به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 خرداد 88 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1388-2-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    3,020
    سطح
    33
    Points: 3,020, Level: 33
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 59 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +لطفاکمکم کنید...........

    م راستش من تاحالاتوی زندگیم بایک مشاوره راست راستکی نه حرف زدم نه ایمیل دادم ولی الان خیلی به یک نفراحتیاج دارم واحساسم میگه شما میتونیدبهم کمک کنید -راستش نمیدونم ازکجاشروع کنم ؟؟؟؟؟من یکدختر بیست ساله هستم درخانواده مذهبی به دنیا آمدم والبته بگم که جنوبی هستیم فرزند دوم خانواده ام هستم ومدت دوسال است که دانشجوی ریاضی هستم ودر زنجان درس میخوانم (البته بهتره ازهمون اولش بگم چرااین همه دورازخونه وچراریاضی میخونم چون خودم میخاستم دورازخونه باشم درواقع میخاستم فرارکنم حالا چراریاضی خوندم؟به خاطراینکه دوران دبیرستانم ازیکی ازمعلمانم خیلی خوشم میآمدویشان توصیه کردند ریاضی بخوانم من هم دانشگاه سراسری که قبول شدم همه انتخابهیم راریاضی ودانشگاههای دورزدم-تااینجداشته باشین)میخواهم ازسرگردانی هایم بگویم از سردرگمیهایم بگویم ازاینکه کارم به جایی زسیده که به خودآزاری ومرگ تدریجی ام فکر میکنم درحالی که میدانم خدادرهمه وقت بامن است مقصر همه مشکلاتم را خانواده ام میدانم یادم هست وقتی خیلی کودک بودم ودرخانه پدربزرگم زندگی میکردیم همیشه خانواده پدرم ماومادرم راآزار میدانندوهمیشه زیرآب مادرم راپیش پدرم میزدند وپدرم هم که به نظرم فرد بسیارکوته فکروغیرمنطقی بود مادرم را به بادکتک میگرفت وآزارش میدادوگاهی مراهم که همیشه جانبداری مادرم رامیکردم میزدومیگفت نبایدمادرم رادوست داشته باشم درحالی که اومادرم بودومن ازهمه عالم بعدازخدااورادوست داشتم گاهی شبها کابوس میدیدم که پدرم مادرم راکشته است اکنون هم باوجود مسافت زیاد وباوجوداینکه وابستگی ام به مادرم خیلی کم شده ودیگرسعی میکنم به مسایل ومشکلات خانمان نیندیشم اماازاین کابوسها زیاد میبینم پدرم علاوه برآن دچارتعصب بسیارشدیدی خصوصا برروی مادرم میباشد که همیشه باعث میشدمارادراتاق کوچکی پدربزرگم برای زندگی در اختیارماقرارداده بود زندانی میکردوازصبح تاعصرکه پدرم سرکارمیرفت مازندانی میشدیم وقتی هم میامدهمه اش بامادرم دعوامیکردوازین روازکودکی انسان درونگرا گوشهگیروافسرده ایی درآمدم ناراحتیهای خانمان تمامی نداشت تااینکه وقتی شش ساله بودم مادرم به قصدطلاق ازخانه رفت درآن مدت من وخواهروبرادرم تنها دراتاق کوچکمان ماندیم چون خانواده پدرم بامابدرفتاری میکردندوازمادرنبودپدرم به شدت کار میکشیدند کارم شده بودگریه درکنج خانه حالااگرپدرمان به ما محبت میکرد تاازیاد میبردم چه بر سرم آمده میشدولی اوهم ماراآزار میداد(پدرم نه اهل دود ودم است نه دایم الخمر است ونه این چیزها برعکس خیلی هم اهل نمازوپیغمبراست و.....)خلاصه مادرم تقاضای طلاق داد ولی چون برروی دوخواهردوقلویم بارداربودعقب افتاد پدرم هم تعهدکتبی داد تاخودشرادرست کنداماپدرم هیچ علاقه ای به داشتن دخترنداشتودرستم نشدبرعکس به خاطر بی توجهی اش یکی ازخواهرانم راوقتی به دنیاآمد وچندماهش بود ازدست دادیم روزبه روزرفتاربدبینی پدرم بدترمیشدمثلااجازه نمیدادمادرم درجمع خانوادگی حضوریابدوحتی وقتی یک بار عموی کوچکم آمدبه اتاقمان ومادرم چایی آوردبااینکه مادرم باحجاب کامل بودو چادرسرداشت اورابه بادکتک میگرفت اوایل گاهی پدربزرگم همت میکرد ومیآمدکمکی پسرش رانصیحت میکرد ولی وقتی اوهم تصادف کردوهوش وحواسش راازدست داد دیگر همان نصیحتها هم نبود هرچندپدرم توجهی نداشت خلاصه اش اینکه عمو خانه رافروخت ومارفتیم اجاره نشینی مادرم فکرکرد اوضاع بهتر میشود اما نشدکه نشد هرروزدعوااااااااااااااااا ااااااخسته شده بودم تنهاامیدم درسم بودکه راه نجاتم باشد دوران دبیرستانم به دبیرریاضی ام که مردبودوبرایتان نوشته بودم وابستگی شدیدی پیداکردم چون اوراباپدرم که تنها فرد مذکری بودکه تاآنزمان رابطه داشتم مقایسه میکردم بگذریم که چه ناراحتی های روحی که دراین وابستگی کشیدم چون ایشان به من خیلی بیشتراز شاگردان دیگرش توجه ومحبت میکردند خلاصه رفتم دانشگاه واز محیط خانه مان دور شدم البته همانطورکه گفتم ناراحتیهای خانه حتی درخواب بامن بودند دوترم اول دانشگاه مثل دورانهایی دیگر تحصیلم فرددرسخوانی بودم ونمره الف دانشگاه بودم تااینکه پای مردی درزندگی ام باز شدددددددددددریک رابطه تلفنی- اواحساس تنهایی میکرد ومیخواست فقط با من حرف بزندیعنی فقط تلفنی ومن چون تنها بودم پذیرفتم خیلی غمگین به نظر میرسید اوقبلا ازدواج کرده بود وبه دلایلی که خودش گفته بود ازاوجداشده بوداو28ساله بود 6ماه باهمسرش زندگی کرده بود و3سالی میشدکه جداشده بودند وبه خاطرفرارازمهریه ازتهران به مشهدسکونت کرده بود وتنهازندگی میکرد راستش ازاوخوشم آمدفردبسیارمهربان وبا تجربه ای بود دربسیاری ازتصمیماتم به من کمک میکرد برایم دلسوزی میکرد البته من هم متقابلا به او محبت میکردم ارتباط تلفنی مان5ماه به طول انجامید دراین مدت اوهرشب به من زنگ میزد گاهی غمگین بود وبرایم دردودل میکردوگاهی وقتی من غمگین بودم زنگ میزد ومراحسابی میخنداندتاغم وغصه هایم فراموشم میشد تااینکه اوبه من گفت که دوست دارد صاحب این صدای مهربان را ببیند چرا دروغ من هم دوست داشتم اورا ببینم اوهرشب به من اظهار علاقه میکرد وازمهربانی ومعرفتم تعریف میکرد راستش بسیاربه اوعلاقه مند شده بودم یکباربرای جشن تولدم اصرارکرد که آدرسم رابه اوبدهم تابرایم کادو بفرستد همراه آن عکس خودش رابرایم فرستادچهره اش بسیار مهربان بودوعاشقترش شدم منهم یک شب با مادرش تلفنی صحبت کردم ایشا ن خیلی مهربان بودندوازاینکه دراین مدت پسرش ازتنهایی درآمده بود ازمن تشکرکردوگفت دوست دارد مراببیند ولی من دوست نداشتم دیداری بینمان شکل بگیرد چون میترسیدم- اوهم بااینکه آدرس مراداشت به دیدنم نمیآمد چون میگفت خودت بایداجازه بدهی تاتوراببینم خلاصه بعدازچندهفته دیدم واقعانیازدارم که اوراببینم چون دیوانه واردوستش داشتم خلاصه باهم قرارگذاشتیم ومهرش دردلم نشت اوهم ازعلاقه اش به من زیاد میگفت چندباری باهم ملاقات کردیم هردفعه بیشتر ازروزهای قبل به اوعلاقه مند میشدم یکبارهم بامادروخواهرانش ملاقات کردم مادرم ازعلاقه ام بو برده بود من هم که چیزی را از اومخفی نمیکردم همه ماجرارابرایش تعریف کردم مادرم میخاست با اوصحبت کندمنپذیرفتم بدون اینکه به اوبگویم مادرم بااوتماس گرفت وقصدش رااز ارتباط بامن پرسیداوهم گفت ارتباطش بامن دوستانه است ونمیخواهدباآینده من بازی کند چون مهریه همسراولش راپرداخت نکرده بودواوهم دراین مدت رضایت نداده بود وتهدیدش کرده یاباید برگردد یا برودزندان واوهیچ کدام رانمیپذیرد -اوبه مادرم گفت آرزویش این است که من همسرش باشم -بعدازتماس مادرم بااوبهم ریختم -مادرم گفت بهتراست تاوقتی اوضاع اودرست شود رابطه ام رابااوقطع کنم من هم پذیرفتم -ولی اوازمن عاجزانه درخاست میکرد تاوقتی ازدواج کنم با اورابطه داشته باشم -من بانامه ای شرایطم را برایش نوشتم وگفتم نمیتوانم ولی واقعادوستش دارم میدانم اوهم مرادوست دارد امااااااااااااااااادلم برای هردومان میسوزد برای خودم بیشتر-روحیه ام دوباره خراب شده افت تحصیلی ام زیاد شده فراموشی اش سخت است خیلی سخت -ازجهت دیگراوضاع خانه وخوابگاه آنقذربداست که دوباره به او می اندیشم -دوست داشتم اوهمسرم میشد-کمکم کنیدددددددددددددددددددددد ددددددددددددددددددددددددد دددددد-خواهش میکنم

    مثل اینکه کسی علاقه ای نداره که به من کمک کنه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:

  2. 2 کاربر از پست مفید ماه تابان تشکرکرده اند .

    ماه تابان (یکشنبه 20 اردیبهشت 88)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 آبان 88 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1388-1-08
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    4,373
    سطح
    42
    Points: 4,373, Level: 42
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    112

    تشکرشده 114 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    [align=justify]سلام ماه تابان عزیز
    خواهر خوبم اول اینکه مطمئن باش دوستان خوبی در این تالار هستند که به محض خواندن نوشته ات نظرات مفیدشان را برایت خواهند نوشت.
    اما نظر من کمترین :
    شرایط سخت و غصه دوری از خانواده باعث شده کمی احساسی تصمیم بگیرید . سعی کنید در این فرصت فراهم شده تمام انتظارات خود را از همسرتان مرور کنید و توانایی های این اقا را نیز یاداوری کنید . تا مبادا به خاطر فرار از شرایط سخت کنونی در اینده دچار شرایط سخت تری شوید . در ضمن من ساکن شهر زنجان هستم و اگر تمایل داشته باشید می تونم یکی از بهترین مشاوران شهرم رو به شما معرفی کنم . چون در کمک به من و حل مشکل من بی نظیر عمل نمودند . اگر مایل بودید برام پیام خصوصی بذارید .

    امیدوارم به زودی از این بحران روحی خارج شوید .[/align]

  4. 4 کاربر از پست مفید النا61 تشکرکرده اند .

    النا61 (یکشنبه 20 اردیبهشت 88)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 خرداد 88 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1388-2-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    3,020
    سطح
    33
    Points: 3,020, Level: 33
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 59 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    سلام الناجان شایداوایل فکرمیکردم که دارم احساسی تصمیم میگیرم ولی مدتی که در خانه بودم وبااو قطع رابطه کرده بودم تابتوانم اورافراموش کنم نشد چون متاسفانه شرایط خانمان برای فراموشی او بسیارنامناسب است -میدانم شرایط مساعدی ندارد اما هرچه فکر کردم متوجه شدم از لحاظ اخلاق ورفتارمطابق میلم میباشد

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    سلام بر دوست عزیز و گرامی ""ماه تابان""
    دوست خوبم اصلا جایی نگرنی نیست...فقط صبری لازم است..
    نوشته های شما را خواندم و متوجه نکته ای شدم که بسیار هم مهم است....

    دوست خوبم اگر دقت کرده باشید شما شیفته و عاشق مردانی می شدید که هم از لحاظ سنی بالاتر بودند و هم با تجربه تر....نمونه اش هم همان معلم ریاضی و این اقا است...

    ماه تابان دلیل شیفتگی شما به هر یک از این اقایان که اتفاقا دارای سنی بیشتر هم هستند این است که آنان را با ""پدرتان"" مقایسه می فرمایید و در واقع به چشم پدری به انان می نگرید تا به چشم همسر...
    و این برداشت یکی از علل غلط در ازدواج و انتخاب ما محسوب می شود زیرا شما در اینده از انان انتظار مهر پدری خواهید داشت و نه عشق شوهری..... و چون انان هم فقط در نقش همسر می توانند ظاهر شوند در نتیجه فکر خواهید کرد که در ابراز محبت و انجام وظیفه کوتاهی می کنند....

    پس دقت کنید.....شما ابتدا باید تمام خاطرات بد دوران گذشته را فراموش کنید..... می دانم حال می گویید بسیار تلاش کردم فراموش کنم اما نمی شود به نظرت خودتان چرا نمی شود؟؟
    چون فقط ان خاطرات را ""سرکوب"" کردید یعنی هر وقت به ذهنتان رسیدند بلافاصله انان را رد کردید و با اوردن بهانه های در ذهن مانند::(پدرم مرد ناخلفی است..او را دوست ندارم) . و از این قبیل بهانه سعی کردید ان افکار را از ذهن خارج کنید ولی فقط انان را سرکوب کردید نه فراموش....پس ابتدا باید واقعیت را بپذیرد یعنی بپذیرید پدرتان در ان موقع برخورد بدی با شما داشته و گذشته ها گذشته....دیگر باید کینه ای نسبت به او نداشته باشید و واقعا به عنوان پدری به او نگاه کنید....

    تنها توصیه من به شما این خواهد بود که تا وقتی با خود کنار نیامده ای و کینه ی پدر را در دل دارید هرگز به فکر ایجاد رابطه و دوستی با جنس مخالف نباشید و حدااقل امکان همین رابطه فعلی خود را با ان مرد قطع کنید....زیرا جدایی در اینده بسیار دشوارتر خواهد بود...
    اصلا هم غصه نخورید و همواره ارامش خود را حفظ کرده و به تحصیل مشغول شوید به شما توصیه می کنم برای فرار از افکار مخرب و خروج از دلتنگی و تنهایی ....شریک هم جنس خود را برای دردودل انتخاب کنید مثلا::اگر دوست دختری دارید.. حتما دوستانی دارید با انها دردودل کنید و نگذارید احساسات در درونتان باقی بماند...

  7. 4 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (یکشنبه 20 اردیبهشت 88)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    190
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    دوست و خواهر گلم جريان زندگيت وافعا ناراحتم كرد راستشو بخواي هنوز تمركز ندارم كه بهت جواب بدم
    راستي دانشكده ي من چسبيده به دانشكده ي شماس البته بعد از گذشتن از اون بوفه ي بي بهداشت!!!!(منم زنجانم:D)

    واقعا حرفاي نقاب عزيز باز هم دقيق . موشكافانه اس ماه تابان به حرفاي نقاب خان گوش فرا ده

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 دی 88 [ 07:03]
    تاریخ عضویت
    1387-3-12
    نوشته ها
    389
    امتیاز
    5,640
    سطح
    48
    Points: 5,640, Level: 48
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 375 در 164 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    دوست عزيز با نقاب موافقم

    شما به دليل فقدان عاطفي كه در خانه احساس مي كرديد به دنبال منبا محبت بوديد تا بتونيد اين خلارو پركنيد ... اين كه شما آنچه كه از پدرتون توقع داشتيد را در وجود ديگران جستجو كرديد و طرف مقابل شما هم بدليل مشكلي كه در زمينه نسبتا مشابه شما داشته اين وابستگي را بين شما بوجود آورده درسته كه فراموشي سخته اما اين را بدونيد كه اين شخص باوجود مشكلي كه الان دارند نمي تونن مشكل شما را هم برطرف كنند و تنها متوجه مي شيد كه درد و رنج كمبود محبت را بيشتر احساس مي كنيد ... صبور باشيد و با امور ديگه خودتون را سرگرم كنيد تا كمتر فكر كنيد زندگي پدر و مادرتون و مشكلات بين اونها در اصل ارتباطي به شما نداره و نبايد سعي كنيد كه خودتون را درگير اين مسئله كنيد درسته كه محبتي كه به مادرتون داريد و نامهري كه از پدر ديديد باعث شده كه وابستگي به اين مهر و محبت داشته باشيد و احساسي رفتار مي كنيد
    او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
    یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
    این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
    لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 خرداد 88 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1388-2-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    3,020
    سطح
    33
    Points: 3,020, Level: 33
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 59 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    دوستان عزیزم نقاب-gh-sana,sayehaye-mahبسیار مچکرم که وقت گذاشتیدتاباراهنماییتون به من کمک کنید -راستش نقاب جان متاسفانه دررابطه با اینکه بتوانم دراینجا دوستان هم جنسی بیابم نهایت تلاشم راکرده ام اما متاسفانه هرگاه دوست هم جنسی یافته ام براثر رفتارهایشان ناچار به ترکشان شده ام زیرا نمی توانم تحمل کنم کسی مرا فقط به خاطر اینکه اموراتش راه بیفتد بخواهد شاید دلیل خیلی مهمی که من برای فرار ازتنهایی هایم به تلفن های آن شخص جواب میدادم واکنون این وابستگی ها به وجودآمده همین است برای همین کلا دوست صمیمی اینجا ندارم تا بتوانم رویش حساب باز کنم تا از تنهایی نجاتم دهد-ولی درمورد مسایل خانه مان که دوست عزیزم sayehhaye-mahفرمودند همانطور که نوشته بودم اگر بخواهم خودمرا بی تفاوت به مسا یل خانه نشان دهم کابوس هایم رهایم نمی کنند برای همین است که دچار بی خوابی واضطراب شده ام -وازاینکه دوست عزیزم نقاب گفتند دلیل اصلی وابستگی هایم به افراد مسن تر از خودم این است که از آنها توقع مهر پدری دارم خودم مدت هاست که به این معضل درونی ام پی برده ام اما نمی دانم چگونه برای مشکلم راه حل بیابم راستش آنقدرها ازپدرم کینه ای به دل ندارم وبیشتر دلم برایش میسوزد چون کسی را برای خودش نگذاشته وتنهاست خیلی سعی کردم که بتوانم مهر فرزندی را در دلش قرار دهم تا بتوانم بااینکارم به او بفهمانم که دوستش دارم واوهم به من محبت کند اما همیشه شکست میخوردم باورتان نمی شود گاهی از تنهایی دوست دارم بمیرم خصوصا از وقتی رابطه ام را با این مرد کمتر کرده ام وسعی دارم فراموشش کنم اما گاهی فکر می کنم غیر ممکن است راستش به محبت هایش عادت کرده ام نمی دانم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

    یک نکته ای که لازم است به این مطلب اضافه کنم این است که تمام خواستگارانم را به خاطر سن کم وکم تجربگیشان پاسخ منفی داده ام نمی دانم هم چرا؟؟

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 خرداد 88 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1388-2-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    3,020
    سطح
    33
    Points: 3,020, Level: 33
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 59 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفاکمکم کنید...........

    سلام دوستان منتظرم نصایح پربارتونو بشنوم-ازهمه ممنونم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.