به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 40
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    133
    Array

    +ماجرای تلخ من ...

    سهم من از زندگی ...

    الان که دارم این ماجرا رو مینویسم ، وضع روحی بسیار بدی دارم . عصر امروز ( 1388/3/19 ) به نقطه اوج یک بحران رسیدم . الان یه کمی احساس گیجی و بی حالی دارم اما دو ساعت پیش حالم بسیار خراب بود . یادم نمیاد که در تمام عمر اینقدر حالم خراب بوده باشه . امروز من دچار یک شوک شدم و نمیدونم نتایج و آثار بعدی این شوک چی خواهد بود . اما امیدم به خداست که بتونم این مرحله سخت از زندگیم رو هم بگذرونم . از شما هم میخوام برام دعا کنید .

    این ماجرا حدود 7 ماه طول کشید . اما توی این 7 ماه به اندازه چند سال به من فشار روحی وارد شد .
    آذر ماه سال گذشته ( 87) بود که من لیسانسم را گرفته و بیکار هم بودم . بیشتر وقت خود را در خانه و پای کامپیوتر می گذراندم . یکسالی بود که قصد ازدواج داشتم . البته چون آدم اجتماعی نبودم پیدا کردن مورد مناسب برام سخت بود . توی همون دوران توی یکی از همین سایتهای اینترنتی نظرات خانمی توجهم را جلب کرد . شروع کردم به برقراریرابطه با اون خانم . البته یک رابطه ی کاملا در چارچوب اخلاق و عرف و شرع . متوجه شدم که به تازگی از یک رابطه که به منظور ازدواج بوده خارج شده . منم بهش پیشنهاد آشنایی جهت ازدواج دادم ( با هزار ذوق و شوق ) و اون خانوم قبول کرد . ( اینجا من یک اشتباه بزرگ کردم و اون این بود که زود پیشنهاد دادم چون این خانوم هنوز با نفر قبلی درگیری عاطفی داشت و هنوز اون موضوع توی قلب و فکرش تموم نشده بود ) . بعد عکس همو دیدیم و قرار شد بریم بیرون و صحبت کنیم . اون خانوم با اجازه مادرش اومد بیرون که با من صحبت کنه . با هم رفتیم بیرون ( پارک و کافی شاپ ) و صحبت کردیم . دیدارخوبی بود . بعد از این دیدار مشکلاتی هم داشتیم که بیشتر از سمت من بود و در تاپیک " چه کنم با غم دل " نوشتم . بعد از چند روز من به همراه خانواده به منزل ایشون رفتیم برای خواستگاری . همه چیز داشت خوب پیش میرفت . چند روز بعد از خواستگاری قرار شد باهم بریم یک کلاس آموزشی ازدواج ( بالاتر از میدون تجریش ) . بعد از کلاس داشتیم با هم پیاده برمیگشتیم که این خانوم گفت میتونم یه چیزی بگم ؟
    منم گفتم : بفرمایید .
    گفت : من اون خواستگار قبلی را به دلایل عقلی ( اخلاق و رفتار و ... ) رد کردم ولی الان که بهش فکر میکنم ( وقتی اون نفر قبلی تماس میگیره ) بعضی مسائل اذیتم میکنه .
    گفتم : مثلا چی ؟
    گفت مثلا مقایسه هایی که از نظر ظاهر و هیکل میکنم اذیتم میکنه ( قابل توجه دوستان من حدود 30 کیلو اضافه داشتم !! ، ضمنا اینکه اصلا خوش استیل نیستم !! ) خلاصه اون خانوم حرفاشو زدو خداحافظی کردیم .
    این حرفها واسه من خیلی سنگین بودند . یه ایمیل بهش زدم که بهتره به خودت رجوع کنی اگر میبینی میخوای برگردی پیش نفر قبلی خوب ایرادی نداره من میتونم این موضوع رو درک کنم . این خانوم هم پاسخ داد که از نظر اون ، رابطه قبلی تموم شده و میخواد به رابطه خودمون فکر کنه . منم قبول کردم ! ( اشتباه دوم من این بود که نشانه ها رو نادیده میگرفتم ) .
    بعد ها واسه این خانوم توضیح دادم که اگر هنوز رابطه و درگیری عاطفی با نفر قبلی داشته باشه بعد ها میتونه مشکل ساز باشه و این خانوم هم به دفعات به من اطمینان داد که خیلی وقت پیش این قضیه تموم شده .
    خلاصه رابطه ما همینطور ادامه داشت تا اینکه یه روز که توی پارک بودیم برای نامزدم اس ام اس اومد . نامزدم اونو خوند و با ناراحتی گفت : مثل اینکه بعضی ها زبون خوش نمیفهمند .
    پرسیم : کیه ؟ همون نفر قبلیه ؟
    گفت : آره ، هنوز زنگ و اس ام اس میزنه .
    گفت : معمولا بعد از اس ام اس زنگ میزنه . میخوای باهاش صحبت کنی ؟
    گفتم : اگر زنگ زد من باهاش صحبت میکنم .
    اما زنگ نزد . منم به نامزدم گفتم که یه اس ام اس بهش بزن و بگو نامزد کردی . و اگر باز زنگ یا اس ام اس زد به من بگو تا باهاش تماس بگیرم و صحبت کنم .
    خلاصه یکساعت بعد نامزدم اس ام اس زد به من که طرف دوباره تماس گرفته . منم رفتم و تماس گرفتم با اون آقا و خیلی محترمانه و دوستانه گفتم که دیگه تماس نگیره . اون آقا هم گفت که از قضیه ما خبر نداشته ( البته من میدونستم که خبر داشته ) و دیگه زنگ نمیزنه و دوستانه خداحافظی کردیم .
    یکماه بعد که من با نامزدم صحبت میکردم و ازش پرسیدم که تا حالا با من عدم صداقت داشتی ؟
    گفت : آره
    گفتم : چی بوده ؟
    گفت : همون روز که من به اون آقا زنگ زدم شبش دوباره اون آقا تماس گرفته و باهم صحبت کردن و حلالیت طلبیدن و ... . قرار شده دیگه اون آقا زنگ نزنه ( این بار دوم بوده که قرار شده زنگ نزنه )
    من اینو که شنیدم خیلی ناراحت شدم . احساس کردم مورد بی اعتنایی واقع شدم و دور زده شدم .
    من سر این موضوع دوباره بهم زدم . اما با صحبتهایی که کردیم و اتفاقاتی که افتاد این رابطه دوباره برقرار شد . ضمن اینکه نامزدم گفت دیگه واسه همیشه با من صادق خواهد بود .
    بعد از گذشتن یکماه از این ماجرا جشن نامزدی برگزار کردیم و صیغه محرمیت خوندیم و قرار شد سه ماه بعد عقد کنیم . چند روز از جشن نامزدی گذشته بود که از رفتارهای نامزدم مشکوک شدم که ممکنه نامزدم هنوز درگیری عاطفی با رابطه و نفر قبلی داشته باشه . و این فکر همواره با من بود . تا اینکه بالاخره ازش پرسیدم که آیا اون آقا دوباره زنگ زده وصحبت هم کردند !! و قسم خورده دیگه زنگ نزنه ( برای چندیمین بار !)
    با شنیدن این حرفها من شدیدا عصبانی شدم . اگر کارد میزدند خونم در نمیومد . کلی باهاش جر و بحث کردم . و بعد زنگ زدم به اون آقا و گفتم مگه قرار نشد شما دیگه زنگ نزنی ؟ اون آقا هم گفت که آره من از دوماه پیش دیگه با نامزد شما کاری نداشتم تا اینکه چند روز پیش نامزدت به من زنگ زده !
    اولش نامزدم قبول نکرد . اما شب زنگ زد به من و گفت که : اون آقا اس ام اس زده و حرفهایی زده که باعث کنجکاوی و ترس نامزدم شده و بعد تماس گرفته و نامزدم جواب داده و اون آقا هم گفته که یک موضوع هست که الان باید بدونی و گفته من شارژ موبایلم داره تموم میشه و تو زنگ بزن تا بهت بگم !! و نامزدم هم بهش زنگ زده !
    این حرفها اصلا به نظر من منطقی نبودند و باورشون برام دشوار بود و منو از لحاظ روحی داغون و آشفته کرد . هر چی نامزدم در مورد پاسخ به تلفنها توضیح میداد من قانع نمیشدم . خلاصه ما به مشاور مراجعه کردیم و باز آشتی کردیم ولی روحیه من به شدت آسیب دیده بود و واقعا از لحاظ و روانی کم آورده بودم و روزهای خیلی سختی رو میگذروندم .
    من پسورد ایمیل نامزدم رو داشتم و نامزدم هم بهم اعتماد داشت و منم توی اون شرایط بد روحی رفتم و ایمیلهاشو چک کردم ( قبول دارم کار بسیار زشت و اشتباهی کردم ) . ایمیلهای نا خوشایندی دیدم و دیگه داشتم حسابی میبریدم که با دیدن یک ایمیل شوک شدیدی بهم وارد شد . یک ایمیل براش اومده بود که به فلان سوال شما در فلان فروم پاسخ داده شده . روی لینک کلیک کردم و نوشته زیر رو دیدم :

    ---------------------------------------
    سلام
    خوشحالم از اینکه با این سایت آشنا شدم
    دختری 23 ساله هستم،حدود 2 ماهه که نامزد کردم وقراره که حدود 2 ماهه دیگه عقد دائم کنم.
    نامزدم رو از لحاظ عقلی کاملا قبول دارم و برام تایید شده است و نامزدی ما هم طی مراحل کاملا سالم و تحت نظر روانشناس انجام گرفت(حدود 3 ماه طول کشید تا تصمیم بگیریم)
    حالا من یه مشکلی پیدا کردم
    1 سال پیش با یه آقای دیگه ای آشنا شدم که ازم خواستگاری کردو مادرامون در جریان بودند ولی چون پدرش خارج از کشور بودند خواستگاری چند ماه عقب افتاد،به دلایلی که مفصله بهش جواب منفی دادم...
    وقتی یاد اون شخص میفتم اشکم در میاد و یادمه وقتی میدیدمش یک هیجان خاص و شور انگیزی داشتم و سرمست میشدم ولی خب چی بگم؟من برای انتخاب همسر تمام احساستمو گذاشتم کنار و عاقلانه تصمیم گرفتم
    چون در اطرافم هرکسی از روی احساس تصمیم گرفته بود پشیمون شده بود و همه میگفتند احساس رو بذار کنار
    الان نامزدمو تا حدودی دوست دارم ولی احساسم نسبت به اون آقای قبلی خیلی بیشتر بود
    به نظر شما چه کار کنم که اینقدر اون شخص با خوبی هاش نیاد جلوی نظرم؟
    راستشو بخواید اون موقع که بهش جواب منفی دادم یه جورایی مطمئن بودم ولی الان همش فکر میکنم نکنه اون بهتر بود؟
    اون دلایل عقلی که باعث رد کردنش شد خیلی کمرنگتر شده و من از لحاظ عاطفی دچار مشکل شدم
    همش به خودم میگم نکنه خدایی نکرده حقی رو از شوهر آیندم ضایع کنم..........؟؟؟

    ----------------------------------------
    وای خدایا اینا چیه که نوشته . اون که به من میگفتت دوستت دارم و این دوست داشتن هر روز بیشتر میشه .
    به من میگفت هیچوقت فکر نمیکرده که کسی رو اینقدر دوست داشته باشه .
    برام اس ام اس زده بود که تو توی کوچه پس کوچه های قلبم تنها هستی
    و خیلی حرفهای دیگه
    دنیا روی سرم خراب شد .
    بدترین و سخت ترین لحظات عمرم رو سپری میکردم . تمام وجودم توی چند دقیقه در هم شکست . خدایا چرا اینجوری شد . حالا چکار کنم ؟ این بود سهم من از زندگی ؟
    چطور تونست با من اینکارو کنه . من که براش گل و شکلات و شمع میخریدم و با شوق بهش هدیه میدادم . من که براش شعر میگفتم .همیشه دوست داشتم کاری کنم که خوشحال باشه . با اینکاری که با من شده چطور دیگه میتونم کسی رو دوست داشته باشم . چطور میتونه در حالی که محرم من هست و انگشتر نشونی که من براش خریدم توی انگشتش باشه و به کس دیگه ای فکر کنه و اشک بریزه ؟
    یکساعت گذشت و من توی این یکساعت فقط به این ماجرا فکر کردم و زجر کشیدم . بعد از یکساعت حالت گیجی و منگی و سردرد و چشم درد داشتم .و هر بار که این ماجرا به ذهنم میرسه دوباره عذاب شروع میشه .شوک شدیدی بهم وارد شده و خودم نمیدونم تبعات این شوک چه خواهد بود . اما خیلی ناراحتم واقعا چرا باید اینطور میشد ؟ من که با نیت خیر پا توی این راه گذاشتم . من که صادقانه جلو اومدم . من که این ناراحتی ها ومشکلات را چند ماه تحمل کردم ، چرا باید اینجوری له بشم ؟ درسته شاید خوش تیپ نباشم یا اضافه وزن زیادی داشتم ولی منم آدمم منم دل دارم ، درسته اینجوری بازیچه بشم ؟ چرا باید اینطوری با احساسات من بازی بشه . وقتی من تمام فکرم نامزدم هست چرا اون باید به کسی غیر از من فکر کنه ؟ این انصاف نیست .من توی دانشگاه اهل یه دوستی ساده هم نبودم تا بتونم در آینده یک زندگی مشترک عالی داشته باشم . اینه سهم من از زندگی ؟ من با اون شور و شوق اومدم جلو و به اینجا رسیدم . آیا ممکنه زخمهای وارد شده بر روحم التیام پیدا کنه ؟
    دلم برای نامزدم هم میسوزه . کاش اون آقا آدم خوب و مورد مناسبی بود و اراده جلو اومدن و خواستگاری رسمی کردن رو داشت تا این خانوم مجبور نشه با کسی که زیاد دوستش نداره ازدواج کنه . اون آقا جلو نیومده یا خواسته های نابجا داشته یا هرچی ، خوب تقصیر من چیه چرا باید من تاوانشو بدم ؟
    اصلا نمیدونم آینده چی میشه . احساس میکنم باختم ، شکست خوردم ، قلبم شکسته . این حق من نبود.
    توکلم به خداست و میدونم که فقط اونه که میتونه کمکم کنه .
    شما هم برام دعا کنید .

  2. 12 کاربر از پست مفید digitalman تشکرکرده اند .

    digitalman (شنبه 20 تیر 88)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    93
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    سلام

    از خواندن مطلبتتون خيلي متاسف شدم ؛ دوست عزيز و گرامي توكل كنيد به خدا بنده كوچيكتر از اوني هستم كه بخوام شما رو راهنمايي كنم اما اينجا يه نظر غير كارشناسي اما دوستانه ميدم البته به دور از احساس و طبق تجربه :
    اگه بنده جاي شما بودم با اعتماد به نفس كامل ؛ بدون هيچ گونه معطلي حتي اگر به قيمت از دست دادن اعتبار و آبرو و.... باشه از اين خانم جدا مي شدم چون اين رابطه و ارتباط ايشون از نظر بنده جاي هيچ گونه بخششي نداره ؛ اين خانم به شما متعهد بوده و هستند و ابتدا بايد خوب فكراشون رو مي كردند و بعد تصميم مي گرفتند ، البته اين تصميم ممكنه تبعات روحي و مادي هم داشته باشه اما مطمئنا با اين روند به دليل احساساتي كه در وجود شما نسبت به ايشون بوجود آمده و همچنين احساسي كه ايشون نسبت به نامزد قبلي خود دارند ادامه اين روند به نفع هيچ كدوم از شما نيست ؛ در ضمن دوست من خودتون مي دونيد كه شما هم احساسي برخورد كرديد و در انتخابتون اشتباه كرديد پس غصه خوردن هيچ فايده اي نداره؛ مرد ديجيتالي عزيز ؛ با اعتماد به نفس و توكل به خدا مي تونيد راه جديدي رو براي خودتون در پيش بگيريد اگر از وضعيت ظاهري خود ناراضي هستيد با ورزش و تغذيه سالم مي تونيد به وضعيت نرمال و حتي ايده آل برسيد ، شما تواناييهاي زيادي داريد تحصيلكرده هستيد و مردي دلسوز و مهربان هستيد ؛ از همه مهمتر چيزي كه از شما سراغ دارم انسان سالمي هستيد ، تو اين دوره زمونه مردهايي مثل شما كم پيدا ميشه قدر خودتون رو بدونيد و تصميمي بگيريد كه خداي ناكرده بعدها پشيمون نشيد ، حقشه كه اين خانم رو سر جاش بنشونيد چون به عقيده بنده اين خانم لياقت زندگي با انسان سالمي مثل شما رو ندارند اصلا هم دلسوزي نكنيد كه فردا خداي ناكرده خودتون در زندگي ضربه اش رو نخوريد! مطمئنا دوستان نظرات كارشناسي خود را خواهند داد بنده هم استدلالهاي روانشناسي و تجربي دارم اما دوست داشتم خيلي دوستانه نظر خودم رو بيان كنم . به هر حال مطمئنم از اين آزمايش سربلند بيرون مياي مرد ديجيتالي عزيز

  4. 6 کاربر از پست مفید آرمان 26 تشکرکرده اند .

    آرمان 26 (یکشنبه 24 خرداد 88)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    68
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    digitalman عزیز،

    می دونم در وضعیت بد روحی قرار دارید، اما سعی کنید این مسئله رو به کل زندگیتون تعمیم ندید. این اتفاق به این معنا نیست که سهم شما از زندگی همین بوده.

    خودتون رو شکست خورده نبینید، این ماجرای تلخ فقط یک تجربه ست و آخر خط زندگی شما نیست.

    عشق به استیل و چهره و .. نیست. کسانی هستند که شما رو از صمیم قلب، و صرفا برای آنچه که هستید دوست داشته باشند و بهتون عشق بورزند. شاید نامزدتون هم یکی از این اشخاص باشه، و تشخیص شما اشتباه بوده باشه.

    در وضع فعلی مهم ترین کار اینه که آروم باشید. دقت کنید که در این شرایط که احساساتتون طغیان کرده ند، قوه تعقلتون ضعیف می شه.

    نوشتید که توکلتون به خداست. پس بهش اعتماد کنید، و برای گذر از این مرحله ازش کمک بخواید. فراموش نکنید که زندگی صحنه آزمایش ما انسان هاست. پرودگار در شرایط سخت ما رو محک می زنه.

    توجه کنید عشق و ازدواج به اندازه ای که در این لحظه به چشم شما مهم و حیاتی میاد، در زندگی ابدیتون نقش ایفا نمی کنه. این فشارها پل هایی هستند برای رسیدن به رستگاری. همین خارهای دردآور هستند که انسان های متقی رو می سازند. و ظرفیت روحی انسان رو بالا می برند.

    به کمک عواملی که می دونید باعث آرامشتون می شن ( شنا، قدم زدن، موسیقی، غذاهای مورد علاقتون، نماز، و ...) سعی کنید فشار روحیتون رو کم کنید، تا به مرحله ای برسید که با چشمان بازتر بتونید مسائل رو بررسی مجدد کنید، و به بهترین نتیجه گیری ممکن برسید.

    صمیمانه براتون آرزوی آرامش و موفقیت می کنم. با توجه به پاکی و صداقتی که در گفتارتون هست، مطمئنم که به بهترین شکل ممکن موفق خواهید شد از این بحران عبور کنید.

  6. 5 کاربر از پست مفید THEN تشکرکرده اند .

    THEN (دوشنبه 25 خرداد 88)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    سلام برادر خوبم ::دیجیتال"" عزیز.
    بنده هم دست نوشته های سرشار از عشق اما همراه با نا امیدی شما را خواندم.

    دیجیتال عزیز در نوشته ها و توضیحات شما چند نکته به چشم می خورد که بنده اشاره خواهم کرد:::
    1>>>>دیجیتال عزیز هنوز هم عاشقانه آن خانوم را دوست دارد ..حتی علارغم مسائلی که از او دیده و اعتمادش را از دست داده بازهم اتش عشق در درونش روشن است....
    اما هیزم های این آتش هنوز خیس هستند....یعنی اینکه دیجیتال عشقش را نمی تواند کم رنگ تر کند یا فراموش ...چرا؟؟؟چون ::با مشاهده دل بستن خانومش به شخص دیگر ... خود را با آن شخص مقایسه می کند و اتش این عشق برحسب یک حسادت و رقابت استوار است

    2>>>>دیجیتال هم مانند هزاران جوان دیگر دست به انتخاب زده و هیچ یک از ما هم شناخت کاملی به طرف مقابل نداریم و نمی دانیم دقیقا او کیست!!!
    اما اشتباه اصلی دیجیتال را من در انتخاب غلط نمی دانم بلکه در ""نوع رفتارش"" در طی رابطه می دانم......
    دیجیتال همیشه (برحسب دوست داشتن) به آن خانوم آزادی عمل بیش از حد داده...
    یعنی از ابتدای اینکه متوجه دلبستگی خانومش شده بجای اینکه او را به ره درست راهنمایی کند با دادن آزادی عمل بیشتر و روشن نکردن راه صحیح و عدم شرط گذاری.... او را بیشتر متمایل به شخص دیگری کرده.(البته می دانم این اعمال از تواضع دیجیتال است)
    اگر به توضیحات ""دیجیتال"" عزیز دقت نمایید در اکثر مواقع به این نکته اشاره کرده است که::
    ""به خانومش در مقابل دلبستگی که به ان اقا دارد می گویید:: به درونت مراجعه کن و ببین ایا واقعا می خواهی با من باشی........و یا هر موقع که متوجه رابطه ای بین خانومش و ان اقا شده ....به خانومش می گویید تصمیم با توست.
    یعنی ""دیجیتال"" در این بین هیچ ارزشی برای خود قائل نمی شود و بالعکس حتی این حس را به خانوم منتقل می کند که من """لایق تو نیستم"""...
    و این به نظر من بزرگترین اشتباه دیجیتال هست.

    3>>>""دیجیتال"" در ابراز خود و نشان دادن خودش ...بسیار محتاط عمل می کند. حس عدم اعتماد به نفس را که فکر می کند دارد حتی به خانومش هم منتقل می کند و این آسیب جدی به رابطه می زند....
    دیجیتال...اکثر خانوم ها به دنبال مردان قوی و صاحب نظر هستند تا به آنان تکیه کنند و بخصوص خانوم شما چرا>>> چون تجربه عاطفی بدی را تجربه کرده و به یک تکیه گاه محکم و به یک مرد واقعی و بیشتر مواقع جدی نیاز دارد..

    در ضمن خانوم شما اگر می خواست شما چیزی متوجه نشوید هرگز ماجرا را تعریف نمی کرد و با هزاران دوز و کلک ان را مخفی می داشت.

    >>>و در اخر من به ادامه رابطه خوشبین هستم ولی به شروطی::
    الف)تغییر رفتار از سوی شما...و قبول داشتن خود و جدی بودن و نشان دادن تعصب به خانوم
    ب)راهنمایی ایشان به مسیر درست همراه با ساپرد عاطفی ایشان از سوی شما
    ج)تغییر خلق و خوی خانوم....اگر شما رفتار خود را تغییر دهید ولی ان خانوم تغییر نکند و همواره ان حس قبلی را داشته باشد::::من هم ادامه رابطه را صلاح نمی دانم.

    دیجیتال عزیز بازهم منتظر توضیحاتت هستیم.

  8. 8 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (شنبه 20 تیر 88)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    68
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    ضمن اینکه تک تک جملات نقاب رو تایید می کنم، لازم می دونم این جمله رو براتون برجسته تر کنم:

    >>در ضمن خانوم شما اگر می خواست شما چیزی متوجه نشوید هرگز ماجرا را تعریف نمی کرد و با هزاران دوز و کلک ان را مخفی می داشت.<<

    اگر این دختر ناپاک بود، راههای دروغ و کلک زدن رو خیلی بهتر از اینها بلد بود، و طوری موضوع رو استتار می کرد که بویی ازش نبرید. (مثلا هرگز از ایمیلی که شما رمز عبورش رو دارید، برای سوالش در اون تالار استفاده نمی کرد. اصلا اونقدر اعتماد نمی کرد که رمز عبورش رو به شما بده، چون انسان های غیرقابل اعتماد به خوبی آگاهند که نباید به کسی اعتماد کامل کنند! و ...)

    اتفاقا چند روز پیش با خانمی صحبت می کردم که می گفت دوستش از اون برای مخفی کردن ارتباطش با دوست پسرش استفاده می کنه. یعنی بعضی شبها به شوهرش می گه که با این خانمه ولی ...
    رابطه ش با دوست پسرش خیلی طولانی مدت شده بود و حتی گاهی بیش از 3 شب در هفته رو با اون می گذروند. بعلاوه موجبات آشنایی این آقا رو با شوهرش فراهم کرده بود و حالا اونها شریک کاری بودند.
    چیزیکه من رو متعجب کرد، این بود که چطور شوهرش تا حالا ماجرا رو کشف نکرده؟؟

    اگه کسی تصمیم قطعی گرفته باشه که موضوعی رو مخفی کنه، هرگز اجازه نمی ده طرفش به این سادگی ها سر از کارش در بیاره.

    نامزد شما دچار یک بحران شده. از کسیکه دوستش داشته ناامید شده، و بعد با کسی ملاقات کرده که منطقا تاییدش می کرده.
    شاید اگه ایشون تو این فروم مشکلش رو مطرح می کرد، خود شما بهش می گفتید که بی خیال نفر قبلی بشه و سعی کنه بهترین ارتباط رو با فردی که منطقا قبولش داره برقرار کنه.
    ایشون هم سعی کرده، اینطور نیست؟ (با نتیجه فعلا کاری ندارم، چون اطلاعات کافی در دسترس نیست)
    در ضمن اگه ایشون اینجا می پرسید که از عشق سابقم به نامزدم بگم یا نه، شک نکنید که اکثرا می گفتند که بهش نگو!!
    البته من شخصا این بی صداقتی رو تایید نمی کنم، و معتقدم که اگه ایشون از اول از عشقش با شما صحبت می کرد، هم حقی از شما ضایع نشده بود، و هم هر دو بهتر از این نتیجه می گرفتید.

    بنابراین نظر من هم اینه که طرفین در "نوع رفتارهاشون" دچار اشتباه شدند.

    پیشنهاد می کنم که فعلا چیزی بروز ندید، و از طریق همون فرومی که درش مشکلشون رو مطرح کردند باهاشون ارتباط برقرار کنید.
    شاید وقتی بعنوان یک ناشناس باهاش همفکری می کنید، بهتر به قلبش آگاه بشید.

  10. 6 کاربر از پست مفید THEN تشکرکرده اند .

    THEN (دوشنبه 25 خرداد 88)

  11. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,602
    امتیاز
    308,765
    سطح
    100
    Points: 308,765, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,763

    تشکرشده 37,309 در 7,141 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    با سلام
    واقعا جریجه دار شدن احساست در یك رابطه بسیار دردناك هست. من مفهوم اصطلاح وارد شدن شوك را كاملا متوجه می شوم.

    دوستان راهنمایی های خوبی داشته اند.
    البته بعضی از آنها، را در این وضعیت قبول ندارم مثل:
    نقل قول نوشته اصلی توسط philosara
    .... از طریق همون فرومی که درش مشکلشون رو مطرح کردند باهاشون ارتباط برقرار کنید.
    شاید وقتی بعنوان یک ناشناس باهاش همفکری می کنید، بهتر به قلبش آگاه بشید.
    چون این پلیس بازی ها یك رابطه را از مسیر اصلی خود خارج می كند و عوارضش بیشتر است. می بینید كه digitalman با اینكه با این خانم مشكلی داشته، اما زمانی به شوك تبدیل شده است كه بر خلاف روش صحیح از طریق تجسس به ایمیل این خانم وارد شده است.
    فراموش نكنید همیشه ورود به حیطه اختصاصی یك نفر به نفع ما یا نفع آن فرد نیست.

    همچنین با نظراتی كه شما را دعوت به آرامش در این زمان كردند كاملا موافقم.
    معمولا با احساسات مثبت یا منفی بالا ، تصمیم گیری دچار خطا می شود. بگذار كمی زمان بخورد.

    دقت كنید مسئله شما دو بخش دارد.
    یكم: احساسات و انتظارات شما از همسرتون
    دوم: وضعیت و موقعیت كنونی و واقعی این خانم.

    الان باید روی مسئله اول متمركز شوید. در واقع مسئله حاد شما اكنون به نتیجه قطعی رسیدن در مورد احساسات و انتظارات خودتون با همین میزان اطلاعات هست. لازم نیست در وضعیت كنونی برای تصمیم گیری صحیح آن خانم اقدام كنید.

  12. 9 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (دوشنبه 25 خرداد 88)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    با سلام
    دوست محترم من نیز احساسات پاک و کاملاً خالصانه شما را درک میکنم و ضمن تایید حرف دوستان میخواهم به نکته ای اشاره کنم که امیدوارم در تصمیمگیری شما مورد توجه قرار گیرد.
    تصور این موضوع ممکنه خیلی سخت باشه ولی خودتون را در موقعیت نامزدتون تصور کنید و سعی کنید واکنشهای خودتون رو در تعارض بین عقل و احساس(همان چیزی که هم اکنون برای نامزدتان پیش آمده) مرور کنید , به این نکته هم توجه داشته باشید که نامزد شما با انتخاب بدون وقفه شما پس از رابطه قبلی عملا نخواسته که دست رد به خواسته منطقی و عقلانی خود بزند و احتمالا شما را نیز از دست دهد
    او تصمیم داشته داشته که عقل و منطق را چیره بر احساس نماید ولی عملا در جنگ بین این دو دچار کمبود قوا شده و اکنون خود او به شدت مستاصل است ارتباط او با سایت مشاوره حکایت از احساس مسئولیت او نسبت به شما و رابطه تان دارد , سعی کنید مثل همیشه منطقی برخورد کرده و از نظر مشاورین استفاده نموده اید و شما نیز عقل را پیروز میدان نمایید
    " الان نامزدمو تا حدودی دوست دارم ولی احساسم نسبت به اون آقای قبلی خیلی بیشتر بود
    به نظر شما چه کار کنم که اینقدر اون شخص با خوبی هاش نیاد جلوی نظرم؟ "
    نامزد شما قبل از اینکه احساس کمرنگ خود را به شما منتقل کند سعی در رفع آن و از بین بردن موانع دارد, تلاش او برای دوست داشتن هر چه بیشتر شما را نادیده نگیرید , به او برای شفاف کردن احساسش و رهایی از مجادله ای که در آن گرفتار شده است کمک کنید
    این وسط سعی در افزایش اعتماد به نفس و توکل به خدا را از یاد نبرید

  14. 7 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (دوشنبه 25 خرداد 88)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    120
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    چی بگم که خانم صبا همه گفتنی هارو گفتن ،منم دقیقا تحلیلم همونی هست که گفتن
    انشالله موفق بشین و هر چی به صلاحتونه همون بشه
    این نیز بگذرد ،فقط صبور باشید و عاقلانه تصمیم بگیرید ،نه از روی عصبانیت و نه دلسوزی

  16. 2 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (دوشنبه 25 خرداد 88)

  17. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    426
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    دوست جوان من


    بازي زندگي را ديگران طراحي مي كنند اما اين ما هستيم كه بايد تصميم بگيريم كه در بازي شركت كنيم و يا شركت نكنيم و در بازي ايجاد شده چه عكس العملي داشته باشيم و چگونه بازي را به نفع خود پيش ببريم .

    به عنوان فرد دخيل در رابطه به موضوع نگاه نكن .

    براي لحظه اي خودت را از فضاي بازي ايجاد شده خارج كن . از بيرون به ماجرا نگاه كن و بعد تصميم بگير . درست مثل همان روزهايي كه خيلي به موقع و درست به دوستان تالار كمك و با آنها همفكري مي كرد ي .

    مطمئن باش ما هم تنهايت نمي گذاريم .

    به اين ماجرا به صورت يك شكست نگاه نكن هر چند كه مي دانم احساس مي كني خيلي به غرور و شعورات توهين شده و انتظاراتت در اين رابطه برآورده نشده است . بايد اين ماجرا را تجربه اي بداني كه مي توان از آن درسهاي خوبي گرفت .

    چه تصميم بگيري كه در رابطه بماني و يا از رابطه خارج شوي ، در هر دو حالت بايد اوضاع را به بهترين شكل مديريت كني و من مطمئن هستم كه مديريت اوضاع در توان تو هست .

    در درجه اول هم به خودت احترام بگذار و خودت را خيلي دوست داشته باش . مطمئن باش تو موجود دوست داشتني هستي و بسيار هم قابل اعتمادي .

    هر چند كه باور دارم همسرت نياز به كمك دارد و به نظر آدم بدي نمي آيد . بلكه دختر ساده اي است و اتفاقا بسيار هم رو راست و بچه و بي تجربه . اما اين شما هستي كه بايد تصميم بگيري در كنارش بماني و كمك اش كني و رابطه ات را سر و ساماني بدهي و زندگي ات را مديريت كني و يا .... ( شما بالغ تر از همسرت هستي - البته به نظر من )

    و يك توضيح در پايان بدهم . وقتي تصميم گرفتي شنا كني حتما هم به خيس شدن بد ن ات فكر كرده اي ( ازدواج كردن ) .
    مي بيني كه مشكلات در زندگي مجردي با زندگي متاهلين متفاوت است و به هر روي نمي توان با اولين تلنگرها ميدان را خالي كرد .

  18. 6 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (دوشنبه 25 خرداد 88)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    133
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    ممنون از کمک همه دوستان

    الان دیگه از شوک خارج شدم . اما دیگه اون انسان سابق نیستم حال و حوصله و انگیزه هیچ کاری رو ندارم . اون روز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود . هیچوقت حالم اونقدر بد نبود .
    آرمان عزیر خودمم به همین نتیجه رسیدم که جدایی بهترین کاره ( هم به نفع من هست و هم اون خانوم ) . راستی الان با اینکه هنوز خوش استیل و خوش تیپ نیستم اما وزنمو کم کردم .

    philosara گرامی من واقا حس میکنم نمیتونم با کسی یک رابطه عاطفی قوی و سالم و دوطرفه برقرار کنم . قبل از اینکه این خانوم رو بشناسم همیشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم تا بتونم بهش محبت کنم و دوست داشته بشم . اما الان همچین رویایی رو در سر ندارم . احساس میکنم توان محبت کردن رو ندارم .

    نقاب جان ممنون از راهنماییهات . راستش من نسبت به اون خانوم بی احساس شدم ( و کلا نسبت به همه چیز بی احساس شدم ) . من برای ازدواج پا پیش گذاشتم و سعی کردم هر کاری از دستم بر میاد برای رضایت نامزدم انجام بدم و از محبت و عشق ورزیدن هم دریغ نکردم و لی بعد از همه اینها با فهمیدن اینکه فیل خانوم یاد هندوستان کرده کاملا سرخورده شدم . من ماجرای تجسس ( که کاری کاملا غلط بود و من تحت فشار آنرا انجام دادم ) را برای نامزدم گفتم و پرسیدم چی شد که من و رابطه خوبمان را نادیده گرفتی و به فکر کسی افتادی که به گفته خودت رفتار خوبی نداشته و انتظارات غیر اخلاقی داشته و ایشان هم گفت که توضیح منطقی برایش ندارد .
    قبلا من هرچه از این خانوم سوال میکردم که چرا جواب تلفنهای نفر قبل را میدهد ، جواب منطقی نمیگرفتم و همین باعث شک من شد تا اینکه ایمیل ایشان را جستجو کردم .
    الان وقتی به چند ماه گذشته فکر میکنم هیچ حس خوبی ندارم . تمام خاطرات خوبمان بیرنگ شده . از به یادآوردن اون همه لحظه خوش در حالی که خانوم هنوز دلش با من نبوده و من برایش صرفا یک گزینه منطقی بودم لجم میگیره .
    این خانوم خوبی هم زیاد داره اما الان هیچ کدوم به چشمم نمیاد .

    من دوست ندارم برای بدست آوردن کسی بجنگم . من سعی کردم صادقانه جلو برم و خودم و شخصیتم و وضعیتم را تشریح کنم . اگر مورد پسند بود و به توافق رسیدیدم که مبارک است و گرنه ایشان را به خیر و مارا به سلامت . اما اینکه ایشان من را مورد مناسبی تشخیص بدهد اما هنوز سودای دیگری در سر داشته باشد . . . واقعا بی معرفتی هست .

    philosara گرامی این خانوم فکر نمیکرد من به ایمیلش مراجعه کنم . البته کار من هم نامردی بود . این خانوم دو سه هفته قبل از اینکه پسورد ایمیلش به دست من بیفتد در آن فروم ثبت نام کرده بود . پسورد را هم از طریق یک نرم افزار و بایک ترفند ناجوانمردانه بدست آوردم . البته بعدا از این کار خودم ناراحت شدم و هر طور فکر میکنم میبینم کار درستی نبوده .

    آقای مدیر عزیز بخشی از احساس و انتظارات خودم را شرح دادم دادم . اما بطور کلی : بی احساسم و کاملا بی انگیزه . احساس شکست و باخت میکنم . کاش این ماجرا را تجربه نمیکردم . دوست دارم این خاطرات از ذهنم پاک شوند . نسبت به این خانم هم شدیدا بی اعتماد هستم . الانم انتظاری ازش ندارم .

    این خانوم از چند جنبه مورد مناسبی برای ازدواج هستند . ولی مسائلی که داشتیم باعث شده من اصلا به یاد خوبیهای خودش و خانوادش نیوفتم . ضمنا این خانوم خیلی رمانتیک هست و باید همیشه حس کنه که طرفش دوستش داره و گرنه اوضاع روحیش بهم میریزه . منم قبلا تمام تلاشم رو میکردم ولی الان اصلا توان ابراز محبت رو ( چه کلامی چه رفتاری و ... ) ندارم .

    ما چند جلسه به یک مشاور باسواد و با تجربه هم مراجعه کردیم و ایشون گفتند رابطه شما مشکل زیاد داره و زیاد خوشبین نبود . آخر سر هم گفت برای مدت 15 روز از هم جدابشین .
    از طرفی خود این خانم و خانواده اش هم از این وضعیت ناراحت و ناراضی هستند . منم کاری از دستم بر نمیاد ...

    ani عزیز ممنون از پاسخت واقعا بجا بود و کمکم کرد .

  20. 2 کاربر از پست مفید digitalman تشکرکرده اند .

    digitalman (دوشنبه 25 خرداد 88)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.