« خدا لعنت کند استاد فلانی را. فقط به دانشجویانی که با خودش رابطه و سر و سرّی دارند نمره می دهد و بقیه را بی کم و کاست می اندازد. » این جملات را چندین سال قبل دانشجویی از کشوری نزدیک (بصورت چت) می گفت و از اینکه آن استاد با سایر اساتید همه ی قدرت را در اختیار داشتند و هر کاری می خواستند بکنند ناراحت بود. می گفت: همه ی دانشجوها بنوعی دارند دچار درماندگی می شوند و از این وضعیت به ستوه آمده و دست دعا به آسمان برده اند تا کسی پیدا شود و حق آنها را از استاد قلدر بگیرد .
در حالی که همه ناامید بودند، ناگهان یکی از دانشجویانِ سابقِ استاد قلدر که تحصیلاتش را ادامه داده بود و مدرک دکترایش را گرفته بود ، بعنوان استاد درآن دانشگاه مشغول به تدریس شد. استاد جدید که شیفته ی مدیرگروهی نشان می داد و در جریان تسلط استاد قلدر بر دانشگاه بود ، تنها راه رسیدن به هدفش را در این دانست که به دانشجویان بگوید : « اگر من مدیر گروه شوم ، حساب استاد قلدر را کف دستش می گذارم و کاری می کنم که تا عمر دارد هوس نکند حق شما را ضایع کند. به همه می گویم که او چند دانشجوی دختر را صیغه کرده. آبرویش را می برم. »
استاد جدید با این ترفند توانست جوّ دانشگاه را به نفع خود عوض نماید. هر روز دانشجویان نزد رییس دانشکده می رفتند و ضمن بدگویی از استاد قلدر، از استاد جدید تعریف و تمجید می کردند و خواهان انتصاب او بعنوان مدیر گروه بودند. تا اینکه نهایتا با حکم رییس دانشکده ، استاد جدید بعنوان مدیرگروه انتخاب شد و با شور و هیجان فراوان اعلام کرد که بزودی حق دانشجویان را از استاد قلدر خواهد گرفت.
روزها همینطور سپری می شدند و خبری از اقدامات استاد جدید بر علیه استاد قلدر نبود که نبود. به مرور دانشجویان از استاد جدید نا امید شدند. برخی از آنها قید ادامه تحصیل را زدند، برخی دیگر تصمیم گرفتند به دانشگاه دیگری بروند، برخی تغییر رشته دادند و برخی دیگر ماندند و سوختند و ساختند. سالها گذشت تا دانشجویان که فارغ التحصیل شده بودند و انجمن حمایت از دانشجویان مفلوک را تشکیل داده بودند، در پی تحقیق و تفحص برآمدند تا بفهمند که چرا استاد جدید به قول خودش در تنبیه استاد قلدر عمل نکرد؟
فکر می کنید به چه نتیجه ای رسیدند؟ آنها که از استاد جدید در ذهنشان اسطوره ای بس بزرگ ساخته بودند، وقتی متوجه نتایج تحقیقات شدند ، مات و مبهوت مانده و دچار شوک بزرگی شدند. بگونه ای که پس از آن و تا سالها نتوانستند به هیچ استاد دیگری اعتماد کنند.
اما نتیجه ی تحقیقات آنها چه بود؟
جریان از این قرار بود که استاد جدید ، اساسا قصد تنبیه استاد قلدر را نداشته ، بلکه چون مدرک دکترایش را قلابی گرفته بود و استاد قلدر از این قضیه مطلع بود و مدارکی دال بر قلابی بودن مدرک او داشت، لذا سعی کرده بود با جوسازی استاد قلدر را در موضع ضعف قرار دهد و نهایتا او را وادار به سکوت و معامله نماید. اما چگونه؟ او و استاد قلدر پس از مدتی طی جلسه ای با یکدیگر توافق کردند که نتنها همدیگر را لو ندهند ، بلکه استاد جدید، راه گرفتن مدرک قلابی را به استاد قلدر بیاموزد، و استاد قلدر هم در عوض تعدادی از دخترهای دانشجو را به صیغه ی استاد جدید در آورد. اینجا بود که دانشجویان فهمیدند عجب کلاهی سرشان رفته است!!
http://www.Pouria47.persianblog.ir
علاقه مندی ها (Bookmarks)