سلام به همه دوستان گلم
فکر کنم براي کمک خواستن بايد يه بيوگرافي بنويسم من و شوهرم تو محل کار باهم آشنا شوديم و تقريبا با عشق ازدواج کرديم اون مرد خيلي جذابي محسوب ميشه و خيلي هم خوش مشرب بود و تا قبل از ازدواج سالها تنها زندگي ميکرد و خانواده اش تو يه شهر ديگه زندگي ميکردن ما بعد از ازدواج مشکلات زيادي رو کنار هم داريم اون مرد جذاب تو خونه با يه کاناپه يا يه ميز هيچ فرقي نميکنه نه صحبت و نه دعوا نه هيچ چيز ديگه يا خوابه يا مشغول تماشاي تلوزيونه نه علاقه اي به جاي رفتن داره و نه روي خوشي براي مهمون دعوت درکدن ديگه نميدونم بايد چي کار کنيم اگه با دعوا و داد و قال جاي بريم يا مهموني بياد خونمون انقدر اخم ميکنه که با دل شکسته بايد از ديگران جدا بشينمتقريبا جز خانواده درجه يکم کسي برام باقي نمونده تا اونها هم يه جوراي از سر دلسوزي که بيشتر باعث عذابتا خوشي نميدونم بايد با اين همه بي حوصله گي و بد رفتاريش چي کار کنم گاهي شک ميکنم که داراي يه اعتياد پنهان باشه که البته بايد بگم متاسفانه چند بار هم تو کيفش يه بسته هاي کوچک پيدا کردم البته انقدر کم و محدود بوده اين اتفاق که نميتونم بهش بگم اعتياد ولي در هر صورت حق دارم شک پيدا کنم هر بار يه جور قانع شودم که اونها مال کس ديگه است يا نميدونم دوست داشتن مشکل بدي آدم راحت راضي ميشه و سکوت ميکنه ميشه کمکم کنيد تا بدونم چه جوري بايد روي علاقم سر پوش بزارم و همسرم رو ادب کنم .
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)