[/font][font=Tahomaسلام به همه دوستان
برای من مورد پیش امدی که خیلی دلم می خواد با کسی مطرح کنم و از این احساس حقارت و تنهایی دربیام که با این سایت اشنا شدم .
حدودا 4 ماه پیش تو یک شرکت استخدام شدم بعد از یک ماه یکی از اقایون با من رابطه صمیمی برقرار کرد بعدش شماره تماسمو خواست اول گفتم نه ولی بعد بهش دادم فرداش خیلی پشیمون شدم که چرا این کار رو کردم یک اس ام اس فرستادم با این عنوان برای چی می خوای با من در ارتباط باشی در جواب (شاید با هم فامیل شودیم ) اول فکر کردم قصد اذیت داره می خواهد از اینکه من مجرد اخساساتم سو استفاده کنه ولی بعد بهش اعتماد کردم رابطه ما شروع شد بعد ازاون گفت مادرم بیاد خونتون گفتم صبر کن الان نه محرم بود به مامان از اول گفته بودم جریان رو این اقا پیشنهاد داد که با هم حرفهامون رو بزنیم یا اینکه مادرش بیاد از مادر بخواد که ما باهم صحبت کنیم بریم بیرون حرفهامون رو بزنیم گفتش که خواهر و برادرشم به این صورت ازدواج کردم مامان موافقت کرد که ما حرفهامون رو بزنیم بعد مادرش بیاد ما رفتم بیرون حرفها مو رو زدیم و به نتیجه رسیدم گفت مادرم بیاد گفتم باشه مامان گفته فعلان رو تشریف بیارن تو مامانش امد همدیگه رو دیدم نظرش مثبت بود و شرایط ازدواجمون هم هرکدون که به نتیجه میرسیدم البته خانواده ها در جریان بودن اعلام می شد و انها هم موافق بودن البته رابطه ما تو شرکت ادامه داشت روزها وقت ازاد رو درباره برنامه هامون صحبت میکردیم و به هیچ مشکلی بر نخوردیم تا نتیجه لازم رو گرفتیم یک رو ایشون امدن خونه ما که مامان هم ببینش مامان دید گفت خیلی زشته خودت می دونی من گفتم مهم اخلاق خوبه انسان بودن فرد نه زیبایی ظاهر مامان گفت دیگه بعد پشیمون نشی گفتم امیدوارم همون طوری که می گه باشه و مرد زندگی باشه قیافه موردی نداره از طرف خانواده ها قضیه تایید شد خوردیم به ماه صفر حرفها تمام شده بود منتظر اتمام ماه صفر بودیم که ادامه ماجرا رو بریم هیچ مشکلی نبود ما روزها با هم بودم بعد از کار هم تماس تلفنی بود حالا بماند که چه حرفها قولهای این اقا تو این مدت به من داد منت گداشت هیچ کدوم رو انجام نداد به قول خودش 24 ساعت شبانه روز ما 19 ساعت با هم بودیم فقط موقع خواب بود که از هم بی خبر مامانش یک کم با موضوع مراسم موافق نبود من خواسته بود که مراسم عقد بگیرم و چون ایشون در توانش نبود که عروسی بگیربه همون مراسم کفایت کنیم قول کرد گفت مادرم هم پذیرفته بالاخره ان روز جمعه امدن ولی رفتار مادر و خواهر عادی نبود اصلا تحویل نگرفتن یک سلامی سرد بی روح کردن نشستن دلخور بودم بعد اون سکوت سرد تا اینکه صحبت ها شد رسید به مراسم که مادرش شروع کرد طوری نشسته بود که ما رو نمی دید خیلی تحمل کردم و همه داشتن در مورد موضوعی صحبت می کردن که قبلا تایید شده بود ولی الان همه مخالف بودن اعصابم به هم ریخت و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم همه مراسم طبق خواسته ان بود فقط این عقد خواسته من بود با هر چی گفته بود گفتم باشه من هم گفتم یا مراسم رو همین طوری می گیریم یا مراسمی نمی گیریم ما با هم صحبت کردیم البته ناگفته نمونه چون خیلی ناراحت بود و دلخور یک کمی لحنم تند بود ولی این اقا گفته بود من خواسته شما رو براورده می کنم بعد چند دقیقه مراسم بهم خورد مامان کلی حرف بار زد رفت من موندم یک دنیا بی ابروی جلوی خانواده که حالا باهاشون بحثم شد بعضی ها هر چی خواستند گفتند رفتن بگذریم فردا سر کار نرفتم خونه بودم خوابیدم ظهر زنگ زدم ازش پرسیدم چرا گفت تقصیر خودت نباید این جوری می کردی وهمه چیز تمام شده گفتم باشه حالا کلی حرف زدم که الان فکر میکنم خودمو کوچیک کردم گدشت تا فرداش فردا چند از اس ام اس های خوشکل با قولش رو براش فرستادم گفت نه من به خاطره حرفهای که دیگران پشت سرت می زنن نمیتونم خانواده امو راضی کنم خیلی اسرار کردم که بگه گفت که همسایه گفتن من قبلا نامزد داشتم از تعجب شاخم درامد بود گفتم کی گفته بالاخره روز بعد سر کار گفت که شما رو با نامزدت گفتن رو پشتمون دیدن بعدشم گفت نه مطمئن نیستم گفتم ان فرد از اعضای خانواده من بوده که ما رو پشت بام داشتیم اسفالت می گردیم سقف رو خلاصه گفت باشه قبول دارم ولی خانواده من راضی نمی شن بدون خانواده می یام با این شرایط 14 سکه مهرت بدون مراسم و جهیزیه بیا من خودم ادمی هستم که با کسی یک راه رو می رم تا تش می رم گفتم باشه خانوادمو راضی می کنم این گذشت فردا امد سر کار گفت نه خانوادم نمی ذارن موبایلمو ازم گرفتم گریه بود که می کرد من هم گفتم از شرکت می رم اخه همه تو شرکت به رابطه ما شک کرده بودن بعضی ها هم می دونستن امدم بیرون به خلاصه تا اینکه امروز دارم براتون می نویسم خیلی سبک شدم گفت من رفتم پیش مشاور گفت ازدواج نکنید با هم بی خیال بشوید گفتم خوب می پرسیدی برای راضی کردن خانواده ات چکار باید کرد گفت انها راضی نمی شن کلی حرف زدیم من گفتم باشه قبول همه چیز تمام قطع کردم دوباره بعد از 5 یا 6 ساعت دیگه گفت که من استخاره کردم گفته خوبه ولی اخرش از هم جدا می شوید من رو فراموش کن خیلی دوست دارم خیلی ولی به جای خواهرم .یک مورد رو یادم رفت ازم پرسیده بود تا کی منتظرش می شم گفتم تا پایان عمرم ولی اون رو هیچ کدوم از حرفها یک روز هم وا نایستاد ؟
به نظر شما من کدوم رو باید باور کنم و اشتباهم چی بوده چرا اینها این کار رو با من کردن آبروی من رو جلوی خانواده و محل کارم که دیگه سرکار هم نمی روم بردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
خیلی احساس بدی دارم همه کار من هم شده خواب خواب خواب
ممنون از اینکه به درد دلم گوش کردید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)