]سلام من هم ميخوام در مورد خواهرم بنويسم كه همش به فكرش ام ما چند خواهر و برادريم همشون ازدواج كرده بودند و من و خواهرم ه ميمونديم ه از من خيلي خوشكله واقعا خوشگله اون از من كوچيكتر بود خيلي خواستگار داشت اما من نداشتم تحت فشار شديدي بودم چون شهرستان ما تا خواهر بزرگه نره كوچيكه نبايد بره همش به فكر خواهرم بودم كه من سد راهش شدم بالاخره به اولين خواستگارم جواب مثبت دادم كه بعدا هم در مورد زندگي خودمون براتون مينويسم و خواهرم هم با اينكه خواستگاران خيلي خوبي مثل مهندس و كارمند بانك .... داشت اما اون عاشق ل شده بود كه راننده بود و وضعيت مالي خوبي نداشتند و تحصيلاتش سيكل و چون پدر و برادرش فوت كردهاند از مادرش و دوتا بچه برادرش اون مراقبت ميكرد ااما خواهرم دانمشگاه ديده بود هر چه كرديم تا از تصميم ازدواج با اون منصرف شه نشد :302 پدر و مادرم با چشماني گريان راضي شدند كه خواهرم با اون ازدواج كنه حالا دو سالي است خواهرم خونه بخته اما همش ناراحتي اش را ما ميكشيم چون در امد شوهرش خوب نيست و وخواهرم همش كار ميكنه اا جالب اينجاست كه نه پولي واسه پس اندازشون باقي ميمونه و نه اصلا به فكر پس اندازند همش ولخرجي شوهرش همش به مادرش و اون دوتا بچه ميرسه و خواهرم هم كرايه خونه و خرجي خونه ويا تو گشت و گذارند هرچي درامد دارند دود ميكنند ميره هوا چند بار به خواهرم گفتم تا كي ميخواين كرايه نشين باشين پس انداز بكنيد ميگه من از صبح تا شب جون ميكنم اونم ل خرج بچه برادرش و مامانش ميكنه من چرا قناعت كنم خوب منم اون چه كه دوست دارم ميخرم و كيف ميكنم ناگفته نماند كه نزديك به سه چهار ميليون هم بدهكارند نمي دونم اخرش چي ميشه تا كي ميخوان اين روال را ادامه بدن از طرف ديگه بعد از ازدواج خواهرم حداقل ماهي يه خواستگار داره اونم خواستگارهاي خوب فكر ميكنن خواهرم مجرده خونوادشون ميرن محل كار خواهرم تا اول اون را جريان بزارن بعد خونمون واسه خواستگاري بيان بعد كه ميفهمن متاهل معذرت خواهي و.... از حرفهاي خواهرم متوجه شدم كه از ازدواجش پشيمونه مي ترسم اخر سري اين خواستگارا كار دستمون بدن بگيد طفلك خواهرم با اين زندگي اش چيكار كنه با نداري چيكار كنه [/b]
علاقه مندی ها (Bookmarks)