راستش خوندن این پست پسر جنی من!!!! ماجرای خودم رو برام یاد آوری کرد
تقریبا دو سال میشه که بعضی شب ها فضای اتاقم به شدت سنگین میشه
اوایل توجه زیادی نمی کردم و با یه خورده تاخیر می خوابیدم ولی بعد از گذشت یه مدت نتونستم بخوابم و چیزی رو مشاهده کردم که واقعا من رو مجبور کرد بعضی از اون مدل شب هارو پیش مادرم بخوابم. یه شب که از شدت سنگینی و ترس نمی تونستم بخوابم وجود یه نفر رو تو اتاقم احساس کردم یه مرد تماما سیاه که توی تاریکی شب نمی تونم واقعا تشخیصش بدم و اینکه انقدر می ترسم که ترجیح میدم چشام بسته باشه
چندبار بلند شدم چراغ رو روشن کردم ولی چیزی دیده نشد
توی حالت خواب و بیداری می بینمش ... با من حرف می زنه نمی تونم ببینمش ولی قشنگ احساسش می کنم که بالای سرم نشسته و باهام حرف می زنه
با خانواده در مورد این موضوع حرف زدم و مثل همیشه گفتن خیلات شبانه است غذا زیاد خوردی و .......... ولی تا الان جز ترس معمولی من از وجودش من رو اذیت نکرده و فقط سعی داشته با من حرف بزنه
یه شب از مادرم خواستم که پیش من بخوابه و متاسفانه اون شب تماما مادرم رو اذیت کرد که چرا مانع ایجاد کرده بین من و اون و نذاشته که با من حرف بزنه
و بعد از اون هیچ تلاشی واسه این قضیه نکردم
و یه 2 ماه میشه که ازش خبری نیست!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)