به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    Arrow من گم شده ام!!!!

    من عشق را در تو ؛
    تو را در دل ؛
    دل را در موقع تپیدن ؛
    و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم ؛

    من غم را در سکوت ؛
    سکوت را در شب ؛
    شب را در بستر ؛
    و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم ؛

    من بهار را به خاطر شکوفه هایش ؛
    زندگی را به خاطر زیبایی اش
    و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم ؛

    من دنیا را به خاطر خدایش ؛
    خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم ؛



    تنها یک روز فرصت باقیست..........


    تمام زندگی من سرشار از این یک روز ها بوده است....یک روز کسی را دوست داشتم ..یک روز او را از دست دادم...و چون روزی دیگر شد و عشقی دیگر فهمیدم من سنگ شده ام.....

    قصدم نوشتن نبود به خصوص اینکه نمی توانم پیگیر باشم ببینم چه شد؟؟؟
    تنها یک روز فرصت باقیست.....

    ::.گل ها را تقسيم كردند،گل سرخ نصيب خارشد::.

    همیشه از ایتدایی که جوانتر بودم با خودم می اندیشیدم که هر شغلی هر منشی داشته باشم نخواهم گذاشت سنگ شوم ولی روزگار نمی گذارد ما انسان ها مهربان باشیم....دیر زمانی بود که زندگی من سرشار از یک تکرار بود...تکراری که امروز که به ان می اندیشم ارامشش را دوست داشتم....تکرار سکوت سکوت بود و مجالی نه برای عشق ورزیدن نه برای دوست داشتن نه هزاران هزار کاری که این روزها کردم....
    امروز که به آن می اندیشم آن روزها را بیشتر دوست دارم....دنیای ارامش..کار..درس....
    تمام ذهنم ساکت ساکت بود ..دور یک محور هدفدار که با افتخار به سویش می شتافتم ..و امروز بعد گذشت 5 ماه از زمان عضویتم می دانم یکی از ارزوهایم این خواهد بود که کسی ..هیچ کسی مرا دوست نداشته باشد.....
    این بار خوب که فکر می کنم خود را نمی شناسم ...
    از زمانی که سعی کردم کسی را دوست بدارم 8 ماه می گذرد و من بزرگترین ارزویم این است کاش هیچ گاه او را نمی دیدم..اگر او را نمی دیدم..هیچ 2 فروردینی در این پروفایل ثبت نمی شد و هیچ سارایی وجود نداشت....
    سارا!!!!!
    خدایا من اصلا نمی دانم سارا کیست؟؟؟ از چه زمان نامم سارا شد..منی که عاشق اسم خودم بودم....
    برای حل یک مشکل هزاران مشکل برای خود رقم زدم...
    داشتم باور می کردم که دنیای خالی از عشقی که در آن زندگی می کردم اشتباهی بیش نبوده است ولی....
    من از زمانی که عشق..دوست داشتن ومحبت ....همدردی را شناختم خود را گم کردم....
    من به واقع کیستم؟
    پس کجا رفت آن دختری که هیچ قدمی در آن وادی های ممنوعه نداشت..چرا روحم ازرده شد.....
    اخر چه دارد این عشق و دوست داشتن که همه ما اسیرش هستیم....
    جز دردسر برای من هیچ نداشت....پایم را با تکیه بر او در وادی هایی گذاشتم که در زندگیم ممنوع ترین کارها بود..خود را در عشق رها کردم شاید من نیز بتوانم درک کنم ولی من نتوانستم...
    نه نه نه.....
    من خواستم ..ولی هیچ کس عقل را درک نمی کند....
    روزی گمان می بردم آن همه عقل غلط است و باید مجالی به احساس بدهم..ولی اشتباه کردم....
    عقل باید پیشه همیشگی امثال من باشد....
    امثال منی که دست در سخت ترین کارها دارد را با عشق چکار؟؟؟

    نمی دانم کیستم ولی خوب می دانم من عاشق ان دختر 8 ماه قبلم..دختر قبل از او.....قبل از تالار ....قبل از دنیاهای ممنوعه....
    هرجا پاک عشق ورزیدم خبیثانه رها شدم..پس بهتر است عشق نورزم تا نه هجرانی باشد نه دردی نه عذابی...
    من به واقع کیستم؟
    کجا دختر قبل از این روزگار را بیابم؟
    چه کنم با زخم های روحم.....مهم نیست..مهم این است که من هیچ گاه عشق نخواهم ورزید..
    شما هم عشق نورزید......

    من به واقع کیستم؟؟؟چه شد مرا؟؟؟؟دلم تنگ است......تنگ روزهایی که دختر ساده و درسخوانی بودم و هیچ محبت انسانی در دلم نبود..دلم تنگ است..
    من چه کنم؟؟؟

  2. 10 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (جمعه 23 مرداد 88)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    سلام
    نمیدونم ازچی انقدر دلتنگی ...امیدوارم
    ....ولش کن ....این شعر رو بخون:
    سر خود را مزن اینگونه به سنگ
    دل دیوانه تنها دل تنگ
    منشین در پس این بهت گران
    مدران جامه جان را مدران
    مکن ای خسته درین بغض درنگ
    دل دیوانه تنها دلتنگ
    پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
    قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
    دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
    سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
    آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
    چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
    نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
    نه همین در غمت اینگونه نشاند
    با تو چون دشمن دارد سر جنگ
    دل دیوانه تنها دل تنگ
    ناله از درد مکن
    آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
    با غمش باز بمان
    سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
    راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
    دل دیوانه تنها دل تنگ...!!!

  4. 4 کاربر از پست مفید چشم بارانی تشکرکرده اند .

    چشم بارانی (جمعه 23 مرداد 88)

  5. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    گاهی گم شدن بد نیست .
    چون تازه متوجه خودمون می شویم ،
    و وقتی متوجه خود شدیم ، می گوئیم راستی من کی هستم ؟
    و با این سئوال می شود به خیلی چیزها دست پیدا کرد ،
    که اغلب نتیجه اش اینه :
    من تا حالا خودم نبوده ام ،
    برای خودم نبوده ام ،

    .........
    و چون لحظات بی تلاطم را طی می کردم این حقیقت را نمی دونستم
    ..............
    .............
    .............

    قدر تاطم را و قرار گرفتن در نوسانات را بدانیم .

    فرصتی می دهد برای خود را بهتر و در ابعاد وسیعتر دیدن

  6. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 23 مرداد 88)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    سلام؛
    خانوم سارا؛قلم توانایی دارید ؛تأثیر گذار بود,

    خلاصه میکنم,
    شما در اثر مشکلات و پیشامدهای اخیر دچار یک نوع تغییر شدید (وشاید یک شوک به زندگی شما )؛ و به دنیای جدید پا گذاشتید،مشکلات شما ,شما را به جای کشید که هیچگاه فکر آن را نمیکردید؛به حدی وابسته زندگی قبلی خود بوده اید ودر رویاها ؛آرزوها ؛و آنچه در سر می پروراندید؛غوطه ور بوده اید که هیچگاه حتی تصور آن را نمیکردید که روزی از آنها دور شوید،و هیچگاه هم دلتان نمیخواسته!
    پس تا اینجا وابستگی ؛و قرار دادن یک پل در زندگی را داشته اید؛ فکر نمیکنم که پلهای برای بازگشت یا تغییر مسیر قرار داده باشید ؛تا قبل از 8 ماه گذشته

    به محض وارد شدن شما به دنیای جدید؛آشنای شما با نامزدتان؛و مشکلات خاص خود ؛در مسیر همدردی قرار گرفتن ؛و آنچه که در همدردی مگیذرد و احساس میکنیم؛
    شما وارد دنیای جدیدی شدید،

    اکنون در این دنیا هستید،

    گاه ؛خستگی و احساس اینکه نمیتوانید در این دنیا باشید و کوله بار آن را بر دوش بکشید شما را از ادامه راه در دنیای جدید باز میدارد؛
    گاه ؛هنوز در گذشته سیر میکنید ؛به جای آنکه انرژی خود را صرف زمان حال کنید؛
    و اکنون مات و مبهوت ؛ که من کجا هستم ؛ این همه تغییرات و مسائل جدید در زندگی من پیش آمد؛! هیچگاه همچین روزی را تصور نمیکردید؟!

    بهترین راه این است که ؛گذشته را به زمان حال وصل کنید ؛و این ذهنیت را داشته باشید که همه چیز روند عادی خود را داشته؛تا اینکه بین اکنون و گذشته ؛فاصله ایجاد و احساس کنید؛
    خودتان را با این دنیا بیشتر آشنا کنید و خودتان را عادت دهید؛

    از نگر بنده تغییر بالاترین لذتها و مهمترین اعمالی است که ما در زندگی انجام میدهیم؛
    در ضمن قرار نیست ما در هر تغییر ماندگار شویم ؛همیشه تغییر کنید(پیشرفت)
    اینها فقط نظر شخصی بود.

    بهترین عادت این است كه به هیچ چیزی عادت نكنی در اینصورت همیشه آزاد و رها خواهی بود و برای رفتن به فرداهای روشن تر هیچ تردیدی نخواهی داشت.

    از عادت کردن بترسیم

  8. 6 کاربر از پست مفید keyvan تشکرکرده اند .

    keyvan (پنجشنبه 19 شهریور 88)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    سارای عزیز، خانم دکتر مهربون وحساس تالار
    اینجوری که می نویسین و یکی دو پست قبلیتون آدمو دلواپستون می کنه. مگه از خوبی/ صداقت /عشق/... چه بدی دیدی که دیگه دوست نداری انجامش بدی؟

    خوشبخت وسرحال باشی

  10. 2 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (جمعه 30 مرداد 88)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    دوست عزیزم

    از من می پرسید عواطف شما گنجتونه. حتی اگه باعث شکست هایی هم شده باشه.

    در دنیای امروز که خیلی وقتها شاهد عشق!! های عدد بین و منفعت طلبانه هستیم، شما باید قدر احساسات لطیفتان را بدانید و ازش محافظت کنید.

    مسئله فقط اینه که این عواطف رو به چه سمتی سوق بدید.


  12. 2 کاربر از پست مفید THEN تشکرکرده اند .

    THEN (جمعه 30 مرداد 88)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    یاد استاد شریعتی افتادم که همیشه می گفت"""دوست داشتن از عشق برتر است"".

    و یاد سخن مادر عزیز تالار....یعنی ""آنی"" گرامی افتادم که روزی به بنده فرمود::
    ""باید آنقدر قوی باشی که نه تعریف دیگران تو را بسیار خوشنود سازد و نه انتقاد آنان تورا بسیار آشفته""

    >> ""وابستگی"" ضرر""عشق"" است.
    دوست گرامی حرکت "عشق" رو به پیشرفت و فزونی است ...عاشق و معشوق هردو در غم و شادی یکدیگر شریکند.....عشق آن است که عاشق هر روز پربارتر و دلشاد تر شود که اگر غیر از این باشد عشق رو به زوال است و در واقع تجربه تلخی بیش نیست.....عاشق فداشدنی و مردنی نیست.

    ""وابستگی"" انسان را به کم ترین و پست ترین درجه مخلوقات می رساند ....زیرا خداوند که شما را قوی و بااراده آفریده هرگز حاضر نمی شود شما از این اراده سازنده خود زده و آن را فدای یک چیز محدود و ناپایدار سازید.

    rsrs1380 عزیز ""وابستگی"" مانند این است که ما از تمام موجودات و مخلوقات عالم و از تمام لذت های دنیا ... دلزده و دور می شویم و تنها یک مخلوق و یک لذت و یک راه تنفس را برای خود برمی گزینیم.

    عشق گسترده تر از این جهان ..این عالم و این افراد است...عشق تنها در فرد مخصوصی متمرکز نمی شود و نخواهد شد که اگر چنین باشد بدان عاشق نیستی بلکه محدودی و در زندانی اسیر.

    دوست عزیز آیا ""ارزش"" خود را می دانی؟؟؟؟ اگر می دانی .....پس باید بدانی.....ارزش تو به آن کس یا چیزی نیست که دل می بندی بلکه به آن نامحدودی است که ""ارزشت"" را از ان می گیری ...بنابراین مواظب باش به یک چیز و کس محدود دلبسته نشوی.....زیرا محدودترت می کند.

    موفق باشی.

  14. 10 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (شنبه 24 مرداد 88)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    سارای عزیزم خیلی زیبا نوشتی..
    اشکالی نداره، خودت رو وادار به پیدا شدن نکن، گاهی باید گم بشیم..
    نه نگران آمدن ها باش و نه نگران رفتن ها، که همه آمدنها و رفتنها جزئی از زندگی ماست.

    اما عشق بورز که این کار با شخصیت تو آمیخته شده، چیزی که من از تو دیدم، عشق ورزیدن به تمام کائنات و مخلوقاته، پس خودت رو محروم نکن از چیزی که با اون سرشته شدی.. اگر دیگران قدر چیزی که به اونها بخشیدی رو نمی دونن، تقصیر تو نیست و تو چیزی رو از دست نخواهی داد، چرا که اونها خودشون رو از محبت تو بی نصیب کردن..

    همیشه کسی می بازه که از کنار چشمه به سادگی رد میشه، وگرنه چشمه همیشه در حال جوشیدنه...


  16. 6 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (جمعه 30 مرداد 88)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    در تنهایی همه چیز را می توان از پشت تخیلی زلال به تماشا نشست ...


    سلام:

    و من گم شده ام ......نه نه .....تمام این 20 روز صبر کردم و حالا احساس می کنم خودم رو پیدا کردم به قیمت از دست دادن خیلی چیزها که روزگاری فکر می کردم اگر نباشند مرا مجال نفس نیست ولی امروز دیدم که حالا که مدادهای سیاه دستشان را زمین گذاشته اند و دیگر کسی نیست که روی قلبم خط خطی کند می فهمم که پیدا شده ام.....

    چقدر زندگی ام رادوست داشتم ...و دارم..حالا می فهمم چرا خداوند هر انسان را در مکانی آفریده و اگر کسی بخواهد تقلبی کند تا به قولی پازل زندگیش را عوض کند خیال خامی بیش نیست...

    حالا فهمیدم که نقاب هایی که بر چهره انسان هاست چقدر زیباست ولی درون آنها هیولایی ترسناک است.....درست مثل من ..تو ..و شاید همه ما....تمام ما تصور می کنیم قلبی اکنده از گناه داریم ولی اگر خوب بیاندیشیم تمام ما مقصریم و مقصر نیستیم.....



    کاش فهمیده باشی
    که چرا گفتم « برو»
    و چرا خواستنم را مجبور به نخواستن کردم.
    کاش بدانی که تنهایی سخت است
    و گناه سخت تر!
    و بدانی که تو را بخشیده ام
    و به خیال خود فراموش کرده ام!!



    امروز بیدار شدم و با خودم به اطراف نگاه کردم ..تمام طول راه را فکر می کردم و تلاش کردم سرم را به سوی خورشید بگیرم و بگذارم نور درخشانش چشمانم را کور کند ولی نتوانستم ..دیدم ساده ترین راه این است که دستم را بر روی چشمانم بگذارم و تمام وجود خورشید را فراموش کنم ...گاهی از لا به لای انگشتانم دزدکی نگاه کنم و ببینم چه موقع خورشید رو به خاموشی است تا من دستم را از روی چشمانم بردارم و به او بگویم دیدی که چقدر دروغ می گفتی ..تو همیشه درخشان نیستی .....و به خیال خام خود شاد گردم....
    پیاده شدم.....کوچه خاکی مثل هر روز بود..پر از گل و بوی لجن .....و من اندیشیدم که روز اولی که به این مکان پا گذاشتم می خواستم آنجا را بهشت کنم ولی امروز دیدم هیچ نکرده ام.....و هنوز تمام جوی ها پر از بوی تعفن است....

    تصمیم گرفتم سرم را بالاتر از تمام روزهای قبل زندگیم بگیرم و بی توجه عبور کنم ونگاه مریض هایم را بر روی خود تصور کنم....همین کار را کردم....بعضی به حرمت می ایستادند و بعضی تنها نگاه می کردند..وقتی رد شدم دیدم چقدر گردنم درد گرفت پس بهتر بود خودم باشم و مثل هر روز سرم را پایین بگیرم..مثل هزاران روز زندگیم....

    رفتم..با خودم به چندیم ماه قبل فکر می کردم....به اولین باری که نسخه نوشتم و همیشه می اندیشیدم حتما نفر اولی که خودم درمان کنم می میرد ولی امروز دیدم نه....هیچ کس نمرد و من به همه آن ترس ها خندیدم...

    به سمت اتاقم رفتم....درش رو باز کردم..به میزم نگاه کردم به پوسترهایی که روزهای اول با عشق به دیوار کوبیدم و هیچ کس متهمم نکرد که این عشق دروغ بوده است..هنوز پوستر هایم به دیوار بود و من عاشق....

    امروز همه چیز زیبا بود...همه چیز....

    قدم زدم ....تمام روزها من اینجا بودم...ولی ندیدم....
    بیرون رفتم جایی که تنها برای او ساخته بودم..و او تنها کسی بود که بعد مدت ها قهقهه می زدم و زیر درختی پر از تیغ به صدایش.......تمام آن بستنی ها ...........!!!!!!!!!

    دور زدم..هیچ چیز از انها نمانده بود تمام سبز ها زرد گشته اند و تمام تیغ ها تیز تر شده اند....
    پشت میزم نشستم....صاف و محکم..کمی خشن ....خواستم مهربان نباشم....دلم می خواست برخلاف تمام روزها داد بزنم و به هرکس هر دستوری دادم بکند .....
    هر بار تلاشم را کردم ولی نتوانستم....

    مثل هر روز دیدم و دیدم و دیدم.....چقدر این گوشی را به گوش هایم زدم ...تمام گوش هایم زخم شد..چقدر فشار سنج را فشردم ناخن هایم شکست ....چقدر نسخه نوشتم مچم درد گرفت..چقدر حرف زدم....گلویم خشک شد.....
    و هیچ کس متهمم نکرد که دروغ می گویم.....
    نفر 47 بود که وارد شد.....
    خسته بودم ولی عادت دارم به روی بیمارانم بخندم....دیدم خمیده وارد شد..به احترامش برخواستم تنها بودو تنها یک عصا کوچک پیکر نحیفش را می کشید..انقدر می لرزید که می ترسیدم بشکند..پیرمرد نحیفی 86 ساله خموده از گذر ایام....
    بلند شدم..اولین بار بود این کار را می کردم..زیر بغل عرق کرده اش را گرفتم.....اصلا از عرقش بدم نیامد....به چشمانش نگاه کردم که به زبانی که نمی فهمیدم می گفت:عینی ..عینی....

    نشاندمش ..معاینه اش کردم..به چهره چروکش نگاه کردم. و اینکه تنها بود ولی هنوز روی پای خود...تمام که شد..دستش را گرفتم..محکم به دست من چسبیده بود..پیر و چروک.....تا دم در بردمش...منشی ام بی محابا جلو دوید....خانم دکتر این چکاریه ...شما نباید این کارو بکنید...
    نگهش کردم..چرا ؟مگر من انسان نیستم....کنارش زدم تا دم ماشین بردمش..و او همچنان می گفت عینی(چشمام).....(این اصطلاح محبت امیز بین عرب زبان هاست)..
    برگشتم..در اتاقم را بستم ..کناری نشستم..ددم امروز با همه روزها فرق داشت..
    این منم ..این همان کسی بود که گم کرده ام..دیدم چقدر عاشقم..قلبم به شدت لحظه هایی که می گفتم دوستش دارم می تپید ..نفسم تند تند می زد..یادت هست......؟؟؟؟
    و فهمیدم من عاشقم.....
    خودم را یافتم و دیدم من که هستم.....
    چرا خود را برای چیزهایی که در دنیایم راهی نداشت زخم خورده کردم....هنوز هم عاشقش هستم...عاشق او ..تو ..ولی بیشتر عاشق خودم .....
    دیدم...وقتی کسی مرا نشناخته به اتهامی کرده یا ناکرده این طور می راند.....بگذارم به خبالی خام خوش باشد که من خود بهتر از همه می دانم چه کرده ام و چرا کرده ام..دیدم شاد هستم..چون در تمام ان روزها و این روزها من گم نشده بودم..این خود من بودم .....تمام کارها را من کردم..درست یا غلط ..و حالا می دانم....که من عاشقم......عاشق.......



    بيدارم کن و بگو که هنوز دنيا پر از قشنگيه .
    بگو که همه اين سياهی ها دروغه و وقتی صبح بشه باز هم پرنده کوچولو با ترنم محبتش گلها رو از خواب بيدار می کنه .
    بگو هنوز هم خورشيد می آد و با دستهای پر از نورش شب سياه رو می بره .
    بگو که هنوز روی گلبرگهای ظريف شقايق ، يه جايی برای شبنم ها هست .
    بگو که هنوز ميشه توی چشمهای يه غريبه خيره شد و از عشق گفت .
    بگو که ميشه يه گوشه دنيا يه جايی برای اشکهای دلتنگی پيدا کرد .
    بگو که اینهمه دروغ و کينه ، فقط مال قصه هاست و وقتی به آخرش برسی همه چيز دوباره عوض ميشه .

    همه سياهی ها دوباره سفيد ميشه .
    بگو که هنوز شاهزاده شهر قصه ها با اسب سفيدش می آد و عاشق دختر فقير ميشه و

    اون رو با خودش به شهر رويا می بره .
    بگو که آدمهای بد فقط مال تو قصه هان ، بگو که هنوز همه همديگه رو دوست دارن و هنوز دستی پيدا ميشه

    که دستهای محتاج به نوازشت رو توی دستاش بگيره .
    کاش زودتر يکی بياد و از اين کابوس بيدارم کنه .
    بيدارم کنه و بگه تمام اين پليدی ها فقط يه خواب بوده . بگه که هنوز دنيا ، يعنی يه جای قشنگ و امن برای

    دوست داشتن و دوست داشته شدن .


    از خواب بيدارم کن و بگو ...
    چرا کسی بيدارم نمی کنه ؟؟؟

  18. 8 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (پنجشنبه 19 شهریور 88)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: من گم شده ام!!!!

    دلم مي خواهد در خلوتي كه فقط خودم باشم به آسمان نگاه كنم

    چشم هايم در آسودگي به دنبال ستاره اي باشد

    كه هميشه با او حرف مي زنم!

    ستاره‌ي من شيريني لبخندم و طعم اشك هايم را مي شناسد!

    گاهي به خوابم مي آيد و بعضي اوقات در رويا مرا به آن بالاها مي برد.

    ستاره ي من هديه خداست در قحطي دوستي هاي صادقانه...

    چقدر خوشبختم!

    چقدر خوشبختم كه نگاه خدا هميشگيست

    گرم و عاشقانه...





    سلام:

    روزهای زیادی از عمر انسان ها خرج چیزهایی میشه که فکر می کنند دارند ولی ندارند...مدام از ان دم می زنند ..فکر می کنند هرچه بیشتر خدا خدا کنند خدا به انها نزدیک تر می شود.....هنوز نمی دانند که خداوند دست هایش را برای پنهان شدن انها باز نکرده است.....

    چقدر حس خوبیه که همه دور و بر انسان روشن باشه...سرشار از عشق و زیبایی...چقدر خوبه هر روز صبح وقتی بلند میشی چشمت را نور چشمان کسی که این همه دوستش داری نوازش بده......
    عجب شبهایی هستند این شب های قدر....شاید بشه گفت بهترین شب هایی است که خدا نزدیک ما قرار دارد..من اولین بار بعد از این همه شب قدر رفتن بود که خدا رو آن همه نزدیک حس کردم..همیشه آنقدر مغرور بودم که امکان نداشت حتی قطره ای اشک در جمع آن همه اشنا بریزم ولی عجب امسال اشک ریختم....عجیب قلبم به خدا نزدیک بود.....
    اولین بار بود که شاید با تمام وجودم از خدا می خواستم هرچیزی که دیگر ارزویم نیستند...
    مطمئنم ارزوهایم برآورده شده است...مطمئنم..چون هیچ زمان انهمه خالص در برابر معبودم نبودم....
    امروز تمام آرزوهایم رنگ محبت گرفته است.....خدایا دوستت دارم.....

    چقدر زود آرزویم را به حقیقت نشاندی و به من نشان دادی چه سالهایی می توانستم در مقابلت زانو بزنم و نزدم!!!!!

    تمام زندگیم سرشار از عشق و محبت و زیبایی و ناز و نیاز....است.....
    به تو هم پیشنهاد می دهم..به جای ملیون ها کلمات بزرگ که مطمئنم خودن هم معنایش را نمی دانی از پشت خدا بیرون بیای این نقاب را از چهره ات برداری که مطمئنا خودت زیباتر از این چیزی هستی که ساخته ای......
    قهقهه شادی سر می دهم چون تمام رنج ها پایان یافته است و من پیدا شده ام...
    خدایا دوستت دارم......دوستت دارم.....






    روزی از روزها ،

    شبی از شب ها ،

    خواهم افتاد و خواهم مرد ،

    اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .

    تا هرچه دورتر بیفتم ،

    تا هرچه دیرتر بیفتم ،

    هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .

    نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،

    پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،

    افتاده باشم و جان داده باشم ،

    همین .

    ((دکتر علی شریعتی))




  20. 7 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (سه شنبه 24 شهریور 88)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.