...
مرد اتومبلیش را جلوی یک گل فروشی پارک کرد تا برود و به مناسبت روز مادر برای مادرش که در 60 کیلومتری آنجا زندگی می کرد یک سبد گل سفارش بدهد و توسط پیک برایش بفرستد.
به محض پیاده شدن از اتومبیل. متوجه دختربچه ای شد که لبه جدول کنار خیابان نشسته بود و به پهنای صورتش اشک می ریخت.
مرد علت گریه دختر بچه را از او جویا شد. دختر جواب داد:" می خواهم برای مامانم یه شاخه گل رز بخرم. من هفتاد سنت پول دارم. ولی قیمت یه شاخه گل رز می شه دو دلار."
مرد لبخندی زد و گفت: "اینکه چیزی نیست. بیا با هم بریم توی گل فروشی تا برات گل بخرم."
آن دو با هم وارد مغازه گل فروشی شدند و مرد ضمن سفارش سبد گل. یک شاخه گل رز هم برای دختربچه خرید. از مغازه گل فروشی که بیرون آمدند. مرد به دختر بچه گفت:"می خوای ببرمت پیش مادرت؟"
دختر جواب داد:" خیلی ممنون. پس بریم تا به شما بگم مادرم کجاست."
دختر بچه. او را به سمت یک گورستان راهنمایی کرد و گل رز را روی یک قبر تازه قرار داد. مرد بلافاصله راهی گل فروشی شد تا سفارش پیک را کنسل کرده و خودش 60 کیلومتر راه را با اتومبیل طی کند تا این روز را همراه مادرش و در کنار او گرامی بدارد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)