به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 108
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    من یک فراری هستم....

    سلام....
    نمی دونم از کجا بگم یا نمیدونم چطوری بگم! من یک فراری ام.. یک فراری خسته و بی حوصله ..
    کسی نیست که بخوام براش درد دل کنم.. یه زمان فکر می کردم همسرم هست اما نبود ! اما نیست!
    خیلی خسته ام شاید درست نباشه انقدر گنگ حرف بزنم اما درونم به اندازه همه نوشته هام گنگ و مبهم شده، خدایا به وضوح حضورت رو حس می کنم اما میدونم تو هم میدونی که چقدر گیج و کلافه شدم!!
    چند روز دیگه عروسی منه! عروسی؟ اما چرا انقدر خسته ام؟ چرا هیچ شوقی ندارم؟ چرا میخوام هیچ جا نباشم، هیچ کس رو نبینم، هیچ چیزی رو نفهمم؟؟
    چرا الان که باید خوشحال باشم همه چیز، همه خاطرات بد، همه حرفها، همه سختی ها اومده جلوی نظرم؟ چرا از زندگی با همسرم وحشت دارم؟ چرا از خونه ای که داریم آماده اش می کنیم متنفرم؟ چرا تنها دلخوشی و دلیل خنده هام یه دختر بچه 2 ساله اس که مثل دیوونه ها دلتنگش میشم؟ هر کاری بخواد براش می کنم! انگار میخوام خودمو به زور وارد زندگی اون کنم، انگار میخوام مثل اون فکر کنم، مثل اون زندگی کنم، کاش هیچ کاری نداشتم جز اینکه با اون باشم، باهاش بازی کنم، زندگی کنم...
    خدایا من فراری ام، از تک تک لحظه ها، از این اتفاقات، از این روزها، از لحظه های آینده... چقدر بشنوم که بعد از عروسی همه چیز درست میشه؟ اگه درست نشد چی؟ من با این احساس مسخره ام چی کار کنم؟ من و همسرم تبدیل به موجوداتی شدیم که نه طاقت باهم بودن رو داریم و نه بی هم بودن!
    چی قراره درست بشه؟ کی قراره درست بشه؟ من از زندگی مشترک میترسم، من از وضعیت الانم می ترسم، من از برگشتن به گذشته می ترسم، من از خودم از این لحظه ها می ترسم.......




  2. 3 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (یکشنبه 29 خرداد 90)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 مهر 91 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1387-10-27
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    3,746
    سطح
    38
    Points: 3,746, Level: 38
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    88

    تشکرشده 93 در 40 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شاد عزیز، سلام.
    چقدر خوب احساستون را درک میکنم، وقتی جملاتتون را میخوندم حس میکردم این سطور به دست خود من نوشته شده اند. البته من هنوز ازدواج نکردم و به این امیدم که با همسری خوب به آرامش برسم............اما گویی این احساس هم خیالی بیش نیست......... دلم میخواد از همه چیز و همه کس فرار کنم.....دلم میخواد تا آخر دنیا تک وتنها پیاده برم......... دلم میخواد هیچ وقت پا به این دنیای خاکی نمیگذاشتم....
    شاد عزیز، شما تنها نیستید...........
    من دلم آرامش میخواد...........فقط آرامش...........بیاید دعا کنیم خدا به هممون آرامش بده...........و حس خوشبختی..........
    من براتون دعا میکنم.......باید به خدا توکل کنیم........
    الا بذکر الله تطمئن القلوب

  4. 2 کاربر از پست مفید سارا5 تشکرکرده اند .

    سارا5 (یکشنبه 13 اردیبهشت 88)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 خرداد 88 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1387-5-14
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    7,411
    سطح
    57
    Points: 7,411, Level: 57
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    146

    تشکرشده 148 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    ســلام خانم شاد!
    وقتی بعد از چند ماه دوباره اومدم به تالار سر بزنم به هیچ وجه فکر نمیکردم شما هنوز مشکلتون حل نشده باشه! واقعا متاسفم.
    ببخشید که می پرسم! من دقیقا متوجه نشدم این موضوعی که باز کردید صرفا "درد دل" هست یا "دنبال راه حل هستید" و یا چیز دیگه؟!

    فقط یادتون باشه ما خودمون هستیم که سرنوشت و میسازیم .

  6. 2 کاربر از پست مفید persian man تشکرکرده اند .

    persian man (پنجشنبه 04 تیر 88)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 89 [ 17:39]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    1,569
    امتیاز
    8,965
    سطح
    63
    Points: 8,965, Level: 63
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 502 در 230 پست

    Rep Power
    172
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شاد گل می گی چی اینقدر ناراحتت کرده؟ از چی دلگیری؟

  8. 2 کاربر از پست مفید sorena_arman تشکرکرده اند .

    sorena_arman (یکشنبه 13 اردیبهشت 88)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    سارا عزیز، ممنونم از همدردیت. هیچ چیزی خیالی نیست! مطمئن باش به اون چیزی که میخوای میرسی عزیزم... اما سعی نکن از همسر آینده ات انتظار آرامش داشته باشی، هیچ کس به ما آرامش نمیده به جز خودمون، اما من از خودم فراری شدم...


    پرشین من عزیز ، خیلی خوشحال شدم که دوباره به تالار اومدین، امیدوارم مشکلات شما حل شده باشه. بعضی از مشکلات هستن که نباید بهشون گفت مشکل، در واقع بخشی از زندگی هستن و باید باهاشون زندگی کرد، موضوع زندگی من هم همینطوره، شاید اوایل سلاح بسته بودم که با مشکلم بجنگم اما الان می بینم که نمیشه جنگید و یا بهتره که نجنگم! فعلا تسلیم شدم ..
    چیزی هم که نوشتم یه چیزی تو مایه های هر دوس یعنی هم درد دل، هم راه حل!


    سورنای عزیزم نمیدونم چطوری احساسم رو بیان کنم، بعضی وقتها میشه که آدم دوست داره با تمام وجود به یک نفر اطمینان کنه! اما بعد نگاه می کنه و می بینه که کسی نیست! بعضی وقتها هست که میخوایم یه تغییری توی زندگیمون بدیم، تا حدودی سعی می کنیم اون تغییر رو توی ذهنمون شفاف کنیم اما انقدر از اطراف انرژی منفی میرسه که جز یه صفحه کدر چیز دیگه ای جلوت نمی بینی! چرا باید کاری کنن که زندگی منو همسرم مثل یه زمین فوتبال بشه و تازه منو همسرم توی یه تیم نباشیم! چرا باید همسرم منو اونجا تنها میذاشت و میومد؟ پدرم امکان خروج از کشور رو نداشت... خیلی تنها بودم... خیلی مسخره بود، خیلی مسخره اس، وقتی به کاری که نکردی متهم میشی!



  10. 2 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (سه شنبه 31 فروردین 89)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 خرداد 88 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1387-5-14
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    7,411
    سطح
    57
    Points: 7,411, Level: 57
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    146

    تشکرشده 148 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    با حرفتون مبنی بر اینکه این موضوعی که بیان کردید جزئی از زندگیتون هست اصلا موافق نیستم!

    هر ناراحتی علتی داره و هر کسی هم به نوعی درگیرش میشه ولی اونچه مهمه اینه که در نهایت به ارامش برسید!

    من نمیدونم شما معیارتون در رابطه ازدواج چی بوده و هست ولی اونچه که مشخصه شما هنوز تردید دارید و این تردید با توجه به مدت زمانی که گذشته جای بحث داره!

    اینکه چی باعث شده شما همچنان دو دل باشید و این نگاه و به زندگیتون دارید؟ و .... برمیگرده به برداشت های شما از زندگیتون و مسیری که طی کردید و همچنان دارید طی میکنید

    شاید حرفم چندان درست نباشه ولی احساس میکنم شما خودتون رو در مقابل عمل انجام شده می بینید!

    با مثالی بخوام بگم اینکه: شما میخواین دستتون رو ببرید داخل لانه زنبور ولی حتی مطمئن نیستید که ارزشش رو داشته باشه و دستتون به عسل میرسه یا نه! و از طرفی اصرار دارید که اینکارو بکنید و به هیچ راه و مسائل دیگش دیگه فکر نمی کنید.

    من نظرم اینه که اصل ازدواج برای اینه که با هم به ارامش برسید نه اینکه صرفا چون میگن سنت هست باید انجام بگیره! نمیگم بده ولی در شرایط مناسبش.

    سالی که نکوست از بهارش پیداست!

    امیدوارم بیشتر فکر کنید.

  12. 2 کاربر از پست مفید persian man تشکرکرده اند .

    persian man (یکشنبه 13 اردیبهشت 88)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    سلام شاد خواهر بزرگوارم.....
    من همیشه می گوییم و گفته ام شما دلسوزترین فرد تالار هستید و برای همه دلسوزی می کنید و کرده اید....حال چه شده...این دلسوز ما خود دل سوخته شده؟؟

    سخت است....حال می گویی چه؟؟؟
    خب کنار آمدن با واقعیت!!!
    اما سخت تر می دانی چیست؟؟؟
    تلاش برای رسیدن به حقیقت.!!!
    شاد عزیز شما همینک در واقعیت زندگی می فرمایید زندگی را شروع کرده اید....نه اشتباه نکنید نگویید تازه از فردا می خواهم شروع کنم....شما خیلی وقت است در جریان زندگی قرار دارید و با ان دست و پنجه نرم می کنید.....شاید دلیل کلافه بودنتان هم این است که فکر می گنید زندگی را خیلی وقت است شروع کرده اید.....اما نه!!!

    هنوز زندگی و شروع نو در پیش است....چرا به استقبالش نروی؟؟
    به استقبال رفتن یعنی تلاش برای رسیدن به حقیقت.....و درجازدن یعنی نادیده انگاشتن واقعیت...
    اری شاد گرامی گاهی ما در کنارهم نیستیم و مانند تیم ها در روبه روی یکدیگر قرار دریم...
    اما آیا شاهد مسابقات فوتبال بوده ای....تیم ها قبل از بازی چه می کنند؟؟؟
    به زمین حریف رفته و روبوسی می کنند و کینه ها را خالی....آری یک قدم تیم حریف جلو می آید و یک قدم هم تیم میزبان...

    بعضی اوقات لازم است ما پیش قدم شویم و متقابلا منتظر قدم های نو.....
    شاد خواهر گرامی اگر بخواهی یا نخواهی یک زندگی دارد شروع می شود.....اکر تو نخواهی هم زندگی جریان دارد ...اگر تو خسته باشی باز زندگی دوام دارد......
    پس در هر حال زندگی به پیش می رود.....
    شاد عزیز تو بگو>>>>بهتر نیست با جریان زندگی همراه شویم انگاه کمتر خسته خواهیم شد و کمتر ناراحت....زیرا در جهت مسیر زندگی و با توان به پیش می رویم ....اما وای به روزی که در مقابل این مسیر بایستیم.....به نظرت چه کسی زیر فشارها و مشکلات ان نابود می شود؟؟؟

    بسیار پیش می آید همسرمان ما را درک نمی کند.....شاید بکل وابسته نظرات دیگران است و گوش دهنده به خانواده خود تا به شریک خود.....
    اما فکر کرده ای چرا؟؟؟
    خانواده چه دارد؟؟؟
    چرا ما خود را جایی خانواده او نگذاریم...چرا ما قدری شبیه مادر او نباشیم و قبل از اینکه در نقش همسر باشیم ....مهر مادری را به او بخشیم...تا بفهمد و درک کند محبت را و متقابلا ببخشد مهر خود را.....
    می دانم سخت است و طاغت فرسا.....اما با شناختی که از خواهر بزرگوارم ""شاد" عزیز دارم او به این راحتی ها کم نمی آورد...اگر امروز هم گله ای دارد فقط برای بیان احساسات و تخلیه ان است نه نشانه ضعف.....گاهی نوشتن و دردودل کردن انسان را به اوج می برد ...و فرو می نشاند آن حس>><<نه شاد عزیز؟؟؟؟

  14. 6 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (یکشنبه 13 اردیبهشت 88)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    ممنونم دوستان عزیزم

    پرشین من عزیز ، شاید حق با شما باشه، درسته من تردید دارم اما این تردید من اینبار به خاطر وجود همسرم نیست! وجود خود من باعث تردیدم شده، انگار که یک آینه جلوی روم گرفته باشن و من تا به حال خودم رو ندیده باشم، من از دیدن خودم شوکه شدم! شاید به نظر مسخره بیاد اما تازگی ها خوابهایی می بینم که به این تردیدم دامن میزنه، شاید الان بهترین شخصی که می تونست کمکم کنه همسرم باشه اما نمی دونم چرا نیست! درسته توی بدترین شرایط روحی منو تنها گذاشت بدترین شرایط روحیم الان نیست، چند ماه پیش بود، اما الان همه چیز توی وجودم جمع شده، مثل یه زهر، مثل یه بغض...


    نقاب عزیز ، ممنون از دلگرمیت... شاید کسی ندونه اما خیلی وقته که پارو نمی زنم، خیلی وقته که گذاشتم همه چیز هر طور که میخواد اتفاق بیفته! خیلی وقته که نشستم و نگاه می کنم... حرفهایی شنیدم که تا مغز استخونم رو سوزوند، چیزهایی دیدم که اشکام رو سرازیر کرد ... چقدر لبخند زدم در برابر کسانی که بهم ریشخند می زدن! چقدر سکوت کردم در برابر کسانی که سرم فریاد کشیدن! اما همیشه آرامش داشتم، چون خودم روی پای خودم بودم، از همه چیز گذشتم چون توانش رو داشتم.. اما الان چی؟ الان که همه چیز مثل یه کوه افتاده روی دوشم، هنوز توی مسیرم، دارم با جریان آب جلو میرم، اما به همون میزان هم دارم فرو میرم..


  16. 3 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    نمی دانم ""شاد"" عزیز چه بگوییم...آخر من در حال شما نیستم....
    من تنها با دل خود با شما همراه هستم....نمی دانم شاد عزیز از چه چیزی فرا می کند .. شاید از خودش....ولی از خودش به کجا پناه خواهد برد...جز خودش!!!

    کاش می توانستم شما را درک کنم ولی من هم سردرگم هستم چون نمی دانم از چه جهتی سخن می گویید....ولی می دانم شما خود بهتر از هر کسی با زندگی مشترک و با سختی های زندگی آشنا هستید و یکی از بزرگترین ان را پشت سر گذاشته اید....پس جایی نگرانی نیست....
    امیدوارم مشکلتان حل شود از صمیم قلب دعا می کنم

  18. 2 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (پنجشنبه 04 تیر 88)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....


    شادی عزیزم،
    داری با خودت چه می کنی ؟


    « ....
    شما دخترها جوان هستید. دوست داشتنی ، به زودی از جنگل درس خواندن ها بیرون می روید و به محوطه ی باز زندگی می رسید. در ان می رقصید ، گریه می کنید . در ان همه چیز را می یابید و از دست می دهید، گاهی همزمان.

    در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید - چشم پوشیدن فریبنده ترین طریقه ی از دست دادن است - همه چیز مگر یک چیز .

    آنچه می خواهم به شما بگویم گفته ی مادر بزرگم است، چند ساعتی پیش از مرگش این را به من گفت - زنی بود روستایی، تنها زن کمونیست دهکده اش ، در تمام عمر بدبختی به سرش باریده بود : بچه ای معلول ، یکی دیگر که در اردوگاه کار اجباری مرد، بیماری ها و فلاکت انگار از آسمان می بارید . یک روز - آن موقع دوازده یا سیزده سال داشتم - از او پرسیدم : ماما بزرگ چه چیزی در زندگی مهم تر است ؟ جوابش را فراموش نکرده ام :

    فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید، کوچولو . و آن نشاط است . هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد .
    ... »


    «کتاب دیوانه بازی - کریستین بوبن»

  20. 9 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    طاهره (یکشنبه 23 خرداد 89)


 
صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.