تونم دربیام! گیر یه استاد بداخلاق نخبه افتادم! زندگیم رو عوض کرد!
    یه سیلی به خودت بزن و از این کرختی در بیا . انقدر نشین گذشته و حالت رو بررسی کن! فقط تلاش کن تلاش کن تلاش! بسه هر چی غصه خوردی!

    به قول ج. ر. ما مجبوریم بین دوتادرد یکی رو انتخاب کنیم: خودنظمی و افسوس. فقط یادتون باهش درد خودنظمی به (نمی دونم چی بود دقیقا انس !) درد افسوس به تن!!!


    اینا مثل یه زنجیرن. الان خوب باشی دو دقیقه بعدم اخوبی. امروزت رو خوب سپری کنی فردات از خودت راضی هستی و بهتر کار م یکنیو....

    مهرااد
    ...
    اگه بخای واقعا موفق باشی باید بدونی دقیقا واسه خودت هدف مشخص کنی! یه هدف کاملا معین. حالا یه خصوصیت اخلاقی یا یه مرحله علمی یا یه هنر خاص.


    به نظر من دنبال خصوصیات خوب تو ادما نباش. چون ممکنه به قول خودت هیچ وقت نتونی با اونا باشی. در عوض این خصوصیات خوب رو در خودت ایجاد کن. خودت رو عاشق خودت کن...
    ... می دونی تو حال خوش بودن مهم نیس. خوشی باید جهت دار باشه! میزان داشته باشه!

    من یه مدت با بچه های خ موفق بودم در زمینه علمی( واسه خودم خ مهمه) خصوصیت مشترکی که خ از اونها داشتن تمرکز زیادشون رو ی انچه دوس داشتن بود!...

    اصلا یادمه یکیشون همیشه می گف وقتی نور متمرکز بشه باهاش میشه اهن رو برید( لیزر) و این یه حقیقته محضه!
    ..
    به خاطر ضعیف بودنت نیست به خاطر سو برداشتها و قضاوتهای نادرستی که در مورد موضوع داری هستش!


    خطاهای شناختی موارد بسیار مهمی هستن که اگه مدنظر داشته باشی میزان ناراحتی و رنجشت رو خ خ خ زیاد کاهش می ده. به تاپیک پو و پست 78
    مشاوره تخصصی Pooh باجناب sci

    ویرایش توسط meinoush : پنجشنبه 01 خرداد 93 در ساعت 23:53

  4. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (جمعه 02 خرداد 93), مدیرهمدردی (جمعه 02 خرداد 93)

  5. #3
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    5- درباره تنها بودن و افکاری که وقتی حالم بد میشه به ذهنم میاد:


    میشل

    ...
    ببخشید من فقط یه نکته به نظرم میرسه، و اون اینکه مسئله مینوش ازدواج نیست... مسئله شاید افسردگی باشه، یا مهارت ارتباطی پایین، یا چیز دیگه ای.

    از نظر من، بهتره از بعد روانشناختی به موضوع نگاه کنیم. و تمرکزمون رو نذاریم روی ازدواج کردن یا نکردن...
    ...
    حقیقتا از نظر من مشکل ازدواج یا نداشتن دوست نیست، مشکل عدم توانایی در تبدیل "مشکل" به "مسئله"، و بعد هم حل مسئله هست... بنابراین خیلی عالی میشه اگه دوستان بتونن در این مورد کمکت کنن.
    ...

    خانوم مجرد
    ...
    مطمئن باش مردها گوش خوبی برای شنیدن حرفای ما ندارن
    مردها اصلا برای درددل کردن یا حرف زدن که بخوای سبک شی یا توقع داشته باشی درکت کنن اصلا به هیچ وجه ادمای مطمئنی نیستن
    اونا فقط با تو دوست میشن یا ازدواج میکنن که خوش باشن هیچ مردی تو ناخوشی با زنش نمیمونه
    ...
    abi.bikaran
    ... باید این زندگی رو قبول کنیم و برای یه ادامه به تنهایی و بدون همدمی برنامه ریزی کنیم....
    rozaneh
    ... ما برای مردم زندگی نمی کنیم برای خودمون زندگی میکنیم
    وقتهایی هست که بهتره کمی رها کنیم شاید اندیشه ها مونو! شاید قالب ذهنی که مثل کنه دور خودمون پیله وار درست کردیم و شاید باید جهان بینی مونو عوض کنیم. مسیری که برای رسیدن به عشق وجود داره اون چیزی نیست که توی بیشتر قالب های ذهنی آدمها ریشه کرده.
    فرشته مهربان
    دقت داشته باشید . آدمی هرچه از خودش دورتر شود بیشتر خلاء احساس می کند که این خلاء ها به صورت احساس تنهایی ، میل به مورد عشق واقع شدن و در احوالات رمانتیک غوطه خوردن ، حتی میل به خوردن و ..... بروز می کند . راهش این هست بیشتر خودت را درک کنی و بیشتر خودت را دوست داشته باشی و این فاصله ای که با خودت داری را از بین ببری که این هم تکنیکهای خاص خود را دارد و اولین گام آن افزایش آگاهی در خصوص خود آگاهی و بینش هست تا می رسد به تکنیکهای عملیاتی

    فرشته مهربان



    پونه
    حرفای خودت که برام نوشتی بخون:
    پایان ارتباط و تنهایی دوباره من

    نوشته اصلی توسط meinoush
    فقط همین تاپیکتو خوندم و نظر می دم. شاید اشتباه باشن نظرام.
    اینارو به خودم زیاد گفتم. واسه تو می نویسم شاید به دردت بخوره.

    ....
    - یه مقدار دیگه از ناراحتی ای که داری مال اینه که به خودت می گی بازم مجبوری تنها بمونی. اینه که ازارت میده. خود تنهاییه. اون ادم یا هر کس دیگه ای نه. خود حس تنهاییه. واسه این حست باید اروم اروم با خودت مهربونی کنی و کم کم قدم به قدم خودتو بپذیری. بعدش هم یواش یواش خودتو بیشتر از قبل دوست داشته باشی. اینکاری که توقع داری یکی دیگه برات بکنه تا حالت خوب شه رو خودت واسه خودت بکن. اینکه یکی دیگه کمکت کنه که خودتو دوست داشته باشی سخت تره از اینه که شروع کنی خودت با خودت اشتی کنی.
    ...
    - نوشتی توی هفت تا اسمون یه ستاره نداری. به خودت بگو: ستاره خود منم. درخشش و نور و هستی خود تویی. تو برای خودت همه چی هستی. منتظر نشو یکی دیگه بیاد اینارو بهت بگه. خودت با خودت اشتی کن. بابت هیچی خودتو سرزنش نکن.
    ...
    - گذشته رو سعی کن ول کنی. چون هیجی جز یه بار سنگین روی دوشت نمیشه.
    - ....
    سعی کن با خودت اشتی کنی . خودتو بپذیری. و کم کم ویژگی های منحصر به فرد خودتو ببینی. تو ستاره ی خودتی. منتظر نشو یکی بیاد بهت یه ستاره بده. تو ستاره ای. تو پیش خودتی. خودت نقد پیش خودتی منتظر نسیه ی لطفیه مردمی؟ خودت ستاره ای.
    ...

    درد و تنهایی چیزیه که اغلب ما می فهمیمش و داشتیم. تنها نیستی. تو از خودت تنهایی. فقط همین. با خودت مهربونی کن. به همون اندازه که ادما تا حالا باهات نامهربون بودن با خودت مهربون باش.
    امیدوارم حالت زودتر خوب شه.






    فرشته مهربان
    مینوش عزیز

    خانمی انسان در جستجوی معنا و کلاً لگوتراپی فرانکل را با دقت توجه کن . حقیقتاً گم گشتگی یک معنا برای زندگی بخصوص برای افرادی که زمینه عمیق بودن دارند ( سطحی نیستند ) سرگردان کننده هست .

    شما ممکنه اطرافت آدمهای زیادی ببینی که مشغول زندگی هستند و با خودت بگی راستی اینها به چی دلخوشند ، به همین روزمره گی ؟و .... و تعجب کنی .... آری بسیاری ازافراد در سطح زندگی می کنند و به ظاهر خوشند . اما آدمی که نمی تواند سطحی باشد وقتی معنا و هدفی قانع کننده در زندگی نداشته باشد آرامشش به هم می خورد و سرگردان می شود ، اینگونه فردی وقتی زندگی برایش معنا داشته باشد همان کارهایی که همون آدمهای سطحی انجام می دهند و به ظاهر با آن خوشند را انجام می دهد اما لذتی که او از آن می برد هرگز آن افراد تجربه نمی کنند چون پشت اون کارها معنا هست اون معنا در وجود اوست یعنی از وجود او عشق جاری میشود که به آن امورات ظاهراً روزمره ، گویی حیات می بخشد و این حیات جاری می شود و به خودش و اطرافیان انرژی می بخشد . مثال می زنم برایت .

    همون آدم سطحی با گذران زندگی به صورت روزمره گی ، زیر شیر آب ظرف می شوید و می گذرد اما این شستن ظرف برایش تکلیفی هست که خیلی اوقات کسل کننده هست ، غذا می پزد اما خیلی اوقات می نالد که ای وای باز هم باید به فکر نهار و شام و .... چی می شد که به غدا احتیاج نبود و ..... غرهای اینجوری که چه بروز یابد به کلام چه در درون بماند . اما آدم محتوایی و کسی که معنایی برای زندگیش یافته ، همین کارهارا انجام می دهد و از آنها لذت می برد و در پس همین امورات روز مره حال و احوالی دارد که هیچ وقت این کارهای تکراری را برایش خسته کننده نمی کند چون هربار از آنها معنایی دریافت می کند و حظی می برد که کمترینش عشق به خود آن کارهاست که مثلاً نظیف بودن را موجب می شود یا سلامت و توان انجام کار هر روزه را یادآورمی شود مثلاً هرروز که دست زیر شیر آب می برد و ظرف می شوید ، می گوید چقدر خوب که من توان اینرا دارم ، چقدر خوب که من محتاج کسی نیستم تا این کار را برایم انجام دهد و ..... کلی معنا دریافت می کند از پالس سلامتی گرفته تا خدمت به خانواده و ...... و این احساس لذت و رضایت در همان کار در همان ظروف جاری می شود و به دیگران منتقل می شود و به اصطلاح وجودش می شود سراسر ارسال امواج مثبت و ......

    دانش آموزی داشتم در سال اول کارم ..... یک روز مرا از دفتر مدرسه صدا کرد رفتم و پرسیدم کارش چیست ، گفت خانم بیایید ، رفتم و مرا نزد آب خوری برد و مگسی که مرده بود کنار منبع آب را نشانم داد ... گفت اینرا ببینید ، چقدر زیباست ، چقدر قشنگ مرده ! و .... لبخندی زدم ، گفت خانم شما هم به من می خندید ، گفتم خندیدن من از این است که می فهمم چه می گویی ، تو زیبایی خلقت را در وجود یک مگس درک کردی و از آن لذت می بری و من خوشحالم و ..... دیدم که نگاه این دانش آموز یک نگاه عمیق به پدیده هاست و یک نگاه معنایی . او زیبایی خلقت را دیده بود همان چیزی که خیلی ها زشت می دیدند و از کنارش می گذشتند اما او عمیقتر و با دیدی دیگر می دید همانگونه که سهراب سپهری می گوید که :

    من نمی دانم چرا در قفس هیچ کس ، کرکس نیست

    یعنی اینکه کرکس را هم اگر عمیق بنگری زیبایی ها دارد و معناها

    کل شعر را بخوان :

    من نمی دانم
    که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
    کبوتر زیباست
    و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
    گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
    چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد
    واژه باید خود باران باشد
    چتر ها را باید بست
    زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را زیر باران باید برد
    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
    دوست را زیر باران باید دید
    عشق را زیر باران باید جست

    تو کسی هستی که روحیه عمیق بینی داری که مغفول مانده و لذا
    با ظاهر زندگی و روز مره گی نمی توانی آرام بگیری لذا باید عمیق شوی واحتیاج داری جور دیگر ببینی . نگاهت را عوض کن

    فرشته مهربان
    گفتم: دلم گرفته است !

    گفت: چون دل گرفتگی را انتخاب کرده ای، انتخابت را عوض کن.

    گفتم: با گفتن یک جمله احساسم را به بازی می گیرد !

    گفت: انتخابت این است، می توانی به جملاتش گوش ندهی.

    گفتم: با نگاهش مرا خرد می کند !

    گفت: تو خرد شدن را انتخاب کرده ای، از این پس آئینه بودن را انتخاب کن.


    گفتم: تنها مانده ام وعشقی به سراغم نیامده است.

    گفت: تنهائی را انتخاب کرده ای. انتخابت را عوض کن، عشق همیشه منتظر است تا تو او را انتخاب کنی.


    گفتم: هیچ کاری را نتوانسته ام به پایان برسانم!

    گفت: چون به پایان نرساندن انتخاب تو بوده ، از این به بعد انتخاب کن که برای به پایان رساندن از تمام وجودت مایه بگذاری.

    گفتم: دوستش دارم اما توجهی به من نمی کند!

    گفت: چون توجه را انتخاب کرده ای ، فقط دوست داشتن را انتخاب کن ، آنگاه او را خواهی داشت.


    گفتم: می ترسم دست به اقدام بزنم !

    گفت: ترس گزینه همه آدمهائی است که جرات دیدار با موفقیت را ندارند، گزینه ات را عوض کن.

    گفتم: میخواهم همیشه مانند تو خوب فکر کنم !

    گفت: به خودت بستگی دارد، من چنین می اندیشم.


    چون اندیشیدن را انتخاب کرده ام، تو هم می توانی.






    میشل
    ...
    اینجانب یه چندباری تلاش نمودم با مینوش دوست بشم. میدونید چه حسی داشت؟

    حس کسیکه میخواد وارد یه فروشگاه بشه، اما متوجه نباشه جلوش یه در شیشه ای هست... اونجوری شدم، خوردم به یه دیوار.... البته من کلا آدمی نیست که وقتی بخوام کاری رو انجام بدم، به راحتی کوتاه بیام، اما خب دیوارش خیلی سنگی و صخره ای بود، منم فعلا بی خیال شدم، تا فرصت بعدی.
    حالا شاید بگید دوست نداشته با تو دوست بشه. آره شایدم اینجوری بوده، اما احتمالش کمه، چون یه میشل چیزی نیست که کسی دلش نخواد باهاش دوست شه.

    گذشته از شوخی، منظورم اینه که دوست، پیدا کردن نمیخواد. دوست همه جا هست، کافیه بخوایم که دوست بشیم. یعنی کافیه که حس دوستانه ای نسبت به پیرامونمون داشته باشیم. کلی آدم های خوب هستند که میشه باهاشون معاشرت داشت. و به هر اندازه و شکلی که مناسب باشه، باهاشون دوست شد. تازه این برای من هست که منع جنسیت دارم، یعنی فقط دخترها رو در نظر گرفتم.

    بنابراین من فکر میکنم مسئله اصلی دوست پیدا کردن هم نیست... ریشه ی این درخت، زیر خاکه، اینها همه شاخه هاش هستند...

    ammin
    ...
    این عشق جویت ازبعدمثبتش یعنی باهوشی وظرفیت بزرگ شدن و عمیق بودن روداری اماازبعدمنفیش اشتباه درجستن اون درآدمهای ضعیف و نیازمند ازیک طرف وازطرف دیگه جاده یکطرفه رفتن یعنی منتظری که درک بشی. میری جلو برای ارتباط با دیگران باچنداشاره اولیه میگی خب حالالطفا عمق منودرک کنید....
    مشکل (روابط)دقیقا همونجاست که داری ازش فرارمیکنی. اعضای خانوادت روضعیف وسرزنشگرمیبینی چون خودت ضعیفی ناتوانیت درارتباط وسازندگی رو فرافکنی میکنی
    ...
    http://video-subtitle.tedcdn.com/tal...10X-low-fa.mp4
    ...
    یشنهادمن اینه تمام این افکارواحساسات وباورها رو رهاکن موقتا رهاکن وبه صفر برس صفرصفر.خاکیه خاکی...

    اونوقت دوباره شروع کن متعالی بودن رو ازنگاه متفاوت وازعینیات شروع کن همون افکاراستقرائی که حدس زدم الان به اونجارسیدی؛ ازتجدید نظر قابل قبول وقابل پذیرش درنوع آهنگهایی که گوش میکنی بگیرتا تجدید نظر درنوع باورهاو نگرشهای میانبراجتماعی که آسیب زاهستند،ازتجدیدنظر درموردقوانین قطعی که ذهنت باور داره...

    اما محوراصلی بحث:
    پیش گرفتن تعالی با روندی عینی وقابل پذیرش هست که برتمام رفتاروزندگیت موثرهست:و همچنین باعث شکستن قوانین بسته ومحدودکننده ذهنت میشه منظورم اینه جزئیات مستندوقابل باور روجمع کن تا مثلا مفهوم کلی "توکل" برات عینی تروملموس تربشه...مثل زندگینامه کسانی که بیماری لاعلاج داشتند وبا باورهای حقیقی براون غلبه کردن "نوع روحانیت عینی ومثبت اندیشی این افراد الهام بخش هست(که البته خالص مطلب روفرشته مهربان درچند لینک ومطلب اشاره کردند)
    ..




    aghebateasheghi
    ....
    نظر بنده اگر میخواهید از شر مشکلاتتون خلاص بشید قید این تاپیک و انجمن رو بزنید ، تنها با 1 نفر مشورت کنید ،
    چون توی اینجور تاپیک ها هرکسی میاد و یک کلمه میگه و هر یک کلمه ذهن شما رو به یک سمتی هدایت میکنه ،
    متوجه شدم با این حرف ها به جایی نرسیدم ،
    چون مشکل از سمته دل بود نه از سمته عقل .
    شما فرض کن کسی رو دوست داری از ته دل اما بهت خیانت میکه وبه سمت فرد دومی میره ، این یعنی یه ضربه شدید به دله شما ...
    با هیچ کتابی نمیتونی این دل رو خوب کنی .
    تنها زمانی خوب میشه که عاشقه یه فرد دیگه بشی ، حالا میگم فرد منظورم حتما انسان نیست ، حالا عاشق هرچیزی میتونید بشید ، مثلا عاشقه کار کردن و وقتتون رو با کار بگذرونید . و قوله 100 درصد میدم که مشکلتون در کوتاه ترین زمان برطرف میشه .
    چون خودم تمومه این شرایط رو داشتم و تموم این روز هارو پشت سرگذاشته و در واقع راهنمایی های یه انسان باتجربه میتونه شمارو کمک کنه ، نه کسی که تجربه ای در این موارد نداشته باشه .
    نکته ی مهمی که ایشون اشاره کردن این بود که عشق رو باید با عشق جایگزین کرد. هر عشقی. عشق به یه ادم دیگه (البته ناامنه) عشق به خودت عشق به کار یا هر چیز دیگه ای.

    من به عشق نیاز دارم. باید عاشق بشم. اما نیستم. نمی دونم عاشق چی یا کی بشم. عاشق خودم نشدم. خودمو دوست دارم اما نه وقتی که حالم بده. کار یا چیز دیگه ای که خاص باشه هم ندارم که عاشقش باشم. عاشق چه چیزایی میشه شد؟؟؟

    ammin
    امیدوارم تاحدودی جواب خانم پونه وشماتأمین بشه.

    منظورم ازمیانبر(بااعراب:mianbor‎‏)‏ افکارو نگرشهایی هست که بدون طی کردن آزمون صحیح،ازطریق راحت ترین وسریعترین نوع قضاوت،بدست میان.به همین خاطربهشون میگن میانبر؛هرکس لباس شیک تنش هست بافرهنگ است.،دین افیون توده هاست.سیاهپوستها افراد خشنی هستند،،هیچ کس منو درک نمیکنه،همه به رفتارهای من حساس هستند،(خانم پونه اینا ازاستقراء معیوب بدست میاد

    _.
    درک کلی(قیاسی):
    آب درصددرجه بجوش میاد...
    هرکس برخداتوکل کندقوی میشود..
    .راست بگوتارستگارشوی...
    شکرنعمت نعمتت افزون کند..

    درک جزئی(استقرائی) مثالهای بالا به ترتیب:کتری روروی گازگذاشتم توی صددرجه بجوش اومد()
    بعدازمطالعات فراوان به خداتوکل کردم وسرجلسه کنکور سوالات روخوب زدم.

    امروزبه حقیقتی پیش برادرم اعتراف کردم واحساس آرامش بهم دست داد.

    خداروبه خاطرسلامتی چشمام شکرکردم واحساس دلپذیری بهم دست داد.
    با این مثالهای پیش پا افتاده منظورمن جمع آوری ورصد مداوم مواردعینی توکل،تعالی ومثبت اندیشی در زندگی افراد بزرگ ‏،اطرافیانت،یابخشهای متعالی زندگی خودت؛تابعد معنایی خودت گسترش پیداکند.درکنارش کسب تدریجی معناومعرفت از هرچشمه ای که برات آسون ‏،دلپذیروقابل باورهست ،)

    منظورم ازبه صفر رسیدن وخاکی شدن: رهاکردن افکارسطحی وکاذب که گاه به گاه بین خودت باخودت واطرافت حجاب ایجادمیکنه واعتبارچندانی ندارند،از روزی ۵تانهایتا ۲۰دقیقه ...منظورم ازبیان این؛رسیدن به یک صراحت وصداقت وشفافیت باخودوجهان پیرامون منهای افکارمریض وعادت زده هست،بعدازاین احساس طراوت،تازگی میکنی...


    اگه دقت کنید توی جمله قبلی گفتم؛وقتی روابطبت با خانوادت گرم نیست"زیاد"انتظار نداشته باش در روابط بیرون هم موفق باشی.نگفتم قطعا اینجوریه.. داشتن توان ارتباطی بالا با دیگران ( خانواده،فامیل ،همسایه ،دوستان،همکلاسیها،همکاران خانم:)کارخطرناکی نیست..فرض کن باهمکارت روابط صمیمانه داری ،توی برهه ای ازشما میخادیه کاراشتباه برای دوستش انجام بدی(یک تخلف اداری)باکلی توجیه واقناع که این کاراشتباه نیست حالاواکنش شماچیه اگه نخوایی این کارو انجام بدی

    ۱_ازاول میدونستم نباید بأاین فرد صمیمی بشم۲_ازهمون ابتدا هدفمند به من نزدیک شد۳_این کاروانجام میدم ولی درآینده باهاش قطع رابطه میکنم۴_باهاش یه دعوای حسابی راه میندازم پیش خودش چی فکرکرده درموردمن

    _خب انتظارمیره فردی که اعتماد بنفس داره وتوان ارتباطیش بالاست مثلابه این شخص بگه برات احترام قائلم ودرآینده هم دوست من باقی میمونی ولی متأسفانه نمیتونم این کارو انجام بدم،وبه دوستیت کمافی سابق ادامه بدی مگراینکه سه بار یک اشتباه نسبتامهم روتکرارکنه که دیگه بخوای تجدیدنظرکنی(حالای کجای این خطرناک بودوخودتو نادیده گرفتی؟

    .توی روابط مشکل ومسأله پیش میاد وقتی این طبیعت روقبول کردی بجای غصه وشکایت فکرت میره سراغ راه حل ها...


    تعریفت ازعشق بین روابط گسترده است واین گستردگی قابل اجرا نیست...به نظرم این عظمت جویی درعشق به خاطرکمرنگ شدن معناست.انسان عاشق کسی یاچیزی میشه که فکرمیکنه ازخودش بهتره چون عشق دنبال زیبایی وکمال هست،دوره نوجوانی پره ازاین عشقها حالاممکنه ذهنش معشوق روتحریف کرده واونو بیشترازاونی که هست دیده باشه.اما بارشدفرد،" علاقه ودوس داشتن وعشق ملایم" ،جایگزین میشه چون دیگه اون نوجوان پرازنقص سابق نیست،مگراینکه مولوی ای شیفته ی شمس بشه،که بحثش جداست(وراه براین مواردخاص بسته نیست)

    بخش زیادی ازکیفیت،نوع وکمیت خوراک معنایی هرکس به شخصیت خودش مربوطه،البته خطوط قرمزروبایدرعایت کرد اما نگاه وبیان یک شاعر،بانگاه وبیان یک حقوقدان ازیک معرفت واحد تاحدود زیادی فرق میکنه.حکایت همان فیل درتاریکیه...

    پس الان تو هستی و نوع انتخابت(مثلاچه نوع کتابی برای مطالعه انتخاب میکنی)
    - - - Updated - - -

    5- درباره تنها بودن و افکاری که وقتی حالم بد میشه به ذهنم میاد:


    میشل

    ...
    ببخشید من فقط یه نکته به نظرم میرسه، و اون اینکه مسئله مینوش ازدواج نیست... مسئله شاید افسردگی باشه، یا مهارت ارتباطی پایین، یا چیز دیگه ای.

    از نظر من، بهتره از بعد روانشناختی به موضوع نگاه کنیم. و تمرکزمون رو نذاریم روی ازدواج کردن یا نکردن...
    ...
    حقیقتا از نظر من مشکل ازدواج یا نداشتن دوست نیست، مشکل عدم توانایی در تبدیل "مشکل" به "مسئله"، و بعد هم حل مسئله هست... بنابراین خیلی عالی میشه اگه دوستان بتونن در این مورد کمکت کنن.
    ...

    خانوم مجرد
    ...
    مطمئن باش مردها گوش خوبی برای شنیدن حرفای ما ندارن
    مردها اصلا برای درددل کردن یا حرف زدن که بخوای سبک شی یا توقع داشته باشی درکت کنن اصلا به هیچ وجه ادمای مطمئنی نیستن
    اونا فقط با تو دوست میشن یا ازدواج میکنن که خوش باشن هیچ مردی تو ناخوشی با زنش نمیمونه
    ...
    abi.bikaran
    ... باید این زندگی رو قبول کنیم و برای یه ادامه به تنهایی و بدون همدمی برنامه ریزی کنیم....
    rozaneh
    ... ما برای مردم زندگی نمی کنیم برای خودمون زندگی میکنیم
    وقتهایی هست که بهتره کمی رها کنیم شاید اندیشه ها مونو! شاید قالب ذهنی که مثل کنه دور خودمون پیله وار درست کردیم و شاید باید جهان بینی مونو عوض کنیم. مسیری که برای رسیدن به عشق وجود داره اون چیزی نیست که توی بیشتر قالب های ذهنی آدمها ریشه کرده.
    فرشته مهربان
    دقت داشته باشید . آدمی هرچه از خودش دورتر شود بیشتر خلاء احساس می کند که این خلاء ها به صورت احساس تنهایی ، میل به مورد عشق واقع شدن و در احوالات رمانتیک غوطه خوردن ، حتی میل به خوردن و ..... بروز می کند . راهش این هست بیشتر خودت را درک کنی و بیشتر خودت را دوست داشته باشی و این فاصله ای که با خودت داری را از بین ببری که این هم تکنیکهای خاص خود را دارد و اولین گام آن افزایش آگاهی در خصوص خود آگاهی و بینش هست تا می رسد به تکنیکهای عملیاتی

    فرشته مهربان



    پونه
    حرفای خودت که برام نوشتی بخون:
    پایان ارتباط و تنهایی دوباره من

    نوشته اصلی توسط meinoush
    فقط همین تاپیکتو خوندم و نظر می دم. شاید اشتباه باشن نظرام.
    اینارو به خودم زیاد گفتم. واسه تو می نویسم شاید به دردت بخوره.

    ....
    - یه مقدار دیگه از ناراحتی ای که داری مال اینه که به خودت می گی بازم مجبوری تنها بمونی. اینه که ازارت میده. خود تنهاییه. اون ادم یا هر کس دیگه ای نه. خود حس تنهاییه. واسه این حست باید اروم اروم با خودت مهربونی کنی و کم کم قدم به قدم خودتو بپذیری. بعدش هم یواش یواش خودتو بیشتر از قبل دوست داشته باشی. اینکاری که توقع داری یکی دیگه برات بکنه تا حالت خوب شه رو خودت واسه خودت بکن. اینکه یکی دیگه کمکت کنه که خودتو دوست داشته باشی سخت تره از اینه که شروع کنی خودت با خودت اشتی کنی.
    ...
    - نوشتی توی هفت تا اسمون یه ستاره نداری. به خودت بگو: ستاره خود منم. درخشش و نور و هستی خود تویی. تو برای خودت همه چی هستی. منتظر نشو یکی دیگه بیاد اینارو بهت بگه. خودت با خودت اشتی کن. بابت هیچی خودتو سرزنش نکن.
    ...
    - گذشته رو سعی کن ول کنی. چون هیجی جز یه بار سنگین روی دوشت نمیشه.
    - ....
    سعی کن با خودت اشتی کنی . خودتو بپذیری. و کم کم ویژگی های منحصر به فرد خودتو ببینی. تو ستاره ی خودتی. منتظر نشو یکی بیاد بهت یه ستاره بده. تو ستاره ای. تو پیش خودتی. خودت نقد پیش خودتی منتظر نسیه ی لطفیه مردمی؟ خودت ستاره ای.
    ...

    درد و تنهایی چیزیه که اغلب ما می فهمیمش و داشتیم. تنها نیستی. تو از خودت تنهایی. فقط همین. با خودت مهربونی کن. به همون اندازه که ادما تا حالا باهات نامهربون بودن با خودت مهربون باش.
    امیدوارم حالت زودتر خوب شه.






    فرشته مهربان
    مینوش عزیز

    خانمی انسان در جستجوی معنا و کلاً لگوتراپی فرانکل را با دقت توجه کن . حقیقتاً گم گشتگی یک معنا برای زندگی بخصوص برای افرادی که زمینه عمیق بودن دارند ( سطحی نیستند ) سرگردان کننده هست .

    شما ممکنه اطرافت آدمهای زیادی ببینی که مشغول زندگی هستند و با خودت بگی راستی اینها به چی دلخوشند ، به همین روزمره گی ؟و .... و تعجب کنی .... آری بسیاری ازافراد در سطح زندگی می کنند و به ظاهر خوشند . اما آدمی که نمی تواند سطحی باشد وقتی معنا و هدفی قانع کننده در زندگی نداشته باشد آرامشش به هم می خورد و سرگردان می شود ، اینگونه فردی وقتی زندگی برایش معنا داشته باشد همان کارهایی که همون آدمهای سطحی انجام می دهند و به ظاهر با آن خوشند را انجام می دهد اما لذتی که او از آن می برد هرگز آن افراد تجربه نمی کنند چون پشت اون کارها معنا هست اون معنا در وجود اوست یعنی از وجود او عشق جاری میشود که به آن امورات ظاهراً روزمره ، گویی حیات می بخشد و این حیات جاری می شود و به خودش و اطرافیان انرژی می بخشد . مثال می زنم برایت .

    همون آدم سطحی با گذران زندگی به صورت روزمره گی ، زیر شیر آب ظرف می شوید و می گذرد اما این شستن ظرف برایش تکلیفی هست که خیلی اوقات کسل کننده هست ، غذا می پزد اما خیلی اوقات می نالد که ای وای باز هم باید به فکر نهار و شام و .... چی می شد که به غدا احتیاج نبود و ..... غرهای اینجوری که چه بروز یابد به کلام چه در درون بماند . اما آدم محتوایی و کسی که معنایی برای زندگیش یافته ، همین کارهارا انجام می دهد و از آنها لذت می برد و در پس همین امورات روز مره حال و احوالی دارد که هیچ وقت این کارهای تکراری را برایش خسته کننده نمی کند چون هربار از آنها معنایی دریافت می کند و حظی می برد که کمترینش عشق به خود آن کارهاست که مثلاً نظیف بودن را موجب می شود یا سلامت و توان انجام کار هر روزه را یادآورمی شود مثلاً هرروز که دست زیر شیر آب می برد و ظرف می شوید ، می گوید چقدر خوب که من توان اینرا دارم ، چقدر خوب که من محتاج کسی نیستم تا این کار را برایم انجام دهد و ..... کلی معنا دریافت می کند از پالس سلامتی گرفته تا خدمت به خانواده و ...... و این احساس لذت و رضایت در همان کار در همان ظروف جاری می شود و به دیگران منتقل می شود و به اصطلاح وجودش می شود سراسر ارسال امواج مثبت و ......

    دانش آموزی داشتم در سال اول کارم ..... یک روز مرا از دفتر مدرسه صدا کرد رفتم و پرسیدم کارش چیست ، گفت خانم بیایید ، رفتم و مرا نزد آب خوری برد و مگسی که مرده بود کنار منبع آب را نشانم داد ... گفت اینرا ببینید ، چقدر زیباست ، چقدر قشنگ مرده ! و .... لبخندی زدم ، گفت خانم شما هم به من می خندید ، گفتم خندیدن من از این است که می فهمم چه می گویی ، تو زیبایی خلقت را در وجود یک مگس درک کردی و از آن لذت می بری و من خوشحالم و ..... دیدم که نگاه این دانش آموز یک نگاه عمیق به پدیده هاست و یک نگاه معنایی . او زیبایی خلقت را دیده بود همان چیزی که خیلی ها زشت می دیدند و از کنارش می گذشتند اما او عمیقتر و با دیدی دیگر می دید همانگونه که سهراب سپهری می گوید که :

    من نمی دانم چرا در قفس هیچ کس ، کرکس نیست

    یعنی اینکه کرکس را هم اگر عمیق بنگری زیبایی ها دارد و معناها

    کل شعر را بخوان :

    من نمی دانم
    که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
    کبوتر زیباست
    و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
    گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
    چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد
    واژه باید خود باران باشد
    چتر ها را باید بست
    زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را زیر باران باید برد
    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
    دوست را زیر باران باید دید
    عشق را زیر باران باید جست

    تو کسی هستی که روحیه عمیق بینی داری که مغفول مانده و لذا
    با ظاهر زندگی و روز مره گی نمی توانی آرام بگیری لذا باید عمیق شوی واحتیاج داری جور دیگر ببینی . نگاهت را عوض کن

    فرشته مهربان
    گفتم: دلم گرفته است !

    گفت: چون دل گرفتگی را انتخاب کرده ای، انتخابت را عوض کن.

    گفتم: با گفتن یک جمله احساسم را به بازی می گیرد !

    گفت: انتخابت این است، می توانی به جملاتش گوش ندهی.

    گفتم: با نگاهش مرا خرد می کند !

    گفت: تو خرد شدن را انتخاب کرده ای، از این پس آئینه بودن را انتخاب کن.


    گفتم: تنها مانده ام وعشقی به سراغم نیامده است.

    گفت: تنهائی را انتخاب کرده ای. انتخابت را عوض کن، عشق همیشه منتظر است تا تو او را انتخاب کنی.


    گفتم: هیچ کاری را نتوانسته ام به پایان برسانم!

    گفت: چون به پایان نرساندن انتخاب تو بوده ، از این به بعد انتخاب کن که برای به پایان رساندن از تمام وجودت مایه بگذاری.

    گفتم: دوستش دارم اما توجهی به من نمی کند!

    گفت: چون توجه را انتخاب کرده ای ، فقط دوست داشتن را انتخاب کن ، آنگاه او را خواهی داشت.


    گفتم: می ترسم دست به اقدام بزنم !

    گفت: ترس گزینه همه آدمهائی است که جرات دیدار با موفقیت را ندارند، گزینه ات را عوض کن.

    گفتم: میخواهم همیشه مانند تو خوب فکر کنم !

    گفت: به خودت بستگی دارد، من چنین می اندیشم.


    چون اندیشیدن را انتخاب کرده ام، تو هم می توانی.






    میشل
    ...
    اینجانب یه چندباری تلاش نمودم با مینوش دوست بشم. میدونید چه حسی داشت؟

    حس کسیکه میخواد وارد یه فروشگاه بشه، اما متوجه نباشه جلوش یه در شیشه ای هست... اونجوری شدم، خوردم به یه دیوار.... البته من کلا آدمی نیست که وقتی بخوام کاری رو انجام بدم، به راحتی کوتاه بیام، اما خب دیوارش خیلی سنگی و صخره ای بود، منم فعلا بی خیال شدم، تا فرصت بعدی.
    حالا شاید بگید دوست نداشته با تو دوست بشه. آره شایدم اینجوری بوده، اما احتمالش کمه، چون یه میشل چیزی نیست که کسی دلش نخواد باهاش دوست شه.

    گذشته از شوخی، منظورم اینه که دوست، پیدا کردن نمیخواد. دوست همه جا هست، کافیه بخوایم که دوست بشیم. یعنی کافیه که حس دوستانه ای نسبت به پیرامونمون داشته باشیم. کلی آدم های خوب هستند که میشه باهاشون معاشرت داشت. و به هر اندازه و شکلی که مناسب باشه، باهاشون دوست شد. تازه این برای من هست که منع جنسیت دارم، یعنی فقط دخترها رو در نظر گرفتم.

    بنابراین من فکر میکنم مسئله اصلی دوست پیدا کردن هم نیست... ریشه ی این درخت، زیر خاکه، اینها همه شاخه هاش هستند...

    ammin
    ...
    این عشق جویت ازبعدمثبتش یعنی باهوشی وظرفیت بزرگ شدن و عمیق بودن روداری اماازبعدمنفیش اشتباه درجستن اون درآدمهای ضعیف و نیازمند ازیک طرف وازطرف دیگه جاده یکطرفه رفتن یعنی منتظری که درک بشی. میری جلو برای ارتباط با دیگران باچنداشاره اولیه میگی خب حالالطفا عمق منودرک کنید....
    مشکل (روابط)دقیقا همونجاست که داری ازش فرارمیکنی. اعضای خانوادت روضعیف وسرزنشگرمیبینی چون خودت ضعیفی ناتوانیت درارتباط وسازندگی رو فرافکنی میکنی
    ...
    http://video-subtitle.tedcdn.com/tal...10X-low-fa.mp4
    ...
    یشنهادمن اینه تمام این افکارواحساسات وباورها رو رهاکن موقتا رهاکن وبه صفر برس صفرصفر.خاکیه خاکی...

    اونوقت دوباره شروع کن متعالی بودن رو ازنگاه متفاوت وازعینیات شروع کن همون افکاراستقرائی که حدس زدم الان به اونجارسیدی؛ ازتجدید نظر قابل قبول وقابل پذیرش درنوع آهنگهایی که گوش میکنی بگیرتا تجدید نظر درنوع باورهاو نگرشهای میانبراجتماعی که آسیب زاهستند،ازتجدیدنظر درموردقوانین قطعی که ذهنت باور داره...

    اما محوراصلی بحث:
    پیش گرفتن تعالی با روندی عینی وقابل پذیرش هست که برتمام رفتاروزندگیت موثرهست:و همچنین باعث شکستن قوانین بسته ومحدودکننده ذهنت میشه منظورم اینه جزئیات مستندوقابل باور روجمع کن تا مثلا مفهوم کلی "توکل" برات عینی تروملموس تربشه...مثل زندگینامه کسانی که بیماری لاعلاج داشتند وبا باورهای حقیقی براون غلبه کردن "نوع روحانیت عینی ومثبت اندیشی این افراد الهام بخش هست(که البته خالص مطلب روفرشته مهربان درچند لینک ومطلب اشاره کردند)
    ..




    aghebateasheghi
    ....
    نظر بنده اگر میخواهید از شر مشکلاتتون خلاص بشید قید این تاپیک و انجمن رو بزنید ، تنها با 1 نفر مشورت کنید ،
    چون توی اینجور تاپیک ها هرکسی میاد و یک کلمه میگه و هر یک کلمه ذهن شما رو به یک سمتی هدایت میکنه ،
    متوجه شدم با این حرف ها به جایی نرسیدم ،
    چون مشکل از سمته دل بود نه از سمته عقل .
    شما فرض کن کسی رو دوست داری از ته دل اما بهت خیانت میکه وبه سمت فرد دومی میره ، این یعنی یه ضربه شدید به دله شما ...
    با هیچ کتابی نمیتونی این دل رو خوب کنی .
    تنها زمانی خوب میشه که عاشقه یه فرد دیگه بشی ، حالا میگم فرد منظورم حتما انسان نیست ، حالا عاشق هرچیزی میتونید بشید ، مثلا عاشقه کار کردن و وقتتون رو با کار بگذرونید . و قوله 100 درصد میدم که مشکلتون در کوتاه ترین زمان برطرف میشه .
    چون خودم تمومه این شرایط رو داشتم و تموم این روز هارو پشت سرگذاشته و در واقع راهنمایی های یه انسان باتجربه میتونه شمارو کمک کنه ، نه کسی که تجربه ای در این موارد نداشته باشه .
    نکته ی مهمی که ایشون اشاره کردن این بود که عشق رو باید با عشق جایگزین کرد. هر عشقی. عشق به یه ادم دیگه (البته ناامنه) عشق به خودت عشق به کار یا هر چیز دیگه ای.

    من به عشق نیاز دارم. باید عاشق بشم. اما نیستم. نمی دونم عاشق چی یا کی بشم. عاشق خودم نشدم. خودمو دوست دارم اما نه وقتی که حالم بده. کار یا چیز دیگه ای که خاص باشه هم ندارم که عاشقش باشم. عاشق چه چیزایی میشه شد؟؟؟

    ammin
    امیدوارم تاحدودی جواب خانم پونه وشماتأمین بشه.

    منظورم ازمیانبر(بااعراب:mianbor‎‏)‏ افکارو نگرشهایی هست که بدون طی کردن آزمون صحیح،ازطریق راحت ترین وسریعترین نوع قضاوت،بدست میان.به همین خاطربهشون میگن میانبر؛هرکس لباس شیک تنش هست بافرهنگ است.،دین افیون توده هاست.سیاهپوستها افراد خشنی هستند،،هیچ کس منو درک نمیکنه،همه به رفتارهای من حساس هستند،(خانم پونه اینا ازاستقراء معیوب بدست میاد

    _.
    درک کلی(قیاسی):
    آب درصددرجه بجوش میاد...
    هرکس برخداتوکل کندقوی میشود..
    .راست بگوتارستگارشوی...
    شکرنعمت نعمتت افزون کند..

    درک جزئی(استقرائی) مثالهای بالا به ترتیب:کتری روروی گازگذاشتم توی صددرجه بجوش اومد()
    بعدازمطالعات فراوان به خداتوکل کردم وسرجلسه کنکور سوالات روخوب زدم.

    امروزبه حقیقتی پیش برادرم اعتراف کردم واحساس آرامش بهم دست داد.

    خداروبه خاطرسلامتی چشمام شکرکردم واحساس دلپذیری بهم دست داد.
    با این مثالهای پیش پا افتاده منظورمن جمع آوری ورصد مداوم مواردعینی توکل،تعالی ومثبت اندیشی در زندگی افراد بزرگ ‏،اطرافیانت،یابخشهای متعالی زندگی خودت؛تابعد معنایی خودت گسترش پیداکند.درکنارش کسب تدریجی معناومعرفت از هرچشمه ای که برات آسون ‏،دلپذیروقابل باورهست ،)

    منظورم ازبه صفر رسیدن وخاکی شدن: رهاکردن افکارسطحی وکاذب که گاه به گاه بین خودت باخودت واطرافت حجاب ایجادمیکنه واعتبارچندانی ندارند،از روزی ۵تانهایتا ۲۰دقیقه ...منظورم ازبیان این؛رسیدن به یک صراحت وصداقت وشفافیت باخودوجهان پیرامون منهای افکارمریض وعادت زده هست،بعدازاین احساس طراوت،تازگی میکنی...


    اگه دقت کنید توی جمله قبلی گفتم؛وقتی روابطبت با خانوادت گرم نیست"زیاد"انتظار نداشته باش در روابط بیرون هم موفق باشی.نگفتم قطعا اینجوریه.. داشتن توان ارتباطی بالا با دیگران ( خانواده،فامیل ،همسایه ،دوستان،همکلاسیها،همکاران خانم:)کارخطرناکی نیست..فرض کن باهمکارت روابط صمیمانه داری ،توی برهه ای ازشما میخادیه کاراشتباه برای دوستش انجام بدی(یک تخلف اداری)باکلی توجیه واقناع که این کاراشتباه نیست حالاواکنش شماچیه اگه نخوایی این کارو انجام بدی

    ۱_ازاول میدونستم نباید بأاین فرد صمیمی بشم۲_ازهمون ابتدا هدفمند به من نزدیک شد۳_این کاروانجام میدم ولی درآینده باهاش قطع رابطه میکنم۴_باهاش یه دعوای حسابی راه میندازم پیش خودش چی فکرکرده درموردمن

    _خب انتظارمیره فردی که اعتماد بنفس داره وتوان ارتباطیش بالاست مثلابه این شخص بگه برات احترام قائلم ودرآینده هم دوست من باقی میمونی ولی متأسفانه نمیتونم این کارو انجام بدم،وبه دوستیت کمافی سابق ادامه بدی مگراینکه سه بار یک اشتباه نسبتامهم روتکرارکنه که دیگه بخوای تجدیدنظرکنی(حالای کجای این خطرناک بودوخودتو نادیده گرفتی؟

    .توی روابط مشکل ومسأله پیش میاد وقتی این طبیعت روقبول کردی بجای غصه وشکایت فکرت میره سراغ راه حل ها...


    تعریفت ازعشق بین روابط گسترده است واین گستردگی قابل اجرا نیست...به نظرم این عظمت جویی درعشق به خاطرکمرنگ شدن معناست.انسان عاشق کسی یاچیزی میشه که فکرمیکنه ازخودش بهتره چون عشق دنبال زیبایی وکمال هست،دوره نوجوانی پره ازاین عشقها حالاممکنه ذهنش معشوق روتحریف کرده واونو بیشترازاونی که هست دیده باشه.اما بارشدفرد،" علاقه ودوس داشتن وعشق ملایم" ،جایگزین میشه چون دیگه اون نوجوان پرازنقص سابق نیست،مگراینکه مولوی ای شیفته ی شمس بشه،که بحثش جداست(وراه براین مواردخاص بسته نیست)

    بخش زیادی ازکیفیت،نوع وکمیت خوراک معنایی هرکس به شخصیت خودش مربوطه،البته خطوط قرمزروبایدرعایت کرد اما نگاه وبیان یک شاعر،بانگاه وبیان یک حقوقدان ازیک معرفت واحد تاحدود زیادی فرق میکنه.حکایت همان فیل درتاریکیه...

    پس الان تو هستی و نوع انتخابت(مثلاچه نوع کتابی برای مطالعه انتخاب میکنی)


    - - - Updated - - -

    6- درباره حسادت به یه خانم:

    سرافراز
    مینوش جان! خواهر گلم! ترمز!
    داری خودتو به کجا می بری؟ گاهی شیطان با همین وسوسه ها بنده های خوب خدا رو آزار می ده.
    من می خوام توجه ات رو به چیزی بالاتر از این جلب کنم. یکم بیا بالاتر. دو سه پله بالاتر از اینجایی که هستی.
    من در این چیزهایی که تو از این خانم و اون آقای مورد علاقه ات نوشتی اثری از ارزش ندیدم! ارزش از نظر من چیزی هست که می تونه آدم رو چند پله بالاتر ببره و بزرگ کنه. مثل ارزشهای اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و ... .
    همه این حالتهای تو بخاطر اینه که سطح ارزشی خودت رو پایین آوردی.
    یک سوال پیش خودت بکن: جدای از اینکه چه اتفاقاتی برات می افته، ده یا بیست سال دیگه این شرایطی که تو در اون قرار داری چه اهمیتی داره؟ لوندی های خانم یا چراغ سبز نشون دادن های آقا همه و همه بیست سال دیگه چه معنی ای داره؟ پیرزن و پیرمردی میشن که کسی شاید توی صورتشون نگاه هم نکنه! اما... اما وقتی مثلا در این موقعیت روی خودت کار کنی، اهداف ارزش گونه برای خودت بگذاری و از حد و مرزهای خودت پاسداری کنی بیست سال دیگه این کار از تو آدم بهتری می سازه که از صورت حیوانی به صورت فرشته خویی یک قدم جلوتر رفته! آره حتی یک قدم هم باارزشه!
    پس دیدت رو بازتر کن و خودت باش. باید و نبایدهای خودت رو بر اساس جو یا تایید دیگران تنظیم نکن. اینه که هنره. این آقا نشد یکی دیگه! تو در نهایت به کسی می رسی که لایقت باشه. پس لیاقتت رو بالا ببر و نگران هیچ چی نباش.




    - - - Updated - - -


    اینو اون اولش باید می نوشتم ویرایش نداره.
    من اینجا فقط پست هایی رو میارم که فکر می کنم برای ادمای دیگه مفید باشه. اما خیلی از پست های دیگه بودن که برای من مفید بودن. پست هایی که بار احساسی داشتن و خیلی هم برای من مفید بودن. امروز اسم خاله قزی رو دیدم یادم اومد یکی از پستاشو که حذف شده بود خیلی خیلی اون موقعیت که حالم بد بود به من کمک کرد. خیلی از پست های دیگه هم همینطوری هستن اما چون فقط برای من خوبن اونا رو اینجا نیاوردم. اینجا فقط پست هایی رو اوردم که راهکاری کلی داشته باشه که برای همه ی ادما ممکن باشه استفاده کنه.
    از همه ی کسایی که کمکم کردن ممنونم. هم احساسی و دلی و هم عقلانی و راهکاری. همه برای من که خیلی خیلی خیلی کمک کننده بودن.


    (یه روزی از این رنگ بدم میومد. اما چون کسی که دوسش داشتم این رنگو دوست داشت دیگه منم این رنگو با ملایمت قبول کردم :) خیلی عاشق نشدم اما همین دوست داشتنی هم که توی دلم شکل گرفت باعث تغییر و نرمش در وجودم شد)
    ویرایش توسط meinoush : جمعه 02 خرداد 93 در ساعت 13:56

  6. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (جمعه 02 خرداد 93), شیدا. (جمعه 02 خرداد 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پینوکیو و من و عمل زیبایی بینی
    توسط mazda3n در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 تیر 94, 03:46

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.