با سلام
مدت 3سال است که ازدواج کرده ویک بچه 2 ساله دارم. ما پیش از ازدواج با هم آشنایی نداشتیم و از طریق یکی از دوستان مشترک به هم معرفی شدیم.1سال عقد بودیم بدون اینکه کوچکترین مشکلی با هم داشته باشیم.
از بعد عروسیمان مشکلات مختلفی با همسرم داشتم.ایشان عادت دارن که وقتی از چیزی ناراحت میشود سکوت میکند.چندماه پیش سر دعوایی شدید بعد از 1ماه صحبت کرد.و الان مدت1.5 ماه است که سکوت کرده وانگار دیگه نمیخواهد با من حرف بزند.موضوع ناراحتیش هم خیلی پیش پاافتاده بود.فقط در یک smsگفت که چون اختلاف فرهنگی داریم سکوت بهتره.
شاید لازم باشد کمی بیشتر توضیح بدهم.
ما با وجود اینکه متعلق به یک استان و منطقه هستیم اما من بزرگ شده شهر دیگری هستم.کلا اصول رفتاری و فرهنگی در خانواده من با خانواده ایشان کمی متفاوت است. اختلاف فرهنگی در بیشتر زندگیها کم و بیش وجود دارد اما به نظر او انگار ما فقط اختلاف فرهنگی داریم.من آدمی هستم که فکر می کنم هر چیزی به موقع و به اندازه اش درست است و پسندیده.در موقع لازم آدم باید رسمی تر برخورد کند و در جای دیگر راحت تر و صمیمی تر.ولی در خانواده او روابط به شکل دیگری است.شوخیهاو رفتارها وبرخوردهایی هست که من نمی پسندم.البته من یک هزارم دلخوری هایم از آنها را به شوهرم منتقل نکردم چون می دانستم نتیجه ندارد.
باید بگویم فرهنگ خانواده من از فرهنگ خانواده ایشان بالاتر است.
دیدکاهش کاملا مرد سالارانه است. مثلا من بدون هماهنگیش هیچ کاری نباید انجام دهم.حق اینکه بپرسم کجا میری یا کجا بودی را تحت هیچ شرایطی ندارم.به قول خودش حق هیچ کنجکاوی را ندارم.در فرهنگ ایشان زن حق ندارد با شوهرش کوچکترین حرفی در مورد مسایل زناشویی بزند.یا من در مقابل شوخیها و حرکات اشتباه خانواده اش سکوت کنم و هیچ چیزی را به ایشان منتقل نکنم و...
با وجود این من از ابتدای دوران عقد تا کنون همه تلاشم را کرده ام که زن ایده ال ایشان باشم.ولی افسوس که ایشان به قدری متوقع هستند که برای کارهای من هیچ اهمیتی قایل نشده وهراز گاهی موضوعی(بیشتر هم از طرف ایشان)باعث اختلاف ما می شود. من همه نظرات ایشان را پذیرفته ام و سعی در رعایت آنها کرده ام.اما...
باور کنید من برای راضی نگه داشتنش همه کار کرده ام .هر چه گفته حتی بر خلاف میل باطنیم هم که بوده رعایت کردم ولی بسیار پر توقع است و یک خصوصیت دیگرش این است که به محض داشتن کوچکترین نارضایتی تمام اختلافات این چند سال را هم دوباره با آن همراه می کند و دوباره همه را مطرح می کند.درضمن آنقدر خودش را کامل می داند که همیشه اشتباهات را از طرف من میبیند و تنها تغییر رفتار من را الزامی میبیند نه خودش.در صورتی که خیلی از مشکلات ما از خودش منشا می گیرد.
از بعد از عروسیمان هر وقت سر موضوعی از من دلگیر می شد حرف نمی زد.از یک روز گرفته تا آخرین بار که 5ماه پیش بود 1ماه حرف نزد ولی بعد آن آشتی کرد.
ضمنا همسرم بسیار مغرور است.در بیشتر مواقع من برای آشتی قدم برداشته ام ولی تا وقتی خودش نخواهد آشتی نمی کند ولی وقتی می خواهد آشتی کند خودش جلو می آید.
در مورد این سکوت طولانی هم من به هر شکل سعی کردم تا ایشان را به حرف بیاورم و زندگی شکل عادی به خود بگیرد ولی هیچ کاری فایده ای نداشته.من کلیه کارهای قبلیم از جمله به استقبال و بدرقه ایشان رفتن تا جای ممکن سرحرف را با ایشان باز کردن خرید هدیه تولد برایشان (هفته پیش تولدش بود)و.... را انجام دادم .همه سعیم را کردم که با من حرف بزنند ولی بی فایده بوده.ایشان به مشاوره اعتقادی ندارند و به پیشنهاد من مبنی بر مشاوره 2 نفره جوابی ندادند.ضمنا در این مدت ایشان با من رابطه زناشویی ندارند و غیر از جواب سلام یا خداحافظ هیچ حرفی نمی زنند حتی اگر مهمان داشته باشیم یا به مهمانی برویم..خیلی خسته شده ام.من زندگیم را دوست دارم ولی این سکوت اعصابم را خیلی خرد کرده و زندگیم مختل شده.دیگر نمی توانم این شرایط را تحمل کنم.او حق ندارد با من اینطور برخورد کند واین مدت طولانی حرف نزند .تازه معلوم نیست که کی میخواهد حرف بزند یا اصلا میخواهد حرف بزنذ یا نه.خانواده ام در شهر دیگری زندگی می کنند.می دانم که رفتن به خانه پدر هم کار درستی نیست و او هم کسی نیست که در این صورت دنبالم بیاید ولی آنقدر اعصابم خورد شده که اگر تحملم تمام شود میروم.دیگر مهم نیست او چه خواهد کرد.دراین مدت تمام تلاشهایم برای شکستن سکوتش بی نتیجه بوده.به بن بست رسیده ام.لطفادر اسرع وقت راهنماییم کنید که چطور زندگیم را حفظ کنم و سکوتش را بشکنم.
ممنون از راهنماییهایتان

التماس دعا