سلام میخواستم راهنماییم کنید باغرور کمرشکنی که شوهرم داره چیکارکنم غروری درحداینکه توبیان احساساتش هم مشکل سازه واین منو آزارمیده
تشکرشده 25 در 13 پست
سلام میخواستم راهنماییم کنید باغرور کمرشکنی که شوهرم داره چیکارکنم غروری درحداینکه توبیان احساساتش هم مشکل سازه واین منو آزارمیده
khaleghezey (جمعه 05 اردیبهشت 93)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود بانو
میشه یکم در مورد سن و شخصیت خودتان و شوهرتان بنویسید چجوری آشنا شدید؟
خلاصه یه بیوگرافی کامل بنویسید تا بیشتر باهاتون آشنا بشیم
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
reihane_b (جمعه 05 اردیبهشت 93), zendegiye movafagh (شنبه 06 اردیبهشت 93)
تشکرشده 25 در 13 پست
سلام آقای خاله قزی من متولد 68 وشوهرم متولد 65 هستیم راستش قبل ازشوهرم باپسرخاله ام نامزدبودم اماخوب بنابه دلایلی جداشدیم درست شب بعداز خواستگاریم باپسرخاله ام شوهرم اومد خواستگاری اما دیگه شیرینی خورده پسرخاله ام بودم من ورضاشوهرم بچه ی یک محل بودیم رضا با تماسایی که باخونمون داشت دوران مدرسه رفتنم امامن جدی نمیگرفتم یعنی دختری نبودم که بخوام باجنس مخالف رفاقت کنم خلاصه جدی نگرفتمش تا شب خواستگاریم باپسرخاله ام که رضا اومد باپدرم صحبت کرد اماخوب دیگه فرق میکرد فقط 9 روزعقد پسرخاله ام بودم دیگه خونه بابام بودم تا 2 که جداییم طول کشید 6ماه بعداز جداشدنم بطوراتفاقی بارضا تلفنی صحبت کردیم ودرعرض یک ماه هم عقد کردیم یک سال ونیم نامزدبودیم فروردین سال 91 عروسی کردیم 4 ماه بعد باردارشدم حالا یه دختر یک سال و13 ماهه داریم هردو دیپلمه هستیم من جز خودم یک برادر رضاهم جز خودش یک برادر داره شغل آقارضاهم ساخت وساز ساختمان هستش امیدوارم کامل توضیح داده باشم .
- - - Updated - - -
سلام آقای خاله قزی من متولد 68 وشوهرم متولد 65 هستیم راستش قبل ازشوهرم باپسرخاله ام نامزدبودم اماخوب بنابه دلایلی جداشدیم درست شب بعداز خواستگاریم باپسرخاله ام شوهرم اومد خواستگاری اما دیگه شیرینی خورده پسرخاله ام بودم من ورضاشوهرم بچه ی یک محل بودیم رضا با تماسایی که باخونمون داشت دوران مدرسه رفتنم امامن جدی نمیگرفتم یعنی دختری نبودم که بخوام باجنس مخالف رفاقت کنم خلاصه جدی نگرفتمش تا شب خواستگاریم باپسرخاله ام که رضا اومد باپدرم صحبت کرد اماخوب دیگه فرق میکرد فقط 9 روزعقد پسرخاله ام بودم دیگه خونه بابام بودم تا 2 که جداییم طول کشید 6ماه بعداز جداشدنم بطوراتفاقی بارضا تلفنی صحبت کردیم ودرعرض یک ماه هم عقد کردیم یک سال ونیم نامزدبودیم فروردین سال 91 عروسی کردیم 4 ماه بعد باردارشدم حالا یه دختر یک سال و13 ماهه داریم هردو دیپلمه هستیم من جز خودم یک برادر رضاهم جز خودش یک برادر داره شغل آقارضاهم ساخت وساز ساختمان هستش امیدوارم کامل توضیح داده باشم .
- - - Updated - - -
بخشیددیر جواب دادم بخدا اصلا نمیشه واردسایت شد راستی من خیلی حساس زودرنج هستم دوست دارم رضا احساسش بهم روابراز کنه اما اون ..رضاخیلی حساسه بایدچادرسرکنم بیرون یاتومهمونی آرایش نکنم تنها جایی نمیذاره برم حتی نذاشت درسموادامه بدم من خیلی ازاین وضعیت خسته شدم دوست داشتم شوهرم بهم اعتماد داشته باشه هروقت هم بگم میگه به تو اعتماد دارم به جامعه ام ندارم خلاصه نمیدونم چه بایدکنم؟
- - - Updated - - -
بخشیددیر جواب دادم بخدا اصلا نمیشه واردسایت شد راستی من خیلی حساس زودرنج هستم دوست دارم رضا احساسش بهم روابراز کنه اما اون ..رضاخیلی حساسه بایدچادرسرکنم بیرون یاتومهمونی آرایش نکنم تنها جایی نمیذاره برم حتی نذاشت درسموادامه بدم من خیلی ازاین وضعیت خسته شدم دوست داشتم شوهرم بهم اعتماد داشته باشه هروقت هم بگم میگه به تو اعتماد دارم به جامعه ام ندارم خلاصه نمیدونم چه بایدکنم؟
- - - Updated - - -
اما باتمام خودخواهیاش وسختگیریاش واقعادوستش دارم اگریک شب ازهم قهرباشیم این فقط منم که دیوونه میشم میخوام زندگیم درست بشه رضا درست بشه بفکرم باشه واحساسشو بهم ابرازکنه یعنی میشه؟
khaleghezey (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)
تشکرشده 25 در 13 پست
اماباتمام خودخواهیاش وسختگیریاش واقعادوستش دارم اگریه شب قهرباشیم فقط منم که داغون میشم میخوام احساساتشو بیان کنه چرانباید بگه دوسم داره چرامیترسه اخه ادم اگراحساسشو نگه که دق میکنه تازه ادم اگربدونم طرف مقابلش دوسش داره واز به زبون اوردن احساسش واهمه نداره واقعا عاشق زندگیش میشه اگر سختی هم باشه به چشم نمیاد من میخوام زندگیم خوب باشه خسته شدم ازبی احساس بودن شوهرم
- - - Updated - - -
اماباتمام خودخواهیاش وسختگیریاش واقعادوستش دارم اگریه شب قهرباشیم فقط منم که داغون میشم میخوام احساساتشو بیان کنه چرانباید بگه دوسم داره چرامیترسه اخه ادم اگراحساسشو نگه که دق میکنه تازه ادم اگربدونم طرف مقابلش دوسش داره واز به زبون اوردن احساسش واهمه نداره واقعا عاشق زندگیش میشه اگر سختی هم باشه به چشم نمیاد من میخوام زندگیم خوب باشه خسته شدم ازبی احساس بودن شوهرم
تشکرشده 36 در 16 پست
سلام تجربه کم ایشون و حتی شما باعث اینگونه رفتارهاش میشه البته جامعه مقصر هست اما نه اینطور که ایشون میگن سعی کن ارتبا طت رو با هاش بهتر کنی باهاش رفیق شو شبها پارک برید و سوار تاب شو وادارش کن هولت بده محیط خونه رو صمیمی کن یوش یواش دلشو بدست میاری معضلات اقتصادی و اجتماعی جامعه باعث اینگونه رفتارها در اقایونه نا امید نشو
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود بانو
فکر کنم مسیر نسبتا طولانی در پیش دارید بانو
باید تلاشتو بیشتر کنی و سعی کنی اول خودت را آماده کنی.تجربه من میگه بهترین کار اینه که مقالات سایت را بخوانی و بخوانی و بخوانی و بعدش بکار ببری و صبور باشی و پر امید.
فعلا فقط روی خودت کار میکنیم و بخودت توجه داشته باش لطفا از شوهرت انتظار نداشته باش.بزار جمله زیبای بانو she را بنویسم برای شما.
"خوش رو باش، مهربون باش،"انتظار هیچی رو ازش نداشته باش. هیچ توقعی نداشته باش. به خصوص توقع محبت"
بعد هم پکیج جراتمندی
و اینم یه جمله زیباعشق همیشه به عنوان یک هدیه داده میشه- آزادانه، از روی تمایل و بدون انتظار. ما دوست نمیداریم، محبت نمیکنیم که دوست داشته بشیم و عشق بگیریم. عشق میدیم که عشق داده باشیم!
Leo Buscagli
پس حالا خودتو آماده کن کفش تن تاک هم بپوش که کلی مسیر را باید طی کنید
سعی کن تا حدودی که منطقیه مثل آرایش کردن کم و چادر پوشیدن در مهمانی جلوی نامحرم را مراعات کنید کم کم سعی کنید اعتمادش را جلب کنید.
مشکل از شما نیست.شما حق دارید ناراحت باشید اما حتی یک لحظه فکر نکنید شما غیرطبیعی هستید و راه و رسم برقراری یک رابطه عاطفی زناشویی را نمیدانید.
تحت تأثیر قرار نگیرید.شما نباید اجازه بدهید رفتار اشتباه او زندگیتان را برهم بزند، روزتان را خراب کند و غمگینتان کند. نیازی نیست از خودتان دفاع کنید.شنونده باشید:
به جای انتقاد یا واکنشهای تند کمی به حرفها و نگرانیهای همسرتان گوش بدهید. او از چه رفتار شما احساس نگرانی میکند؟ همین که او بتواند به شما اعتماد کند تا از ترسها و نگرانیهایش بگوید قدم مهمی برای بهبود احساس بیاعتمادیاش برداشته است.
روی رفتارتان کار کنید:
بهانه به دست همسرتان ندهید. بعضی از رفتارهای شما ممکن است به نظر همسرتان شکبرانگیز باشند. اگر عادت دارید در جایی خلوت با تلفن حرف بزنید یا دیر به خانه بیایید آنها را کنار بگذارید.
مسئله بعدی: (من خیلی حساس زودرنج هستم))
شما الان مجرد نیستید و متاهلید اگه این رفتار را در مجردی انجام می دادید قرار نیست دیگه توی متاهلی هم این رفتارها را ادامه بدید.سعی کنید روی خودتان بیشتر کار کنید.مقالاتی که میازرم را لطف کنید و مطالعه کنید.
ازت خواهش میکنم تمنا دارم التماست میکنم خودت را آویزان شوهرت نشان نده تو رو به هرچی میپرستی آویزان نشان نده خودت را ما مردا متنفریم از زنهایی که چنین رفتارهایی را دارن.میخوای زندگیت را درست کنی تمامش کن این رفتارهای اشتباهی که داری را.
سعی کن نقاط مثبت و منفی رفتار های خودت را شناسایی کنی و سعی در بهبودشان داشته باشی.
فعلا فقط روی خودت حساب باز کن.
سعی کن آرامش خودت را حفظ کنی
کارایی که باعث میشه لذت ببری و احساس شادی کنی را انجام بده.
مقالات سایت را حتما بخوان
اینو اول بخوان
http://www.hamdardi.net/thread-22759.html
http://www.hamdardi.net/thread-23419.html
http://www.hamdardi.net/thread-21813.html
این مقاله را حتما بخوان نکات کاربردی در زندگی متاهلی
(:) نکته های کاربردی عمومی >>>
لینک های مهارت های ارتباطی و رفتار جراتمندانه
مهارتهای ارتباطی
چگونه منفعل نباشیم؟
اینا هم تاپیک های she هستش.
مشاوره تخصصی با جناب sci
کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه
تا وقتی مقالات سایت را مطالعه نکنی هرچقدر هم تایپیک جدید باز کنی مثل اینه که فقط دور خودت دور میزنی و برمیگردی سر جای اولت.
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
fariba s (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)
تشکرشده 1,090 در 430 پست
سلام عزیزم
باید یکم سیاست به خرج بدی این حساسیت هایی شوهر شما داره هیچ ربطی به سن و سال نداره شاید محیطی که توش زندگی میکنین و تفکر ایشون باعث شده باشه. من نامزدم 33 سالشه خودش و خوانوادش تحصیلکرده ولی به شدت حساس .
ولی تو که الان تو زندگی هستی باید را هشو پیدا کنی.
تو بحث و دعوا اون لحظه سکوت کن بعدا که اروم شد حرفاتو با ملایمت بزن.
سعی کن بهش حس مردونگی بیشتری بدی.
مردا معمولا عقلشون بر احساسشون غالبه . ازش بخواه .
باهاش مهربونی کن بذار ازت یاد بگیره.
توقعات خودتم پایینتر بیار ولی هیچ وقت خودتو نادیده نگیر ولی با سیاست بهش بفهمون که باید بهت بها بده
khaleghezey (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)
تشکرشده 25 در 13 پست
مرسی از راهنمایی شما امابا حرفای اقای خاله قزی ناامیدشدم اخه من خیلی کم طاقتم یعنی ازپس اینهفه مشکلات میتونم بربیام ؟البته درسته سختگیره اماشکاک نیست چون خانوادگی حساسن بعداینکه رضاهیچ وقت منوپارک نبرده میگه حوصله لات ولوت ندارم سالی یبارم اگربریم مسافرت اونم باخانوادش اصلا امکان نداره جایی بریم ومادرش نباشه کاری انجام بده وبیاد اول به من بگه نه اول به مادرش اخ اخ از دست مادرش اخه چی بگم چی دارم بگم اگر دخترم نبود میرفتم
- - - Updated - - -
مرسی از راهنمایی شما امابا حرفای اقای خاله قزی ناامیدشدم اخه من خیلی کم طاقتم یعنی ازپس اینهفه مشکلات میتونم بربیام ؟البته درسته سختگیره اماشکاک نیست چون خانوادگی حساسن بعداینکه رضاهیچ وقت منوپارک نبرده میگه حوصله لات ولوت ندارم سالی یبارم اگربریم مسافرت اونم باخانوادش اصلا امکان نداره جایی بریم ومادرش نباشه کاری انجام بده وبیاد اول به من بگه نه اول به مادرش اخ اخ از دست مادرش اخه چی بگم چی دارم بگم اگر دخترم نبود میرفتم
- - - Updated - - -
مرسی از راهنمایی شما امابا حرفای اقای خاله قزی ناامیدشدم اخه من خیلی کم طاقتم یعنی ازپس اینهفه مشکلات میتونم بربیام ؟البته درسته سختگیره اماشکاک نیست چون خانوادگی حساسن بعداینکه رضاهیچ وقت منوپارک نبرده میگه حوصله لات ولوت ندارم سالی یبارم اگربریم مسافرت اونم باخانوادش اصلا امکان نداره جایی بریم ومادرش نباشه کاری انجام بده وبیاد اول به من بگه نه اول به مادرش اخ اخ از دست مادرش اخه چی بگم چی دارم بگم اگر دخترم نبود میرفتم
- - - Updated - - -
مرسی از راهنمایی شما امابا حرفای اقای خاله قزی ناامیدشدم اخه من خیلی کم طاقتم یعنی ازپس اینهفه مشکلات میتونم بربیام ؟البته درسته سختگیره اماشکاک نیست چون خانوادگی حساسن بعداینکه رضاهیچ وقت منوپارک نبرده میگه حوصله لات ولوت ندارم سالی یبارم اگربریم مسافرت اونم باخانوادش اصلا امکان نداره جایی بریم ومادرش نباشه کاری انجام بده وبیاد اول به من بگه نه اول به مادرش اخ اخ از دست مادرش اخه چی بگم چی دارم بگم اگر دخترم نبود میرفتم
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود بانو yasna
دیواری از دیوار منه بدبخت کوتاهتر گیر نیاوردید خخوب چیکار کنم اگه مطلبی هم مینویسم بعنوان کمک مدیرتی برای بهتر شدن تالار همدردی هستش و از زحمت های مدیران سایت کمتر کنم
اولا کاری که شما انجام دادید کاملا درست بود در را بستید محرم و نامحرم را مراعات کردید واقعا لذت بردم از کار یکه انجام دادید آفرین
و از اون مهمتر برخوردی که داشتید نسبت به داد و بیداد مادر شوهر عالی بود
نتیجشم دیدی اومد توی اتاق و بغلت کرد و ..... این یعنی صبرت نتیجه داد تا اینجاش خوب بود ولی بعدش اگه نوشته هایی که دادم را خوب مطالعه میکردی و بخودتم انرژی مثبت میدادی که میتوانی انجامشان بدی بهتر نتیجه میگرفتی.
اینو بخون:
اینکه موقع برگشتن به مادرشوهرم گفتم مامان بخدامن درو نبستم چی بگه خوبه؟ میگه من ندیدم!
طرز گفتن شما میتوانست بهتر باشه.لینک های رفتار جراتمندانه را حتما بخوان بارها و بارها و بخصوص راههای ارتباطی خداروشکری سایت همدردی در این موارد دارای مقالات فوق العاده ای هستش
جواب مادر شوهرت نشان میده خودشم خجالت کشیده از کار اشتباهی که انجام داده ولی نمیخواد قبول کنه.
احساستو بیان کردی خیلی خوب بود موفق بودی ولی بهترم میشد بگی.
ولی اشتباه اصلی که مرتکب شدی:
1.خداوکیلی اینجا شوهرت مقصر نبودش میدونم اشتباه کرد سر شما داد کشید حق داری ولی مردای ایرانی به حرف مادرای خودشان خیلی اطمینان دارن این میدونی چی را نشان میدهد,اینکه چرا شما جای مادرش نباشی تا بهت اطمینان کامل کنه؟
2.اشتباه شماره 2
وقتی رسیدیم خونه بارضابحث مفصلی داشتیم!!
ببخشید کوچیکتر از اونی هم که بخوام نصیحتت کنم ولی تجربه من میگه اونجا بحث را کش ندادی خیلی خوب رفتار رکدی ایکاش شب هم چیزی نمیگفتی فقط نشان میدادی دلخوری و ناراحت اینجوری 100% به نتیجه دلخواهت میرسیدی.و این موضوع را در وقت بهتر بیان میکردی مثلا فردا البته اگه مقالات رفتار جراتمندانه را مطالعه میکردی به راحتی میتوانستی این مسئله را مدیریت کنی به جنگ ما مردا اگه میای با منطق نیا بلکه با احساست بیا بزار یه مقاله لینکشو بهت بدم
http://www.hamdardi.net/thread-33023.html
یکم باید صبور باشی و مقالات سایت را هم مطالعه کن
- - - Updated - - -
راستی زود برگرد برو خونه خودتان زنگ بزن به شوهرت بگو بیاد دنبالت پرسید چرا رفتی بگو دلم برای مامانم تنگ شده بود اومدم ببینمش.
به هیچ عنوان بحث نمیکنی رفتی خانه در مورد قهر هم حرف نمیزنی.
بزار یه جمله ای بهت بگم من خودم توی زندگیم بکار بردم و نتیجشم دیدم اگه انجامش بدی زندگیت میهش همانی که دوست داری.
من همیشه صبحا بیدار میشم بخودم میگم سید امروز شاید آخرین روزیه که زنده باشی پس سعی کن به همسرت احترام بزاری و بهش محبت کنی دخترتو دوست داشته باشی کارایی انجام بده که دوست دار یو لذت میبری سعی کن انسان خوبی باشی و کسی را آزار ندی و....
هر مشکلی هم داشته باشم با همسرم قهر نمیکنیم چون پیش خودم میگم شاید این آخرین روز زندگیم باشه.اینجوری بهش نگاه کن محبت کن قهر کردن را بریز دور هیچوقت خونه بابات نرو دختر خوب اینو خوب یادت باشه
خانه زن = سنگرش هیچوقت سنگرتو ترک نکن هیچوقت
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
ویرایش توسط khaleghezey : سه شنبه 16 اردیبهشت 93 در ساعت 08:02
شیدا. (سه شنبه 16 اردیبهشت 93)
تشکرشده 25 در 13 پست
واقعاممنون ازحرفاتون ولی من قهرنکردم رضادیشب پیام داد 2روزبزارتنهاباشم وقتی اون این حرفو میزنه چطوربرم خونه شوهرمن جایگاه زن ومادرشو نمیدونه همیشه منو داده زیرپای مادرش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)