به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    4,447
    سطح
    42
    Points: 4,447, Level: 42
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +جریان زندگی

    سلام
    اکثر دوستان در جریان زندگی من هستند ولی این جا باز به صورت خلاصه و جمع اوری مینویسم که دوستانی که من رو نمیشناسن اشنا بشن و دوستانی هم که در جریان هستند جمع اوری مطالب رو بخوانند.
    اختلافی با پدر و مادرم داشتم که داشت به اختلافات خانوادگی شدید کشیده میشد ولی زود به خودم اومدم و به کمک همه دوستان خودم رو جوع و جور کردم.حس تنفری بود نسبت به پدرم برای خود رای و خودخواه بودنش و حس تنفر شدیدتری نسبت به مادرم بود برای این که من رو همیشه به پدرم فروخت روزی همین جا عهد کردم(نت برداری از همدردی هم هست)که به هیچ عنوان دیگر مسایلی که من رو به این حس تنفر رسونده بود رو به یاد نیارم به زبون نیارم که نیووردم به همین دلیل ارومتر شدم راحت تر میتونم با پدرم حرف بزنم راحت تر میتونم از کنار مادرم رد بشم و روابطم با کل خانواده مادری و پدری عالی شده یاد گرفتم باید با هرکس اون طور که اون میخواد رفتار کنم تا دوسم داشته باشن ولی در درجه اول باید اونی باشم که خودم میخوام تا خودم رو دوست داشته باشم چون تا من از خودم لذت نبرم هیچ کس نمیتونه منو دوست داشته باشه.......
    20سال سن دارم دانشجو رشته برق بودم که انصراف دادم و مشغول به کار در شرکتی بودم به عنوان مشاور که استعفا دادم الان رشته معماری داخلی میخونم و با چند نفری در مورد کار صحبت کردم میدونی فرق این دفعه با دفعه قبل چیه؟من این رشته و کار رو دوست دارم ازش لذت میبرم براک نوعی سرگرمیه ولی قبل حرص و طمع پول داشت دیوونم میکرد همش مثله سگ میدویدم تا پولی داشته باشم جایگاه محکمی در اجتماع داشته باشم ولی وقتی به خودم اومدم دیدم اصلا من یه دختر نیستمشدم یه مرد خشن و جدی ولی از درون حس زنانه خودم رو دوست داشتم بعد از کلی سبکو سنگین و خواندم تجربیات افراد همدردی تصمیم گرفتم دختر درونی خودم رو بیدار کنم......
    با مردی اشنا شدم که 14 سال به من تفاوت سنی داره(لازم به ذکرهکه من این تفاوت رو از اول میخواستم کلا در روابط زن و مرد تفاوت سنی رو از خیلی وقت قبل میپسندیدم)و تجربه یک زندگی ناموفق داشته و یک پسر کوچولو.حالا علامت سواله که تو دختر با این سن و سال چرا این دردسر رو میخوای به جون بخری؟؟؟؟؟؟؟؟مگه عقلت رو از دست دادی؟میدونی چه قدر موقعیت های خوب داری؟
    ولی الان دم عیده و داشتم اتاق تکونی میکردم توی خودم هم جنجالی بود چون 2 بار تا حالا از این راه دنده عقب زده بودم ولی همش شک و تردید و دودلی بودم....به کاغذهام که رسیدم یه پاکت نامه دیدم روش هم با خط حودم نوشته بودم سارا جان تولدت مبارک اصلا یادم نبود چیه باز کردم دیدم یه نامه 4 ورق کاغذه باز کزدم شروع کردم به خوندن تاریخ بالای نامه میشد یک سال پیش 10 روز قبل از اشنایی من و رضا اون نامه ایی بود به خدا که نوشته بودم پر از درد و دل بود و در اخر نوشتم خدایا به هیچ احدی اجازه نده وارد زندگی من بشه مگر اون که مرد زندگی منه خدایا من نمیخوام جوونی بازی کنم من میخوام زندگیو خانواده خودم رو داشته باشم خدایا من میخوام برای زندگیم زحمت بکشم ولی مرد خودم رو در همه مسایل ساختن زندگی کنارم داشته باشم خدایا من هر جور باشه چون میدونم تو به درونم اگاهی از همین الان قبول میکنم و همه زحماتش رو به جون میخرم ولی خدا اجازه نده ادم ها بیان و برن خودت بزار سر راه زندگیم.وقتی خوندم نفسم داشت بند میومد با این که یک هفته ایی از عمل چشمم گذشته بود و اجازه اشک و عصبی شدن نداشتم ولی مثله ابر بهار گریه میکردم که من عجب ادمی هستم خودم از خدای خودم خواستم ولی حالا داشتم خودم رو برای خواسته ایی که خدا بهم داده گلایه میکنم...من و رضا رابطه بی نظیریداشتیم همه به ما حسرت میخوردن ولی بخاطر سردرگمی و کلافگی من بین ما خیلی فاصله افتاد و ناراضی بودن پدرم هم روش رضا که میخواست برای ازدواج با پدرم صحبت کنه ولی پدرم تن به این صحبت نداد همه این ها و فوت پدر بزرگم و عذادار شدنم دست به دست هم داد و بعد از یک سال همه این مسایل و کلی مسایل جزیی دیگه بین ما فاصله انداخت.رفتم امامزاده با این که ظاهر مومنی هم من ندارم ولی رفتم با خدا دوباره عهد کردم که هیچ شک و تردید و دودلی به خودم راه نمیدم هیچ وقت و به هیچ عنوان و در این راه ثابت قدم میمونم روز به روز رضا داره ارومتر میشه با این که الان ایران زیاد نیست ولی باز هم ما نسبت به موقعیت و اختلافاتی که داشتیم با هم خوبیم.پدرم دیگه جلوی من رو نمیگیره و راحت در مورد رضا صحبت میکنه حتی جاهایی غیر مستقیم از من دفاع هم میکنه البته با من مستقیم حرفاش رو نمیزنه احساس میکنم منتظره منه ولی ته دلم میترسم..مشکلاتی که با رضا دارم و این که چه طور دوباره برای ازدواج بندازمش جلو در حالی که پدرم اون رفتار رو کرده و این که رضا به من گفت هر وقت پدرت قبولم کرد من جلو میرم...حالا بین این دو نفر گیر کردم و این که وسط درس و دانشگاه یه وقت رضا بگه باید بیای کشوری که اون زندگی میکنه....
    در کل من میخوام راه واحد زندگیم رو سر و سامان بدم و بسازم ولی راهشرو پیدا نمیکنم........دوست دارم از نظر شما دوستان هم استفاده کنم و یه تصمیم جامع و کامل بگیرم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 اردیبهشت 88 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1387-10-21
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    3,830
    سطح
    39
    Points: 3,830, Level: 39
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    سلام
    خیلی ممتن کامل و طولانس بود
    به نظر من با اون کسی ازدواج کن که از ته دل دوستش داری و سنش هم به سن شما می خوره و پدر و مادرت هم راضی به ازدواج تون باشند موفق باشید

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    4,447
    سطح
    42
    Points: 4,447, Level: 42
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    ولی رفتم با خدا دوباره عهد کردم که هیچ شک و تردید و دودلی به خودم راه نمیدم هیچ وقت و به هیچ عنوان و در این راه ثابت قدم میمونم
    لازم به ذکرهکه من این تفاوت رو از اول میخواستم کلا در روابط زن و مرد تفاوت سنی رو از خیلی وقت قبل میپسندیدم
    در کل من میخوام راه واحد زندگیم رو سر و سامان بدم و بسازم ولی راهشرو پیدا نمیکنم........دوست دارم از نظر شما دوستان هم استفاده کنم و یه تصمیم جامع و کامل بگیرم

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    338
    امتیاز
    4,957
    سطح
    45
    Points: 4,957, Level: 45
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 286 در 92 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: جریان زندگی

    ساراجون سلام
    من هرموقع تاپیک تو رو میخوندم پشت همه ی ماجراهایی که برات پیش اومده بود و میشد فهمید که اشتباهات زیادی داشتی(که البته بعضی هاش به خاطر سن و کم بودن تجربه هات بود)یک چهره محکم و جسوری رو میدیدم.
    این خیلی خوبه که تو تغییرات مثبتی هم دراین مدت داشتی و بهتر از همه اینکه خودت و خانوادت رو بیش از پیش دوست داری.
    اگر میبینی که واقعا رضا رو انتخاب کردی و تردید زیادی هم نداری بهتره که از خوبیهای رضا که باعث شده انتخابش کنی برای خانوادت بیش از پیش باز گو کنی،خب الان هم که صحبت کردن درباره ی رضا در خانواده برات میسرشده،مطمئنا هر پدر و مادری خوشبختی فرزندشون رو میخوان
    در این بین رضا هم باید ودشو نشون بده و کاری به این نداشته باشه که آیا پدرت اونو به عنوان دامادش قبول میکه یا نه،یعنی شهامت داشته باشه که به خاطر تو بارها با پدرت روبرو بشه و خودش رو به خانوادت بشناسونه
    در مورد زندگی کردن در خارج از کشور هم خب اگر تو اصلا نمیونی از الان بهش بگو تا بعدا برات مشکل ساز نشه
    [align=justify][align=center]
    [size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
    این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align]
    [/align]

  5. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    4,447
    سطح
    42
    Points: 4,447, Level: 42
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    امریم عزیز من دقیقا با شما موافقم و حرف حساب من هم همینه ولی دوست ندارم خیلی ساده و بی حساب برم جلو.....به هر حال روابط من و خوانوادم مثله چینی شکستس باید باهاش با احتیاط رفتار کنم که دیگه این دفعه نشکنه.میخوام با هر دو طرف(رضا و پدرم)محکم حرفام رو بزنم ولی اول کدوم؟در چه حد جلو برم؟حرف ازدواج باشه یا اینکه با هم جور کنمشون؟مشکلاتی که در رابطه با رضا داشتم باعث شد به حرفام کم حوصله بشه خودش میگه حرفات تکراری شد و تهاجمی و منم یه جور باید بهت بگم که این کارت ناراحتم میکنه حالا چه طور باید باهاش بعد این مدت جدی حرف بزنم که اون حس بهش دست نده؟میبینید طرح سوال من راحته ولی توش کلی احتیاط داره و پیچیدگی.....اقایون تالار دوست دارن طرف مقابلشون وقتی میخواد در مورد هدف رابطشون صحبت کنه چی بگه؟پدرهای تالار دوست دارن دخترشون چه طور بیاد فردی که برای ایندش انتخاب کرده رو مطرح کنه؟

  6. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    4,447
    سطح
    42
    Points: 4,447, Level: 42
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    برام جالبه این تالار بازدید زیادی داشته ولی کسی جوابی نداره حتی اقای سنگ تراشان

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 فروردین 92 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1387-9-07
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,142
    سطح
    40
    Points: 4,142, Level: 40
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    284

    تشکرشده 289 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    سارا جون این که تو انتخاب خودتو کردی کاملا از نوشته هات مشخصه ....اینکه تو مرد زندگیتو انتخاب کردی هم مشخصه ...باید بدونی وقتی ازدواج کردی اگه اونو دوست داری باید باهاش تا کوه قاف هم بری و بهونه نیاری ......درسو مشقت هم ببر اونور آب بالاخره یه چیزایی تو زندگی در اولویت هستند بنشین و برای خودت اولویت بندی کن ....اقا رضا هم اگه واقعا دوست داره باید بیاد مرد و مردونه پیش پدرت خیلی محترمانه درخواستشو عنوان کنه ...بابا جون بالاخره تو عرف جامعه ما هر کسی وظیفه ای داره ..تو مسائل ازدواج منظورمه ...تو هم که میگی پدرت تقریبا موافقه باهاش دوستانه حرف بزن عزیزم ....و مسئله رو مطرح کن ایشااله همه چیز همونطوری که خودت می خواهی درست میشه .....

  8. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    4,447
    سطح
    42
    Points: 4,447, Level: 42
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    اقایون تالار دوست دارن طرف مقابلشون وقتی میخواد در مورد هدف رابطشون صحبت کنه چی بگه؟پدرهای تالار دوست دارن دخترشون چه طور بیاد فردی که برای ایندش انتخاب کرده رو مطرح کنه؟

  9. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    338
    امتیاز
    4,957
    سطح
    45
    Points: 4,957, Level: 45
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 286 در 92 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: جریان زندگی

    سارا جان به نظر من اول به رضا بگو اگر اون هم میخواد این وصلت سر بگیره پا پیش بذاره و با پدرت صحبت کنه ،از اون به بعده که تو میتونی روی اون حساب باز کنی و بشینی با پدرت در موردش صحبت کنی در مورد صحبت کردن در مورد هدف اینده هم آقایون باید پا پیش بذارند و هدفشون رو بگند بعد خانم ها...
    [align=justify][align=center]
    [size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
    این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align]
    [/align]

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اسفند 89 [ 17:38]
    تاریخ عضویت
    1387-12-02
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    3,798
    سطح
    38
    Points: 3,798, Level: 38
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 56 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جریان زندگی

    در هر حال من ابراز خوشحالي ميكنم كه مسير رو پيدا كرديد
    خدا رو شكر


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.