به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 48
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 اسفند 87 [ 15:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-04
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    3,475
    سطح
    36
    Points: 3,475, Level: 36
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من یک نامادری هستم

    سلام من تازه 28 ساله شدم و الان چهار ساله که نامادری شدم واضح تر بگم با مردی ازدواج کردم که دودختر یکی ده ساله و یکی پنج ساله دارد البته الان دختر ها چهارده و نه ساله هستند من با مردی ازدواج کردم که تمام معیارهای من را برای ازدواج دارد (ایمان,اخلاق,موقعیت اجتماعی و تحصیلی و درامد مناسب برای امور گذران زندگی) ولی خب گل بی عیب خداست هر کسی ممکنه که ناخواسته شرایط زندگی سختی داشته باشه من شوهرم راخیلی دوست دارم و برای خودش و شخصیتش ارزش خاصی قائلم و در کنارش واقعا احساس خوشبختی میکنم چون خیلی صمیمی و صادقانه می تونم باهاش صحبت کنم و تمام احساساتم را براش بیان کنم در عین اینکه شوهر متعصب و غیرتی دارم می تونم باهاش در هر مسئله ای راحت باشم و اون صبورانه به من گوش می کنه و سعی می کنه که طوری رفتار کنه که من ناراحت نشم
    من بدون پدر و با حضور مادری دلسوز و زحمت کش بزرگ شدم و ازخدا میخوام که حقش را گردنم ادا کنه چون قدر و جایگاه همه مادرها والاست و ستودنی ولی مادر من هم پدر بود و هم مادر وهم دوست با همه وجود برای رفع مایحتاج زندگی من و برادرهام و خواهرم تلاش می کند و واقعا شمع شده تا به زندگی ما روشنی بده((امیدوارم همیشه این چراغ فروزان باشه و روشنی بخش دل و خانه ما ))
    من سرپرستی دو دختر را صمیمانه و بدون کم و کاستی پذیرفتم و با اینکه تابه حال مادر نبودم ولی مادری را آموختم تا که کوتاهی نکرده باشم از مادرم از مشاور از کتاب و از بزرگترانم کمک گرفتم تا رفتای صمیمی و ساده داشته باشم با بچه ها بازی میکردم کتاب می خواندم به کلاسهای مختلف ورزشی و آموزشی میبردم تفریح پارک میهمانی و هر کاری که می توانستم بچه ها راشاد کنم و درست تربیت کنم
    ولی بزرگترین مسئله این است که خانواده شوهرم هیچ کدام از محبتهای مرا باور نمی کنند و فکر می کنند که فقط در حضور آنهاست و در گوشه و کنار از من به بدی با بچه ها حرف میزنند و هر نکته اخلاقی یا تربیتی را که من به بچه ها بگویم و یا گوشزد کنم عینا عکس آن را انجام میدهند طوری که دیگر بچه ها از من حرف شنوی ندارند و جلوی دیگران مظلوم نمایی می کنند
    و از من به عنوان زندان بان و نه زن بابا یا مادر یاد میکنند خوبی این مسئله این هست که شوهرم متوجه همه این مسائل و عملکردها هست و این را میدانم که بعدها بچه ها متوجه اشتباهشون میشوند
    من الان باردارم و از داشتن مادر و شوهر خوبی که خدا قسمتم کرده راضیم و قصد ادامه تحصیل دارم و شبانه روز خدا را شاکرم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید زهرا* تشکرکرده است .

    زهرا* (یکشنبه 27 آذر 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 91 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1386-7-17
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    16,003
    سطح
    81
    Points: 16,003, Level: 81
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 347
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 498 در 242 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    سلام زهرا جان
    خوش آمدی
    خوشحالم که احساس خوشبختی میکنی . بالاخره آنها هم متوجه خلوص نیت تو میشوند. بهتر است با هر دوی آنها صحبت کنی و بگویی که دوست دارند با آنها چگونه رفتار کنی و در کارهایت چه کم و کاستی وجود دارد.
    خوشحالم که داری طعم مادر بودن واقعی را می چشی. فقط مواظب باش با آمدن فرزندت بچه ها حساس میشوند.

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 اسفند 87 [ 15:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-04
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    3,475
    سطح
    36
    Points: 3,475, Level: 36
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    الینای عزیزم از این که وقت گذاشتی و زندگینامه مرا خواندی واز همه مهمتر برام پیام گذاشتی ازت ممنونم
    و حتما به تذکری که در مورد حضور بچه جدید دادی توجه می کنم
    راستی الینا جان نمی دونم مامان شدی یا نه ولی ازخدا بهترینها را برات می خوام دیشب برای اولین بار دختر کوچولوم تکون خورد و وا قعا احساس شیرینی بود امیدوارم قسمت همه کسایی که دوست دارن بچه دار بشن بشه آمین آمین آمین

  5. کاربر روبرو از پست مفید زهرا* تشکرکرده است .

    زهرا* (چهارشنبه 15 دی 89)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 89 [ 10:45]
    تاریخ عضویت
    1387-7-15
    نوشته ها
    350
    امتیاز
    4,905
    سطح
    44
    Points: 4,905, Level: 44
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 121 در 55 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    زهرا جان سلام .
    خوش آمدی .
    قدم نورسیده مبارک.
    زهرا جان سعی کن که بادخترای همسرت بیشتر از قبل صمیمیت ایجاد کنی و به حرفها و عکسل عملهای اطرافیانت توجه نداشته باشی . و با آمدن کوچولوی عزیز مسلما بچه ها فکر میکنن که توجه به اونها کمتر میشه سعی کن که توجه شما به اونها بیشتر از قبل باشه .
    موفق باشی

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    338
    امتیاز
    4,957
    سطح
    45
    Points: 4,957, Level: 45
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 286 در 92 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    زهرا جان معلومه که ذهن باز و روشنی داری
    یک نکته ی دیگه هم به صحبت های الینا و بال تکین عزیز اضافه میکنم
    به نظر من اگر رابطه ی مادرتون هم با این دخترا بیشتر و صمیمی تر بشه به شما کمک بزرگی میشه،به گونه ای که مادر شما رو به عنوان مادر بزرگ واقعی خودشون قبول کنند.مثلا در خانواده ی ما 2 تا نوه داریم که با مادرم خیلی رابطه صمیمی دارند و بعضی جاها که این بچه ها به حرف پدر مادرشون گوش نمیدن ،مادرم طوری به اینا آموزش میده که رفتاراشون اصلاح میشه (من حس میکنم این راز صمیمیت بین اونها و مادرمه)
    شما میتونی بین دخترا و مادرتون هم صمیمیت ایجاد کنید.با رفت و آمد زیاد با مادرتون،با خرید کادو از طرف مادرتون و هدیه به دختر ها ،و...
    خلاصه اینکه در این قسمت هم میتونید از مادرتون کمک بگیرید
    موفق باشید
    [align=justify][align=center]
    [size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
    این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align]
    [/align]

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اسفند 88 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1387-8-27
    نوشته ها
    482
    امتیاز
    5,545
    سطح
    47
    Points: 5,545, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 77 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    در مقابل اینهمه محبت و صبر نمیشه حرفی زد آفرین بر شما
    من با حرف امریم موافقم مادرتون از شما می تونه بیشتر رو بچه ها تاثیر بذاره و بچه های توی این سن به تفریح و هدیه خیلی اهمیت می دن همونطور که خانواده شما از شما بد گویی می کنن مادر شما می تونه از شما برای آنها یه مادر مهربان( همونی که الان هستید) بسازه
    هیچوقت از خانواده شوهرتون بدگویی نکنید چون شاید بچه ها بشنون اونوقتکه شما اگه دنیا رو هم بهشون بدید باز هم حرفهای شما رو نخواهند شنید و حرفهای شما رو دروغ می پندارند بچه های این سن بسیار عاقلند و دانا و با هوش!
    hypocrite
    boredom sets into the boring mind

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 اسفند 87 [ 15:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-04
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    3,475
    سطح
    36
    Points: 3,475, Level: 36
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    دوسان خوبم بال تکین امریم وهم عزیز
    با تشکر از لطفتان که برام پیام گذاشتید
    مسئله اینه که ما توی یک شهر دیگه زندگی می کنیم و از مادرم و خانواده شوهرم دوریم قبل از ازدواج من بچه هما به مدت دوسال با مادرجونشون زندگی می کردند و به وضوح با ناهنجاریهای رفتاری هر دو دختر آشنا هستند مادر شوهرم میگه حتی برای یک روز هم حاضرنیست بچه ها را نگه داره قبل از ازدواج به من گفتتند که دختر بزرگتر کمی لجباز هست من به مدت چهارماه دختر بزرگتر را بردم مشاوره از مشاوره محترم خواستم دقیق برام روحیات اون رو بررسی کنه و اگر مشکل خاصی داره به من بگن ولی به من گفتتند که فقط کمبود محبت و کمبود توجهم داره و باید از این نظر رسیدگی بشه بچه ها اول مرا پذیرفتند ولی درست بعد از مدت یک ماه ناسازگاریهای دختر بزرگم شروع شد اخلاقی که داره خیلی زود همه چیز براش عادی میشه و حوصله اش از همه چیز زود سر میره و هیچی چیز خوشحالش نمی کنه چون همیشه در رفاه کامل به سر برده و قدر داشته هاش رو نمی دونه من از در محبت وارد شدم شاید کاری که من کردم هیچ مادری برای بچش نکرده باشه من براش یادداشت محبت آمیز بین تغذیه مدرسش یا توی کیفش یا روی بالشتش می گذاشتم روی مقنعش گل میگذاشتم و دختر گلم دختر نازم و دختر عزیزم صداش میکردم فکر می کنید عکس العمل دخترم چی بود؟لجبازی پرت کردن ظرف غذا حاضرجوابی و خرابکاری توی خونه البته اخلاقش بده و هر چی داره بزرگتر میشه بدتر میشه توی هیچ جمعی پذیرفته نیست ثبتنامش کردم زبانکده بعداز سه ترم عذرش را خواستند بردمش باشگاه با بچه هاکنار نیامد با بزرگسالان گذاشتمش باز هم عذرش رو خواستند من آدمی عاطفی هستم و به روحیات افراد خیلی اهمیت میدم
    دختر بزرگم روحیه ای داره که دوست داره بهش ترحم بشه وقتی دیدم برای جلب توجه از من بدگویی میکنه و به دروغ ازم بد میگه و باهام لجبازی میکنه و رک به من گفت که من همینم و توباید از زندگیمون بری من از پس زندگی بر میام و حرفات بریام اهمیتی نداره و...رفتار منهم سردتر شده و نمی تونم به کسی که پذیرای محبت نیست محبت کنم و به من میگه وظیفه تو غیر از این نیست منهم رفتارم کمرنگتر شده بچه هارو تفریح میبرم براشون خرید میکنم به خوراک و پوشاکشون اهمیت میدم ولی مثل اوایل دیگه نمی تونم صمیمی باشم روحیه خودم خیلی خراب شده من دوتا بچه به خاطر تنشهایی که دختر بزرگم بهم وارد کرد سقط کردم و این دفعه هم که فهمید من باردارم خیلی گریه کرد و سعی می کرد به من تنه بزنه یا منو زمین بندازه تا دوباره به بچه آسیب برسه از هر حربه ای استفاده می کنه تا منو برنجونه و اذیت کنه تنها کاری که میتونم بکنم اینه که سکوت کنم و باهاش درگیر نشم چون پارسال یک روز که از مدرسه دیر اومد خونه و علتش رو پرسیدم می خواست منو بزنه خیلی دلش میخواد برخورد فیزیکی بینمون پیش بیاد چون مادر جونش رو میزد
    سرتون رو درد نیارم ماجراهای زیادی توی زندگیمون هست که اگر همه را بخوام بنویسم میشه یک کتاب قطور ولی من شوهرم را دوست دارم شاید همین علاقه باشه که باعث شده من تحملم زیاد بشه فکر می کنم باید زمان بگذره تا اوضاع بهتر بشه توکل به خدا من آدمی مذهبی هستم و سرم را بیشتر با خواندن قران و کتاب و گفتن ذکر گرم می کنم و حالا قصد دارم که ادامه تحصیل بدم
    باز هم از شما دوستان خوبم تشکر می کنم اگر دست من بود به هیچ وجه نمی گذاشتم که کسی تجربه منو تکرار کنه و سرپرستیه بچه کس دیگری رو قبول کنه ..............

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 88 [ 10:21]
    تاریخ عضویت
    1387-9-13
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    3,661
    سطح
    38
    Points: 3,661, Level: 38
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 27 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    زهرا جان
    شما واقعا آدم صبور و فداکاری هستید. بچه ها تو سن نوجوانی یک کم پرخاشگر میشن این در مورد همه بچه ها صدق میکنه. در مورد دختر شما چون گذشته تلخی داشته این موضوع بیشتر خودش رو نشو میده. و فکر میکنم فقط زمان میتوند اون رو حل کند.
    رفتار پدرش با اون ها چه جوریه؟؟؟ در مقابل بچه ها به شما محبت مبکنند؟؟؟ فکر میکنم شوهرتون نقش تعیین کننده ای میتونند داشته باشند.
    فکر میکنم دخترتون به سن جوونی که برسند متوجه محبت های شما میشوند.
    در ضمن قدم فرزند جدیدتون رو هم تبریک میگم.


    هرگاه تو زندگی به بحران برخوردی بدان و آگاه باش که باید بلافاصله خود را از حالت عادی آرام تر سازی. فقط در آرامش است که ذهن و جسم و طبیعت به صورت یک پارچه و کامل برای مشکلات بهترین راه حل را پیدا می کنند. هر چه بحران بیشتر شود تو آرام تر شوی! این راز کامیابی در همه شرایط سخت است.(داستان های شیوانا. مجله موفقیت)

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    338
    امتیاز
    4,957
    سطح
    45
    Points: 4,957, Level: 45
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 286 در 92 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    زهرا جان امیدوارم همیشه مثل الان صبور و با گذشت باشی
    این یکی از خصلت های خوب زنان با ایمانه
    راستی بچه ها با مادر خودشون در ارتباط هستند؟ چند ساعت در هفته؟
    [align=justify][align=center]
    [size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
    این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align]
    [/align]

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 اسفند 87 [ 15:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-04
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    3,475
    سطح
    36
    Points: 3,475, Level: 36
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک نامادری هستم

    دوست خوبم (ساده بگم) از تبریکت ممنون برام دعا کن که بچه سالم و صالحی خدا بهم بده راستشو بخوای بعضی وقتها خیلی میترسم که مبادا از بچه ها الگو بگیره و اون هم بچه شروری بشه چون همه توی یک خونه هستیم و از هم باید الگو بگیریم و بچه ها از همدیگه بیشتر الگو پذیری دارند دخترکوچکم به من بشتر وابسته بود و بهتر بود ولی امسال اون هم دیگه قابل کنترل نیست و خیلی جسورانه تر شیطنت می کنه و به وضوح میگه مگر می تونی چی کارم کنی؟...
    فکر کنم صبر رو از مادرم یاد گرفته باشم چون مادرم واقعا زحمت کش هست و بدون چشم داشتی برای هر کس که ازش کاری بر بیاد کار انجام میده مادرم واقعا ستودنی است مادرم خیلی از من صبورترو باگذشت تره.

    شوهرم واقعا مرد آرام و متینی هست و به هیچ عنوان عجولانه و بدون فکر کاری نمی کنه و خودش کاملا متوجه شرایط روحی من و بچه هاست و به من در مقابل اذیتهای بچه ها دلداری میده و فکر کنم یکی از ترفندهاش اینه که منو حامی و پناه خودش و بچه ها میدونه و همین مسئله باعث میشه که من بیشتر صبوری کنم و بی دریغ به من محبت می کنه و رفتارش با بچه ها هم خیلی خوبه و از در دوستی با اونها برخورد میکنه البته بچه ها متوجه اخلاق خوب پدرشون شدن و کمی از این موضوع سوء استفاده میکنند ولی چه میشه کرد نمی شه خیلی بهشون سخت گرفت از من بیزارن و اگر از پدرشون همی بیزار بشن مشکلات ما چندین برابر میشه
    توکل به خدا


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.