سلام به همه ي بروبچه هاي خوب همدردي
دوستان شما من رو ميشناسين ، من يه مشكلي داشتم و براي همين دوباره مزاحمتون شدم
مسئله اينه كه بعد از تموم كردن رابطه ام با دوست قبليم ، خيلي فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه واقعا كار درستي كردم كه رابطه ام رو تموم كردم
درسته كه دوستش داشتم و با اينكه خيلي اذيتم كرد باز هم دوستش دارم ولي مطمئن بودم و هستم كه ما اصلا با هم جور نبوديم و نيستيم و ايشون از نظر اخلاقيات دقيقا 180 درجه با كسي كه من دلم ميخواست فرق ميكرد...
زياد سرتون رو درد نيارم ولي مسئله ي من اينجاست كه ديگه نميتونم كسي رو توي زندگيم بپذيرم ، خواستگار دارم ولي نيومده ردشون ميكنم ، اصلا دلم نميخواد فعلا كسي توي زندگيم باشه ...
احساس خوبي نسبت به زندگي ندارم ....
كلا از جنس مذكر بدم اومده !!! دچار يه جور دوگانگي شدم ... نميخوام تمام زندگيم تنها باشم ولي از طرفي الان هم اصلا دلم نميخواد به ازدواج حتي فكر كنم ... به هر كسي كه ميخوام فكر كنم ، فكر دوست قبليم مياد سراغم و كلا اصلا از فكر كردن پشيمون ميشم
از طرفي به نظرم مياد اون كسي رو كه من دلم ميخواد هيچ وقت پيدا نميشه.... همش پسرهاي كم سن و سال از من خوششون مياد در صورتي كه من از يه پسر جا افتاده خوشم مياد ... يه آدم با وقار و با شخصيت ، مهربون ، متكي به خود و .... اصلا واقعا براي من تعجب آوره چرا پسرهاي همسنم يا حتي كوچكتر از من ازم خوششون مياد !!! واسم سواله كه چرا اينجوريه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من خودم يه آدمي هستم كه زياد نميتونم به خودم متكي باشم و اعتماد به نفس پاييني دارم و خيلي حساس ولي از كسي خوشم مياد كه اعتماد به نفس خوبي داشته باشه و متعادل تر از من باشه ، حد اقل ليسانس داشته باشه و كار داشته باشه
ولي از طرفي كساني كه به خودم پيشنهاد ميدن ، همه ي اين ويژگي ها رو ندارن .... از طرفي حتي يك ذره هم دلم نميخواد خواستگار به خونمون راه بدم ....
يعني ميخوام اول با خودم آشنا بشه بعد با خانواده ام و از طرفي هم اصلا دلم نميخواد با كسي آشنا بشم ... البته همه ي اينها به روحيه ام برميگرده ( به خاطر دوستي قبليم )
دليل اينكه دوست دارم اول با خودم آشنا بشه و بعد با خانواده ام ، يكي از مهم ترين دلايلش اينه كه دلم نميخواد به حالات روحي اون خانمي كه قبلا توب همين سايت مشكلشون رو مطرح كرده بودن دچار بشم ، اينكه از نامزدم بدم بياد ، خواسته هاشو غير طبيعي بدونم
به نظر من اول شناخت بايد باشه ، بعد صميميت و بعد از اون ازدواج ، اصلا دلم نميخواد ازدواج كنم با كسي كه باهاش رودربايستي دارم يا خيلي با هم صميمي نيستم و از طرفي خواسته هاي اون برام غير قابل قبول بشه و تا چند مدت احساس بد و حتي احساس گناه كنم ...
چون معمولا خانواده فوقش يكي دوماه يا حتي 6 ماه اجازه بدن كه با طرف آشنا بشي و امكان صميمت توي اين مدت كم وجود نداره ... از طرفي چون به خاطر دوست قبليم ديگه هيچ پسري به دلم نميشينه ميترسم اين احساس هميشه باهام همراه باشه
يعني يك كلام بگم ، به خاطر مسئله ي دوست قبليم ، الان اصلا آمادگي ازدواج و پذيرفتن فرد جديدي رو توي زندگيم ندارم و از طرفي هم ميترسم اگه الان نخوام ازدواج كنم ديگه موقعيت ازدواج نداشته باشم و از طرفي هم فردي كه از همه لحاظ من بپسندمش انگار هنوز زاده نشده
بگين من چيكار كنم ؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)