دیوان فروغ فر خزاد
نمیدانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
*****
ز جمع اشنایان می گریزم
به کنجی میخزم ارام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرانه بستند
از این مردم که شعرم شنیدند
برویم چون گل خوشبو شکفتند
ولی ان دم که در خلوت خود نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که میسوزی از این بیگانگیها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگیها:(
به خدا نگویید مشکلات بزرگی دارم به مشکلات بگویید خدایم بزرگ است
علاقه مندی ها (Bookmarks)