روزی روزگاری ، ژنرالی بود که می خواست از عرض رودخانه ای عبور کند . او نمی دانست که عمق رودخانه چقدر است و نیز نمی دانست که آیا اسبش می تواند از رود خانه عبور کند یا همان اول کار غرق می شود .
برای یافتن کمک ، نگاهی به اطراف خود انداخت و پسربچه ای را همان نزدیکی ها دید . چاره ای نداشت جز اینکه از او راهنمایی بگیرد . پسربچه نگاهی به اسب ژنرال انداخت و بعد از مدتی مکث با اطمینان هر چه تمام تر گفت که ژنرال و اسبش می توانند به راحتی و صحیح و سالم از عرض رودخانه عبور کنند . ژنرال در حالی که سوار بر اسبش بود ، قدم به رودخانه گذاشت . وقتی به وسط رود خانه رسید ، ناگهان متوجه عمق زیاد آب شد و چیزی نمانده بود که غرق شود . بعد از آن که توانست به هر زحمتی که شده خودش را نجات بدهد ، فریاد کنان به طرف پسربچه رفت و تهدید کرد که او را به سختی مجازات می کند . پسربچه که هاج و واج مانده بود ، مظلومانه جواب داد : "اما قربان ، من می بینم که اردک های من هر روز بدون هیچ مشکلی از این طرف رودخونه به اون طرف رودخونه میرن و خودتون هم که دارین می بینین که پاهای اردک های من کوتاه تر از پاهای اسب شما است !"
اصل موفقیت
هنگامی که به راهنمایی نیاز دارید ، در جست و جوی راهنمایی گرفتن از افرادی باشید که می دانند از چه موضوعی حرف می زنند . ناپلئون هیل می گوید : "نقطه نظر ، کم ارزش ترین کالای روی زمین است ." قبل از آن که به نظرات دیگران جامه عمل بپوشانید ، آنها را پیش خودتان حلاجی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)