به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 59
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ممنون حنا جووون
    خیییییییییییییلیییییییییی ییی سخته.............من شبا خواب ندارم، سر کارم اصلا تمرکز ندارم ، نمیتونم کارهای شرکت رو انجام بدم ، تنها دلخوشیم شده همین سایت، (من توی یک فامیلی هستم که خیلی با هم رفت و آمد داریم، مرتب از سمت خاله ها و عموها و بقیه.....باهام تماس میگیرن احوال پرسی و همش از شوهرم میپرسن و همشون فکر میکنن من اینجا دارم با همسرم زندگی میکنم و همه میپرسن کی عروسیته و....چند روز پیش مادربزرگم زنگ زده بود و میگفت گوشی رو به بده شوهرت، باهاش احوال پرسی کنم!!!!!منم به دروغ گفتم سر کاره.......)حالا نمیدونم چطوری به این فامیل بگم !!!!!!!!!آخه من همیشه شوهرم رو تو جمع و فامیل خیلی بالا میبردم و ازش تعریف میکردم (با تمام عیب هاش ،نمیزاشتم کسی بفهمه)ولی الان چطور علنی کنم و بگم دارم جدا میشه.......یه عالمه سوال از سمت فامیل میاد جلوم....گوشی من زنگ بارون میشه و همه میخان همدردی کنن و من اعصابم بیشتر خورد میشه..........من فقط بخاطر همین که تنها باشم توی همون شهری که یکساعتی شهر خانواده ام هست (همون جا که سر کارم)موندم و از پیش شوهرم رفتم و همخونه شدم با دو نفر کارمند خانم مجرد(البته فکر کنم تا الان شوهرم رفته شهر خودشون دیگه)....چون حس میکنم توانایی اینکه کارمو ول کنم و برم خونه مامانم و با انبوهی نگاه دلسوزانه و حرف مردم روبرو بشم رو ندارم(تو خونه مامانم رفت و آمد زیاده)....حتی نمیتونم تو جمعی که فامیل باشن شرکت کنم...شکست رو دارم حس میکنم(تو فامیل همه فکر میکردن من یه دختر عاقل و فهمیده هستم و بهترین انتخاب رو داشتم...با اینکه تو فامیل خواستگار داشتم و قبول نکردم !!!!که باز حرف و حدیث ها شدید تر میشه)دارم دیوونه میشم....فکرهایی که از سمت شوهرم دارم یه طرف، حرف فامیل هم یه طرف ...همه چی مثل خوره افتاده به جوووووونم....همیشه سر جا نماز دعا میکنم خدایا هیچ زنی رو از شوهرش نامید نکن...خدایا دختری که با امید و آرزو وارد خونه شوهر میشه رو نامید نکن...محبت تمام زن و شوهرها رو تو دل هم بنداز...خدایا معجزه کن همه مردها و زن ها رو که باعث ناراحتی و عذاب طرف مقابل نشن...خیلی سخته...هیشکی حال منو نمیفهمه

  2. 3 کاربر از پست مفید haniye68 تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (دوشنبه 10 آبان 95), میشل (دوشنبه 10 آبان 95), زن ایرانی (دوشنبه 10 آبان 95)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اردیبهشت 96 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-29
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    2,403
    سطح
    29
    Points: 2,403, Level: 29
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مردم به يک سرد درد معمولي خودشان بيشتر از خبر مرگ شما اهمّيت مي دهند.
    يکبار براي هميشه زندگي کردن براي ديگران را تمام کنيد.
    مهرطلبي اولّين بيماري ايرانيان است و هيچ ارزشي هم ندارد.جز نابودي ما

  4. کاربر روبرو از پست مفید maziyarhosaini تشکرکرده است .

    haniye68 (چهارشنبه 03 آذر 95)

  5. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    هانیه جان بنظرم شما و حنا بیشتر از اینکه وابسته همسرتون باشین ترس از طلاق،حرف مردم،بقول خودتون دلسوزی بیجاو...دارین.فکر اینکه بعد ازطلاق چی میشه؟!!
    برای دخترا مسئله خانوادشون ازچند جهت اهمیت داره یکی اینکه بتونن هم ازلحاظ عاطفی و هم ازلحاظ مالی ساپورت کنن دخترشونو ویکی دیگه که یه دختر بامسئولیت دوست نداره به هیچ وجه ناراحتی خونوادشو ببینه که باوجود جدایی کنار اومدن بااین حالات سخته.اما توصیه من هم به شما وهم به حنا عمل کردن به پست جناب مدیر هستش ومهمترین چیز تمرین صبر.هرکاری خواستین انجام بدین خوب درموردش فکرکنین به عکس العمل همسرتون درقبال اون عملتون. اگه فایده داره انجامش بدین اگه نه بیشتر از لحاظ روحی فرسوده میشین فقط صبر صبر صبر

  6. کاربر روبرو از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده است .

    haniye68 (چهارشنبه 03 آذر 95)

  7. #34
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط haniye68 نمایش پست ها
    ممنون حنا جووون
    خیییییییییییییلیییییییییی ییی سخته.............من شبا خواب ندارم، سر کارم اصلا تمرکز ندارم ، نمیتونم کارهای شرکت رو انجام بدم ، تنها دلخوشیم شده همین سایت، (من توی یک فامیلی هستم که خیلی با هم رفت و آمد داریم، مرتب از سمت خاله ها و عموها و بقیه.....باهام تماس میگیرن احوال پرسی و همش از شوهرم میپرسن و همشون فکر میکنن من اینجا دارم با همسرم زندگی میکنم و همه میپرسن کی عروسیته و....چند روز پیش مادربزرگم زنگ زده بود و میگفت گوشی رو به بده شوهرت، باهاش احوال پرسی کنم!!!!!منم به دروغ گفتم سر کاره.......)حالا نمیدونم چطوری به این فامیل بگم !!!!!!!!!آخه من همیشه شوهرم رو تو جمع و فامیل خیلی بالا میبردم و ازش تعریف میکردم (با تمام عیب هاش ،نمیزاشتم کسی بفهمه)ولی الان چطور علنی کنم و بگم دارم جدا میشه.......یه عالمه سوال از سمت فامیل میاد جلوم....گوشی من زنگ بارون میشه و همه میخان همدردی کنن و من اعصابم بیشتر خورد میشه..........من فقط بخاطر همین که تنها باشم توی همون شهری که یکساعتی شهر خانواده ام هست (همون جا که سر کارم)موندم و از پیش شوهرم رفتم و همخونه شدم با دو نفر کارمند خانم مجرد(البته فکر کنم تا الان شوهرم رفته شهر خودشون دیگه)....چون حس میکنم توانایی اینکه کارمو ول کنم و برم خونه مامانم و با انبوهی نگاه دلسوزانه و حرف مردم روبرو بشم رو ندارم(تو خونه مامانم رفت و آمد زیاده)....حتی نمیتونم تو جمعی که فامیل باشن شرکت کنم...شکست رو دارم حس میکنم(تو فامیل همه فکر میکردن من یه دختر عاقل و فهمیده هستم و بهترین انتخاب رو داشتم...با اینکه تو فامیل خواستگار داشتم و قبول نکردم !!!!که باز حرف و حدیث ها شدید تر میشه)دارم دیوونه میشم....فکرهایی که از سمت شوهرم دارم یه طرف، حرف فامیل هم یه طرف ...همه چی مثل خوره افتاده به جوووووونم....همیشه سر جا نماز دعا میکنم خدایا هیچ زنی رو از شوهرش نامید نکن...خدایا دختری که با امید و آرزو وارد خونه شوهر میشه رو نامید نکن...محبت تمام زن و شوهرها رو تو دل هم بنداز...خدایا معجزه کن همه مردها و زن ها رو که باعث ناراحتی و عذاب طرف مقابل نشن...خیلی سخته...هیشکی حال منو نمیفهمه

    با سلام و احترام
    متاسفانه همانطور که قابل پیش بینی بود، شما تمایلی عملی و کاربردی برای حل منطقی مسائلتون ندارید.
    بیشتر خوش دارید که احساسات منفی خود را در این لحظات بازگو کنید.
    عیبی ندارد. اما این گفتن های بسیار در مورد احساساتتان حل مشکلتون را به تعویق می اندازد. و حال شما را بدتر می کند.

    هیچ اثری از مطالعه پست قبلی ام در نوشته هایتان ندیدم. هیچ بازخوردی در مورد اقدام به آنچه گفته ام ، گزارش نکرده اید.
    جهت آرامش بخشی خود و راهکارهای پیشنهادی چیزی در مطالب شما منعکس نشده است.

    شما هر چه این وضعیت هیجانی و احساسی خود را طول دهید، تصمیم گیری و حل مسائلتون مزمن تر خواهد شد.
    لطفا با توجه به جواب قبلی ام، اقداماتی را که ( بر اساس توصیه های آن پست) انجام داده و می دهید را بنویسید چه کار برای کنترل احساس و اجرای آن بندها انجام داده اید.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  8. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    abs (سه شنبه 11 آبان 95), haniye68 (چهارشنبه 03 آذر 95), Mr DaNi (دوشنبه 10 آبان 95), میشل (دوشنبه 10 آبان 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 10 آبان 95), خانم مهندس (دوشنبه 10 آبان 95), زن ایرانی (دوشنبه 10 آبان 95)

  9. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها



    با سلام و احترام
    متاسفانه همانطور که قابل پیش بینی بود، شما تمایلی عملی و کاربردی برای حل منطقی مسائلتون ندارید.
    بیشتر خوش دارید که احساسات منفی خود را در این لحظات بازگو کنید.
    عیبی ندارد. اما این گفتن های بسیار در مورد احساساتتان حل مشکلتون را به تعویق می اندازد. و حال شما را بدتر می کند.

    هیچ اثری از مطالعه پست قبلی ام در نوشته هایتان ندیدم. هیچ بازخوردی در مورد اقدام به آنچه گفته ام ، گزارش نکرده اید.
    جهت آرامش بخشی خود و راهکارهای پیشنهادی چیزی در مطالب شما منعکس نشده است.

    شما هر چه این وضعیت هیجانی و احساسی خود را طول دهید، تصمیم گیری و حل مسائلتون مزمن تر خواهد شد.
    لطفا با توجه به جواب قبلی ام، اقداماتی را که ( بر اساس توصیه های آن پست) انجام داده و می دهید را بنویسید چه کار برای کنترل احساس و اجرای آن بندها انجام داده اید.
    سلام و خدا قوت
    ممنون از راهنمایی تون...من کاملا رابطه ام رو با همسرم قطع کردم(با توجه به حرفهای شما و دوستان این کارو کردم، چون قبلش با اینکه یک هفته بود پیشش زندگی نمیکردم ولی بهش هر روز پیام میدادم)...که با توجه راهنمایی ها همون پیام ها رو هم قطع کردم...حتی به خانواه اش هم چیزی نگفتم، و فقط به خواهرش یک هفته پیش پیام دادم که در شرف جدایی از برادرتون هستم و در جریان باشین(که خواهرش حتی یک زنگ هم نزد)و مادرم من میخاست با خانواده اش تماس بگیره که من اجازه ندادم....پس گام اول کلا رابطه کات...........ذهنمم از حرف ها و آینده و حال متاسفانه کات نمیشه.....قبول کنید خیلی سخته!!!!خودمو سعی میکنم با دوستام و فیلم سرگرم کنم...حتی واسه اربعین میخام برم پیاده روی کربلا رو شرکت کنم ،که به یاری امام حسین این ترک قلبم ترمیم بشه و ذهنمم آروم بشه....دوست دارم بیخیال و خونسرد باشم ولی سخته حالا دارم با توجه به فایل های مدیر سایت رو خودم کار کنم....ولی تو همین شهر میمونم سر کارم ....چون از خونه مادرم اینجا راحت ترم و تو حال خودمم و سعی میکنم راحت تر بتونم به ارامش برسم......
    ویرایش توسط haniye68 : دوشنبه 10 آبان 95 در ساعت 12:44

  10. 6 کاربر از پست مفید haniye68 تشکرکرده اند .

    فکور (دوشنبه 10 آبان 95), میشل (دوشنبه 10 آبان 95), مدیرهمدردی (دوشنبه 10 آبان 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 10 آبان 95), خانم مهندس (دوشنبه 10 آبان 95), زن ایرانی (سه شنبه 11 آبان 95)

  11. #36
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط haniye68 نمایش پست ها
    دوست دارم بیخیال و خونسرد باشم ولی سخته حالا دارم با توجه به فایل های مدیر سایت رو خودم کار کنم....
    با سلام و احترام
    قطعا همین طور هست که می گویید بسیار کنترل احساس و خونسردی در این موقعیت ها سخت هست.
    مخصوصا اگر از قبل تمرین هایی نداشته باشیم.
    اما هر سختی هم مثل درد و زخم روزی التیام یافته و بهبود می یابد.
    کافی است خیلی آرام با تمرین های صبوری و کنترل احساسی در بهبودی خود فعال عمل کنیم.





    شما در کنتـرل احساس خود می توانید به لینک های ذیل توجه بیشتری کنید و با توجه به آن تمرینهایی داشته باشید. تا شرایط برای تصمیم گیری و حل مشکلتون زودتر آماده شود:

    * چگونه می توانم فردی صبور باشم!!!


    زودرنجی چه بلایی بر سر ما می آورد؟!


    شعر / شرح حالی از درون یک آدم احساس محور

    انرژی احساسی صلح آمیز


    بی ثباتی احساسی ارتباطات انسانی را تخریب می کند


    از حال بد به حال خوب


    *:* کنترل احساساتتان را در دست بگیرید *:*


    کنترل نفس (کنترل احساسات یا کنترل خویشتن)


    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  12. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    haniye68 (چهارشنبه 03 آذر 95), نیلوفر:-) (دوشنبه 10 آبان 95)

  13. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    شیدا جان ممنون که پست های منو میخونی و همیشه کمک میکنی... منم همیشه نظرم مثل شما بود....ولی یه جاهایی آدم به یه بن بست هایی میرسه که حتی مجبوره کارهایی رو قبلا میدونسته اشتباهه رو انجام بده تا شاید فرجی بشه....یعنی درست رو انجام میدی ولی نتیجه نمی گیری و غلط رو هم انجام میدی تا شاید نتیجه بگیری....من در اوج نامیدی خیلی امید داشتم به درست شدن زندگیم !!!حتی اگه شوهرم حق طلاق رو بهم نداده بود هنوز میخاستم ادامه بدم ولی با یه تلنگر (حق طلاق )همه چی رو سرم خراب شد....یعنی تازه فهمیدم کجای داستانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من شوهرم رو پاره تنم میدونستم (مثل بابام)یه چیزی که نمیشه عوضش کرد و باید همیشه براش معرفت و مرام گذاشت....دید من نسبت به شوهرم نه مادی بود نه هیچ چیز دیگه....فقط دوست داشتن چاشنی زندگیم کرده بودم که بعدها فهمیدم اون دوست داشتن هم فقط از جانب من هست و یکطرفه هست...تمام کارهایی هم انجام دادم فقط فقط بخاطر اینکه شوهرم رو توی موقعیت قرار بدم و ببینه که من دارم بال بال میزنم واسه زندگی تا براش تلنگری باشه...نمیخاستم رها کنم که بعدها شوهرم بگه اگه من رها کردم خب اونم رها کرد و هیچ تلاشی نکرد..........نه!!!میخاستم تلاش من رو ببینه و یاد بگیره که باید واسه زندگی جوووون داد....الانم خیلی از راهنمایی های مدیر گروه و دوستان استفاده میکنم تا خودمو آروم کنم...و سعی کنم همه چی رو فراموش کنم...از خدا میخام کمکم کنه....و اینکه حداقل از جانب من همه چی تمام شده هست....برام دعا کنید...اینکه یه نفر بره و اینکه حتی غصه ای واسه از بین بردن زندگی نداشته باشه (انگار که نه اومدنی اتفاق افتاده و نه رفتنی !!!!!!!!!!!)این سخته.....یعنی تمام زحمات ،گریه ها،غصه ها،هزینه ها،استرس ها .....هیچ !!!!!!!!و هیچ کس نمیخواد جوابگوی اینا باشه !!!!!!!!!اینا رو باید نادیده بگیری سخته....من اگه هزینه کردم فکر کردم و گفتم واسه زندگیمه اشکالی نداره حتی جوونم هم بابت این مشکلم رفت چه برسه به پولم ....

  14. 2 کاربر از پست مفید haniye68 تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 18 آبان 95), شیدا. (سه شنبه 18 آبان 95)

  15. #38
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    هانیه جان

    حس حمایتگری شما بیشتر یک رفتار مردانه است تا زنانه.
    شاید به خاطر نوع خانواده و تربیت و ... باشه.
    بیشتر از اون که زن باشی و طلب حمایت کنی، مادر بودی و همسرت را تحت پوشش و حمایت خودت درآوردی.

    این تاپیک را بخون.
    زن بودن - آموزشی مداوم ...

    مطالب مرتبط با این را می تونی توی اینترنت پیدا کنی. با کلمات کلیدیش سرچ کن
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    haniye68 (سه شنبه 18 آبان 95), masomeh2016 (سه شنبه 18 آبان 95), نیلوفر:-) (سه شنبه 18 آبان 95), خانم مهندس (سه شنبه 18 آبان 95)

  17. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    هانیه جان

    حس حمایتگری شما بیشتر یک رفتار مردانه است تا زنانه.
    شاید به خاطر نوع خانواده و تربیت و ... باشه.
    بیشتر از اون که زن باشی و طلب حمایت کنی، مادر بودی و همسرت را تحت پوشش و حمایت خودت درآوردی.

    این تاپیک را بخون.
    زن بودن - آموزشی مداوم ...


    مطالب مرتبط با این را می تونی توی اینترنت پیدا کنی. با کلمات کلیدیش سرچ کن
    آره عزیزم شاید تو این 3 ماه آخر من شده بودم تامین کننده و خودم از این وضعیت بشدت ناراضی بودم....ولی من یکسال و نیم اول عقدم همش درخواست کننده بودم نه تامین کننده !!!!!!ولی وقتی دیدم علاوه بر اینکه نیازهام تامین نمیشه و حتی زندگیم داره به سمت جدایی میره اون موقع بودم که من شدم تامین کننده....یعنی من یکسال و نیم ،توی یک شهری که یکساعتی همسرم بود با خانواده ام زندگی میکردم و همش ازش با ملایمت درخواست اینکه بریم زیر یه سقف رو داشتم...من حتی بهش گفتم اشکال نداره اگه از نظر مالی بهت فشار میاد عروسی نمیگیرم و یا من طلا نمیخام و اصلا خرید عروسی نمیخام و خیلی چیزهای دیگه....ولی با این حال اون ناز و افاده اش واسه من زیاد بود........من باید ناز میکردم !!!!!!!!من خنثی شده بودم و اون ناز میکرد....یعنی شوهرم منو به این مرحله رسوند....خیلی عذابم داد.....خیلی از چیزها رو من نتونستم توی پیام هام بنویسم...من اوایل همش ازش میخاستم و خودم کاری نمیکردم ولی اون هم به روی خودش نمیورد و خیلی راحت دست رو دست گذاشته بود....اصلا به فکر پیشرفت زندگی نبود...دنبال الافی بود...دهن بین بود و خیلی راحت به من میگفت دوستم 4 سال تو عقد بوده و چه اشکالی داره ما 4 سال تو عقد باشیم!!!!!!!!!!وقتی بهش میگفتم جمعه ها بیکار هستی و بیا اینجا منو ببین و با هم بیرون بریم ،خیلی راحت میگفت پول ندارم و نمیام و هیچ زحمتی به خودش نمی داد....بیخیالش شم بهتره که با یادآوری گذشته همش خودم عذاب میکشم....................

  18. کاربر روبرو از پست مفید haniye68 تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 آبان 95)

  19. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    دوستان امروز مادرم بعد از یک ماه زنگ زده بود به خانواده شوهرم که بگه بیاین و تکلیف رو روشن کنید و اگه هم نمیاین ما یک ماه دیگه میریم قانونی اقدام میکنیم و خواهرش هم گفته بود که ما زورمون به برادرمون نمیرسه و ما هر چی بهش میگیم در جواب میگه به شما ربطی نداره....مادرم هم گفته بود مگه اینا تنها و سرخود عقد کردن که الانم جدایی شون به هیچ کس ربطی نداشته باشه....و بعد از کلی حرف ،مادرم قطع کرده بود......چند دقیقه بعد شوهرم زنگ میزنه به مادرم و با داد و فریاد که دختر شما مشکل داشته و منم حق طلاق رو بهش دادم و تمومش کنین بره............آخه چقد میتونه گستاخ و وقیح باشه......مادر منم گفته بود مشکل دختر من این بود که بهت میگفت برو سرکار یا دست از الاف بازیات بردار یا دنبال رفیق ناباب نرو....؟؟؟؟؟اره !اگه تو اینا رو مشکل یه زن میبینی پس عیب و ایراد از دختر من بوده و تلفن قطع میشه..........آخه خدا بهش زبون داده و قدرت حرف زدن....اگه راست میگفت که من مشکل و ایراد داشتم میتونست خیلی راحت بهم بگه و مشکل رو حل کنه........بچه ها خودم که فکر میکنم 1 ماه رو الکی میخام صبر کنم و شنبه برم دنبال کارهای دادگاهیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.