به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    داستان اول :کیک بهشتی مادر بزرگ


    پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می دهد که چگونه همه چیزها ایراد دارند : مدرسه ، خانواده ، دوستان و ...
    در این هنگام مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است ، از پسر کوچولو می پرسد که آیا کیک دوست دارد و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است .

    روغن چطور ؟
    نه !
    و حالا دو تا تخم مرغ .
    نه ! مادر بزرگ .
    آرد چی ؟
    از آرد خوشت می آید ؟
    جوش شیرین چطور ؟
    نه مادر بزرگ ! حالم از آنها به هم می خورد .

    بله ، همه این چیزها ، به تنهایی بد به نظر می رسند . اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند ، یک کیک خوشمزه درست می شود . خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند . خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم . اما او می داند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد ، نتیجه همیشه خوب است ! ما تنها باید به او اعتماد کنیم ، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق العاده می رسند .

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    RE: چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    داستان دوم :قدرت كلمات

    چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست شما به زوری خواهید مرد.
    دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر ، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید . چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، بزودی خواهید مرد . بالاخره یکی از دو قورباغه ، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت . او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد . اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ، اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد .
    وقتی از گودال بیرون آمد ، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرف های ما را نشنیدی ؟
    معلوم شد که قورباغه ناشنوا است . در واقع او در تمام مدت فکر می کرد ه که قورباغه های دیگر او را تشویق می کنند .

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    RE: چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    داستان سوم : نجار

    نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود . او به کارفرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد . کارفرما از این که می دید که کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند ، ناراحت شد .
    او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه دیگر بسازد . نجار پیر قبول کرد ، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست . او برای ساختن این خانه ، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد .
    وقتی خانه به پایان رسید ، کارفرما برای وارسی خانه آمد . او کلید در خانه را به نجار داد و گفت : این خانه متعلق به توست . این هدیه ای از طرف من برای تو . نجار شوکه شده بود . مایه تاسف بود ! اگر می دانست دارد خانه ای برای خودش می سازد ، مسلما به گونه ای دیگر کارش را انجام می داد .

  4. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    RE: چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    داستان چهارم : دوفرشته


    دو فرشته مسافر ، برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به اتاق مجلل مهمانانشان راه ندادند ، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنان گذاشتند . فرشته پیرتر در دئیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد . وقتی که فرشته جوانتر از او پرسید چرا چنین کاری کردی .او پاسخ داد : همه امور بدان گونه که می نماید نیستند .
    شب بعد ، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند . بعد از خوردن غذای مختصری که آنها داشتند ؛ زن و مرد فقیر ، تخت خود را برای استراحت در اختیار دو فرشته گذاشتند .
    صبح روز بعد ، فرشتگان ، زن و مرد فقیر را در حالی که گریه می کردند ، دیدند . گاو آن دو که شیرش تنها وسیله امرار معاششان بود ، در مزرعه مرده بود .
    فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید : چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد ؟ آن خانواده اولی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی ، اما این خانواده دارایی اندکی داشتند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد .

    فرشته پیرتر پاسخ داد : وقتی که در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم دیدم که در شکاف دیوار ، کیسه ای طلا وجود دارد . از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند ، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم . دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم ، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم . همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم .

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 دی 88 [ 07:03]
    تاریخ عضویت
    1387-3-12
    نوشته ها
    389
    امتیاز
    5,640
    سطح
    48
    Points: 5,640, Level: 48
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 375 در 164 پست

    Rep Power
    54
    Array

    RE: چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    داستان پنجم : فرق احمق و ديوانه


    مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.

    هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت از روی مهره‌های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حيران مانده بود که چکار کند.


    او تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود. در اين حين، يکی از ديوانه‌ها که از پشت نرده‌های حياط تيمارستان نظاره‌گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

    " از 3 چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی ".

    آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد ديد راست می گويد و بهتر است همين کار را بکند. پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: " خيلی فکر جالب و هوشمندانه‌ای داشتی. پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟ "
    ديوانه لبخندی زد و گفت : " من اينجام چون ديوانه‌ام. ولی احمق که نيستم !
    او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
    یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
    این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
    لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 دی 88 [ 07:03]
    تاریخ عضویت
    1387-3-12
    نوشته ها
    389
    امتیاز
    5,640
    سطح
    48
    Points: 5,640, Level: 48
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 375 در 164 پست

    Rep Power
    54
    Array

    RE: چند داستان كوتاه جهت آگاهي و آرامش

    http://louzi.ir/clip/labkhand-khoda/ اين آدرس را حتما يه سري بزنيد داستان بسيار جالبي داره اميدوارم خوشتون بياد
    او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
    یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
    این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
    لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان كوتاه
    توسط sayehhaye_mah در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 بهمن 87, 18:38
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 بهمن 87, 00:50
  3. افكار عمومي با حافظه اي كوتاه مدت
    توسط fnh63 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 مهر 87, 14:43
  4. عشق و ايثار (داستان كوتاه حتما بخوانيد)
    توسط erfan25 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 اسفند 86, 20:18
  5. راز موفقيت (داستان خيلي كوتاهه خوندش بد نيست)
    توسط erfan25 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 اسفند 86, 15:00

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.