می خواهم خوشبخت باشم اما نمی توانم ...
امروز وقتی مطالب این سایتو راجع به خوشبختی می خوندم احساس کردم واقعا به کمک احتیاج دارم پس لطفا کمک کنید .
یه جمله خوندم تو همین سایت " احساس خوشبختی شما بستگی به این دارد که تا چه اندازه فکر می کنید زندگی تان را در دست دارید " .
من هیچ وقت کنترل زندگی در دستم نبوده . هیچ وقت نتونستم کارهایی رو که دوست داشتم رو انجام بدم و هیچ وقت نتونستم پی اهداف و آرزوهام برم . چرا ؟ چون همیشه یک سری مشکل داشتم حالا چه با خودم و چه مشکلات بیرونی .
مشکلاتی مثل بی پولی ، گرفتاری های خانوادگی که در نتیجه بی پولیه و افکار خودم .
(همیشه گفتن آسون بوده و اما عمل کردن برام سخت بود).
اولین مانع من برای خوشبختی تخیلاتم بوده ، شاید باور کردنی نباشه اما من می تونم تو ذهنم هزاران داستان مختلف بسازم و بارها و بارها اونا رو برای خودم تکرار کنم . عین یه سریال که تا مدتها می تونی ذهنه منو در گیر کنه . پس با کوچکترین مشکل و ناراحتی به رویاهام پناه بردم و شروع کردم به ساختن داستان های رویایی با آدمهای فرضی و خیالی خودم . اونقدر که اون آدمها بخشی از زندگیم شدن و داستان سازی برام یه عادت . یه اتفاق یه فیلم یه حرف یه کس می تونن یه جرقه باشن برای من تا یه داستان تو ذهنم بسازم و خودمو مدتها باهاش درگیر کنم. همین باعث شد تو سالهای آخر مدرسه و درست موقع اولین کنکورم هیچ وقت تمرکز لازم رو نداشته باشم و در نهایت با قبولی در دانشگاه آزاد و مقطع کاردانی و با توجه به یه سری مشکلات خانوادگی (مرگ مادرم و حضور نامادری) و تشویق همه از بزرگترین هدفم دور شم . و متاسفانه وقتی که به خودم اومدم و خواستم جبران کنم مشکلات مالی گریبان گیرم شد.
دومین مشکل من برای خوشبخت بودن اینه که هیچ وقت نخواستم شروع کنم . همیشه یک شکست برای من کافی بوده تا برای همیشه خودمو کنار بکشم و دیگه دنبال اهدافم نرم . همیشه با گفتن دیگه خیلی دیره و نمی تونم و نمی شه خودمو کنار کشیدم و بازم برای آروم کردن خودم به رویاهام پناه بردم .
مشکلات مالی و گرفتاری های خانوادگی هم شده یه دلیل واسه تسلیم شدن از زندگی و سپردن خودم به تقدیر و سرنوشت و قسمت و خرافات .
تا اینجا کمکم کنید بازم ادامه داره ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)