سلام.من دختری 27 ساله هستم که حدودآ دو سال از ازدواجم می گذرد.ازدواج ماسنتی بود ولی تقریبآ یک سال با هم نامزد بودیم تا شناخت کافی از هم پیدا کنیم.می تونم به جرات بگم همسرم بی نظیرترین انسانیست که تا به حال دیده ام.من در دوران مجردی هر وقت به معیارهام برای ازدواج فکر می کردم مهمترینش ذات آدمی بود که قرار ه زندگیم رو باهاش به اشتراک بگذارم.و همچنین عاشق بودنش برام بسیار مهم بود.و حالا همسرم حتی بیش از توقع من عاشقم است و همینطور انسان فوق العاده پاک و بی نظیریست.ولی ...
از همان روز اولی که ایشون به خواستگاریم اومد تمام شرایط معمول یک ازدواج عالی رو داشت :اخلاق و انسانیت مثال زدنی،شرایط مالی خوب؛شغل عالی؛خانواده مومن و مهربون و ....ولی تنها یک مشکل بود و اون قدش بود!!! من از شوهرم حدود 7-8 سانت بلند تر هستم و این تنها چیزی بود از همان ابتدا مرا دچار تردید می کرد.باید بگم این مسئله برای خود من اصلآ مهم نبود ؛ولی متاسفانه مردم بافرهنگ ایران اسلامی(!)هر جا که می رفتیم به چشم تمسخر نگاهمون می کردند.
پیش چندین مشاور مختلف رفتم همه می گفتند این مسئله پس از مدت بسیار کوتاهی برایت عادی می شود؛ حتی می تونم بگم مشکل من ازنظربعضی روانشناسها و مشاورها مسخره هم می آمد!!!خلاصه با توجه به تمام مشاوره ها و فکر کردنهام با این ازدواج موافقت کردم چون واقعآ شوهرم از تمام نظرات دیگه ایده آله!!
ولی متاسفانه هنوز این موضوع برام عادی نشده.دارم افسرده میشم.حتی برای فرار از این نگاهها تصمیم گرفتم از ایران بریم و شوهرم هم موافقت کرد(البته دلیلش رو نمی دونه چون دوست ندارم تحقیرش کنم).گاهی فکر می کنم حتمآ در زندگیم گناه نابخشودنی مرتکب شدم که خدا من رو مستوجب چنین عذابی دانسته؛نمی دانید چه عذاب زجرآوریست که در عین خوشبختی کوچکترین لذتی از خوشبختیت نبری!از خودم بدم میاد که نمی تونم با این موضوع کنار بیام،چون می تونم قسم بخورم از ابتدای آشناییم با شوهرم تا حالا حتی 1 مورد کار اشتباه هم از ایشون ندیدم.واقعآ انسان کاملیه.تورو خدا نگید دارم کفران نعمت می کنم و مشکلم اصلآ مهم نیست.خواهش می کنم کمکم کنید؛حال روحیم اصلآ خوب نیست.خودم می دونم ضعف از منه و تقصیر هیچ کسی غیر از خودم نیست.ممنونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)