به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 31
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Surface نمایش پست ها
    سلام
    خوبین؟
    ببینید من این مشکل شما رو تجربه کردم و احساس شما رو می فهمم
    اخلاقمم خیلی شبیه شماست
    تاپیک های قبلیتون رو هم نخوندم
    اما از همین تاپیک یه طورایی گرفتم چی شد
    من خودم تهدید کردم
    می دونم شاید بگید نمی شه
    اما به خانومتون اخلاقتون رو یاد آوری کنید و بگید من دیوونم هر کاری می کنم
    بشون بگید : یا من یا اون
    بگید : واسم مهم نیست رابطت چقدر هست اما من نمی تونم حالا مشکل منم دیگه
    پس یا اون یا من
    اگه گفت زشته و اروم اروم کمش می کنم
    بگید من واسم مهم نیست
    از اون روزای اول بت چندین ماه وقت دادم این رابطرو تموم کنی اما نکردی
    غیر مستقیم و مستقیم گفتم گوشت بدهکار نبود
    الان دیگه بریدم
    حالم از ازدواج هم به هم می خوره
    پس یا تمومش کن
    یا بزار من برم راهت شم
    خستم کردی
    واسه من نتیجه داد
    البته چند روزی دعوا داره یا گریه ی خانومتون
    اما بش بگید که واستون مهمه که ناراحت بشه یا نه
    اما بگید دیگه از عذاب کشیدن خسته شدم
    خیلی جدی برخورد کنید که بفهمند کار جدیه
    حتی به نظر من به قول معروف یکم فیلم هندیش کنید هم بد نیست
    مثلا این تاپیک رو نشونشون بدید و بگید چقدر زجر کشیدید
    من گفتم می فهمم چی می گید احساستونم احساس من بود
    اما من خودم راهی بهتر از این پیدا نکرم و واسم نتیجه هم داد
    فقط هواستون باشه نزارید آروم آروم کمش کنن
    چون اینطوری فایده نداره
    یک دفعه خیلی بهتره
    خیلی ممنون!
    موفق باشید

    سلام دوست عزیز
    شرمنده من جواب نمی تونم اون لحظه بدم بخاطر اینه که کارها تو شرکتم خوابیده بعد از ظهر کاملا اونجا بودم و نتونستم کامل مشکلات رو بنویسم
    رابطه خانوم من با فامیلاش مخصوصا اون اقا گرمه یه وقت خدای نکرده عاطفی نیستش
    من قبلا حدود چندین بار تاپیک های خودمو دنبال می کردم از اول خواستگاریم تاپیک ایجاد کردم و با دوستان صلاح مشورت می گرفتم تا به امروز و خیلی نتایج + و اثر گزاری دوستان به من دادند و بینهایت از این دوستان سپاس و قدر دانی دارم تا به اینجاش
    ولی حال چی بگم خودت یه مردی و غرور مردونه رو بهتر درک می کنی لذا بیشتر منو می فهمی ولی نمی خوام اول زندگی متشنج کنم زندگی رو بخاطر همین با سردی برخورد می کنم تا اول زندگی حساب کار دستش بیاد خودمم ادمی هستم که اگه احساس خطر کنم مطمئنا پیگیری میکنم و به شدت برخورد می کنم دوستانی که با من در ارتباط بودن مخصوصا جریانات خواستگاری و اینا می دونن چی میگم
    ولی خیلی لطف کردی که برام نوشتی بینهایت سپاسگزارم

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    امیدوارم از حرفم ناراحت نشین اما واقعا دلم برای همسرتون سوخت که مجبوره یک عمر شما و ادا و اصولتون رو تحمل کنه! به عنوان کسی که همچین فردیو توی خانواده داریم بهتون میگم که شاید چند بار اول نشون دادن مستقیم ناراحتیتون روی خانواده ی همسرتون تاثیر بذاره اما کم کم به موجودی غیر قابل تحمل تبدیل میشین که همه ازتون دوری میکنن تا مجبور نشن اخم و تخمتونو واسه هر حرف و کاری که باب میلتون نیست تحمل کنن!
    شما انواع و اقسام صفات منفیو توی خودتون میشناسین اما ترجیح میدین همه با این صفاتتون کنار بیان تا اینکه خودتونو تغییر بدین! اینم یادتون باشه که هیچ زنی نیست که تا ابد واسه 5 دقیقه دیر کردن شوهرش گریه کنه! چند وقت دیگه زندگی شما هم مثل همه ی زندگیا عادی میشه و خانمتون به راحتی در مقابل قهرها و اخلاقای عجیب غریبتون کوتاه نمیاد...

  3. 5 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    reihane_b (سه شنبه 30 مهر 92), shabnam z (سه شنبه 30 مهر 92), toojih (دوشنبه 29 مهر 92), فرهنگ 27 (سه شنبه 30 مهر 92), ساحل75 (سه شنبه 30 مهر 92)

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ASAL.68 نمایش پست ها
    سلام بی وفای عزیز شرمنده دیر جواب دادم .باتمام وجود درکتون میکنم من خودم یه دخترم هنوزم ازدواج نکردم من خوب زنارو میشناسم خیلی متعصب هستن رو کسو کارشون همینکه ازدواج کردن دشمنای طرف خونواده پدریشون براشون میشه دوست تاازاین طریق لج همسر وخونواده همسرشونودربیارن حساسش نکن اصلا به روی خودت نیار اگه ازیکی از فامیلای همسرت خوشت نمیاد وگرنه همسرت حساس میشه وزوم میکنه رو اون وبعدش لجبازی وبچه بازیش شروع میشه

    - - - Updated - - -

    بی وفا من شخصیت ومردانگی تودوس دارم کاش همه مردا مثل شما مردبودن داداش گلم بعضی از زنا قدرزندگیشون رو نمیدونن بخاطر فکوفامیلشون حاظرن زندگیشون رو نابودکنن کاش از روز اول اب پاکومیریختی رو دستش داداش گلم

    ممنون و سپاس فراوان از شما


    شما ببخش جواب تون رو مستقیم ندادم شرمنده تا دیر موقع درگیر کارای شرکت بودم نشد به هر حال پوزش می طلبم از شما

    بحث سر تعصب نیستش خواهر عزیز من از این ناراحت شدم که وقتی من میگم این اقا ادم درستی نیست و شیشیه خورده داره میگه نه من از بچگی با ایشون بزرگ شدم و مثل برادرم می مونه از این حرفا خودم من تک فرزند هستم و با دختر عموم بزرگ شدم ولی این اداب رو رعایت می کنم که حریم خودمو مشخص می کنم منظورم از حریم خدای نکرده توهین نباشه منظورم اینه که وقتی من تو مجردی با دختر عموم رو بوسی می کنم و دستی رد و بدل میشه مطمئنا بعد ازدواج کنترلم بیشتر میشه ولی این خانوم من نمی دونم چرا اینکار و انجام داد
    ولی باور کن خیلی نقاط + داره ولی بچه بازی در میاره از این مورد بدم میومد سرم واقعا اومد

    این تنها مشکل من نیستش
    من کلا ادم جوشی هستم یعنی در ان واحد بر میگردم یه مدت با یاری دوستان خیلی خوب شدم یعنی راحت کنترلش می کردم ولی تو این مدت با این همه مشکلات روح و روان منو به بازی گرفته باور کن الان که دارم می نویسم نای نوشتن رو ندارم و ذهنم کار نمی کنه اگه دیدی خدای ناکرده جایی نا مفهومه به دل نگیر دست خودم نیست فکرم مشغوله و از تو شرکت هم دارم می نویسم

    در اخر بگم که من حساسیتم به جاس بارها هم براش گفتم به این دلیل میگم با ایشون زیاد جوش نگیر بازم می بینم تا میره جایی که فامیلاش هستن پاک منو از یاد میبره بارها بهش متذکر میشم ولی بی فایده هستش باور کن دیگه از هر چی ازدواج و ارامش حالم بهم میخوره خسته می کنن ادمو ای کاش مجردی رو ادامه میدادم

    بازم نمی دونم چی نوشتم اصلا حال رو به راهی ندارم ببخش پرت و پلا بود انشالله حالم اومد سر جاش درست می نوسم

  5. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 خرداد 99 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 833 در 318 پست

    Rep Power
    58
    Array
    سلام بی وفا جان خوبی؟؟؟؟ماشالا چه زود عروسی کردی،تو که تازه میخاستی برسی خواستگاری ،تبریککککککککک،بی وفا جان من با نظر خانم sara 65 موافقم،نذار این قضیه عصبانیت و حساس بودنت لوس شه برا خانمت،به نظرم یکم حرفه ای تر عمل کن،به خانمت توضیح بده خط قرمزات چیه و از چی بدت میادبعدش نتیجه رو ببین ،نه اینکه یهو اوج بگیری ،شاید اون بیچاره نمیدونه اصلا،ببین دوست خوبم تو الان با طرز تفکر خودت داری رفتار میکنی و فکرم می کنی درسته اما شاید نظراتی که اینجا میذارن باعث بشه تو دیدت عوض شه و ببینی یه جاهایی اشتباه کردی،پس مشورتی که دوستان میدن رو حتما به کار ببند و با طرز تفکر صرف خودت جلو نرو،منم یه ادمی هستم تقریبا مثل خودت اما اینقدر زود به سیم اخر نمیزنم شما هم با حرف زدن مشکلت حله پس دور داد و بیداد و قهر رو خط بکش

  6. 2 کاربر از پست مفید samanft تشکرکرده اند .

    reihane_b (سه شنبه 30 مهر 92), مارتا63 (دوشنبه 29 مهر 92)

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang نمایش پست ها
    به نظرم اگر زیاد حساسیت دارید طور دیگری به همسرتون القا نکنید (یعنی حساسیت خودتون رو با بد جلوه دادن خانواده ایشان (پسر خاله) یا خود ایشان نشان ندهید). خیلی آروم بشینید و با ایشون صحبت کنیدبگید که چقدر همسرتون رو دوست دارید به این دلیل و ان دلیل (دیگه دلیلها رو خودتون می دونید) و بعد از اعتبار سازی بگویید که شما دوست ندارید همسرتون با مردهای نامحرم فامیلشان گرم بگیرند و این به معنای شک داشتن به همسرتون نیست و اینکه ایشان کار شک بر انگیزی کردند. در کل طوری با همسرتون صحبت نکنید که ایشان را زیر سوال ببرید بلکه از او بخواهید که رفتارش را تغییر دهد تا حساسیتهای شما بر انگیخته نشود و آرامش به شما برگردد. به نظرم رفتارتون طوری بوده تا به حال که همسرتون رو و اون خانوادشون رو زیر سوال بردید و این برای هر کسی (مرد و زن نداره) ایجاد حساسیت می کنه . پس از اول زندگی سعی کنید از ایجاد این حساسیت ها جلو گیری کنید و صمیمیت رو جایگزین کنید.
    این مشکلات در ابتدای زندگی طبیعی است . ابتدای زندگی مثل ساختن پایه و پی ساختمان می مونه و کار بیشتری رو می طلبه. ولی من مطمئنم شما می تونید با درایت خودتون این دوره رو به خوبی طی کنید و یک بنای مستحکم رو روی پایه های قوی بسازید.
    موفق باشید.


    برادر/خواهر عزیز درود
    من با ایشون قبل ازدواجم صحبت کردم به صورت غیر مستقیم گفتم که این اقا ادم درستی نیست دیدم منظورم رو متوجه نشدن بعد عقد دوباره این مسئله رو بازگو کردم چیزی جز ایمکه نه پسر خالم خیلی هم خوبه و بد فکر می کنی نشنیدم گفتم باشه ولی من با پسر عموم در میون گزاشتم گفتم با این دلایل خوشم نمیاد از این اقا ( خانواده همسرم مخصوصا پدر خانومم زیاد با خاله مادر خانومم در ارتباط نیستن و خوشش هم نمیاد کاری هم ندارم) ولی خواستم بگم اروم هم حرف زدم با ایشون ولی ایشون نه کاری نکردن
    من خودمم تو خانواده ای بزرگ شدم که توش دختر پسر تا الان جای خواهر برادرن مشکلی ندارم با این قضییه ولی این ادم ادم درستی نیستش من دارم از این میسوزم
    ولی باور کن دیگه فکرم کار نمی کنه من نمی تونم با مشکلات زیادی که الان هست بیام درگیری پیش بیارم بین خودم و خانومم و خانواده ها دیگه توانشو ندارم باور کنید
    اعصاب برام نمونده که دنبال این موضوع رو بگیرم نه وقت مشاوره دارم نه کار دیگه ای فقط اومدم با شما ها مشورت کنم تا چه عملی رو انجام بدم تا بفهمونم که کارش درست نبوده
    فقط حرف زدن نه چون باهاش 100 بار حرف زدم دیدم عمل نمی کنه سرد شدم اونم هی میخواد ارتباط برقرار کنه اما من سردی نشون میدم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang نمایش پست ها
    به نظرم اگر زیاد حساسیت دارید طور دیگری به همسرتون القا نکنید (یعنی حساسیت خودتون رو با بد جلوه دادن خانواده ایشان (پسر خاله) یا خود ایشان نشان ندهید). خیلی آروم بشینید و با ایشون صحبت کنیدبگید که چقدر همسرتون رو دوست دارید به این دلیل و ان دلیل (دیگه دلیلها رو خودتون می دونید) و بعد از اعتبار سازی بگویید که شما دوست ندارید همسرتون با مردهای نامحرم فامیلشان گرم بگیرند و این به معنای شک داشتن به همسرتون نیست و اینکه ایشان کار شک بر انگیزی کردند. در کل طوری با همسرتون صحبت نکنید که ایشان را زیر سوال ببرید بلکه از او بخواهید که رفتارش را تغییر دهد تا حساسیتهای شما بر انگیخته نشود و آرامش به شما برگردد. به نظرم رفتارتون طوری بوده تا به حال که همسرتون رو و اون خانوادشون رو زیر سوال بردید و این برای هر کسی (مرد و زن نداره) ایجاد حساسیت می کنه . پس از اول زندگی سعی کنید از ایجاد این حساسیت ها جلو گیری کنید و صمیمیت رو جایگزین کنید.
    این مشکلات در ابتدای زندگی طبیعی است . ابتدای زندگی مثل ساختن پایه و پی ساختمان می مونه و کار بیشتری رو می طلبه. ولی من مطمئنم شما می تونید با درایت خودتون این دوره رو به خوبی طی کنید و یک بنای مستحکم رو روی پایه های قوی بسازید.
    موفق باشید.


    برادر/خواهر عزیز درود
    من با ایشون قبل ازدواجم صحبت کردم به صورت غیر مستقیم گفتم که این اقا ادم درستی نیست دیدم منظورم رو متوجه نشدن بعد عقد دوباره این مسئله رو بازگو کردم چیزی جز ایمکه نه پسر خالم خیلی هم خوبه و بد فکر می کنی نشنیدم گفتم باشه ولی من با پسر عموم در میون گزاشتم گفتم با این دلایل خوشم نمیاد از این اقا ( خانواده همسرم مخصوصا پدر خانومم زیاد با خاله مادر خانومم در ارتباط نیستن و خوشش هم نمیاد کاری هم ندارم) ولی خواستم بگم اروم هم حرف زدم با ایشون ولی ایشون نه کاری نکردن
    من خودمم تو خانواده ای بزرگ شدم که توش دختر پسر تا الان جای خواهر برادرن مشکلی ندارم با این قضییه ولی این ادم ادم درستی نیستش من دارم از این میسوزم
    ولی باور کن دیگه فکرم کار نمی کنه من نمی تونم با مشکلات زیادی که الان هست بیام درگیری پیش بیارم بین خودم و خانومم و خانواده ها دیگه توانشو ندارم باور کنید
    اعصاب برام نمونده که دنبال این موضوع رو بگیرم نه وقت مشاوره دارم نه کار دیگه ای فقط اومدم با شما ها مشورت کنم تا چه عملی رو انجام بدم تا بفهمونم که کارش درست نبوده
    فقط حرف زدن نه چون باهاش 100 بار حرف زدم دیدم عمل نمی کنه سرد شدم اونم هی میخواد ارتباط برقرار کنه اما من سردی نشون میدم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط asemaneabi222 نمایش پست ها
    سلام آقای بی وفا من خیلی وقته توی این سایت میام و مشکلات رو میخونم اما دقیقا نمیدونم شما قبلا چه چیزهایی اینجا گفتید ولی قبل از هر چیزی بهتون تبریک میگم به خاطر ازدواجتون و امیدوارم خوشبخت باشید و در مورد این مسائلی که فرمودید به نظرم این همه حساسیت خوب نیست،همونجوری که میگید همسر شایسته ای دارید پس چرا با بهونه های ریز تاکید میکنم بهونه"زندگی رو به کام خودتون تلخ میکید اونم اول ازدواجتون؟همسر شما قطعا از بچگی در کنار همین فامیلها بزرگ شده و نمیتونه یک شبه صمیمیتی که یقینا بی منظور هست رو کلا از بین ببره و شما هم با آرامش و برخورد درست میتونید همسرتون رو متوجه کنید که متاهله و باید توجه داشته باشه به شما خصوصا زمانی که در جمع فامیل هستید.شما الان میگید همسرتون داره بچه بازی در میاره در حالی که خودتون هم به خاطر حضور یک نفر توی یه جمع که خوشتون ازش نمیاد او جمع که از شما بزرگتر هم توش حضور داشته رو ترک کردید،اینا یعنی لج بازی ،قهر و ناز کردن و منتظر شدن این از دل اون در بیاره اون از دل این هم یعنی بچه بازی،مهمونی دعوت شدید به خاطر عید با همسرتون بدون لجبازی و قهر بگید که دوست دارم کنار من باشی و روابطت رو با بقیه فامیل از الان که ازدواج کردی با چهار چوب بیشتر مدیریت کنی شک ندارم که اگه لحن شما درست باشه همسرتون متوجه میشه الویت اول زندگیش شما هستید

    سلام ممنون از شما که تبریک گفتی متشکرم
    بابا ما پدر کشتگی با همسرمون نداریم که


    دوست عزیز بخدا باهاش حرف زدم گفتم دقیقا :
    ببین خانوم شما با دامادت صمیمی هستی ایا من گیر میدممن یه علتی داره میگم این اقا ادم درستی نیست اگه من دروغ میگم پس چرا پدرت زیاد باش حال نمی کنه دامادت باهاش گرم نیست فقط تو با فامیلات که دختر عمو و دختر خاله و اینا هستید که با ایشون اینگونه گرم هستید
    من نمی گم محدود کن رفتارتو ولی وقتی که میام خونه مامانینا با اینکه به من گفتی فقط ماییم و بعدش فهمیدم استادیوم ازادیه نه باهات قهری کردم نه هیچی بعدش هم که اومدم شما دشاتی دوست دختر پسر خالتو می دیدی(منظور عکساشو) و نظر میدادی با اینکه می دونستی من رو این جور کارای عقب مونده مخالفم و بعد با اینکه مادرت هم اومد و بلند بلند ازم تعریف میکرد بازم متوجه نشدی که اومد ایا این درسته ؟
    دیدم گفت که من اصلا متوجه نشدم چرا خودت نیومدی پیشم؟
    اینجا واقعا کفرم در اومد گفتم من مگه مثل شما بیکارم بیام یه مشت چرت و پرت بگم و بخندم ادم باید یکم شخصییت داشته باشه ادم تو یه جمع و مهمونی این رفتارو می کنه و بلند بلند می خنده و در مورد بعضی چیزا بلند بلند حرف میزنه
    واقعا نمی دونستم چی بهش میگفتم بعدش دوباره بحث کردم و گفتم تا وقتی که نهمیدی چی گفتی و اینا باهام حرف نزن حوصله ندارم و خودمم برای خودم تو شرکت هزار تا مشکل دارم و این



    بابا بخدا منم با این همه مشکل خسته شدم خودتون بودید چیکار میکردی
    راضییم ازش ولی از بچه بازی ها نه
    از ارامش زندگیم راضییم ولی نمی ارزه یه زندگی و ارامش با این بچه بازی


    دوستان من حالم زیاد رو به راه نیست انشالله بعدا به پاسخ های دوستان جواب میدم
    اگه دیدید جایی نا مفهومه و قاطی پاطیه حتما بهم بگید تا فردا دقیق بگم
    بینهایت عذر می خوام شرمنده

  8. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی وفا نمایش پست ها
    سلام دوستان
    عرض خسته نباشید دارم خدمت کارشناسا و دوستان خوب خودم تا به امروز


    یه مدت نبودم که شاید بهتر بگم تو این مدت به قول معروف ماه عسل اگه اسمشو بزاریم بهتر باشه
    ماه عسلی که توش پر از شک برام تا به الان ایجاد شد
    شک به زندگی همسرت کسی که تا به الان بهت ابراز عاطفی کرده و می کنه ولی تو با این طرز فکر عقب موندت همش شک داره وجودتو می خوره یا شایدم شک اسمشو نزاریم تصادف های نایاب زندگی قشنگ تره
    دیگه دل و رمغی برای نوشتن ندارم فقط می خوام کسی با من همدردی کنه تا یکم فکر و روحم اروم شه
    نه افسردگی اومده سراغم نه مشکل حاد
    ولی نمی دونم .....با خودم درگیرم با کارهام درگیرم با زندگیم درگیرم....با احساسم درگیرم....تو فکرم تو هر چی که بگی هستم.....
    دل کاری رو ندارم منی که 9 ساله ورزش می کردم و هر روز خدا پا به پای خودم خوب و خوش و خندون بودم الان دیگه دل و رمغ ندارم
    نمی دونم چه مرگمه

    همش عصبیم همش با همسرم یه جور برخورد می کنم تا بهش بفهمونم از بعضی اتفاقات ناراحتم دلخورم

    دلگیرم از همه
    با سلام و احترام خدمت اقای بی وفا

    از تاپیک نامفهومتون متوجه شدم حتما کاربر قدیمی هستین و تاپیک های قدیمی ای هم دارین رفتم شکسته پکسته یکم نگاهشون کردم تا حدودی فکر کنم متوجه مشکلتون شدم. البته تاکید کنم که فکر کنم .

    داستانتون منو یاد داستان دوستم انداخت بد نیست بشنوین:

    من یدوستی داشتم پسری که دوستش داشت مثه شما بود همکار خانوم زیاد داشت . این اقا مثه شما هرکسی بمشکل برمیخورد کمکش میکرد که اتفاقا جنسیتشم فرقی نداشت یعنی منظورم اینه که مشکلات همکارای خانومشو حل میکرد. لازمه ذکر کنم حتما که همکارای این اقا پسر مثه همکارای شما هم نبودن یعنی محترم بودن و اس عاشقانه اینا نمیفرستادن یعنی در این حد صمیمی نبود روابط هم خانوم هاش متشخص بودن اهل این حرفا نبودن هم اون اقا اونقد دیگه صمیمی نمیشد. اما خب بازم گاهی مثلا جو صمیمی میشد خانوم ها تو جمع هم یشوخی میکردن میخندیدن این اقا هم درکنارشون خب خندش میگرفت و میخندید .اینا رو گفتم روابط بدونین که درچه حدی بود.
    دوست من اوایل که زیاد به این اقا پسر وابسته نشده بود خب واسش زیاد مهم نبود. اما وقتی رفتارای عاشقانه این اقا رو دید و دوست داشتناشو دید خب وابستگیش زیاد شد (البته روابط عاشقانه با دوستم نه خدایی نکرده با همکاراش)
    تازه دوهزاریش افتاد که نه دیگه رفتارای این خانوما ناراحتش میکنه
    دیگه دوست نداره شوهرش مشکل خانومای دیگه رو حل کنه
    اما تاحالا نگفته بوده الان یهو بیاد بگه ؟ خب ترسشو داشت.
    یه اشتباهی میکنه
    خب این اقا پسر بدوست من وابسته بود این اقاپسر یدوستی داشت که از قضا همکلاسی هردوشون بود یعنی تو دانشگاه میدیدنشون این اقا پسر دوست نداشت که دوست من با دوستش حرف بزنه (حرف که میگم نه شوخی و خنده )حرفای معمولی مثلا حتی سلام و احوال پرسی
    کلا خوشش نمیومد از دوستش دیگه ، دوستش بوده ها اما دوست نداشت خانومش با این اقا رفت و امدی داشته باشه. (البته رو ی این دوستش خیلی حساس بود چون خیلی میدینش وگرنه این اقا پسر رو تمام اقایون حساس بود دوست نداشت خانومش به اقایون دیگه هم توجه کنه.)

    بگذریم ، خلاصه این خانوم از این حساسیت خبر داشت ، با خودش میگه خب منم که مثه همین شوهرم دوست ندارم شوهرم غیر من بقیه خانوما توجه کنه و مشکلاتشون و حل کنه خب میخوادم حل کنه اگه خیلیییییییی حاده بمن بگه من انجامش میدم براشون.
    (اما این ناراحتی رو نمیتونست زبونا بگه روش نیمشد خجالت میکشید حالا هرچی دلیلش واسه خودش بود)

    این خانوم میاد دقیقا رفتارهای این اقا پسرو تقلید میکنه تازه خوباشو تقلید میکنه مثلا بهیچ عنوان اجازه نمیده پسری باهاش شوخی کنه بگه بخنده چون اهل این حرفا نبوده اصن اما یسری توجهاتی میکنه.
    مثلا بگم شوهرش واسه یکی از خانوم ها که مشکلی پیش اومده میاد یه کتاب روانشناسی به این خانوم معرفی میکنه و بهش میده (کتابی که واسه هردوشون خیلی ارزش داشت توش کلی شعر واسه دوستم نوشته بود که همه اونا رو چون میخواسته بده به این خانوم پاکش میکنه) اینکارو از رو قرض انجام نداده بعدش پشیمون شده اما خب دیگه پشیمونی چه فایده ، دوست ما میاد اینجوری تلافی میکنه که جزوه هاشو میده به یکی از همکلاسیای پسرش که نیاز داشته از یطرف این اقا پسر خیلی روی این همکلاسیه حساس بوده.
    طفلکی دوستم میخواسته اینجوری به این پسره بفهمونه که بابا رفتارت ناراحتم کرده اینجوری با عملش خواسته حسشو منتقل کنه این کارش بضررش شد بدتر ، اون اقا پسر مثه شما بدوست ما شک کرد. درست مثه شما مثه حس شما. هرچی دوستم اومد گفت بابا بخاطر این بوده که خودت این رفتارارو داشتی اون اقا پسر ورداشت گفت نه من از خودم مطمعنم و من فقط قصدم خیره و از این حرفا
    دوستم گفت خب منم از خودم مطمعنم من تو تمام این سالها ی عمرم اصن با جنس مخالف دوست نبودم اصن بهشون محلم نمیذاشتم چه برسه بدوست.
    او اقا پسر میگفت تو بخودت مطمعنی اما من به پسرای دیگه اعتماد ندارم .
    دوست ما هم ورداشت گفت خب منم بدخترای دیگه اعتماد ندارم از قضا اتفاقا اون دخترای دیگه دوستای خود دختر بودن دختره گفت من بدوستام اعتماد دارم ااما نگران اینده ام با این کاری که تو میکنی فرداش ممکنه که یدختری از راه برسه قصد دیگه ای داشته باشه و پاک نباشه اونوقت شاید کار از کار بگذره.گفت دوستای من خوبن و قصدی ندارن حالا گاهی یشوخی میکنن نمیدونن من ناراحت میشم وگرنه اینکارو نمیکنن اما تو که میدونی اینکارو نکن دیگه!!!
    باورتون میشه پسره بعد از 1 سال هنوز نمیدونست که این چیزا دختره و ناراحت میکنه چون اصن دوست من تاحالا زبونا نمیگفته همش عملا لجبازی میکرده و حتی اون اقا پسر نمیدونسته که اینا لجبازیه و برخلاف میل دختره!!!!!! و از رو مجبوری انجام میده تا اون اقا بفهمه که دوست من چه حسی داره.


    بهرحال میخوام بگم شاید خانوم شما هم قصدش همین بوده باشه اگاه کردن شمااز حسی که بهش دست داده. هرچیم دوستتون داشته باشه اما اونم یه آددمه دل داره شاید روزی سعی کرده هر 5 دقیقه یبار بهتون اس بده بدونه کجایین و قتی 30 دقیقه دیرتر برین خونه گریه کنه و فکرش هزار جا بره ! اما الان سعی میکنه با بوجود اوردن اون حس درشما باعث بشه شما هم یکم بفکر فرو برین ، نگران شین.

    خیلی سخته یدختر بدونه همکارای شوهرش با شوهرش خیلی صمیمی هستن اما شوهرش صبح خودش با دست خودش بفرسته تو همون شرکت همون شرکتی که کلی گرگ توشه کلی ادمی که ممکنه هرلحظه سنگ بنای ویرانی زندگیشو بذارن. خیلی سخته سعی کنین درکش کنین.

    قدرشو بدونین تحمل این جریانات واسه هردختری به این اسونیا نیست.
    همین که با دونستن این چیزا بهتون اعتماد کرده خودش خیلی باارزشه.

    شما ازخودتون مطمعنین ایا میتونین این اطمینان و بخانمتونم بدین. اونم با همچین همکارایی که روز اولی که خانومتون پاشو گذاشت تو اون شرکت اشکشو دراوردن .
    اعتماد سخته خصوصا در جامعه الان تو همین تالار بخش خیانتاشو برین بببین خانوم ها چی میکشن البته میدونم نظرشما عکسشه نمیدونم چرا برعکس دیدین که بیشتر اقایون مورد ظلم خانوم ها قرار گرفتن این حرفو تو بخش تعیین مهریه خوندم . خیلی برام جالب بود . چون درست زمانی خوندم که هرچی من تو این تالار داستان خیانت خوندم مربوط اقایون بود غیر از دومورد.!!!!!!

    من فکر میکنم شماهم ته دلتون میدونین یجاهایی اشتباه کردین اما نمیخواین قبول کنین. چون نمیشه یجورایی قبول کرد که شما هیچ نقشی در رفتار همکاراتون باهاتون نداشتین
    بالاخره یه چراغ سبزی دیدن که اینجوری رفتار میکنن. من فکر میکنم چون دوست ندارین مردی پیدا شده مثه خودتون ناراحتین نگاه کنین شما زیادی به همکاراتون توجه نشون دادین و مشکلات اونا رو مشکلات خودتون دیدین ، پسر خاله خانوم شما هم زیادی داره توجه نشون میده بخانومتون ، واسه همین ترسیدین .

    همیشه من در امور ازدواج به یک چیزی اعتقاد داشتم خدا اونایی که همجنس همن و مثه همن و کنار هم قرار میده ! حالا بعضیا یکم کمتر یکم بیشتر اما بازم اینجوری نیست که ما یکاری بکنیم نخوایم تاوانشو بدیم باید تاوان کارامونو خودمون بدیم نه کس دیگه!

    اگه یجور دیگه نگا کنین رفتاری که خانومتون داشته یجورایی براتون نباید ناآشنا باشه .


    بازم ببخشید اگه برداشتم اشتباه بوده. من یجورایی از این تاپیک و تاپیک قبلیتون اینگونه برداشت کردم . اگه اشتباه بود بذارین بحساب سطحی نگری بنده.

    همیشه پیروز و موفق باشین.
    ویرایش توسط دختر بیخیال : دوشنبه 29 مهر 92 در ساعت 20:54

  9. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 مرداد 93 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,014
    سطح
    17
    Points: 1,014, Level: 17
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بی وفا مشکل شما عین مشکل برادرم هست زن داداشم بعد 5 سل جروبحث یادش افتاد داره اشتباه میکنه وبرگشت به داداشم گفت کاش حرف تورو قبول میکردم الان هم چسپیده به زندگیش وداداشم برادرگلم انقد خودتو ازیت نکن اروم باش نفس عمیق بکش اب سرد بخور ریلکسیشن انجام بده یه نایلون پرهواکن بعد بادست بترکونش یا کاغدپاره پاره کن تا عصبانیتت کم شه واروم شی وقتی رفتی حمام دوش اب رو کمکم سرد کن اب سرد زیر دوش ارومت میکنه

  10. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 اردیبهشت 93 [ 21:45]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    785
    سطح
    14
    Points: 785, Level: 14
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 46 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واسه اینکه ببینید حرفای من ویا دختر بیخیال درسته یا نه من یه پیشنهاد دارم.یه روز که حال هر دوتون خوبه وهمه چی آرومه بشین بهش بگو 2تا برگه بیاره وهر کدوم یکیش رو بردارید ازش بخواه نکات منفی که در شما میبینه ودوست داره اصلاحش کنید رو بنویسه .شما هم نکات منفی اون رو بنویسید .حتی میتونی چند روز به اون وخودت فرصت بدی که هر چی به ذهنش رسید بنویسه بدون هیچ خجالت وترسی وباهات راحت باشه وبگو که ناراحت نمیشی از چیزایی که مینویسه .بعد ببین اون ازت چی میخواد وتو چی میخوای.سعی کن بعد از خوندنش ناراحت نشی اول خوب بخونیش وببینی واقعا کجای کار ت ایراد داره ودر مورد اونم همینطور .زندگی با غیر مستقیم حرف زدن درست نمیشه.شما هم سعی کن در عین حال که اقتدارت رو حفظ میکنی باز بعد از اینکه اون میاد آشتی کنه کنارش نزنی .این کار درستی نیست .اینجوری آتش کینه رو تو دلش روشن میکنی.من ونامزدم چند روز پیش سر یه چیزی تلفنی بحثمون شد منم زود جوش اوردم وخیلی سرد خداحافظی کردم ودیگه بهش زنگ نزدم .فرداش بهم زنگ زد ومن خیلی گرم باهاش احوالپرسی کردم واون لحظه به روش نیوردم که ناراحت بودم و... .ولی وقتی همدیگه رو دیدیم تو یه موقعیتی که هر دو آروم کنار هم بودیم گفتم که از اون حرفی که بهم زدی ناراحت شدم والبته نامزد من خیلی آرومه و وقتی من عصبانی هستم اینقدر به آرومی با من حرف میزنه که من اگر مقصر باشم زود متوجه اشتباهم میشم وبحث سریع خاتمه پیدا میکنه.انتقاد کردن یه شیوه ای داره که باید در موردش یه دوره آموزش دید .حالا اون روش رو انجام بدید تا علت کار خانم رو بفهمیم وبعد بتونیم در موردش ادامه بدیم.


    - - - Updated - - -

    اینم که بهتون نگفته این همه مهمون اونشب دعوت بودن شاید میخواسته سوپرایز بشین!

  11. کاربر روبرو از پست مفید آدرین تشکرکرده است .

    reihane_b (سه شنبه 30 مهر 92)

  12. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط samanft نمایش پست ها
    سلام بی وفا جان خوبی؟؟؟؟ماشالا چه زود عروسی کردی،تو که تازه میخاستی برسی خواستگاری ،تبریککککککککک،بی وفا جان من با نظر خانم sara 65 موافقم،نذار این قضیه عصبانیت و حساس بودنت لوس شه برا خانمت،به نظرم یکم حرفه ای تر عمل کن،به خانمت توضیح بده خط قرمزات چیه و از چی بدت میادبعدش نتیجه رو ببین ،نه اینکه یهو اوج بگیری ،شاید اون بیچاره نمیدونه اصلا،ببین دوست خوبم تو الان با طرز تفکر خودت داری رفتار میکنی و فکرم می کنی درسته اما شاید نظراتی که اینجا میذارن باعث بشه تو دیدت عوض شه و ببینی یه جاهایی اشتباه کردی،پس مشورتی که دوستان میدن رو حتما به کار ببند و با طرز تفکر صرف خودت جلو نرو،منم یه ادمی هستم تقریبا مثل خودت اما اینقدر زود به سیم اخر نمیزنم شما هم با حرف زدن مشکلت حله پس دور داد و بیداد و قهر رو خط بکش

    سامان جان سلام ببخش من دیروز حال نسبی خوبی نداشتم که قادر به نوشتن نبودم شرمنده
    سامان منو که خوب میشناسی یعنی تا حدی میشناسی دیگه درسته؟
    اقا من خودم با خانواده پدریم خیلی خیلی راحتم با دختر عموم خیلی بینهایت راحتم ولی بعد ازدواجم یه چیزایی خود به خود عوض میشه برات یه مثال میزنم
    من قبل ازدواجم تو دوران مجردی با فامیل های پدریم که خیلی راحتم ممکن بود در مجالسی منجر به روبوسی میشد دست میشد ولی ایا بعد ازدواج ممکنه اینکار انجام میشه؟مطمئنا ادم اگه بیشتر از یه پلنگتون مغزش کار کنه برای زنشم شده برای بقای زندگیش نه برای نگه داشتن حرمت عشق و دوست داشتنی که نسبت به تموم زندگیش داره باید یه مواردی رعایت بشه خودت مجردی می دونی چی میگم ولی بعد ازدواج همه چی به کی عوض میشه انشالله روزی خودت بهتر می بینی و درکم خواهی کرد از این مسئله ناراحت نیستم روزی باید اتفاق می افتاد
    با این مثالم سوء تفاهم برات پیش نیاد خانوم من راحته با فامیلاش ولی راحتیش خیلی از من کمتره نه دستی رد و بدل میشه نه چیزی غیر این ولی اون افرادی که باهاشون خوبه ادم های درستی نیستن(دختر خاله هاش و اینا منظورمه)

    من از خانومم راضی هستم بازم خدارو شکر مثل خودم گیرم اومد میدونی دیگه شرایط ازدواجم در چه حدی بود از این بابت راضی هستم ولی اون چیزی که منو ازار میده سطحی نگریشه و فکر می کنه من براش یه دوستم تا شوهر گاهی اوقات پیش خودم می گم شاید بخاطر سنشه اخه خانوم من 22 سالشه و 4 سال از من کوچکتره بازم گیج شدم


    از یه طرفی نمی دونم مشکل منم مشکل اونه یا مشکل فامیلاشن که از همون روز خواستگاری به دلم ننشستن یا هم شک بی موقع منه یا اینکه اعصاب من هستش
    پاک معنای قاطی کردن رو می فهمی الان درگیر اون حالتم نمی دونم چیکار کنم؟

    دیشب حالم خوش نبود
    رفتم خونه بهم خسته نباشید گفت و سلام کرد و اینا منم گفتم مرسی و ممنون یکم حرف زدیم شام خوردیم اینا رفتم یکم تلویزیون ببینم اومد کنارم نشست تا بیشتر در مورد کار و اینا حرف بزنیم ولی نمی دونم چرا همش یه حسی بهم میگه باهاش سرد باش هنوزم متوجه اشتباهش نشده
    از ته دلم بینهایت دوسش دارم خودشم میدونه تو چشاش زل زدم گفتم
    اون مواقعی مشد که اون دختره که می گم چجوری گیرش انداختم اس ام اس میداد با خط های مختلف تو چشاش زل میزدم میگفتم بخدا تو زندگیم کسی رو جز تو دوست نداشتم و نخواهم داشت واقعا هم به این صورته اونم بهم گفت میدونم انشالله حلش می کنیم ولی همش قول می گرفت که کاری به کارش نداشته باشم موقعی که فهمیدم کار کیه
    اینارو گفتم که بدونی من هم احساس رضایت از کارام ندارم
    از یه طرف دیگه جوشی بودن منه خودتم گفتی مثل منی ولی ارومی ای کاش منم مثل تو بودم برادر
    نمی دونم حکمت خداست که اینگونه صفات رو در من قرار داد یا نه
    پاک متعجب خلقتشم

    بازم ممنون داداش خیلی لطف کردی مرد بزرگ ولی مشکل اصلی من کاراشه که چه دلیلی داره که حتی با حرفم متوجه نمی شم و بعد اون جوشی بودنمه که برگشته چون می دونم سرچشمه تموم این مشکلاتم از همین مغرور بودنم و جوشی بودنمه

    به هر حال شرمنده دیر جواب دادم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها
    با سلام و احترام خدمت اقای بی وفا

    از تاپیک نامفهومتون متوجه شدم حتما کاربر قدیمی هستین و تاپیک های قدیمی ای هم دارین رفتم شکسته پکسته یکم نگاهشون کردم تا حدودی فکر کنم متوجه مشکلتون شدم. البته تاکید کنم که فکر کنم .

    داستانتون منو یاد داستان دوستم انداخت بد نیست بشنوین:

    من یدوستی داشتم پسری که دوستش داشت مثه شما بود همکار خانوم زیاد داشت . این اقا مثه شما هرکسی بمشکل برمیخورد کمکش میکرد که اتفاقا جنسیتشم فرقی نداشت یعنی منظورم اینه که مشکلات همکارای خانومشو حل میکرد. لازمه ذکر کنم حتما که همکارای این اقا پسر مثه همکارای شما هم نبودن یعنی محترم بودن و اس عاشقانه اینا نمیفرستادن یعنی در این حد صمیمی نبود روابط هم خانوم هاش متشخص بودن اهل این حرفا نبودن هم اون اقا اونقد دیگه صمیمی نمیشد. اما خب بازم گاهی مثلا جو صمیمی میشد خانوم ها تو جمع هم یشوخی میکردن میخندیدن این اقا هم درکنارشون خب خندش میگرفت و میخندید .اینا رو گفتم روابط بدونین که درچه حدی بود.
    دوست من اوایل که زیاد به این اقا پسر وابسته نشده بود خب واسش زیاد مهم نبود. اما وقتی رفتارای عاشقانه این اقا رو دید و دوست داشتناشو دید خب وابستگیش زیاد شد (البته روابط عاشقانه با دوستم نه خدایی نکرده با همکاراش)
    تازه دوهزاریش افتاد که نه دیگه رفتارای این خانوما ناراحتش میکنه
    دیگه دوست نداره شوهرش مشکل خانومای دیگه رو حل کنه
    اما تاحالا نگفته بوده الان یهو بیاد بگه ؟ خب ترسشو داشت.
    یه اشتباهی میکنه
    خب این اقا پسر بدوست من وابسته بود این اقاپسر یدوستی داشت که از قضا همکلاسی هردوشون بود یعنی تو دانشگاه میدیدنشون این اقا پسر دوست نداشت که دوست من با دوستش حرف بزنه (حرف که میگم نه شوخی و خنده )حرفای معمولی مثلا حتی سلام و احوال پرسی
    کلا خوشش نمیومد از دوستش دیگه ، دوستش بوده ها اما دوست نداشت خانومش با این اقا رفت و امدی داشته باشه. (البته رو ی این دوستش خیلی حساس بود چون خیلی میدینش وگرنه این اقا پسر رو تمام اقایون حساس بود دوست نداشت خانومش به اقایون دیگه هم توجه کنه.)

    بگذریم ، خلاصه این خانوم از این حساسیت خبر داشت ، با خودش میگه خب منم که مثه همین شوهرم دوست ندارم شوهرم غیر من بقیه خانوما توجه کنه و مشکلاتشون و حل کنه خب میخوادم حل کنه اگه خیلیییییییی حاده بمن بگه من انجامش میدم براشون.
    (اما این ناراحتی رو نمیتونست زبونا بگه روش نیمشد خجالت میکشید حالا هرچی دلیلش واسه خودش بود)

    این خانوم میاد دقیقا رفتارهای این اقا پسرو تقلید میکنه تازه خوباشو تقلید میکنه مثلا بهیچ عنوان اجازه نمیده پسری باهاش شوخی کنه بگه بخنده چون اهل این حرفا نبوده اصن اما یسری توجهاتی میکنه.
    مثلا بگم شوهرش واسه یکی از خانوم ها که مشکلی پیش اومده میاد یه کتاب روانشناسی به این خانوم معرفی میکنه و بهش میده (کتابی که واسه هردوشون خیلی ارزش داشت توش کلی شعر واسه دوستم نوشته بود که همه اونا رو چون میخواسته بده به این خانوم پاکش میکنه) اینکارو از رو قرض انجام نداده بعدش پشیمون شده اما خب دیگه پشیمونی چه فایده ، دوست ما میاد اینجوری تلافی میکنه که جزوه هاشو میده به یکی از همکلاسیای پسرش که نیاز داشته از یطرف این اقا پسر خیلی روی این همکلاسیه حساس بوده.
    طفلکی دوستم میخواسته اینجوری به این پسره بفهمونه که بابا رفتارت ناراحتم کرده اینجوری با عملش خواسته حسشو منتقل کنه این کارش بضررش شد بدتر ، اون اقا پسر مثه شما بدوست ما شک کرد. درست مثه شما مثه حس شما. هرچی دوستم اومد گفت بابا بخاطر این بوده که خودت این رفتارارو داشتی اون اقا پسر ورداشت گفت نه من از خودم مطمعنم و من فقط قصدم خیره و از این حرفا
    دوستم گفت خب منم از خودم مطمعنم من تو تمام این سالها ی عمرم اصن با جنس مخالف دوست نبودم اصن بهشون محلم نمیذاشتم چه برسه بدوست.
    او اقا پسر میگفت تو بخودت مطمعنی اما من به پسرای دیگه اعتماد ندارم .
    دوست ما هم ورداشت گفت خب منم بدخترای دیگه اعتماد ندارم از قضا اتفاقا اون دخترای دیگه دوستای خود دختر بودن دختره گفت من بدوستام اعتماد دارم ااما نگران اینده ام با این کاری که تو میکنی فرداش ممکنه که یدختری از راه برسه قصد دیگه ای داشته باشه و پاک نباشه اونوقت شاید کار از کار بگذره.گفت دوستای من خوبن و قصدی ندارن حالا گاهی یشوخی میکنن نمیدونن من ناراحت میشم وگرنه اینکارو نمیکنن اما تو که میدونی اینکارو نکن دیگه!!!
    باورتون میشه پسره بعد از 1 سال هنوز نمیدونست که این چیزا دختره و ناراحت میکنه چون اصن دوست من تاحالا زبونا نمیگفته همش عملا لجبازی میکرده و حتی اون اقا پسر نمیدونسته که اینا لجبازیه و برخلاف میل دختره!!!!!! و از رو مجبوری انجام میده تا اون اقا بفهمه که دوست من چه حسی داره.


    بهرحال میخوام بگم شاید خانوم شما هم قصدش همین بوده باشه اگاه کردن شمااز حسی که بهش دست داده. هرچیم دوستتون داشته باشه اما اونم یه آددمه دل داره شاید روزی سعی کرده هر 5 دقیقه یبار بهتون اس بده بدونه کجایین و قتی 30 دقیقه دیرتر برین خونه گریه کنه و فکرش هزار جا بره ! اما الان سعی میکنه با بوجود اوردن اون حس درشما باعث بشه شما هم یکم بفکر فرو برین ، نگران شین.

    خیلی سخته یدختر بدونه همکارای شوهرش با شوهرش خیلی صمیمی هستن اما شوهرش صبح خودش با دست خودش بفرسته تو همون شرکت همون شرکتی که کلی گرگ توشه کلی ادمی که ممکنه هرلحظه سنگ بنای ویرانی زندگیشو بذارن. خیلی سخته سعی کنین درکش کنین.

    قدرشو بدونین تحمل این جریانات واسه هردختری به این اسونیا نیست.
    همین که با دونستن این چیزا بهتون اعتماد کرده خودش خیلی باارزشه.

    شما ازخودتون مطمعنین ایا میتونین این اطمینان و بخانمتونم بدین. اونم با همچین همکارایی که روز اولی که خانومتون پاشو گذاشت تو اون شرکت اشکشو دراوردن .
    اعتماد سخته خصوصا در جامعه الان تو همین تالار بخش خیانتاشو برین بببین خانوم ها چی میکشن البته میدونم نظرشما عکسشه نمیدونم چرا برعکس دیدین که بیشتر اقایون مورد ظلم خانوم ها قرار گرفتن این حرفو تو بخش تعیین مهریه خوندم . خیلی برام جالب بود . چون درست زمانی خوندم که هرچی من تو این تالار داستان خیانت خوندم مربوط اقایون بود غیر از دومورد.!!!!!!

    من فکر میکنم شماهم ته دلتون میدونین یجاهایی اشتباه کردین اما نمیخواین قبول کنین. چون نمیشه یجورایی قبول کرد که شما هیچ نقشی در رفتار همکاراتون باهاتون نداشتین
    بالاخره یه چراغ سبزی دیدن که اینجوری رفتار میکنن. من فکر میکنم چون دوست ندارین مردی پیدا شده مثه خودتون ناراحتین نگاه کنین شما زیادی به همکاراتون توجه نشون دادین و مشکلات اونا رو مشکلات خودتون دیدین ، پسر خاله خانوم شما هم زیادی داره توجه نشون میده بخانومتون ، واسه همین ترسیدین .

    همیشه من در امور ازدواج به یک چیزی اعتقاد داشتم خدا اونایی که همجنس همن و مثه همن و کنار هم قرار میده ! حالا بعضیا یکم کمتر یکم بیشتر اما بازم اینجوری نیست که ما یکاری بکنیم نخوایم تاوانشو بدیم باید تاوان کارامونو خودمون بدیم نه کس دیگه!

    اگه یجور دیگه نگا کنین رفتاری که خانومتون داشته یجورایی براتون نباید ناآشنا باشه .


    بازم ببخشید اگه برداشتم اشتباه بوده. من یجورایی از این تاپیک و تاپیک قبلیتون اینگونه برداشت کردم . اگه اشتباه بود بذارین بحساب سطحی نگری بنده.

    همیشه پیروز و موفق باشین.


    درود بر بیخیال عزیز

    بینهایت قدر دانی برای پاسختون

    ببخشید که دیر پاسخ دادم دیشب حال نسبی خوبی نداشتم به همین منظور نتونستم خیلی چیز هارو بنویسم تا متوجه بشید موضوع از چه قراره




    اگه طولانی شد شرمنده می خوام کاملا بنویسم بدونید موضوع چیه و برم چون جلسه دارم



    من پسری هستم 26 ساله
    خصوصیات اخلاقی من به این صورته که خیلی با اطرافیانم خوبم
    خیلی با همشون گرمم
    خیلی خوش اخلاقم با هاشون
    خیلی همه رو دوس دارمفرقی هم نداره از خانواده خودم باشه یا خانواده کس دیگه
    خیلی سر زندگیم و طرز فکرم و عقایدم که نه چندان قوی نیست پایبندم
    مشکلات دیگران مشکلات منه و براشون کم نخواهم گذاشت حس انسان دوستی من قوی هستش
    و......


    اما یه خصوصیات بدی از دیدگاه خودم دارم چرا چون که دست خودم نیست که کنترلشون کنم اصلا هم از این خصوصیات خودم خوشم نمیاد

    مغرورم

    جوشی هستم طوری که با نزدیک ترین کسم ممکنه بد جور باهاش تا کنم ولی بعد 15 16 دقیقه برم از دلش در بیارم چون که وقتی جوش میارم دست خودم نیست داد و بیداد می کنم

    طبع گرمی دارم یه موقعاتی این طبع گرم تبدیل میشه به سرد مثل همین رفتار هایی که با همسرم دارم که نا خود اگاه هستش دست خودمم نیست

    شخصییت شناسیم خیلی قویه فوق العاده قویه
    با یه نگاه به قیافه طرف دروغ و از راست تشخیص میدم سرشت طرف رو می فهمم

    از یه فردی خوشم نیاد تا اخر عمرم هم ازش بیزارم

    با بی احترامی خیلی مخالفم به شدت برخورد می کنم با بی احترامی

    و....


    اینارو نوشتم تا بدونید چه شخصییتی دارم

    اما داشتان من از اونجایی شروع میشه که خوانواده ام بهم میگن بیا بریم برات زن بگیریم منم اهل دوستی های قبل ازدواج نبودم چون عقیده ام بر این بود که کسایی میرن پی این کارا که کوته فکرن و سطحی نگرن و ازدواج رو به صورت سنتی دوست داشتم و می خواستم همسرمم اهل دوستی های قبل ازدواج نباشه یکی از شروط ازدواجم بود بعد این شروط زیاده که می تونید به تاپیک های زیر مراجعه کنید:


    http://www.hamdardi.net/thread-28498.html

    http://www.hamdardi.net/thread-28572.html

    http://www.hamdardi.net/thread-28660.html

    http://www.hamdardi.net/thread-28738.html

    http://www.hamdardi.net/thread28778-5.html

    http://www.hamdardi.net/thread28908-2.html

    http://www.hamdardi.net/thread-29164.html

    اینا کل تاپیک خواستگاریم بود گفتم که مشکلات چیه

    این مباحث خواستگارینم بود از اول تا اخرش

    بعد میزنه مشکل جدید رخ میده بعد نامزدی اونم اینه که یه مزاحم داشتم اون مزاحم هر شب با یه خطی بهم اس ام اس میداد اونم اس ام اس عاشقانه
    چون منو دوست داشت و عاشقم به قول معروف بود ولی من طرف رو نمی شناختم
    بخاطر این می خواست زندگی منو و خراب کنه و منو پیش همسرم نا بود کنه ولی همسرم بهم اعتماد کامل داشت
    منم با یاری همسرم که بهش موضوع رو بعدا گفتم و به یاری دوستانم فهمیدم اون شخص کیه پیداش کردم در مقابل همسرم سیلی زدم به کسی که به قول معروف نا محرم بود فقط زدم که خانومم چقدر دوسش دارم و اعتمادش بهم چندین برابر بشه از طرفی هم واقعا اون سیلی رو نا خود اگاه زدم چون باور کنید هر لحظه زندگیم از هم داشت می پاشید بازم میگم دست خودم نبود چون می دیدم به چشم غیر مستقیم که خانومم چقدر از این موضوع ناراحته و دل خوره منم به روش نیاوردم ولی ناراحت بودم از این موضوع که منجر شد به این موضوع

    پس ربطی نداره خانوم من ناراحت شه و بخاطر این موضوع به نوعی بیاد و تلافی کنه چون من کاری نکردم از قصد که

    پس این گزینه حذف میشه از موضوع

    بعد اون موضوع به خوبی داشتیم مقدمات عروسی رو می چیدیم که بنا به رسمی که داریم خانواده داماد یا عروس که شامل عمو و دایی و خاله و مادر بزرگ و.... میشن عروس دامادو و پاگشا می کنن به رسم یاد بود به عروس داماد کادو میدن نمی دونم پا گشا به چه معناست به زبون ما شمالی ها ولی اینجوریاس بازم نمی دونم شما دوستان هم این رسم رو دارید یا خیرب

    به هر حال ما هم یه شب دعوت بودیم خونه خاله خانومم منم زیاد اشنایی کامل نداشتم با خانواده خانومم چون نمی شناختم خانوادشونو قرار شد بریم و اینا خلاصه جای شما هم خالی رفتیم اونجا ولی اون شب برام مثل زندونی بود چون که رفتم اونجا نه کسی بود که با من گرم بگیره نه حرفی بزنه من بودم و دیوار خونه با اینکه من به قول معروف تازه وارد فامیلاشون شدم کمی تا قسمتی باید با من درست برخورد کنن دیگه ولی نکردن منم از همون موقع حدس میزدم که شوهر خاله خانومم ادم درستی نیستش چون یکم نا میزان میزنه پسرشم به پدرش رفته خلاصه خانوم من هم تو اون شب از دستشون یکم ناراحت بود چون که با من زیاد گرم نگرفتن
    مادر خانومم و دایی خانوم جز بچه های دایی خانومم خیلی با من گرمن و خیلی شخصییتشون به ما نزدیکه ولی خاله خانومم نه بچه های دایی خانومم و خاله خانومم و عموشون زیاد ادم های درستی نیستن بچه های خاله اش یه پسرش معتاده و ترک کرده یه دخترش طلاق گرفته و وضعییتش خرابه طبق اماری که پسر عموم بهش گفتم در بیاره یه پسر دیگه دارن که من خوشم نمیا د ازش دختر بازه ببخش اینجا میگم ولی ادم درستی نیستن شوهر خاله اشم همین طوریاس

    بقیه دختر خاله هاشو و داییشینا هم شیشیه خورده دارن بخاطر همین میگم شخصییتشون نه به پدر خانومم می خوره نه به خانواده ما اصلا یه وضع دیگه ای دارن و زمین تا اشمون با فامیلای ما فرق دارن و راحت تر بگم راضی به برقراری رابطه با فامیل های خانومم نیستم


    خانوم من نه فقط از فامیاش دفاع می کنه وی میگه نه اینا خیلی خوبن من نمی تونم متقاعد کنمش

    تا اینجا موضوع از این قرار بود ولی زد که ما دوباره مهمونی دعوت شدیم همون مهمونی قبل از ماه عسل که اونجوری شد این دوبار بود که به شخصییت من بی احترامی شد تو بین فامیل های همسرم و اینا

    الان دیگه نمی خوام این 5شنبه پاموتو اونجا بزارم اگه برم یه 20 دقیقه ساعت 10 شب میریم میشینیم و بر میگیردیم میایم خونه مادرمینا اونجا هم همین طور و تموم

    دیشب خانومم بهم میگه بیا بریم تا اخر پیشت میشینیم
    بهش میگم مشکل من تو نیستی فکر نکن به نشستن تو کنارم نیاز دارم وقتی که یکی رو برای مهمونی دعوت می کنن ادابشو باید بلد باشن که دیدم تو این دو مرتبه فامیلات بلد نبودم و منم انتظاری نداشتم از این ها
    خودتم اگه دوست داری بری برو خوش بهت بگزره که قطعا می گزره 20 دقیقه میام سلام می کنم و میریم دیگه حرف نزد

    بخدا منم ناراحت میشم این جوری رفتار می کنن با ادم هر کی تو زندگی غرور داره و نمی خاد یکی از راه برسه و خورد کنه غرورشو


    نمی دونتم ت چه حدی با من موافقید ولی از دیروز همتون نسبت به من جبهه گرفتید ولی اینگونه به این موضوع نگاه کنید بخدا من دیگه خسته شدم از صبح ساعت 8 میام شرکت تا 1 >1 میرم خونه تا 4
    4به بعد میام کارای عقب مونده رو انجام بدم
    تا 8
    8میرم خونه میشم ببخش جنازه نه خوشی دیدم نه هیچ اینقدر دلم برای دوستام تنگ شده اینقدر دوست دارم باهاشون برم مسافرت مجردی ولی بنا به دلایلی پاهام بسته هست



    از طرف دیگه جوشی بودنمه داره منو زجر میده بی خود و بی جهت میریزم به هم نمی دونم چیکار کنم تاپیک مربوط به اعصبانیتم رو 10 بار زیرو رو کردم نمی شه که نمیشه ای کاش کسی بود در تموم مراحل منو همکاری میکرد




    به هر حال نوشتم که بدونید من تقصیر کار نیستم



    یا علی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ASAL.68 نمایش پست ها
    بی وفا مشکل شما عین مشکل برادرم هست زن داداشم بعد 5 سل جروبحث یادش افتاد داره اشتباه میکنه وبرگشت به داداشم گفت کاش حرف تورو قبول میکردم الان هم چسپیده به زندگیش وداداشم برادرگلم انقد خودتو ازیت نکن اروم باش نفس عمیق بکش اب سرد بخور ریلکسیشن انجام بده یه نایلون پرهواکن بعد بادست بترکونش یا کاغدپاره پاره کن تا عصبانیتت کم شه واروم شی وقتی رفتی حمام دوش اب رو کمکم سرد کن اب سرد زیر دوش ارومت میکنه

    مرسی خواهر عزیزم خیلی لطف داری چشم حتما ممنون خواهر گلم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط آدرین نمایش پست ها
    واسه اینکه ببینید حرفای من ویا دختر بیخیال درسته یا نه من یه پیشنهاد دارم.یه روز که حال هر دوتون خوبه وهمه چی آرومه بشین بهش بگو 2تا برگه بیاره وهر کدوم یکیش رو بردارید ازش بخواه نکات منفی که در شما میبینه ودوست داره اصلاحش کنید رو بنویسه .شما هم نکات منفی اون رو بنویسید .حتی میتونی چند روز به اون وخودت فرصت بدی که هر چی به ذهنش رسید بنویسه بدون هیچ خجالت وترسی وباهات راحت باشه وبگو که ناراحت نمیشی از چیزایی که مینویسه .بعد ببین اون ازت چی میخواد وتو چی میخوای.سعی کن بعد از خوندنش ناراحت نشی اول خوب بخونیش وببینی واقعا کجای کار ت ایراد داره ودر مورد اونم همینطور .زندگی با غیر مستقیم حرف زدن درست نمیشه.شما هم سعی کن در عین حال که اقتدارت رو حفظ میکنی باز بعد از اینکه اون میاد آشتی کنه کنارش نزنی .این کار درستی نیست .اینجوری آتش کینه رو تو دلش روشن میکنی.من ونامزدم چند روز پیش سر یه چیزی تلفنی بحثمون شد منم زود جوش اوردم وخیلی سرد خداحافظی کردم ودیگه بهش زنگ نزدم .فرداش بهم زنگ زد ومن خیلی گرم باهاش احوالپرسی کردم واون لحظه به روش نیوردم که ناراحت بودم و... .ولی وقتی همدیگه رو دیدیم تو یه موقعیتی که هر دو آروم کنار هم بودیم گفتم که از اون حرفی که بهم زدی ناراحت شدم والبته نامزد من خیلی آرومه و وقتی من عصبانی هستم اینقدر به آرومی با من حرف میزنه که من اگر مقصر باشم زود متوجه اشتباهم میشم وبحث سریع خاتمه پیدا میکنه.انتقاد کردن یه شیوه ای داره که باید در موردش یه دوره آموزش دید .حالا اون روش رو انجام بدید تا علت کار خانم رو بفهمیم وبعد بتونیم در موردش ادامه بدیم.


    - - - Updated - - -

    اینم که بهتون نگفته این همه مهمون اونشب دعوت بودن شاید میخواسته سوپرایز بشین!

    چشم حتما اینکارو انجام میدم ولی در اخر نوشتی سوپرایز؟؟؟؟

    مهمونی که توش ببخش استادیوم ازادی باشه سوپرایزه ادرین جان؟؟؟؟؟سوپرایزه بهت بی احترامی کنن؟؟؟؟؟؟
    نزن این حرفو خواهر

  13. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام و تبریک آقای بی وفا

    شما که تازه ازدواج کردید برادر من این مشکلات خیلی طبیعیه. چون هنوز با اخلاقیات هم کامل آشنا نیستید

    اینقدر سخت نگیرید
    از اول تاپیک گفتید خسته ام خسته ام!!! شما تازه داماد که نباید اینقدر از کلمات منفی استفاده کنید!

    خانمتون اگه کارش خیلی درست نباشه، ولی اونقدرم کارش بد نیست که شما اینقدر بزرگش کردید! اینقدر اعصابتون رو برای این موضوع خیلی ساده خرد کردید...
    به خانمتون بگید دیگران اونقدر ارزش ندارند که ما زندگیمون رو بخاطرشون خراب کنیم. همدیگه رو ناراحت کنیم....
    به خودتونم بگید!

    یه کم صبر داشته باشید، و سعی کنید در آرامش که باهاش صحبت کردید از ناراحتی هاتون هم بگید که اون آقا باعثش شده
    ولی خودتون هم میدونید که شما هم مشکلات اعصاب دارید،پس به فکر تغییر خودتون هم باشید

    مثلا میتونید به خانمتون بگید و بهش بگید که دوست دارید با کمک اون این مشکل رو حل کنید.
    اینجوری بهش می فهمونیدکه شما شاید حساس تر از مردای دیگه باشید ، و اگه رفتارش با پسرخالش مشکلی نداره از نظر خودش، ولی شما که کمی متفاوت هستید از نظرتون این ارتباط نادرسته...

    انشاله که خوشبخت باشید

  14. کاربر روبرو از پست مفید reihane_b تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (سه شنبه 30 مهر 92)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاپیک های نیازمند به حضور کارشناسان تالار
    توسط بالهای صداقت در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 285
    آخرين نوشته: جمعه 03 دی 00, 17:47
  2. پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 92, 02:53
  3. پیمان شکنی‌های آن‌لاین
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 92, 07:59
  4. تاثیرات منفی! تاپیک های خیانت!!!!!!!!
    توسط del در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 دی 90, 12:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.