سلام به همه شما.به همه اونایی که درد و دل های منو دارن می خونن.ماجرای منو شاید
کسی باور نکنه ولی حقیقت داره:
من شاگرد اول دانشگاه بودم.از طریق تدریس و رفع مشکلات درسی بچه ها کم کم با غزاله آشنا شدم.آشنایی که ماه آذر 87 به یک رابطه احساسی تبدیل شد و از اونجا به
بعد دوستیمون شروع شد.
اون 3 ماه از من بزرگتر و بچه شمال بود و منم بچه مشهد.دانشگا همون هم تو یکی از شهرستان های اطراف مشهد قرار داشت.من خونه دانشجویی داشتم و اون تو خوابگاه
بود.هفته اول دوستیمون با موافقت هر دومون با هم سکس داشتیم که منجر به پارگی پرده بکارت اون شد.من که شدید آدمه مقیدی بودم اصلا باورم نمی شد ولی اون اتفاق افتاده بود.
هرچه بیشتر و بیشتر می گذشت علاقه من به اون بیشتر می شد،هر هفته با هم سکس
داشتیم که نه از روی هوس که بلکه از روی علاقه و عشق بود.
همه چی تقریبا خوب بود تا من فارغ التحصیل شدم ولی اون که قبل آشنایی با من 4 بار
مشروط شده بود هنوز دانشگاه موندگار بود.
یک روز به هم قول دادیم تا آخرش واسه هم بمونیم اگه با مخالفت پدر مادرمون مواجه شدیم واسه هم تلاش کنیم و متقاعدشون کنیم.قسم و آیه هم خوردیم که رو عهدمون
پایبند بمونیم.
من که شدیدا اون رو دوست داشتم می خواستم همش اونو ببینم با اون حرف بزنم و...
ولی دوری ما از هم با فارغ التحصیل شدن من بیشتر رو من تاثیر گذاشت و منو به یک
آدمه بهونه گیر تبدیل کرد که با کمترین چیز شروع به فریاد های بلند می کردم و بد ترین
ناسزاها و فحش ها رو نسارش می کردم.اون که اوایل سکوت می کرد بعد ها خودشم
تا حدی تلافی می کرد.
تا که یه روز کار به جای بدی کشید و اون دیگه قید منو زد.من که تحمل جدایی نداشتم
به هزار خواهش و التماس بهش قول دادم تا وقتی عصبی شدم نه فحش بدم نه فریاد بزنم.
اون بعد ها یک روزی به جون پدر و مادرش قسم خورد که همیشه مال من باشه و منو
با این اخلاقم که همش بخاطره دوری بود تحمل کنه تا منم کم کم با کمک اون به اعصابم
مسلط تر بشم.
ولی همین چند روز پیش بحثمون شد و دوباره من شروع...
دیگه هر چقدر دانشگاه رفتم،به دوستاش رو انداختم،بهش زنگ زدم به قول خودش نسبت
به من سرد شده بود.اونم مقصر بود چون شرایطی رو بوجود میاوردکه من زود از کوره در برم.
شاید نقطه ضعف منو می دونست و می خواست بهونه واسه جدایی داشته باشه.
از یه طرف عذاب وجدان دارم که چرا نمی تونستم خودمو کنترل کنم از یک طرف هنوز عاشقونه دوسش دارم ولی اون حتی حاظر نیست جواب تلفنمو بده و گوشیش یکسره خاموشه.
اون به من قول داده بود،به قول خودش دست رو قرآن گذاشته بود،جون پدر مادرشو قسم خورده بود که ... ولی آلان من موندم با یه دنیا خاطره،تنهایی و غصه.
منو تنها گذاشت.بعضی مواقع به این فکر می کنم اون منو عصبی می کرد تا بهونه جدایی داشته باشه تا با کنار گذاشتن من با کس دیگه ای باشه.تصورشم داره دیوونم که اون با کسی باشه.
شبا کارم شده گریه،دلم واسش یه ذره شده.هنوز عاشقانه دوسش دارم ولی اون منو دیگه نمی خواد.یعنی اون فقط منو واسه سکس می خواست که واسش مهم نیست دیگه دختر باشه یا نه؟
احساس می کنم به ته خط رسیدم.هر وقت اومدم فراموشش کنم بعد از 2روز طاقت نمیاوردم و بهش زنگ می زدم.یا جواب می داد که بد صحبت می کرد،یا گوشیش خاموش بود.
از همه چی و همه جا دلسرد شدم.از زندگی نا امید.
هیچ دوست و رفیقی هم ندارم که کمکم کنه یک پسر تنهای تنها.
الان نمی دونم چیکار کنم!
شما دوستان جدید من،منو راهنمایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)