به: اضطراب
سلام سايان عزيز
شايد من خودم يه جورايي مثل شما شدم و چون كه دردهام را با خدا ميگم نمي تونم و نتونستم با كس ديگه اي مطرح كنم اما شايد گفتنش باكسي كه بهش اعتماد داشته باشي صبر را برات راحت كنه بگذار يه داستان برات بگم كه تا حدودي هم واقعي مي تونه باشه
روزي مردي قصد كرد از قله يه كوه بلند بالا بره و اون را فتح كنه اما چون مي خواست افتخار اين كار براي خودش باشه پس تنها قدم در اين راه گذاشت و از كسي كمك نگرفت ... مسير طولاني و سخت بود و كم كم هوا تاريك مي شد و ديدن راهي كه بايد از بين سنگلاخها بالا مي رفت سخت و سخت تر مي شد اما هر طور بود مرد ميخواست تا سپيده دم به بالاي كوه برسه هوا سرد بود و هر چه بالاتر مي رفت مسير برفي و خطرناك مي شد تا اينكه بخاطر تاريكي هوا و ليز بودن صخره ها پاي مرد سر خورد و از شكاف دره اي به پايين كوه پرتاب شد ...
همه جا تاريك بود و مرد چيزي نمي ديد حتي صخره ها ديده نمي شد و به پايين سقوط مي كرد فرياد زد كمكم كنيد ولي صدايش به جايي نمي رسيد واقعا ترسيده بود تا اينكه با طنابي كه به كمرش بسته بود آويزان شد و در هوا معلق ماند زير پايش هيچ چيز ديده نمي شد و نمي دانست كه در چه ارتفاعي قرار دارد چون تا نزديكي هاي قله را رفته بود نمي دانست كه زير پايش چه مي تواند باشد و اصلا كسي هست فرياد كرد تا شايد كسي بشنود اما پيش خود گفت الان كه اينجا كسي نيست هيچ كس نمي دانست من به اينجا آمده ام و هوا با سرماي سختش او را بيش از پيش به وحشت انداخته بود آخر تا كي اينجا بمانم خدايا به جز تو كسي نمي داند اينجايم خودت كمكم كن ... خدايا اگر صدايم را مي شنوي راهي براي نجاتم نشانم بده ... و در سكوت صدايي شنيد بنده ام آيا به من اعتماد داري ... مرد گفت آري اعتماد دارم خدايا كمكم كن .... صدا گفت پس طناب را باز كن تا نجات پيدا كني ... اما اين ديوانگي است من با اين طناب از كوه آويزان شده ام اگر آنرا باز كنم پرت شده و خواهم مرد ... صدا مگر نگفتي كه به من اعتماد داري پس اگر چنين است همان كن كه مي گويم ... مرد فكر كرد اما چطور به صدايي كه نمي دانم از كجاست اعتماد كنم و همين تنها مايه زنده بودنم را از خود دور كنم پس چون ترسيده بود طناب را باز كند به همان صورت تا صبح از كوه آويزان ماند ... صبح روز بعد مردم جسد مرد را يافتند كه با طنابش با فاصله يك متري زمين از كوه آويزان بود و از سرما مرده بود ....
حالا شايد اين داستان را قبلا شنيده بودي ولي ما واقعا اونقدر كه مي گيم به خدا اعتماد داريم و اين صبر كردنمان با اعتقاد و يقين هست يا اينكه گاهي شك مي كنيم و همين شك كافيست كه همه چيز دوباره از اول شروع بشه و تازماني كه واقعا خودمون را كامل و قاطع به خدا بسپريم و بهش اعتماد كنيم ادامه پيدا كنه ... مطمئن باش كه اگر تا الان صبر كردي باز هم صبر كن ولي شك نكن شايد در اين تأخير حكمتي هست كه شما از اون بيخبريد
موفق باشيد
او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)