به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 اردیبهشت 90 [ 01:17]
    تاریخ عضویت
    1387-10-03
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,225
    سطح
    35
    Points: 3,225, Level: 35
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    آیا من واقعا خوشبختم؟

    سلام به همه بچه های خوب و مهربون سایت همدردی و همچنین مدیر محترم سایت.
    خیلی وقت بود که اینجا چیزی ننوشته بودم و در بحث ها شرکت نکرده بودم. امروز می خوام چیزی بنویسیم که سالهاست عذابم میده. شاید از اول زندگیم.
    خلاصه ای از زندگیم. اما به دلیل اینکه اگه بخوام کامل و مفصل بنویسم، به خلاصه ای بسنده میکنم.
    شاید خیلی ها باور نکنن ای چیزی که نوشتم واقعا داستان زندگی یکی از افراد خوشبخت این سایت باشه.
    من توی یک خانواده پر تعداد به دنیا اومدم. از وقتی که یاد دارم توی خانواده ی ما مشکلات خانوادگی به طرز پایان نا پذیری وجود داشته و چه شب هایی که از بچگی تا الان که بیش از 20 سالمه دعواهای پدر مادر بالای سر من نبوده و چه روزهایی که توی این خونه عذاب نکشیدم.
    متاسفانه پدر من دائم الخمر است و همیشه به طرز وحشتناکی توی خانه ما دعوا بوده. این همیشه به معنای واقعی هر روز و شبه. با همه بدبختیا سر کردم تا سن 14 سالگی که متوجه شدم مریضی سختی گرفتم. بله من به خاطر مشکلات عصبی شدید و دائمی که معمولا هم همیشه غصه هام توی خودم خالی میشد و کسی را نداشتم که همدمم باشه، به کولیت روده دچار شدم. این را هم بگم مشکلات بین تمام اعضای خانواده بود و نه فقط پدر و مادر. به همین خاطر هیچوقت همدم و دلسوزی کنارم نبوده. بعد از چند سال مریضی پیشرفت می کنه و به کبدم هم آسیب جدی وارد میکنه. در این زمان بود (دوم دبیرستان بودم) که دیگه به کل از زندگی نا امید شدم. فقط دنبال راهی بودم که کمی آسوده بشم و کمتر مشکلات را با خودم حمل کنم. به همین خاطر توی درسم هم دچار مشکل جدی شدم و دیگه به کل بی خیالش شدم. دقیقا توی همین وضعیت بودم که عاشق دختری هم شدم. دختری که به یکباره نا پدید شد و جز زیاد کردن رنج زندگی چیز دیگری برام نذاشت. هرچند که من هیچوقت نتونستم بهش بگم و هیچ قول و قراری هم بینمون نبود.
    خلاصه اینکه زندگیم تنها عذابی کشنده شده بود. شاید جهنم که میگن همینه. حتی این هم بگم که اون زمان به قدری از نظر روحی و جسمی خراب بودم که چندین بار مرگ را به چشم دیدم.
    چند سالی به همین منوال گذشت تا اینکه معجزه ای رخ داد. من با کتاب "دکتر وین دایر" به نام "معمار سرنوشت خود باشید" آشنا شدم که به شدت روی من تاثیر گذاشت و من تونستم هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خودمو به سطح بالایی ببرم. میخواستم برم سر کار تا از بیکاری و الافی در بیام ، اما به خاطر مریضیم دوباره به شدت حالم بد شد. بنابر این تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم. دیپلمم را گرفتم و به مقطع پیش دانشگاهی رفتم و با جدیت تمام شروع به تحصیل کردم و با قدرت خودمو برای کنکور آماده میکردم. متاسفانه به خاطر مشکلات جسمی و مشکلات تو خونه باز هم از درس خوندن باز موندم و به شدت افت تحصیلی پیدا کردم تا جایی که بعد از ترم دوم حتی دیگه کلاس هم نمیرفتم. اینجا بود که باز هم عاشق دختر دیگه ای شدم که ایکاش هیچ وقت نمیشدم. چون دختری بود که به شدت منو عذاب داد و کارهایی کرد که من هیچ وقت حتی توی فکرم هم نمیگنجید. من هم به علت عاشق بودنم اصلا نمیتونستم ازش جدا بشم. این هم بگم که قصدمون ازدواج بود. اما بعد از 8 ماه خوشبختانه این رابطه تمام شد و من موندم با یه دنیا ناراحتی جدید که روی سلامتی جسمیم هم به شدت تاثیر گذاشته بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم دیگه نه عاشق بشم و نه فکر ازدواج بکنم.
    نتایج کنکور اومد و من دانشگاه سراسری قبول نشدم. منتظر نتایج دانشگاه آزاد شدم. وقتی نتایج آزاد اومد... باورم نمیشد. موفق شده بودم توی رشته مورد علاقم (مهندسی مکانیک جامدات یزد) قبول بشم. برام مثل یه خواب بود. باورم نمیشد. برام شده بود یه امید تازه برای نجات از همه ی مشکلات و بد بختی ها. چند روزی با این رویا خوش بودم تا اینکه متوجه شدم به خاطر مشکلات مالی توانایی رفتن به دانشگاه را ندارم. واییییییی، برام یه کابوس جدید شد، تمام آرزوهام خراب شد توی سرم. انگار از طبقه اول جهنم به طبقه هفتم پرت شدم، جهنمی که خانواده ام برام ساختن. خلاصه اینکه مشکلات روحی وجسمیم به بیشترین حد خودشون رسیده بودند.
    توی این وضعیت بودم که توی یکی از سفرهام به تهران برای معالجه مربضم، با دختری خیلی مهربون آشنا شدم که واقعا منو نجات داد و به زندگی برگردوند. اما چون من تصمیم گرفته بودم عاشق نشم و ازدواج نکنم، بهش گفتم فقط برای دوستی با هم باشیم و نه بیشتر. اما در واقع داشتم خودمو گول میزدم. چون اون خانواده ای از نظر مالی غنی داشت و دورش پر از پسران با موقعیت خوب بود و من نمیخواستم زندگیشو خراب کنم. دروغ چرا، اگه این مشکلات را نداشتم بلافاصله باهاش ازدواج میکردم. حتی چندین بار هم خودش غیر مستقیم بهم برای ازدواج گفت و حتی بهم رسوند که "من منتظرت میمونم، تو فقط حاضر به ازدواج باش" اما من هم مجبور بودم خودمو به اون در بزنم و نشون بدم که منظورتو متوجه نشدم. خیلی وحشتناکه. چند ماهی گذشت و من نسبت بهش بیخیال بودم تا اینکه روزی بهم گفت برام خواستگار اومده. منم گفتم اگه پسر خوبیه حتما قبول کن.... الان اونا نامزد کردن.
    متاسفانه من که اینقدر بی خیالش بودم، الان به شدت دلم براش تنگ میشه، اما افسوس که کار از کار گذشته....

    این بود زندگی من .....
    الان 21 سالمه و به جز مریضی شدید که هیچ درمانی نداره وفقط از پیشرفتش جلو گبری میشه بعلاوه مخارج سنگین دارو و درمان چیز دیگری برام نمونده. پدر و مادرم هم سنشون بالاست ، ولی مشکلاتشون همچنان باقیست. امیدی به آینده ندارم. چون هروقت خودمو امیدوار کردم جز بدبختی بیشتر برام پیش نیومده. امسال هم می خواستم برای کنکور شروع کنم به خوندن. اما با چه امید و انگیزه ای؟ وقتی میدونم نه بیماریم بهم اجازه میده و نه خانواده ام.

    لطفا یکی بگه من چه کار کنم؟ واقعا چه راهی برام مونده؟ ای کاش جرات خودکشی داشتم. پس عدالت خدا کجاست؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید siamak تشکرکرده است .

    siamak (یکشنبه 18 مرداد 88)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 88 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1387-12-08
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,094
    سطح
    34
    Points: 3,094, Level: 34
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آیا من واقعا خوشبختم؟

    دوست عزیز سیامک
    تو هم کمابیش مشکلاتی مثل مشکلات منو داری . منم به خاطر مشکلات مالی و خانوادگی تا حالا نتونستم با وجود علاقه شدید ادامه تحصیل بدم. و خودمو سپردم به دست سرنوشت . کاملا می تونم درک کنم که چی می کشی و چی کشیدی .
    کاش می تونستم واقعا کمکت کنم اما همونطور که گفتم خودمم هم مثله تو درگیرم.
    فرق بین من و تو اینه که از دو جنسه مخالفیم و این یک امتیازه واسه تو . حداقل محدودیت های منو به عنوان یه دختر نداری . به نظر من بهتره هر چه زودتر یه کاری برا خودت دست و پا کنی اینجوری سرت با کار گرم می شه و کمتر تو فضای خونه می مونی و این کلی وضعیت آدمو بهتر می کنه .

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 مرداد 88 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1387-1-22
    نوشته ها
    192
    امتیاز
    4,425
    سطح
    42
    Points: 4,425, Level: 42
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    188

    تشکرشده 191 در 101 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آیا من واقعا خوشبختم؟

    سلام دوست عزیز سیامک
    به تالار خوش اومدی

    واقعا تحسینت می کنم که با وجود اینهمه مشکلات سخت وریز ودرشتی که داشتی بازم امیدت رو از دست ندادی و خواهان کمک هستی ومیخوای که به زندگیت ادامه بدی. باور کن این خودش یعنی همه چیز. یعنی خوشبختی واراده ی محکم و قوی که تو داریش. اصلا به خود کشی و این چیزا فکر نکن و مطمئن باش که خدا خیلی دوستت داشته که همین امیدواریها و فکر کمک گرفتن از دیگران و افراد و چیزهای خوب دیگر( همون کتاب وهمون دختر خانم مهربون) رو جلوی راهت قرار داده تا بتونی مسیر درست رو در زندگیت پیدا کنی وبه سمتش بری. هیچ وقت برای شروع کردن دیر نیست و تو دوباره می تونی شانس خودتو امتحان کنی و با اعتماد به نفس بالا شروع به خوندن کنی واین بار ان شاء الله دانشگاه سراسری قبول بشی. و یا اگر موقعیتش برات فراهم نیست به سراغ علایقت و کلاسای مورد علاقه ت بری ومهارتهایی رو کسب کنی وسر کاری بری. خودت رو سرگرم کن و برای خوت هدف تعیین کن وکاری پیدا کن تا فکرای ناجور به سرت نزنه و از این سردرگمی و تنهایی نجات پیدا کنی. ان شاءالله به موقعش هم ازدواج می کنی. برات دعا می کنم دوست خوبم.
    موفق باشی.
    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
    تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
    تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...

  5. کاربر روبرو از پست مفید rose تشکرکرده است .

    rose (سه شنبه 08 اردیبهشت 88)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    به: آیا من واقعا خوشبختم؟

    سیامک جان بزرگترین سرمایه تو اراده خوب توست . من مطمئن هستم اگر بخواهی براحتی میتونی همه مشکلات را پشت سر بزاری . ضمن اینکه سن زیادی نداری و در آغاز راه زندگی هستی و میتونی به هر هدفی برسی .
    موفق باشی

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 89 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1387-12-09
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    4,231
    سطح
    41
    Points: 4,231, Level: 41
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    144

    تشکرشده 147 در 67 پست

    Rep Power
    37
    Array

    به: آیا من واقعا خوشبختم؟

    سلام آقا سيامك
    خيلي خوب كاري كردي دردو دلت رو اينجا گفتي من كامل خوندم.باهات همدردي مي كنم.
    به خاطر مريضيت متاسفم،اما مطمئن باش كه هستند خيليهايي كه مشكلاتشون و بيماريشون از تو بيشتره!
    يكم به خودت بيشتر برس و مسائلو براخودت سبكتر كن تا ان شاالله طعم خوشبختي رو بچشي.

    دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر.شايد تو مومنتريني

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 05:57]
    تاریخ عضویت
    1387-8-07
    نوشته ها
    264
    امتیاز
    4,364
    سطح
    42
    Points: 4,364, Level: 42
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 186
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 81 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به: آیا من واقعا خوشبختم؟

    سلام اقا سیامک
    توی این دنیا هیچ وقت به این امید نشین که مشکلاتت تمام بشه.همه ما از وقتی چشم باز کردیم گریبانگیر مشکلاتی بودیم که تمام شدند و به جاش مشکلات دیگه امدن.پس محکم باش و به جای ناامیدی به مشکلات مقابله کن .من هم مثل شما زندگی پرفراز و نشیبی داشتم ولی همه مشکلات رو به جان می خرم وبااراده باهاشون می جنگم چون اگر کم بیارم بازنده هستم و زندگی باختم.تا دلت بخواد شکست داشتم از مدلهای مختلف ولی عقیده دارم شکست یک تجربه هست.پدر و مادرم مثل والدین توبا هم مشکل داشتن و به خاطر بحثای اونا من داشوره دائمی دارم ولی دارم باهاش می جنگم.با کلاشهای ورزشی و تفریح سالم باهاش می جنگم نمی زارم موندنی باشه.پس مثل مرد پاشو وبا مشکلات بجنگ.این دنیا دار مکافات امدیم خودمون رو ثابت کنیم و بریم به خونه اصلیمون.مولامون علی می گه: نه از شادی های این دنیا زیاد هیجان زده بشین و نه از غصه هاش ناراحت .پس مشکلات جدی نگیرویاعلی بگو واز اول شروع کن.شاد باش وبه مشکلات بخند تا از رو برن.

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 بهمن 92 [ 20:26]
    تاریخ عضویت
    1387-12-17
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    6,260
    سطح
    51
    Points: 6,260, Level: 51
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    259

    تشکرشده 267 در 64 پست

    Rep Power
    27
    Array

    به: آیا من واقعا خوشبختم؟

    سلام دوست عزيز.خيلي خوبه كه درد ودل كردي و حرفاي دلت رو گفتي،گاهي در ميون گذاشتن دردها با ديگران كمي از بار سنگينش كم ميكنه.خيلي زود هستش كه بخواي نا اميد بشي،اكثر پسرهاي اطراف من بعد از سن 20 سالگي رفتن دانشگاه،مثلا داداش خودم 22 سالگي رفت دانشگاه و برادر شوهرم 24 سالگي،پس ذره اي فكر نكن كه دير شده و از پسش بر نمياي،مخصوصا الان كه ظرفيتهاي دانشگاه زياد شده قبولي در دانشگاه سراسري مثل قبل دور از انتظار نيست،فقط تصميم قاطع بگير و كوتاه نيا،ميدونم خيلي مشكل داري و خيلي سختي كشيدي اما براي رهايي از مشكلاتت بايد از يه جايي شروع كني،اول سعي كن روحيه ات رو دوباره بسازي و بعد با آرامش بيشتري برو جلو،ميتوني از ساده ترين راه يعني كتاب خوندن شروع كني،وقتي كتاب "معمار سرنوشت خود باشيد" تونسته تاثير مثبت داشته باشه پس چرا دوباره امتحان نميكني؟كتاب از اين نوع زياده،من چند تا پيشنهاد دارم ميتوني از يكيش شروع كني.
    سري كتابهاي به سوي كاميابي-آنتوني رابينز
    حكايت آنكه دلسرد نشد-مارك فيشر
    از حال بد به حال خوب_ديويد برنز
    داشته ها و نداشته ها-جان گري
    همه چيز با خدا ممكن است-م.حورايي
    تجسم خلاق-مترجم:گيتي خوشدل
    و...
    اميدوارم موفق باشي.

    \\/\\/\\/\\/___________________ به همین سادگی ، ثانیه ای مرد... قدر لحظاتت را بدان...



  10. کاربر روبرو از پست مفید dorsa65 تشکرکرده است .

    dorsa65 (سه شنبه 08 اردیبهشت 88)

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 شهریور 88 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1388-1-21
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    3,085
    سطح
    34
    Points: 3,085, Level: 34
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به: آیا من واقعا خوشبختم؟

    مثه اینکه یکی پیدا شد که مثه من کلی مریضی کشیده از مشکلات روحی !!!
    منم 8 تا بیماری گرفتم که منشا همش مشکلات روحی بود.
    سال گذشته ماهی چند بار وقت و بی وقت حالم بد می شد و یه راست بیمارستان (درمان سرپایی البته)
    من مشکلات بیشتری حتی داشتم، البته به جز شرایط خانوادم
    چیزی که باعث شده من الان هنوز نفس بکشم، داروی های اعصاب و روان بود با دوز بالا
    بهترین توصیه ای که بهت می تونم بکنم اینه که حتما بری پیش روان پزشک و دارو مصرف کنی
    نمی دونی وقتی دارو رو می خوری و بعدش گیج میشی و هیچی نمی فهمی چه حس خوبیه !!!!
    باور کن شوخی نمی کنم، امتحان کن حتما !!!
    در ضمن منم 20 سالمه

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 اردیبهشت 90 [ 01:17]
    تاریخ عضویت
    1387-10-03
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,225
    سطح
    35
    Points: 3,225, Level: 35
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آیا من واقعا خوشبختم؟

    از تک تک دوستان به خاطر دلداری های زیبا و راهنمایی های مفیدتون ممنونم. واقعا همتون مهربونید.
    من خودم روحیه ی خیلی بالایی دارم، کتاب هم زیاد خوندم و می خونم. اصلا هم دوست ندارم بخوام داروی اعصاب و این چیزا بخورم و بهشون عادت کنم. از "dorsa yanha" و "yes' هم تشکر می کنم.
    من همیشه به خودم روحیه میدم و اگه تا حالا زنده موندم علتش هم همینه، مخصوصا توی این 5 سال اخیر. اما مشکل من اینجاست که بعضی وقتها واقعا کم میارم. در واقع چون مشکلات من حل نشده باقی مونده، الان به جایی رسیدم که دیگه نمیتونم به خودم امید بدم. احساس می کنم فقط دارم خودمو گول میزنم. ای هم میدونم که باید مشکلات را حل کرد، اما من دیگه واقعا نمیدونم چطور باید این کار رو بکنم. همه جوره امتحان کردم ، ولی همیشه به در بسته خورده. تا جایی که الان اصلا فکرم به جایی راه نمیده و اگه فکری هم به سرم بزنه احساس می کنم که توهمی بیش نیست. همینطور که توی این چند سال این طور بوده.
    gole yas خانوم، خیلی ممنون برای دلسوزیتون. شاید چون من پسرم آزادی بیشتری دارم، اما شما که دخترین خوبیش اینه که نهایتش منتظر میمونید تا کسی پیدا بشه و شما را ببره. اما یه پسر اگه نتونه موفق باشه ( مدرک مناسب، شغل مناسب، پول، خونه، ماشین و ...) اونوقت دیگه معلوم نیست آیندش چی بشه.

    خلاصه اینکه از همدردی تک تکتون ممنونم، اما لطفا راهنمایی کنید که من باید چه کار کنم؟ اگه کسی میتونه یه راه مناسب و منطقی جلوی پام بزاره که من دیگه عقلم به جایی نمیرسه.

  13. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 89 [ 17:39]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    1,569
    امتیاز
    8,965
    سطح
    63
    Points: 8,965, Level: 63
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 502 در 230 پست

    Rep Power
    172
    Array

    RE: آیا من واقعا خوشبختم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siamak
    از تک تک دوستان به خاطر دلداری های زیبا و راهنمایی های مفیدتون ممنونم. واقعا همتون مهربونید.
    من خودم روحیه ی خیلی بالایی دارم، کتاب هم زیاد خوندم و می خونم. اصلا هم دوست ندارم بخوام داروی اعصاب و این چیزا بخورم و بهشون عادت کنم. از "dorsa yanha" و "yes' هم تشکر می کنم.
    من همیشه به خودم روحیه میدم و اگه تا حالا زنده موندم علتش هم همینه، مخصوصا توی این 5 سال اخیر. اما مشکل من اینجاست که بعضی وقتها واقعا کم میارم. در واقع چون مشکلات من حل نشده باقی مونده، الان به جایی رسیدم که دیگه نمیتونم به خودم امید بدم. احساس می کنم فقط دارم خودمو گول میزنم. ای هم میدونم که باید مشکلات را حل کرد، اما من دیگه واقعا نمیدونم چطور باید این کار رو بکنم. همه جوره امتحان کردم ، ولی همیشه به در بسته خورده. تا جایی که الان اصلا فکرم به جایی راه نمیده و اگه فکری هم به سرم بزنه احساس می کنم که توهمی بیش نیست. همینطور که توی این چند سال این طور بوده.
    gole yas خانوم، خیلی ممنون برای دلسوزیتون. شاید چون من پسرم آزادی بیشتری دارم، اما شما که دخترین خوبیش اینه که نهایتش منتظر میمونید تا کسی پیدا بشه و شما را ببره. اما یه پسر اگه نتونه موفق باشه ( مدرک مناسب، شغل مناسب، پول، خونه، ماشین و ...) اونوقت دیگه معلوم نیست آیندش چی بشه.

    خلاصه اینکه از همدردی تک تکتون ممنونم، اما لطفا راهنمایی کنید که من باید چه کار کنم؟ اگه کسی میتونه یه راه مناسب و منطقی جلوی پام بزاره که من دیگه عقلم به جایی نمیرسه.
    درود
    دوست عزیز بنده هم مدت بسیار طولانی است با یک بیماری لاعلاج که البته خدا رو شکر بیماری جسمی است و نوعی سردرد و چشم درد شدید و همیشگی است سر و کار دارم، عذاب می کشم و حتی شبها کمتر از یکی دو ساعت گااهی اوقات از شدت درد خواب دارم.(به ساعت پست گذاشتن من دقت کنید. در حالیکه من فردا باید 8 سرکار باشم) آسم(تنگی نفس شدید) دارم و اخیرا هم متوجه شدم ناراحتی هورمونی حاد تیروئید دارم. شاید باور نکنید ولی هیچ یک از اعضای خانواده من از بیماری تیروئید من حتی خبر ندارند. چون بنده در تهران تنها زندگی می کنم.
    مشکلات خانوادگی بسیار بدتری از شما هم دارم که در اینجا نمی گنجد.
    اینها را برای این گفتم که بدانید من درد شما را تا حدی می فهمم. درد روحی شما را هم تا حدی می فهمم. 2 بار خیانت دیده ام و این را در شرایطی تجربه کردم که بسیار عاطفی و حساس بودم و زیر بار فشار روجی آن خرد شدم. زیاده گویی نمی کنم در این رابطه. می خواهم از این بگویم که چه چیز مرا در زیر بار فشار رهایی داد. اتکا به خودم و نه به دستان و یاری دیگران!! زمانی برای اولین بار خیانت دیدم که چند ماهی به کنکور ارشدم مانده بود و تنهایی و دور از خانه بودن وبه موازات آن شدت بیماری جسمی من آزارم می داد. برای اینکه هم بتوانم بخوابم و هم درس بخوانم، 10 دقیقه چشمام رو روی همدیگه می ذاشتمو تا خستگیم اندکی گرفته شود و بعد دوباره 20 دقیقه مطالعه می کردم. به خدای لاشریک روزها حتی خواب نداشتم و این شیوه استراحت من بود!
    باور کن تا زمانی که نخواهی و دقیقا تو نخواهی از زیر بار این فشار خلاصی نخواهی یافت. بزرگ تر از این هستی که دست یاری دیگران را بطلبی. زانوهایت هر چقدر سست باشد اراده تو بسیار قوی تر از دستانی است که به سمتت می آیند.
    برادر گلم ،تو برای رهایی از مشکلت به شکنجه خود(رابطه عاشقانه) دست زدی!! و ندانستی که روح شکننده تو طاقت نمی آورد.
    از این دست بردار. قصدت هر چه باشد ابتدا باید خود را قوی کنی و سپس آن را انجام دهی. ازدواج در حال حاضر چاره کار تو نیست. ازدواج به تو قدرت نمی بخشد.قوی شو و بعد سمت آن قدم بردار. باور کن سخت نیست دوباره در کنکور شرکت کردن. خود را ملزم بدان که قبول شوی. و یقین بدان قبول می شوی. اگر بی این یقین قدم برداری به شکست می خوری. دنبال هیچ چیز نگرد. پاسخ به اینکه عدالت خدا کجاست به تو کمکی نمی کند. اگر خانواده ات را هم مقصر بدانی باز هم به تو کمکی نکند. قسم می خورم اگر و تنها اگر لحظه ای به جای تکیه بر این وآن و به جای نفرین خانواده به خودت یقین کنی سال بعد در دانشگاه سراسری قبول می شوی.
    من اولین سال دانشگاه سراسری خودم ماهها این طرف و آن طرف برای جلسه ای 2ساعته دربه در در آمورشگاهها 2000 تومان تدریس می کردم. الان باورت نمی شه که هیچ کلاسی زیر 20 هزارتومان هر ساعت نمی گیرم. به خدا شرایط من اگر بدتر از تو نبود بهتر از تو هم نبود. به خودت ایمان بیار و بلند شو. اون دختر و هیچ کس دیگه ای غیر خودت بهت کمک نمی کنه سیامک جان.
    برادرت سورنا

    این نصیحت برادرانه رو کامل می کنم. دوستت دارم و می دونم که موفق می شی.
    نخواه که برات دلسوزی بشه. تو سزاوار افتخار کردنی. اینو خودت یه روز می فهمی. دلسوزی من و اون دختر و خونوادت زخمت رو تازه نگه می داره. حق داری تو بین راهت سست شی. حق داری زانو بزنی. حق داری اشک بریزی. حق داری فریاد بزنی. اما حق نداری جا بزنی. تو سزاوار افتخار کردنی.

  14. 5 کاربر از پست مفید sorena_arman تشکرکرده اند .

    sorena_arman (جمعه 11 اردیبهشت 88)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.