به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1387-12-28
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Red face میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    بنام دوست.
    سال جدید رو به همگی دوستان تبریک میگم.من دانشجوی ترم 2 کارشناسی نرم افزار هستم.2 ترم 2 دیگه درس دارم.
    چون شمال کشور درس میخونم با هواپیما تردد میکنم.تهران ماهشهرو 1 ساعته میرم.
    بعد از 3 ماه داشتم برمیگشتم.خوزستان همیشه هوا خاک و باده.خلاصه من ساعت 2 رسیدم فرودگاه و تا ساعت 5
    صبر کردم.پروازا همه کنسل شد.روی مارلیکه کرج پیش یکی از دوستان مجردم.صبح ساعت 4 راه افتادم سمت مهرآباد.
    کارت پروازو گرفتم سوار شدم.
    یک صندلی کنار من خالی بود.یک خانم رو آوردن کنار من.من یک مقدار معذب شدم ولی طبق معمول حرف خودم اومد
    تو ذهنم.یعنی اینکه ایمان این هم مثل خواهرت میمونه.
    یک کلاغ کوچولو برا بهار دختر خواهرم خریده بودم.با چسبونکی که داشت وصلش کردم به شیشه هواپیما و گه گاهی باهاش بازی می کردم.
    یک لحظه بمن گفت : آقا کلاغتون روی خیلی دوست دارید؟
    گفتم بله.اینو برای بهار گرفتم.خیلی بهارو دوست دارم.صداش میزنم بها خه سه
    این اولین قدم شد.باهم صحبت کردیم تا ماهشهر.بیشتر گذاشتم این خانم صحبت کنه.دیدیم که یک جورایی مثل هم هستیم.
    اون هم از مجردیش شاکی بد مثل من.اون هم دوست داشت ازدواج کنه.ولی حانواده بهر حال یک جورایی باید در جریان می بودن.
    شماره رو از ایشون گرفتم.هم موبایل هم منزل ، البته بنده خدا تو رودروایسی گیر کرده بود.
    من خیلی آدمه راحتی هستم.بچه های آخر خانواده همیشه اینطور هستن.شاید فقط من اینطور باشم.نمیدونم به خدا.
    خلاصه عزیز دلم، 2 روز بعد که به ایشون اوین تماسو حاصل کردم ، فکر کرده بود که قضیه منتفی شده.ولی خوب یک جورایی خوشحال شد که تماس گرفتم.البته شماره ها رو به این نیت گرفته بودم که مادرم تماس بگیره ولی چون 6 ماه بدنیا اومدم خیلی عجولم.
    چند روی گذشت تا بستر رو فراهم کردم.مادرم با دختر خانم صحبت کرد.و اون خانم گفتن که لازمه اینکه با هم در ارتباط باشیم اینه که شما و خواهر من باهم صحبت کنید.مادرم تاکید داشت که ما بصورت قراردادی و سکرت باهم در ارتباط باشبم.
    خواهر بزرگ ایشون در جریان بود.و همچنین خواهر کوچکشون.
    قرار گذاشتیم امروز با مادرم به دیدار ایشون و خانواده بریم که متاسفانه در نطفه خفه شد.
    چرا؟
    بدلیل استرسهایی که از طرف من و خواهر ایشون که به هر دو طرف وارد شد.
    من فارس هستم.اون خانم عرب بودن.
    من 6 ماه کوچکتر از اون خانم بودم.درس اون خانم تمام شده بود و خانواده فکر میکردن شرایط ازدواجیش بهتر از منه.
    از لحاظ ظاهر مادرم ندیده بود و مرتبا به من استرس وارد می کرد.
    تااینکه تمام آیتما رو آوردم روی کاغذ و با ایشون در میون گذاشتم.دو طرف یه مقدار هنگ کردیم.
    گفت خواهرم هم راضی نیست ولی اینو نمی تونم فراموش کنم که بمن گفت اگر فرد مورد نظرم شما باشید و اون توانیایی ها و پتانسیل ها در وجود شما باشه ، به شما مهلت میدم تا خودتو بگشی بالا.
    ولی خواهر این خانم در اولین تماس تلفنی مهلت صحبت کردن به مادرم نداد و گفت که خواهرم دکتره خواهرم دکتره.
    ایشون بیناییی سنجی خوانده بودن.
    خوب من هم مهندس کامپیوترم.
    میگفتن که کسی که خواست بیاد خواستگاری باید دستش تو جیب خودش باشه.
    حالا انگار من رفتم دزدی یا دستم تو جیب مردم بود.خوب کی بهتر از پدر و مادرم که حاضرن لقمه توی دهانشون رو در بیارن و توی دهن من بگذارن.
    جسارتهای خواهر ایشون یکمقدار سنگین بود.
    دختره بسیار امروزی و آپ دیت بود و درک میکرد ولی مرتبا خواهر ایشون به مادر من میگفت شما باید با بچتون صحبت کنید که احساساتی نشه و با احساسات دیگران بازی نکنه.
    خدایا منو ببخش اگر با احساسات کسی بازی کردم ولی کسی رو که با احساسات من بازی کنه نمی بخشم.
    قطع شد.
    چند روز پیش دوست داشتم ببینمش.خیلی اسرار کردم.رفتم در خونه ایشون.توی چشاش پیدا بود که علاقه داره.من هم همینطور.
    ولی خدایا کجایی که بداد جوونا برسی.
    همیشه سخت گیریهای خانواده و تجمل گراییاز قبیل داشتن جیب پر پول و ماشین و خونه وصل دو جوون رو به تعویق میندازه.
    قسمت من توی حرفها و زیر پاهای خواهر ایشون و البته مادر خودم ، له شد.
    نمیدونم چی بگم دیگه.فقط کاش زمین باز میشد و منو میبلعید.
    از زندگی مجردی سیر شدم.
    دیگه طاقت ندارم.

    حالا نمیدونم با توجه به اینکه خداحافظی کردیم باز هم امیدی هست؟
    شماره همدیگه رو داریم.من که جرات نمیکنم و روم هم نمیشه دیگه تماس بگیرم.
    چیکار کنم دوستان؟
    کجاست یاری کننده ای که مرا یاری دهد.
    در رابطه با چقدر او را دوست داری:
    دختر نازی بود.از لحاظ ظاهری متوسط بود.ولی صدای زیبا و تفکرات زیبایی داشت.5 ماهی از من بزرگتر بود.دختر پخته ای بود.ولی نمیتونم بگم که خیلی خیلی اورا دوست داشتم.چون عشقی و رابطه آنچنانی بین ما حکم فرما نشد.
    فرار از تنهایی : آنچنان احساس تنهایی نمیکنم ولی از بودن همسر در کنارم لذت می برم.چرا دروغ بگویم.
    ارضا جنسی : بله.یکی از موارد ارضا جنسی است .نمیتوانم به سراغ زن بازی و زنا کاری بروم.فرهنگ و اصالت خانوادگی از این کار من جلوگیری میکند.
    تربیت درست پدر و مادر.ولی چه بهتر آن کس را که میخواهم با او رابطه جنسی داشته باشم ، همسرم باشد.
    رابطه جنسی خیلی مهم است.خیلی مهم.این را به خانواده گفته ام.من آدم راحتی هستم.حتی درباره شب زفاف هم با خانواده صحبت میکنم.یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید.
    فوق العاده راحت هستم.
    تشکیل خانواده : خیلی برایم مهم است.همین الان هم فکر میکنم از دین و دنیا بواسطه ازدواج نکردن ، عقب افتاده ام.
    دیر شده.صبری نتوانم کرد.
    انگیزمو از دست دادم.الان تنها دلخوشیم فقط ازدواجه که هنوز انجام نشده .بهترین انگیزه همسر و بار مسئولیت او بر دوشم است
    از احساس مسئولیت کردن لذت میبرم.
    ولی فعلا : چو تخته پاره بر موج ....رها رها رها من ....
    سطح خانواد:
    ما فارس هستیم .آنها عرب.اقفصاد خانواده دو طرف خوب است.
    من خونه دارم.ملک پدری هم دارم.الان هم همه امکاناتی دارم.بهترین زندگی هم در دوران دانشجویی در بابلسر به صراحت میتوانم بگویم مال من است.بریز بپاشم زیاده.راحت میتنم یک همسرو اداره کنم تا زمانیکه برم سر کار.
    پدر مادرم هرچه دارند مال من است.
    من بچه آخرهستم.
    بهرحال اعراب با فارس ازلحاظ فرهنگی مقداری فرق میکنند.مادرم از این مسئله بسیار نگران بود.
    رضایت خانواده:
    خوب مادرم اورا ندید ولی با صحبها ییکه با وی داشت راضی بود.
    ولی خواهر ایشون مهلت صحبت کردن ه ما نداد.و فقط مگفت پسر شما احساساتیه .خواهر من دکتره
    ولی من و دختر از هم راضی بودیم.نه اون بدش می اوومد نه من.
    تا چه حد شناخت :
    شناخت کامل نداشتیم.ولی احساس خوبی نسبت به هم داشتیم.دو طرف خانواده پاکی هستیم.این از اعتماد دو طرف حاصل شد.
    خدا را شکر.الحمدالله علی کل نعمه.
    نقش مادری:بله میتوانست یه مادر خوب و مسئول باشد.همچنین یک همسر مسئول و دوستدار خانواده.
    دختر متین و با اخلاقی بود.
    خیلی ناراحتم.
    الان البته با همصحبتی یک مقدارآروم شدم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1387-12-28
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    کجاست یاری کننده ای که مرا یاری دهد؟

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 94 [ 18:19]
    تاریخ عضویت
    1387-11-24
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    114

    تشکرشده 116 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    سلام دوست عزیز
    شما چقدر عجول هستین. تازه 24 سالتونه و اوج جوونی...... چه بسا موقعیتهای بهتری براتون پیش بیاد.......... اینکه شما یه دختری رو دیدین و ازش خوشتون اومده که دلیل ازدواج نمیشه .........مسئله یک عمر زندگیه بهتره خوب فکر کنین و همه ی جوانب و در نظر بگیرین و بعد تصمیم بگیرین.........

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    باز هم سلام دوست عزیز ایمان جان.....
    من از طریق پیام خصوصی وظیفه خود را انجام دادم و راهنمایی کردم.....
    اما به نظر بنده هم کمی زود هست و عجله در این کار صلاح نیست....اما انشالله مبارک است

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1387-12-28
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    فدای تمامی دوستان.
    خوب است.حالا راضی شدم و دلم خوش شد.
    ماچ.ماچ.ماچ.
    تقدیم به تمام دوستان.

  6. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    سنی نداری برادر . عجله نکن و زندگی را تجربه کن و با کوله باری پر تجربه به استقبال زندگی زناشویی برو . موفق باشی

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1387-12-28
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    آنی جان متشکرم
    اول و آخر یار

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 آبان 89 [ 08:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-01
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    سلام دوست عزیز
    مطلب شما را خواندم و به یک نکته فقط اشاره می کنم و تجربه چند نفر از دوستان و آشنایان را در اختیار شما می گذارم.
    از نظر دوستانی که متاهل بودند و زن و مرد هم سن بودند مشکل یکسان نبودن دید به مسائل زندگی وجود داره.
    وقتی که دختر همسن با پسر باشه و یا بزرگتر از پسر باشه مسائلی که دختر میتونه ببینه پسر نمیتونه ببینه و یا درک بکنه.
    به نظر دوستان همیشه چند سالی بهتره دختر کوچکتر از پسر باشه.
    نه اینکه بگم همو دوست نداشته باشند و با هم ازدواج کنند نه منظورم این نیست
    ممکنه پسر و دختری با هم آشنا بشوند و خیلی همو دوست داشته باشند ولی به دلیل همسن بودن و یا بزرگتر بودن دختر یک سری مسائل در ادراک پسر نمیگنجه و زیر بار یک سری دیدگاه ها که دختر از زندگی داره نمیره.
    امیدوارم توانسته باشم منظورمو براتون بنویسم
    به امید شادی و سلامتی در سال جدید برای شما و دوستان در این سایت
    بیا زیر باران بیا جان بگیریم
    کمی بوی نم بوی انسان بگیریم
    http://www.hamdardi.net/images/smilies/72.gif

  9. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1387-12-28
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    3,332
    سطح
    35
    Points: 3,332, Level: 35
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میخام ازدواج کنم.شرایطم یک مقدار سخته.پسر 24 ساله

    سلام رامبد جان.با چند تا از دوستان مشاوره کردم.خیلی خیلی به من لطف داشتن.حتی از لحاظ روحی هم به کمک می کنند.
    نظر شما نظر خانواده منه.شما هم از اعضای خانواده من هستید.صمیمانه از شما سپاسگذارم.
    اگر روی روزگاری مدیر سایت همدردی رو ببینم اول دستش رو می بوسم بعد خم میشم پاشو میبوسم.
    واقعا خدا رحمت کند پدر و مادر ایشان را ، چه در این دنیا و چه در آن دنیا.
    حرفهاتون امروز بیشتر هر روز دیگه درک میکنم.
    اول و آخر یار...


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دست دادن دختر به پسر عمو و پسر خاله ها
    توسط Amir ali1234 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 فروردین 97, 12:35
  2. تیکه انداختن پسرم وسط کلاس درس...بازیگوشی بی اندازه پسرم
    توسط آرام دل در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: جمعه 18 مهر 93, 00:57
  3. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 خرداد 92, 09:21
  4. علاقه ی شدید پسر به پسر از نوع دیوانه وارش
    توسط hadimoradi38 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 آبان 90, 10:09

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.