سلام به همه ی دوستان؛
همان طور که میدانید من زیاد توی بحثها شرکت نمیکنم چون هم تجربه ای ندارم و هم دانشم را کافی نمیدانم اما همیشه مطالبتونو می خونم و استفاده میکنم و تنها راههایی را توی ذهنم مجسم میکنم و با راهنمایی دوستان هدایتش میکنم تا اینکه اخیرآ کتاب " کی پنیر منو جابجا کرد؟( روشی نو برای مقابله با تغییرات در کار و زندگی) " را می خوندم و احساس کردم خیلی از مشکلات ما شاید همین عدم عمل و عکس العمل مناسب در برابر رویدادها و تغییرات وارده است مخصوصآ زمانی که از اوضاع موجود شکایت می کنیم و فکر میکنیم از اول وضع به همین بدی بوده و یا یه دفعه این اتفاق افتاده، وقتی که از دست دادن یه چیزی را به معنای از دست دادن تمام دنیا می دونیم و خودمونو آخر خط میبینم و حاضر نیستیم تلاش بیشتری بکنیم و...
این بود که تصمیم گرفتم داستان این کتاب را اینجا بیارم . البته شاید خیلی هاتون این کتاب رو خونده باشید. می نویسم برای اونایی که نخوندن و یادآوری بشه برای کسانی که خوندن.
می دونم که طولانیه،خواستم داستان را خلاصه کنم اما بعد ترجیح دادم با همان زبان کتاب بیارم تا اینکه با ذهنیات و ادبیات نه چندان مناسب خودم خرابش کنم این بود که چند روزی طول کشید.
امید است مفید واقع شود.
و اما داستان:
چهار شخصیت خیالی این داستان، موشها: "اسنیف" و "اسکری" و آدم کوچولوها: "هِم" و "ها"، بدون توجه به سن،جنس،نژاد و ملیت ما قصد دارند بخش های ساده و پیچیده ی رفتار ما را نشان دهند.
گاهی اوقات ما هم همچون یکی از این شخصیت ها عمل می کنیم.
"اسنیف": که تغییرات را به خوبی درک می کند.
"اسکری": که به سرعت وارد عمل می شود.
"هِم":که به خاطر ترسی که از بروز شرایط وخیم دارد هر گونه تغییری را منکر می شود و در برابر آن مقاومت می کند.
"ها": که وقتی می فهمد تغییر، شرایط را بهتر از گذشته می کند خودش را به موقع با آن تغییرات وفق می دهد.
ما هر کدام از این شخصیتها که باشیم در یک مورد وجه اشتراک داریم و آن این است که راهمان را در دالان پر پیچ و خم زندگی پیدا کنیم و با توجه به تغییرات پیش آمده، به موفقیت دست یابیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)