به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    می خواستم از زندگی دست بکشم...

    <bgsound src="http://www.tarhebartar.ir/music/Hechkasi_moein.mid" loop="-1">


    هوالمحبوب


    یک روز تصمیم گرفتم کنار بکشم. از زندگی از روابطم از مذهبیات، دست بکشم. می خواستم از زندگیم دست بکشم.


    به جنگل رفتم تا برای اخرین بار با خدا حرف بزنم. گفتم: "خدایا...می توانی به من دلیلی برای ماندن نشان دهی؟"


    پاسخش مرا شگفت زده کرد...


    "به اطرافت بنگر...ایا سرخس و خیزران را می بینی؟""


    پاسخ دادم: "بله"

    "زمانی که دانه های سرخس و خیزران را کاشتم، از ان ها خیلی خوب مراقبت می کردم. برایشان نور فراهم کردم....به ان ها اب دادم. سرخس خیلی زود از زمین رشد کرد.سبز زمردینش زمین را پوشاند.


    اما از دانه ی خیزران هیچ خبری نبود. اما من ان را رها نکردم. سال دوم، سرخس پر طراوت تر و انبوه تر شد.و دوباره دانه ی خیزران هیچ. اما من خیزران را رها نکردم"


    او ادامه داد:" سال سوم،هنوز خبری از دانه ی خیزران نبود. اما من تسلیم نشدم


    سال چهارم هنوز هم خبری از دانه ی خیزران نبود.


    من کنار نکشیدم!"


    او گفت: "سپس... سال پنجم جوانه ی کوچکی در زمین پدیدار شد. در مقایسه با سرخس خیلی ناچیز و کوچک بود. اما فقط 6 ماه بعد، خیزران 31 متر بلند تر شد.


    طی این 5 سال، ریشه های خیزران رشد کرده بود. این ریشه ها او را قوی کرد و ان چه برای بقایش نیاز داشت مهیا می نمود.


    من هیچ گاه به هیچ یک ا ز مخلوقاتم چالشی که قدرت مقابله با ان را نداشته باشند نمی دهم."



    به من گفت:


    "می دانی تمام مدتی که در تقلا بودی، در واقع ریشه هایت رشد می کرده اند.من از خیزران دست نکشیدم و از تو نیز دست نمی کشم. خودت را با دیگران مقایسه نکن."


    او گفت:"خیزران غایت متفاوتی با سرخس دارد. اما هر دو جنگل را زیبا می کنند.


    نوبت تو هم می رسد."

    پرسیدم:" چقدر باید بالا بروم و رشد کنم؟"


    "خیزران چقدر بالا رفت و قد کشید؟"


    پرسیدم:" به اندازه ای که می توانست؟"


    پاسخ داد:" بله، و تو نیز با بالا رفتن و قد کشیدن تا جایی که می توانی، مرا شادمان و خرسند کن."


    جنگل را ترک کردم . این داستان را با خود آوردم.. امیدوارم این کلمات بتواند به شما کمک کند تا بفهمید خداوند هر گز تنهایتان نمی گذارد.


    One day I decided to quit.... I quit my job, my relationship, my spirituality. ...


    I wanted to quit my life.


    I went to the woods to have one last talk with God."God", I said. "Can you give me one good reason not to quit?"


    His answer surprised me...


    "Look around", He said. "Do you see the fern and the bamboo?"
    "

    Yes", I replied.


    "When I planted the fern and the bamboo seeds, I took very good care of them.I gave them light. I gave them water.The fern quickly grew from the earth. Its brilliant green covered the floor.Yet nothing came from the bamboo seed. But I did not quit on the bamboo.In the second year the Fern grew more vibrant and plentiful.


    And again, nothing came from the bamboo seed.But I did not quit on the bamboo".


    He said. "In the third year, there was still nothing from the bamboo seed.But I would not quit.In the fourth year, again, there was nothing from the bamboo seed.


    I would not quit."


    He said. "Then in the fifth year a tiny sprout emerged from the earth.Compared to the fern it was seemingly small and insignificant.But just 6 months later the bamboo rose to over 100 Feet tall.


    It had spent the five years growing roots. Those roots made it strong and gave it what it needed to survive.I would not give any of my creations a challenge it could not handle."


    He said to me. "Did you know, my child, that all this time you have been struggling, you have actually been growing roots. I Would not quit on the bamboo. I will never quit on you. Don"t compare yourself to others."


    He said. "The bamboo had a different purpose than the Fern, yet, they both make the forest beautiful."


    "Your time will come, "God said to me." You will rise high!"
    "

    How high should I rise?" I asked.


    "How high will the bamboo rise?" He asked in return.
    "

    As high as it can?" I questioned.


    "Yes." He said, "Give me glory by rising as high as you can


    I left the forest and brought back this story.I hope these words can help you see that God will never give up on you........

  2. 5 کاربر از پست مفید آرمان 26 تشکرکرده اند .

    آرمان 26 (سه شنبه 19 خرداد 88)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 19 اردیبهشت 88 [ 21:15]
    تاریخ عضویت
    1387-10-26
    نوشته ها
    233
    امتیاز
    3,814
    سطح
    39
    Points: 3,814, Level: 39
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 34 در 22 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: می خواستم از زندگی دست بکشم...

    من هم عاشق یکی از ترانه های استینگز هستم.

    It’s Probably Me
    S T I N G

    If the night turned cold and the stars looked down
    And you hug yourself on the cold cold ground
    You wake the morning in a stranger’s coat
    No one would you see
    You ask yourself, who’d watch for me
    My only friend, who could it be
    It’s hard to say it
    I hate to say it, but it’s probably me
    When your belly’s empty and the hunger’s so real
    And you’re too proud to beg and too dumb to steal
    You search the city for your only friend
    No one would you see
    You ask yourself, who could it be
    A solitary voice to speak out and set me free
    I hate to say it
    I hate to say it, but it’s probably me
    You’re not the easiest person I ever got to know
    And it’s hard for us both to let our feelings show
    Some would say I should let you go your way
    You’ll only make me cry
    If there’s one guy, just one guy
    Who’d lay down his life for you and die
    It’s hard to say it
    I hate to say it, but it’s probably me
    When the world’s gone crazy and it makes no sense
    There’s only one voice that comes to your defence
    The jury’s out and your eyes search the room
    And one friendly face is all you need to see
    If there’s one guy, just one guy
    Who’d lay down his life for you and die
    It’s hard to say it
    I hate to say it, but it’s probably me
    I hate to say it
    I hate to say it, but it’s probably me


    اون احتمالاً منم !

    وقتي شب هوا سرد شد و ستاره‌ها در اومدن
    و تو خودت رو روي زمين سرد، (از زور سرما) بغل كردي
    صبح كه پا ‌ميشي و مي‌بيني يه پالتو روت انداختن
    هيچكي رو نمي‌بيني و
    از خودت مي‌پرسي اين كيه كه هواي من رو داره
    اي تنها رفيق من! اون يه نفر كي ميتونه باشه؟
    ـ گفتنش سخته ـ
    خوشم نمياد كه بگم؛ اما اون يه نفر احتمالاً منم

    وقتي كه شكمت خاليه و گرسنگي هم شوخي‌بردار نيست
    و تو مغرورتر از ايني كه گدايي كني و خنگ‌تر از اوني كه چيزي بدزدي
    تمام شهر رو دنبال تنها رفيقت مي‌گردي
    هيچكي رو نمي‌بيني
    از خودت مي‌پرسي
    كجاست اون تنها صدايي كه يه كلمه ميگه و من رو نجات ميده
    خوشم نمياد كه بگم
    خوشم نمياد كه بگم؛ اما اون يه نفر احتمالاً منم

    شناختن تو واسه من كار آسوني نبود
    واسه جفتمون سخته كه احساساتمون رو بروز بديم
    بعضيا ميگن بايد تو رو ول كنم بري دنبال كارت
    مي‌گن تو باعث دردسر مني
    اما اگه فقط يه نفر باشه، فقط يه نفر كه
    زندگي‌ش رو پاي تو بذاره و برات جون بده
    ـ گفتنش سخته ـ
    خوشم نمياد كه بگم؛ اما اون يه نفر احتمالاً منم

    وقتي دنيا ميزنه به سرش و حسابي اوضاع به هم مي‌ريزه
    فقط يه صداست كه به دفاع از تو بلند ميشه
    وقتي كه عاقبت كار معلوم نيست، همة اتاق رو با دقت نگاه مي‌كني
    بلكه يه چهره آشنا رو ببيني
    اگه فقط يه نفر باشه، فقط يه نفر كه
    زندگي‌ش رو پاي تو بذاره و برات جون بده
    ـ گفتنش سخته ـ
    خوشم نمياد كه بگم؛ اما اون يه نفر احتمالاً منم
    خوشم نمياد كه بگم
    خوشم نمياد كه بگم؛ اما اون يه نفر احتمالاً منم

    واقعا دمش گرم

  4. 2 کاربر از پست مفید sedmammad تشکرکرده اند .

    sedmammad (دوشنبه 18 خرداد 88)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: می خواستم از زندگی دست بکشم...

    با سلام . با اجازه بازم پیشکسوتان:
    این تاپیک هم با توجه به اینکه من بسیار لذت بردم فعال کردم تا تازه ورود هایی مثل من هم از تاثیر آن استفاده کنند.....
    کاش هر از گاهی می توانستیم آرشیو زندگی خود را مثل تمام این صفحات پیش چشممان بیاوریم.....
    من یقین دارم که می توانیم........


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 17 خرداد 93, 01:49
  3. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 فروردین 90, 07:04

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.