مرد جواني كه به تازگي در شركتي استخدام شده بود، عليرغم رضايت عمومي از شرايط كارياش از يك مسأله رنج ميبرد؛ او به شدت از چيزي واهمه داشت: از مواجههي احتمالي با رئيس آن شركت!
آخر، طي همين چند روز اخير از سوي بعضي از كاركنان شركت زمزمههايي به گوشش رسيده بود مبني بر اينكه "آقاي رئيس بهقدري بدخو و خشن است كه به صد من عسل هم نميتوان او را قورت داد! اگر زماني چنين شد كه از شرايط كاريات نارضايتياي پيدا كردي لب از لب باز نكن، فقط بسوز و بساز، چون اگر كوچكترين شكايتي به او كني به سختي مجازاتات ميكند. يادت باشد دربارهي خصوصيات ناپسند او از ديگران پرس و جويي نكني و با احدي سخني نگويي، در غير اين صورت روزگارت سياه ميشود!"
با اين توصيفاتي كه او از رئيس شركت شنيده بود، از ترس مواجههي احتمالي با او صبحها خيلي زود به سر كار ميرفت، آنقدر زود كه به ندرت به كسي برخورد ميكرد.
در يكي از همين صبحها با شخصي برخورد كرد كه در همان نگاه اول برايش دلنشين و دوستداشتني بود. گويي امواجي از خوبي و مهرباني از او ساطع ميشد. آن مرد كه از كاركنان همين شركت بود به گرمي و صميميت با او سلام و احوالپرسي كرد، از وضعيت كارش پرسيد و رضايتاش را جويا شد... آنها با يكديگر داخل آسانسور شدند. او دگمهي طبقهي سه را فشار داد و كمي بعد آن مرد دگمهي طبقهي هفت يعني بالاترين طبقهي شركت را فشرد. در اين هنگام او كه حتي در مواجهه با اين همكار دوستداشتني هم، تا اين لحظه جرأت نكرده بود اسمي از رئيس شركت ببرد، به خود دل و جرأتي داد، سينهاش را صاف كرد و پرسيد: "راستي شما رئيس شركت را ميشناسيد؟"
او با مهرباني لبخندي زد و گفت: "بله، البته تا حدودي..."
و با ديدن نگاه سرشار از پرسش وي چنين ادامه داد: "فكر ميكنم شما هم تا حدودي او را ميشناسيد..."
و بلافاصله به سردرگمي مخاطبش چنين پايان داد: "خب، او اكنون همراه شما در آسانسور و در حال گفتگو با شماست."
* * * * * * *
اگر در كودكي دارويي تلخ و بدمزه را به نام عسل به ما خورانده باشند، طبيعي است كه از شنيدن نام عسل هم احساسي ناخوشايند پيدا كنيم، چه رسد به تمايل به خوردن آن!
تنها زماني ميتوانيم شيريني عسل طبيعي و ناب را باور كنيم كه آن را بچشيم و آن زماني است كه دريابيم آن شربت تلخ و بدمزهاي كه به نام عسل به ما خورانده شده، نه تنها تقلبي و ساختگي بوده، كه اصلاً عسل نبوده بلكه به دروغ نام عسل بر آن چسبيده بوده...!
* * * * * * *
اگر حتي از مكالمه دربارهي "خدا"، از داشتن هر گونه پيوند با "خدا" و از ياد او هم گريزانيم بايد بدانيم كه آنچه به نام "خدا" به خورد ما داده شده، جز خدايي تقلبي و بلكه بتي ساخته و پرداختهي اذهان نبوده است كه تنها به دروغ نام خدا را بر آن چسباندهاند!
و بايد بدانيم آنان كه خدا را به زشتي و بدي به ما شناساندهاند يا خود نيز از شناخت او بيبهره بودهاند و تنها شنيدهها و پندارهاي خود را و نه شناخت خود را به ما عرضه كردهاند، و يا دشمنان دوستنمايي بودهاند كه كينهتوزانه قصد تفرقه و تخريب رابطهي ما را با خدا پروردهاند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)