به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتیجه های نظرسنجی ها: شما از چه نوع داستان هایی لذت میبرید؟

رأی دهندگان
9. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • داستان های بر مینای واقعیت

    5 55.56%
  • داستان های بر مبنای تخیل

    1 11.11%
  • داستان های برمبنای علمی و تخیلی بودنش

    3 33.33%
  • داستان های فقط علمی

    0 0%
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 بهمن 00 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1387-1-30
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    26,364
    سطح
    97
    Points: 26,364, Level: 97
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 986
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience Points
    تشکرها
    1,578

    تشکرشده 1,607 در 499 پست

    Rep Power
    65
    Array

    داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    بازم سلام
    هدف از ایجاد این تاپیک اینه که قوه تخیل افراد مختلف سنجیده بشه ؟؟
    بهمین مبنا هر کس میتونه بیاد وبه دلخواه یه داستان تخیلی زاده ذهن خودش رو که حد اقل 5 خط و حد اکثر 20 خط میباشد در اینجا قراربده.
    خواهشا افراد سعی کنند در داستان های خود نکته ی علمی خاصی وجود داشته باشد (حداقل2تا وحداکثر 10نکته یا بیشتر)
    یعنی به نحوی داستان ها تخیلی علمی داشته باشیم که بر مبنای تخیلی است که نکته علمی در ان وجود داشته باشد
    به امید استقبال از این تاپیک
    فعلا یاعلی مدد

  2. 2 کاربر از پست مفید کنجکاو تشکرکرده اند .

    کنجکاو (جمعه 28 مرداد 90)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 بهمن 00 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1387-1-30
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    26,364
    سطح
    97
    Points: 26,364, Level: 97
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 986
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience Points
    تشکرها
    1,578

    تشکرشده 1,607 در 499 پست

    Rep Power
    65
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    من کمی نظرم تغییر کرد یادم میاد چندی پیش در قسمت
    "اهل قلم" وارد شوند( http://www.hamdardi.net/thread-7004-post-73237.html#pid73237 )
    یه عده از دوستان اومدن و بازید زیاد شد
    در همون حین مسلمان و من یه پیشنهاد برای داستان جمعی دادیم یعنی اون گفت من
    حمایتش کردم.
    حالا می خوام اگه خدا بخوا دبه اون نظر اینجا جامعه عمل بپوشونم
    واز یکی از ناظم ها تقاضا میکنم اگر صلاح میدونن پست اول من رو حذف کنن واسم
    این تاپیک رو از (داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی)
    به (داستان های دسته جمعی) تغییر دهند البته اگه معونه ای ندارد؟؟؟
    ما می خواهیم یه داستان 100 خط به بالا داشته باشیم نه بییشتر حالا 20یا30 خط بالا پایین مشکل نداره در این صورت حدودا با بالا و پایینش هر10و 12 نفر میتونن یک داستان رو به سر انجام برسونند؟
    البته اگه کسی نظری برای بهبود این قسمت داره بگه تا اجرا بشه البته قبل از ویرایش و اینجور تغیرات یعنی خیلی زود.
    اگر عده زیادی یعنی بیش از 4و5 نفر ازش تشکر کردن نظرش اجرایی بشه این زحمت رو هم میندازیم گردن یکی از ناظمین تالار
    در ظمن این داستان 100 خطی ما میتونه شامل تخیلات باشه همچنین میتونه رمانتیک و...هم بشه این دیگه بستگی به نویسنده ها داره.
    توجــــــــــــــــــه: دقت کنید که در لا به لای متن و نوشته های خود سعی کنید از
    ضرب المثل ،نکات اموزنده،علمی ، وجود داشته باشد


    تبـــــــــــــــــــــــ ـصره:
    هر کس میتواند 2 بار خود را در داستان شرکت دهد یعنی 2 بار حق دارد 5
    خط بنویسد حالا اگر دوست دارد میتواند 2 مرتبه ی خود را در هم ادغام کند ویک 10 یا 11 خطی بنویسد.
    و تمام کردن داستان را می گذاریم بر عهده ی افرادی که ناظم هستند یعنی قرمز هستند اینم یه زحمت دیگه ای است که براشون دارم.


    تذکــــــــــر:هیچ کسی حق ندارد نوشته ی قبلی رادر نوشته بعدی خود ویرایش کند مثلا من نوشتم دخترک از خونه به طرف فروشگاه رفت نفر بعدی بیاد بگه دختر از طرف خانه به مدرسه رفت حالا این یه مثال بود .
    متشکرم .
    حالا اول این داستان رو هم خودم شروع میکنم
    .................................................. ............................

    این داستان مربوط میشود به 50 سال بعد حال 50 سال اینده را در ذهن خود مجسم کنید.
    روزی روزگاری پسرکی 19 ساله در شهر پمپی زندگی میکرد در ان شهر افراد زیادی میزیستند
    از قضا در ان شهر دختری 17 ساله وجود داشت اسم او جسیکا بود این دختر داستان ما با برادر کوچکش که تنها 12 سال داشت در یک خانه کاملا مجلل وبزرگ در پرجمعیت ترین محل شهر زندگی میکردند.
    روزی جسیکا تنها از خانه خارج شد وبه طرف فروشگاه به راه افتاد.

  4. 3 کاربر از پست مفید کنجکاو تشکرکرده اند .

    کنجکاو (جمعه 28 مرداد 90)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    قدم زدن زیر آفتاب رو دوست داشت. آفتاب داغی که جسمت رو تبخیر کنه، و هیچ چیز جز ذاتت رو باقی نگذاره. روحت رو آزاد کنه و ذهنت رو خاموش.
    در قدم های اول، این جسیکا بود که داشت راه می رفت. ماهیچه هاش رو حس می کرد، افکارش که هرچند منسجم نبودند، اما قابل تمییز بودند. و چشمهاش همه چیز رو می دیدند و تشخیص می دادند.
    اما ذره ذره همه چی محو می شد.
    نفس هاش آروم و آروم تر می شد. گرما از سطح پوستش به عمق می رفت و خون داغش از داخل و گرمای شیرین آفتاب از خارج، رفته رفته جسمش رو تبخیر می کرد. افکارش مبهم و مبهم تر می شدند، تا دیگه چیزی ازشون باقی نمی موند. نگاهش به تدریج خیره می شد، جمعیت اطراف هاله می شدند و بعد ناپدید.

    باید به فروشگاه می رفت. این چیزی بود که آشپز اون خونه مجللی که درش کار می کرد، ازش خواسته بود.

    اما جسیکا رو چه به "باید"؟؟

    روحش فقط به یک سمت می رفت. به سمت قبرستان. جائیکه پر از آزادی بود، آزادی از هر قیدی، حتی قید ماده. جائیکه امواج مغز هیچ انسانی به روحش تلنگر نمی زد.

    زیباترین و گیرا ترین جای عالم روح آرام جسیکا رو به خودش فرا می خواند...

    (ببخشید این اولین باری بود که به خودم همچین اجازه ای دادم. ظاهرا این تاپیک به کمک نیاز داشت. نویسنده های عزیز لطفا جسارت من رو ببخشید.
    + اگه نیم خط های خالی رو در نظر بگیرید، فکر می کنم بشه حدود 11 خط)

  6. کاربر روبرو از پست مفید THEN تشکرکرده است .

    THEN (چهارشنبه 10 تیر 88)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    جورج ( برادر جسیکا ) ، تنها در خانه بود و با اسباب بازی هایش مشغول بود . .... ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد ... ...... دوان دوان به پایین آمد ... وقتی خواست دستگیره را بچرخاند ، پشت درب مردی قوی هیکل بود که درب را محکم هل داد و باعث شد جورج پرت شود ...
    آن مرد قوی هیکل که از قضا دزد بود برای به سرقت بردن لوازم خانه ی این خواهر و برادر وارد منزل شده بود ...

  8. کاربر روبرو از پست مفید lord.hamed تشکرکرده است .

    lord.hamed (جمعه 28 مرداد 90)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    جرج که از دیدن این مرد قوی هیکل جا خورده بود.... به یکباره با آن صدای ظزیفش داد زد ""کمک""... مرد قوی هیکل بلافاصله با شنیدن جیغ و دادهای جورج او را به زیرزمین خانه انتقال داد.و در را بر روی او بست..تا مشغول بردن وسایل گران قیمت خانه آنان شود........جرج که از شدت ترس به من و من کردن افتاده بود بعد از فریاد کشیدن ها و جیغ و دادهای طولانی به خواب فرو رفت....در همان حال بود که دزد قوی هیکل............

  10. کاربر روبرو از پست مفید حسین پور تشکرکرده است .

    حسین پور (جمعه 28 مرداد 90)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    نقل قول نوشته اصلی توسط کنجکاو

    تذکــــــــــر:هیچ کسی حق ندارد نوشته ی قبلی رادر نوشته بعدی خود ویرایش کند مثلا من نوشتم دخترک از خونه به طرف فروشگاه رفت نفر بعدی بیاد بگه دختر از طرف خانه به مدرسه رفت حالا این یه مثال بود .
    متشکرم .

    نقل قول نوشته اصلی توسط philosara
    باید به فروشگاه می رفت. این چیزی بود که آشپز اون خونه مجللی که درش کار می کرد، ازش خواسته بود.
    دوستان دیر رسیدید! داستان عرفانی شده، نه جنایی!

  12. کاربر روبرو از پست مفید THEN تشکرکرده است .

    THEN (چهارشنبه 26 مرداد 90)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 بهمن 00 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1387-1-30
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    26,364
    سطح
    97
    Points: 26,364, Level: 97
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 986
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience Points
    تشکرها
    1,578

    تشکرشده 1,607 در 499 پست

    Rep Power
    65
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    (یادتون نره داستان مربوط به 50 سال بعده)
    در این حال بود که دزد قوی هیکل....
    وارد شد
    جرج سوار ارابه ی مخصوصی که پدرش 2 سال پیش قبل از مرگش ساخته بود شد او کار کردن با ان وسیله ی فوق مدرن که سوختش از اتم بود را بلد نبود..از ترس دستش می لرزید
    کلید ارابه از دستش خارج شد ناگهان دکمه start to the sky (پرواز به طرف اسمان) را دید
    وفورا ان را فشار داد.عجب شانسی بلا فاصله ارابه سقف را سوراخ کرد وبه طرف اسمان پرواز کرد در همین حین خواهر کاملا احساساتی و به دور از تکنولوژیش به طرف خانه در حال امدن بود که برادرش را در هوا دید اون فریاد زد جرجی ،جرجی ولی او که در پوست خود نمیگنجید صدایی نشنید .
    وقتی دختر به خانه رسید و در را باز دید......

  14. کاربر روبرو از پست مفید کنجکاو تشکرکرده است .

    کنجکاو (جمعه 28 مرداد 90)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 تیر 90 [ 23:16]
    تاریخ عضویت
    1387-4-01
    نوشته ها
    292
    امتیاز
    5,107
    سطح
    45
    Points: 5,107, Level: 45
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    696

    تشکرشده 713 در 214 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    من را می بخشید اگه دوست دارم یه نقد هم بزنم :
    کنجکاو :
    داستان با عبارت "روزی روزگاری" شروع شده است که برای داستان های کودکان و یا داستان های منقول و نه داستان علمی تخیلی استفاده می شود .
    شروع داستان کاملا با روش داستان منقول شروع شده است و برای انسجام می بایست همین روش در پست های بعدی به کار برده شود در حالی که چنین نیست!
    جرجی که خواب بود چه جوری سوار ارابه شد ؟
    philosara:
    جمله دوم ناگهان شخصیت داستان را از سوم شخص به اول شخص تغییر می دهد!
    صحنه پردازیتون قوی است
    نقاب و لرد حامد هم حداقل خطوط را رعایت نکردند .

    جرجی که افتادن توی انبار سرش ضربه خرده بود و با اشک به خواب فرو رفته بود توی خواب با ارابه رویاهایش پرواز می کرد و خواهرش را از دست دزد قوی هیکل نجات می داد، لبخندی حاکی از رضایت بر چهره معصوم جرج نقش بسته بود.
    جسیکا اما بی خبر از همه جا باز هم به سوی آن درخت سبز قبرستان پیش می رفت و زیر آن می نشست و به پدر فکر می کرد. پدر دو سال پیش هنگامی که روی اون طرح سری کار می کرد به طور مشکوکی به قتل رسید، یه شب الکساندر جسیکا را در بغل فشرده بود و به او گفته بود که ممکنه مدتی اون را تنها بگذاره و اون باید مراقب جرجی باشه، اما جسیکا هیچ وقت در تصورش هم نمی گنجید که این تنهایی ممکنه ابدی باشه !
    جسیکا در حالی که امانت پدر را در جیب ژاکت رنگ و رورفته ای که در بر داشت می فشرد آرام بلند شد و به سمت خانه حرکت کرد، اون امانت تنها یادگاری پدر بود که نگاه داشتنش تنها دلیل خطراتی بود که اونها را تهدید می کرد ...

  16. 2 کاربر از پست مفید مسلمان تشکرکرده اند .

    مسلمان (چهارشنبه 26 مرداد 90)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    نقل قول نوشته اصلی توسط مسلمان
    من را می بخشید اگه دوست دارم یه نقد هم بزنم :
    کنجکاو :
    داستان با عبارت "روزی روزگاری" شروع شده است که برای داستان های کودکان و یا داستان های منقول و نه داستان علمی تخیلی استفاده می شود .
    شروع داستان کاملا با روش داستان منقول شروع شده است و برای انسجام می بایست همین روش در پست های بعدی به کار برده شود در حالی که چنین نیست!
    جرجی که خواب بود چه جوری سوار ارابه شد ؟
    philosara:
    جمله دوم ناگهان شخصیت داستان را از سوم شخص به اول شخص تغییر می دهد!
    صحنه پردازیتون قوی است
    نقاب و لرد حامد هم حداقل خطوط را رعایت نکردند .
    ممنون از تذکر بجا و بسیار فهیمانه دوست عزیزمان....انشاالله مدنظر قرار خواهیم داد.

    ولی خب....همه اعضا تالار از جمله خود بنده که نویسنده نیستیم و طبع نوشتن را نداریم و این طبیعیست که ممکن است در لابه لای نوشته ها خطاها و اشتباهات فاحشی دیده شود...به هر حال آقای کنجکاو هم زحمت می کشند...
    امیدوارم کنجکاو عزیز با در نظر گرفتن سخنان دوست محترم ......پارامترهایی را برای نوشتن تعیین کنند تا دیگر اعضا مانند بنده .....دچار خطاهای بی شمار نشویم...
    تشکر از لطف هر دو بزرگوار

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 تیر 90 [ 23:16]
    تاریخ عضویت
    1387-4-01
    نوشته ها
    292
    امتیاز
    5,107
    سطح
    45
    Points: 5,107, Level: 45
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    696

    تشکرشده 713 در 214 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: داستان های تخیلی(علمی) نه علمی تخیلی

    نقاب عزیز سوء تفاهم نشه منم نویسنده نیستم از همه تونم آماتورتر نباشم بهتر نیستم اما نقد فرصتی فراهم می کنه تا برخی از آموزه های داستان نویسی و نگارش را در کنار هم بیاموزیم. تذکر نبود نقد بود برای بهتر نوشتن نه تذکری جهت ننوشتن !!!
    برای مثال بگذارید یه نقد به نوشته خودم بزنم :
    جمله اول خیلی طولانیه که جملات طولانی باعث سردرگمی خواننده و ناخوانا و نامانوس شدن متن می شوند .
    جمله دوم به جای "می رفت " و "می نشست" و "می کرد" باید از گذشته ساده استفاده می شد : رفت ، نشست و کرد

  19. 2 کاربر از پست مفید مسلمان تشکرکرده اند .

    مسلمان (چهارشنبه 26 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.