به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 شهریور 88 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1387-9-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    3,455
    سطح
    36
    Points: 3,455, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همزاد و شیشه ی تلویزیون

    دختر جوان چشمان زیبایش را بی پروا به صفحه ی مانیتور دوخته بود بعد از این همه سال،بزرگ شدنش واتفاقات بی شمار زندگیش هنرز وقتی عکسی از مرد جوان می دید چهار ستون بدن زیبایش می لرزید این تصویر مردی بود که زندگیش را زیر و رو کرد هنوز قلب سنگ شده اش برای او می تپید و ذهن شلوغش بازیچه ی چشمان او بود خدا می دانست چند هزار بار تصمیم گرفته بود داستان عجیبش را برای همه بنویسد اما مگر می شد اتفاقاتی که برای او افتاده بود مانند رازی بزرگ در قلبش دفن شده وکلیدش به بعد زمانی تاریخ پرت شده بود.وای چقد این مرد را دوست داشت چقدر.....
    او با تمام هم سن و سال هایش فرق می کرد با هر کسی نمی ساخت و هر چیزی را دوست نداشت انگار از جنس دور وبری هایش نبود انگار همه ی دختر بچه ها ی هم سن و سالش توی دنیای خودشان بودند واو در دنیای خودش هیچ وقت با کسی صمیمی نمی شد و از محیط مدرسه اش بیزار بود اما با همه ی این بیزاری انگار جنسش هم فرق می کرد برعکس ظاهرش فوق العاده احساساتی و مهربان بود وقلب پاکش به راستی همتا نداشت وقتی دواز ده ساله بود خیلی چیز ها می فهمید حضم حقایق دنیا برای قلب مهربانش هنوز خیلی زود بود اما چه می شه کرد اوواقع بین بود و کجکاو و زیاد می فهمید و زیاد......
    نمی توانست در اوایل نوجوانی زندگی برایش جهنم شده بود که .....
    که یک نام گوشش را نوازش و یک عکس قلبش را تکان داد باورش نمی شد چه اتفاقی داره می افته اما نگاه و چشمان پسر جوان هم انگار از جنس دیگری بود که انقدر زود روح او را به تسخیر کشید ان هم از پشت شیشه ی تلویزیون! انگار فقط او بود که می فهمیدش انگار هزار ساله پسر جوان را می شناخت تمام حرکرکات او برایش اشنا و قابل در ک بود انگار از پشت تلویزیون با او حرف می زد باور کردنی نبود اما حقیقت داشت قلب او با عالم غیر با او چنان ارتباطی برقرار کر که برای کسی غیر از خودش قابل باور نبوده و نیست تا تصویری از او را نشان می داد بی اختیار مثل ادم های مسخ شده می رفت و تلویزیون را روشن می کرد وروی کانال مورد نظر ثابت می موند یا اگر تصویری از او در نشریات به چاپ می رسید انگار اختیار پاهایش را از دست می داد به طرف روزنامه یا مجله می رفت و درست همان صفحه را باز می کرد وقتی بلایی سرش می امد او هم تب می کرد و مریض می شد همه چیز مثل خواب بود فکر و ذکرش شده بود کسی که تا به حال از نزدیک ندیده بودش اما انگار تکه ای از وجودش بود عشق ان پسر باعث شد راهش را پیدا کنه و انگیزه داشته باشه اتفاقات عجیب پشت هم می افتاد و او باور می کرد که واقعا دست سومی در راه است فراوان بودند دخترانی که این طوری عاشق شده بودند این را خوب می دانست اما به مرور عشق اتشین ان دختر ها فروکش کرد وبرای کس دیگری زبانه کشید دوسال گذشت در این مدت با ناراحتی پسر زار زد و با خوشحالیش خندید صد بار به سرش زده بود که بره و ببینتش اما چه طورمی تونست؟؟؟؟؟

    به تصویر اینه خوب خیره شد چشمان وحشی قهوه ای با مژه های سیاه بلند خمار خمار برای خودش دنیایی بود وبیننده را مسحور خودش می کرد انگار با همه حرف می زد بجز خودش صورت جذاب و بدن شکیل وزنانه اش زبانزد خاص وعام بود انگار تراشکاری ماهر سالها روی این اثر زیبا وقت صرف کرده بود این همان دختری بود که نه تنها خانوادش بکه کل فامیل از جانشان بیشتر دوستشان داشتند و همه جا ازش حرف می زدند همان دختری که قلب پسران جوان را می لرزاند و درحسرت یک نگاهش نگرشون می داشت همان کسی که همه دختران هم سنش ارزوی به جای او بودن داشتند و به موقیتش حسد می ورزیدند دختر جوان اما انگار در دنیای دیگری بود این چند سال اخیر انقدر برایش سخت گذشت که دلش می خواست برای همیشه فراموششان کنه اما مگر می شد؟ روزهای سیاه اثرش را در قلب ظریفش حک کرده بودند یاد سالهای اخر دبیرستانش افتاد چقدر با سختی درس خوانده بود هم کلاسیانش اکثرا دختران خراب و مشکل داری بودند که وجود پاک و حل ناپذیر او را نمی پذیرفتند وبه خاطر محبوبیت و متفاوت بودنش چشم دیدنش را نداشتند چنان بر روحش خنج می کشیدند که .. وضعیت مدرسه از یک طرف و مرگ چند تن از اعضای فامیل وکسانی که دوستشان داشت از طرفی دیگر وهزار وهزاران بد بیاری و بدشانسیپشت سر هم می دانست که باید مقاومت کنه می دانست که داره امتحان می شه فقط از خدا می خواست طاقت بیاره قبول نشدن در دانشگاه هم غوز بالا غوز شد اما انگار دیگر تمام شده بود و حالا خدا بود که به وعده اش جامع عمل می داد انگار یهو پرده جدیدی از زندگیش را می دید تازه فهمید ان رشته اصلا به دردش نمی خوره وبا روحیه ی لطیفش هم خونی نداره رشته اش را عوض کرد و شانسش را در یکی از رشته های پیام نور امتحان این بار در مسیری افتاد که هیچ کس جلو دارش نبود مثل قبل هر جا که پا می ذاشت تحسین ها را بر می انگیخت و دل هارا مال خود می کرد که .. اتفاقی باعث شد با او ارتباط برقرار کنه ان هم از طریق رایانه فقط دوبار جواب پیام هایش را داد و بعد.......
    هنوز هم مغموم و افسره بود و هنوز صورت ان مرد دلش را تکان می داد .......
    چه داستان عجیبی بود
    وچه حس غریبی داشت.

  2. کاربر روبرو از پست مفید cknd تشکرکرده است .

    cknd (چهارشنبه 10 تیر 88)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 88 [ 21:55]
    تاریخ عضویت
    1387-1-25
    نوشته ها
    313
    امتیاز
    6,373
    سطح
    52
    Points: 6,373, Level: 52
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    105

    تشکرشده 114 در 77 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: همزاد و شیشه ی تلویزیون

    چه داستان عجیبی بود
    وچه حس غریبی داشت
    واقعاً...................................... ....


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم باید با نور تلویزیون بخوابد من با این عادت بد چه کنم؟
    توسط مهرسا مامان در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 خرداد 94, 13:25
  2. صدای مزاحم رادیو یا تلویزیون را که می شنوم احساس می کنم دارم خفه می شوم!!
    توسط بابا. در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 07 اسفند 93, 20:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.