چطور بديهاي خانواده همسرم و فراموش كنم و ارتباط برقرار كنم كه غرور خودم و خانوادم شكسته نشه
سلام دوستاي عزيزم تاپيك قبلي من و اگه خونده باشين با عنوان كاش هيچ وقت فداكاري نميكردم ....خيلي از دوستان من و راهنمايي كردن و ازشون تشكر ميكنم خلاصه بگم من و همسرم بعد از تولد دخترم اختلاف زيادي بينمون پيش اومد كه من واقعا تصميم به طلاق گرفتم يك ماه اصلا نميخواستم همسرم و ببينم ازش تنفر داشتم وكار به خانواده ها كشيده شد خانواده من كه از اول هم با ازدواج من به خاطر تفاوت سطح تحصيلات و دروغ هاي همسرم وخانوادش مخالف بودن اصلا من و تحت فشار نزاشتن و توي اون يك ماه من و حمايت عاطفي كردن چون من امتحان سختي داشتم و از طرفي بچه هم تازه دنيا اومده بود خيلي كمكم كردن من بعد از قهر امتحانم و قبول شدم ومدرك تخصصم و گرفتم همه رو مديون مادرم و خواهرم هستم چون توي اون دوران كه من مجبور بودم روزي ١٦ساعت مطالعه كنم تمام مسوليت بچه رو قبول كردن خواهرم با اينكه خودش دانشجوي دكترا بود و يه بچه سه ساله داشت تمام مسوليتهاي بچه منم بر عهده گرفت حتي بچه ام شبها پيش خودش ميخوابوند كه من بتونم شب بخوابم كه تو روز بتونم درس بخونم اما در اون دوران عقد كوچكترين واكنشي از طرف خانواده همسرم نشد با اينكه ميديدن پسرشون داره زندگي اش نابود ميشه حتي يه بارم به من زنگ نزدن از طرفي مادرم به پدر شوهرم زنگ زد و گفت اين دوتا جوون مشكل پيدا كردن و شرايط روحي دخترم خوب نيست خستگي زايمان و امتحان سختي كه در پيش داره بياين و اين مشكل و حل كنيم اما پدر شوهرم اول قبول كرد كه بيان بعد ده دقيقه زنگ زد معلوم بود كه بامادرشوهرم مشورت كرده و گفت اين دوتا يه زماني همديگه رو دوست داشتن و الان كه همديگه رو نميخوان ازدست ما كاري برنمياد خيلي غروز من با اين جمله شكست براي اينكه پدر شوهرم با كلي دروغ و وعده مادر من و به اين ازدواج راضي كرد كه بعد ازداوج كوچكترين كاري براي ما نكرد وحالا هم اينطور جواب مادرم و داد اون دعوا دقيقا روزي كه من ميخواستم برم وكيل بگيرم و اتمام حجت با همسرم كرده بودم با ميانجي گري دوست صميمي ام و مادر خاتمه يافت همسرم كلي تعهد داد و ما اشتي كرديم الان يك سال ميگذره من به همسرم گفتم كه ديگه نمي تونم با پدر و مادرت روبه رو بشم چون غرورم و شكستن اونم قبول كرد اما تولد دخترم من برادر همسرم و جاريم و خانواده جاريم و دعوت كردم ناگفته نماند كه جاريم برادرزاده مادرشوهرم و من تو اين مدت تلفني با حاريم يه ارتباط مختصر داشتم اونها اومدن و من كلي پذيراي كردم و احترام گذاشتم بعد از اون اخلاق همسرم كه تو تاپيك قبلي گفته بودم خيلي بعد از دعوا بد شده بود بهتر شد الان تولد بچه جاريم اخر ماه اون هم مارو دعوت كرد اما من چون ميدونستم توي اون تولد كل خانواده همسرم هستن تصميم گرفتم كه عيد فطر برم كه اگه اون موقع نرفتم بي احترامي به جاريم نشده باشه چون واقعا نمي تونم پدر شوهر و مادر شوهرم و ببينم الان مشكل من اينه كه شهري كه برادر شوهرم و جاريم زندگي ميكنن همون شهر همسرم و پدر و مادرش اونجان استرس دارم كه ببينمشون و از طرفي همسرم انتظار داشته باشه كه برم خونه پدرش و اگه نرم دوباره دعوا و اختلاف شروع بشه لطفا راهنماييم كنيد البته لازم توضيح بدم من خيلي در حق خانواده همسرم خوبي كردم كه اين وكل فاميلاي دور ونزديك همسرم ميدونن اون اوايل ازدواج پدر شوهرم هميشه به من ميگفت سه تا بچه ام يك طرف و تو يك طرف ديگر هر چند دروغ ميگفت و همش زبون بازي بود ولي بارها ميگفت كه تو هم از اموال من ارث ميبري من وصيت ميكنم البته همه اش در حد حرف بود و من الان از لحاظ مالي اصلا نيازي ندارم الان نميدونم چه كار كنم بيشتر هم از اين نگرانم كه اخلاق همسرم دوباره بدتر بشه لطفا راهنمايي كنيم
- - - Updated - - -
لطفا من و راهنمايي ام كنيد من امشب دارم ميرم و اصلا وقت ندارم