سلام به همه بچهای این فریوم می خوام از مشکلم بگم و راه حل های شما ها رو بدنم
من الان حدودا یک ترم که از یکی از رشته های مهندسی از یک دانشگاه خوب فارق التحصیل شدم .22.5 سال دارم. سال دو که بودم یه کی از اقایون سال 3 از من رسما تقاضای ازدواج کرد و تو جلسه دوم با خواهرشون اومدند من اون زمان به دلیل سن کمی که داشتم ازدواج رو زود دونستم و جواب نه دادم . اون فرد فوق العاده با استعدادی بود سال سه که بودم مجددا این موضوع رو مطرح کردند .هم خونواده من هم ایشون کاملا از موضوع خبر داشتند من مجددا به دلایلی جواب نه دادم ولی اون واقعا عاشق بود و من رو واسه ازدواج می خواست .بعد از چند ماه وقتی نتایج ارشد رو دادند رتبش عالی شده بود باز هم اومد و من این دفعه جواب + دادم و بعد خونوادهامون یه ملاقات غیر رمی داشتد و اون ها هم از هم خوششون اومده بود. و...
توی طی حدودا این یک سال ونیمی که با هم بودیم(الان همه چیز به هم خورده) همدیگرو دوس داشتیم ولی دعواهای بچه گونه گیرهای الکی زیاد به هم می دادیم خونواده اون از این دعواها بعضی وقت ها خبر دار می شدند ولی خانواده من نه .من نمی گذاشتم بفهمن چون اون وقت با این ازدواج مجالفت می کردند . تابستون امسال که درس من تموم شد قرار بود خواسنگاری رسمی
صورت بگیره ولی خونواده اون به دلیل این که گفتن شماها با هم زیاد دعوا می کنین باید صبر کنیم ببینیم خودتون اخر به تفاهم میرسین بعد یه اقدام رسمی . خوانواده من که فقط میدیدن اون ها کار رسمی انجام نمیدن رابطه ما رو محدود کردند و از اول مهر امسال به کلی قطع شد اخر شهریور یه ملاقات کوچیک با هم داشتیم و قرار شد من برگردم شهرمون واسه ارشد بخونم و واسه عید اون خونوادش رو راضی کنه . تو این مدت فقط ارتباط email با هم داشتیم و اونم کم واسه من خیلی سخت بود ولی تحمل کردم و کنکور رو هم بد ندادم ولی بعد از کنکور یه mail بهم زد که من تو این مدت که تو نبودی خیلی زجر کشیدم پیش مشاوره رفتم و.. خوانوادهام مخا لفا ما زیاد دعوا کردیمو نمی شه این ازدواج صورت بگیره با یکی از دوستاش که حرف زدم گفت خیلی بش فشار اومده واحدهاش رو حذف کرده همش افسرده بوده و الان زور خونوادش بیشتر از اونه. من شوکه شدم نمی دونم چی کار انم اصلا فکرشم نمی کردم این جوری بشه چند بار سعی کردم تلفنی باش حرف بزنم ولی برخورد خوبی نداشت اول ش دو تامون پشت تلفن گریه می کردیم ولی بعدش اون محکمتر شد می گفت نمی شه کاریش کرد.
من یه بار غرورم خورد شد دیگه نمی خوام تکرار شه نمی دونم باید چی کار کنم اون پسر خوبیه این رو همه می گن نمی فهمم چش شده نمی دونم چی کار کنم. تو دو تا شهر مختلفیم نمی تونم ببینمش تازه اونم حاضر نیت بیاد میترسه بیاد و یاد قدیما بیفته
واقعا الکی الکی زندگیمون از هم پاشید نه من نه اون اهل دوستی و خوش گذرونی نبودیم پی درس و این چیزا
الان من باید چی کار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)