در کتاب “خانه ادریسی ها ” ی مرحوم غزاله علیزاده ، ” وهاب ” یکی از شخصیت های داستان این کتاب ، جمله ای دارد که مرا سخت به خود می پیچاند ، وهاب می گوید : خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همینقدر هم خوشبختی به خودم ندیدم
خوشبختی چیست ؟
به گمانم خوشبختی ، واژه تزئینی گذران عمر است ، که در پایان زندگی همچون آرزو های محال با خود به گور می بریم .
آیا عشق ، همان خوشبختی است ؟
مجنونی از خیل خوش باوران می گفت : آنگاه که بر در گاه قلبم قراول عشق دق الباب کرد ، خوشبختی را لمس کردم و آنچنان با دلبرم یکی شدیم که من در لبخندش روزگار می گذاراندم ، و او از اشک شوقم رفع تشنگی می کرد .
آیا خوشبختی قاه قاه خندیدن بلند برای نشنیدن هق هق گریه ها است ؟
براستی خوشبختی چیست ؟ شما می دانید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)