سلام
من دوست پسرمو از دست دادم نه ونیم ماهه
وقتی خبر و شنیدم شوکه شدم اصلا باورم نمیشد
20 روز پس از مرگش باورم شد
به خیلی ها اعتماد کردم که بهم ثابت کنن اون زنده س یا مرده
بعد عذاب وجدان داشتم
اولاش برا اون گریه میکردم که رفت اون دنیا نگرانش بودم اون دنیا جاش خوبه یا نه
بعضی وقتا وقتی خانوادش یادم می افتاد برا اونا گریه میکردم که چطوری داغ پسرشون رو تحمل میکنن
بعدش فکر میکردم خانوادش از م راضی نیستن منو مقصر مرگ پسرشون میدونن
بعد بعضی شبا میترسیدم
الانم بعضی شبا یهو از خواب بیدار میشم سردرد میگیرم
بعد از چند ماه حس میکردم دیگه ازم راضی ان
ولی برادرای مرحوم رو باعث مرگش میدونستم
حالا هم بیشتر وقتا دلم میگیره داتنگش میشم
اصلا تا حالا سر قبرش نرفتم چون یه شهر دیگه اس یک ساعت راهه
اخه اونجا استانه من دختر تنها چجوری برم
خواهرم هم اصلا به حرفام گوش نمیداد وقتی در مورد اون مرحوم حرف میزدم میگفت بسه دیگه
بیشتر وقتا دوس دارم بشینم گریه کنم
اولای مرگش راحت جلو اون یکیا گریه کردم
ولی بعدش بغضمو نگه میداشتم تا کسی ندونه وقتی تو خونه تنها میشم بعضی وقتا دلم میخواد گریه کنم
نمیتونم نمیتونم درس بخونم
کنکر نزدیکه ولی من هیچی نخوندم عمرمو تلف میکنم
کسی هم منو دلداری نمیده
تو این سوگ من تنها بودم
فقط به نت وصل میشدم و با این و اون چت میکردم
بعضی ها عصبانی میشدن که زیاد در مورد اون مرحوم حرف میزدم
بعضی ها میگفتن فراموشش کن
بعضی ها میگفتن قسمته
بعضی ها میگفتن خیلی سخته خیلی و با این حرفشون داغمو تازه تر میکردن
انگار منم مردم مثل مرده ی متحرکم
راستی قبل از فوت اون مرحوم هم یه ذره بی حوصله بودم و بعد مرگ اون حالم بدتر شد
مامان و بابام بعضی وقتا منو تو خونه بیمار مریض صدام میکنن
یا مامانم افسرده صدام میکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)