و خوب می فهمم که بعد از ازدواج ظاهر طرف عادی می شه. اما مشکل اینکه هیچ رقبتی به با ایشون بودن ندارم. وقتی می بینمشون احساس کسالت می کنم.(خدا از من بگذره دست خودم نیست) احساس نمی کنم با یه مرد روبرو شدم حرکاتشون خیلی آروم و با نازه می دونید در کل من خیلی باانرژی و شاد و فعال هستم و تو ارتباطم با دیگرون این رو انتقال می دم اما با این شخص نه نمی تونم یعنی خیلی سختمه، اصلا درک کردنش مشکله... این که قدشون رو بهونه کردم واسه این که دلیلی پیدا نکردم...
در ضمن ایشون خودشون ارشد مشاور می خونن و کارشون مشاورست اما تحمل نه شنیدن را ندارند. بارها زمینه این کار رو فراهم کردم اما مجبور شدم بگم می خواستم شما رو بسنجم. از اول این احساس رو داشتم به خانوادم و دوستانم گفتم اما همه گفتن عادی می شه. اما بعد از گذشت ماها عادی نشده البته من هنوز جواب مثبتم ندادم و وقتی بحث جواب شده گفتم باید شناختم کامل بشه و کاملا با عقل به این نتیجه برسم نگرانی ایشون از نه شنیدن به خاطر مسائل مالیشون هست که می دونم با اینکه مهمه اما واقعا واسه من اهمیتی نداره و حرفی نداشتم. بارها هم گفتم، اما بنده خدا ترسش واسه اینه و خیلی هم تلاش می کنه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)