سلام دوستان
من عصرا هستم 22 ساله
1 ساله که عقد کردم
خدا رو شکر همسر خوبی دارم و در بیشتر موارد ازش راضیم اونم خدا رو شکر راضیه
اما من مشکل بزرگی دارم که نمیتونم حلش کنم قبل از ازدواج دختره شاد و سرزنده ای بودم اما الان همه چیز عوض شده شوهره من اوایل ازدواج خیلی بهم وابسته بود و همه جا همرام میومد تا جایی که منو هم همین طور وابسته خودش کرد حالا همش منتظرم بهم سر بزنه یا یه زنگی چیزی ... هر روز یه جوری قرارهامونو خراب میکنه میدونم که همه چیز ناخواسته است اما دیگه مثل قبل برای رضایته من تلاش نمیکنه احساس تنهایی و افسردگی میکنم نمیذاره هیچ کاری بدونه اون انجام بدم اما خودش هم نمیاد
واقعا خسته شدم اون قدر خسته و کلافم که حتی نمیتونم تایپ کنم.............
با اینکه میدونه من ازش ناراحتم اما سراغمو نمیگیره همش منتظرشم و خدا خدا میکنم تا اونم یه ذره به فکم باشهاما انگار نه انگار
میترسم این وضعیت روی احساسم تاثیر بذاره
اما وقتی خودش بخواد با من باشه هیچی جلودارش نیست و میگه حتی یه میلیمتر هم نباید ازم دور شی این خاطرات اذیتم میکنه حالا که من میخوامش نیست
چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ احساس میکنم دارم اشتباه میرم خیلی دوسش دارمخیلی
میخوام دوباره همون دختره قوی بشم که یه روز ازش خوشش اومد
میخوام دوباره همون عصرا بشم که اونو مجذوبه خودش کرد تا دوباره عاشقم بشه چون عصرا ام نه اینکه چون زنشم و مجبوره
اما انگار مغزم هنگ کرده![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)