به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 آذر 98 [ 04:28]
    تاریخ عضویت
    1398-6-16
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    38
    سطح
    1
    Points: 38, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مرگ عزیز زندگیم

    سلام
    صاف و صادق درد دلم رو می گم.

    من یه پسر 27 ساله هستم دوران بچگی و نوجوانی سختی داشتم تقریبا محبتی از اطرفیانم جز خداوندم دریافت نکردم ترد شده خانواده و جامعه بودم تا 22 سالگی که تصمیم گرفتم از کثافتی توش گرفتار شدم دربیام.

    دقیقا از همون زمان دانشگاه رو ول کردم زدم تو بازار خیلی بدبختی کشیدم 3 سال شیفت شب تو جهنم بودم شرکت زدم ورشکست شدم رفتم زیر بدهی و مدت کمی هم حبس کشیدم آبروم تو عالم و آدم رفته بود.

    بلافاصله دوباره شروع کردم انقدر جنگیدم با خودم و زندگیم تا از همه کسایی که در اطرافیانم بودن سبقت گرفتم......

    شرکت احترام و اعتبار زندگی بالاشهر ماشین خوب لباسای گرون قیمت هر چیزی که زمانی بابتش تو سرم خورده بود رو بدست آوردم...

    چشم باز کردم دیدم چه جهنمی برای خودم درست کردم همه چیزایی که می خواستم رو دارم اما روحم افسرده و داغونه کیلویی قرص اعصاب نمی دونم چی مینداختم بالا.

    اعتبار داشتم اما همه دوستانم رهام کرده بودن در انزوای مطلق بی دوست بی رفیق بی کسی که بپرسه حالت چطوره........

    بخدا آدم گنده دماغی هم نیستم دید بالا هم ندارم.

    همه این کار ها رو کردم تا پایه یه زندگی مشترک رو بسازم برای درد اصلی خودم یعنی انزوا برای اینکه دختری که باهام زندگی می کنه کمبودی احساس نکنه......

    تف به شرفم اگه برای خودم کرده باشم.

    تو همون حالت داغون دختری رو چند ماه زیر نظر گرفته بودم یه فرشته بود فرشته..... دلم رو زدم به دریا رفتم جلو جواب منفی میداد انقدر پیله کردم بالاخره بهم گفت سرطان داره و نمی تونه کسی رو به زندگیش وارد کنه......

    این دختر تو قلب من نشسته بود به هر زوری بود دلش رو بدست آوردم در حین آشنایی بودم تا رسید به روز عملش..... ازش قول گرفتم بعد از عمل من اولین کسی باشم که بهش مسیج می ده.......

    بعد از عملش بهم مسیج داد اما نه خودش دوستش.... گفت عزیزت پرکشید زیر عمل ایست قلبی کرد..............................

    همون شب ماشین رو برداشتم زدم به جاده خودم رو خلاص کنم نشد عمرم لعنتیم به دنیا بود انقدر زار زدم که دیگه اشکم در نمی یاد. زندگیم شده جهنم خواب و خوراک ندارم.

    انزوا و تنهاییم کم بود غم عزیزم هم بهش اضافه شد.

    نمی تونم کنار بیام

    راه درست چیه باید یه بار دیگه برای کشتن خودم تلاش کنم چون نمی تونم کنار بیام مدت ها گذشته ولی نمی تونم کنار بیام.......

    انقدر بدبختم که تنها کسایی که حالم رو می پرسن مشتریامن........ هیچکی رو ندارم حاضرم بودم مسافرکشی می کردم اما عزیزی داشتم که حالم رو می پرسید فقط بپرسه حالت چطوره فقط همین فقط همین........................ فقط یک دفعه تنها شام نخورم یه دفعه تنها کافه نرم........................

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    برای راهنمایی بهتر نیاز به اطلاعات بیشتری هست، درباره خانوادتون کم نوشتید. پس چند سؤال میپرسم لطفا پاسخ بدید...

    ۱. شرایط خانوادگی شما چطور بود یا هست؟ ( توضیح بدید )
    ۲. چرا از خانواده و جامعه احساس ترد شدگی داشتین؟
    ۳. چند خواهر و برادر هستید؟
    ۴. در حال حاضر با خانوادتون ارتباطی دارین؟

    درباره ی دختر خانمی که نوشتید از خداوند طلب رحمت و مغفرت برای ایشان و سایر درگذشتان دارم...

    اما شما باید
    اطلاعات معنوی خودتون رو گسترش بدید که از دو نظر براتون حائز اهمیت هست؛
    ۱.
    درک بهتر از فلسفه زندگی و مرگ
    ۲.
    تقرب به خداوند و فاصله گرفتن از انزوا و افسردگی

    ← از طرفی
    مراجعه ی حضوری در اسرع وقت به روانشناس بسیار کمک کننده هست.

    مرگ تنها حذف جسمی از جهان نیست، انسان دو نوع مرگ رو تجربه میکنه (
    مرگ جسم و مرگ قلب )
    در مرگ جسمی رابطه ی روح و بدن گسسته میشه و فرد پایان زندگی جسمی خودش رو تجربه خواهد کرد. از این مرگ گریزی نیست ( تمامی جاندارن ) و دریچه ای جدید و تجربه ای نو برای بشر خواهد بود.
    شما نمیدونید با پایان زندگی این خانم چه درهایی از رحمت خداوند به روشون باز شده که خداوند بسیار مهربان و بخشنده هست. پس اگر این تفکر رو داشته باشید و برای ایشان طلب رحمت بیشتر کنید نتها غمگین نمیشین بلکه آرامش قلبی پیدا میکنین که جایگاهش نزد پروردگار خوب و در آرامش مطلق هست بدون تن رنجور و مریض و بدون غم.

    اما در مرگ قلب انسان از نظر
    تعقل و انسانیت آنقدر افت میکنه که دچا مرگ قلبی میشه ...

    همانگونه که خداوند در قرآن کریم درباره مرگ قلب فرمودند؛
    قطعا تو نمیتوانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمیتوانی کران را هنگامی که رو بر میگردانند و پشت میکنند فرا بخوانی .
    پس مرگ قلب بسیار بد و ذلت بخش هست چرا که در این دنیا و در آخرت سبب ذلت و عذاب الهی خواهد شد. چه بسا بسیار زندگانی که در میان ما هستند اما دچار مرگ قلبی شدند...

    از طرفی خداوند رحمتش بسیار گسترده هست و شامل مردگان و زندگان میشه ... برای شما هم زندگی به خواست خداوند در جریان هست و باز جای امید، تلاش و شروعی دوباره وجود داره. باید گام به گام پیش برید و اجازه ندید اندوه گذشته مانعی برای شادی های آینده باشن.


  3. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    Mvaz (چهارشنبه 20 شهریور 98), parsa1234 (دوشنبه 18 شهریور 98)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    دوستان این تاپیک ساختگی‌ست.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  5. کاربر روبرو از پست مفید آویژه تشکرکرده است .

    نیکیا (چهارشنبه 20 شهریور 98)

  6. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    ( بدلیل عدم امکان ویراش بمحض ارسال پست )

    اصلاح میکنم ← طرد شدن

  7. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    parsa1234 (دوشنبه 18 شهریور 98)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 آذر 98 [ 04:28]
    تاریخ عضویت
    1398-6-16
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    38
    سطح
    1
    Points: 38, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام

    برای راهنمایی بهتر نیاز به اطلاعات بیشتری هست، درباره خانوادتون کم نوشتید. پس چند سؤال میپرسم لطفا پاسخ بدید...

    ۱. شرایط خانوادگی شما چطور بود یا هست؟ ( توضیح بدید )
    ۲. چرا از خانواده و جامعه احساس ترد شدگی داشتین؟
    ۳. چند خواهر و برادر هستید؟
    ۴. در حال حاضر با خانوادتون ارتباطی دارین؟

    درباره ی دختر خانمی که نوشتید از خداوند طلب رحمت و مغفرت برای ایشان و سایر درگذشتان دارم...

    اما شما باید
    اطلاعات معنوی خودتون رو گسترش بدید که از دو نظر براتون حائز اهمیت هست؛
    ۱.
    درک بهتر از فلسفه زندگی و مرگ
    ۲.
    تقرب به خداوند و فاصله گرفتن از انزوا و افسردگی

    ← از طرفی
    مراجعه ی حضوری در اسرع وقت به روانشناس بسیار کمک کننده هست.

    مرگ تنها حذف جسمی از جهان نیست، انسان دو نوع مرگ رو تجربه میکنه (
    مرگ جسم و مرگ قلب )
    در مرگ جسمی رابطه ی روح و بدن گسسته میشه و فرد پایان زندگی جسمی خودش رو تجربه خواهد کرد. از این مرگ گریزی نیست ( تمامی جاندارن ) و دریچه ای جدید و تجربه ای نو برای بشر خواهد بود.
    شما نمیدونید با پایان زندگی این خانم چه درهایی از رحمت خداوند به روشون باز شده که خداوند بسیار مهربان و بخشنده هست. پس اگر این تفکر رو داشته باشید و برای ایشان طلب رحمت بیشتر کنید نتها غمگین نمیشین بلکه آرامش قلبی پیدا میکنین که جایگاهش نزد پروردگار خوب و در آرامش مطلق هست بدون تن رنجور و مریض و بدون غم.

    اما در مرگ قلب انسان از نظر
    تعقل و انسانیت آنقدر افت میکنه که دچا مرگ قلبی میشه ...

    همانگونه که خداوند در قرآن کریم درباره مرگ قلب فرمودند؛
    قطعا تو نمیتوانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمیتوانی کران را هنگامی که رو بر میگردانند و پشت میکنند فرا بخوانی .
    پس مرگ قلب بسیار بد و ذلت بخش هست چرا که در این دنیا و در آخرت سبب ذلت و عذاب الهی خواهد شد. چه بسا بسیار زندگانی که در میان ما هستند اما دچار مرگ قلبی شدند...

    از طرفی خداوند رحمتش بسیار گسترده هست و شامل مردگان و زندگان میشه ... برای شما هم زندگی به خواست خداوند در جریان هست و باز جای امید، تلاش و شروعی دوباره وجود داره. باید گام به گام پیش برید و اجازه ندید اندوه گذشته مانعی برای شادی های آینده باشن.

    عذر می خوام دسترسیم به خاطر اشتراک قطع شده بود.

    1.
    از لحاظ خانوادگی در دوران کودکی و نوجوانی مشکلات فراوان داشتیم، پدرم ورشکست کرده بود و سختی های زیادی کشیدیم. در خانواده من تک فرزند هستم و هیچ رابطه فامیلی، دوست یا آشنا یا رفت و آمدی از ابتدا تا همین امروز نداشتیم. تقریبا ده سال پیش کار پدرم دوباره راه افتاد و وضعیت تغییر کرد منم دانشگاه رو رها کردم و زدم تو بازار. در ضمینه مالی مشکل یا دقدقه ای نداریم.

    پدر و مادرم با توجه به سنشون برای خودشون خوش هستن و منم حالات روحیم رو بروز نمیدم کلا شناخت دقیقی از روحیات من ندارن و دوست ندارم مشکلاتم رو بندازم رو زندگی این و اون.


    2.
    سخته برام بگم ولی چون هویتم مشخص نیست راحت تر صحبت می کنم.
    من وقتی از دانشگاه زدم بیرون و کارمندی می کردم همکاران و دوستان زیادی داشتم دوستانی که تقریبا شب و روزمون با هم بودیم دقیقا بعد از نقطه ای که تصمیم گرفتم زندگی رو از اون حالت در بیارم یک به یک بی دلیل خاصی ارتباط هاشون رو با من قطع کردن ازم فرار می کردن چند سال از این موضوع گذشته. من اخلاق بدی ندارم، مشکل کلامی ندارم خیلی وقت ها هم کمک حال خیلی هاشون بودم. اما تا صمیمی ترین هاشون تصمیم گرفتن با من قطع ارتباط کنن.

    3.
    تک فرزند هستم.

    4.
    ارتباط کلامی خوبی دارم یعنی جلوی اون ها روحیاتم رو بروز نمیدم. اما خوب کلا از بچگی تا امروز پیگر حال روحی من نبودن... حالت چطوره یا بپرسن چرا تو خودتی و... اعتقادشون این هست من از پس خودم برمیام. گاها شده ده روز سفری خطرناک تو بدترین جاده ها داشتم ولی دریغ از یه زنگ که بپرس سالم رسیدی... زنده ای مرده ای یا... این حالته.


    من روزگار سخت زیادی رو گذروندم اما دکترم خودم بودم خودم خودم رو درمان می کردم اما الان صبح قبل از خواب و بعد از بیدار شدن آرزوی مرگ دارم... غصه من نه خونس نه ماشینه نه فلان فلانو فلان... من دیگه مثل قدیم نمی تونم برای خودم هدف سازی کنم هر کاری قدیم عاشقش بودم و بهم شور میداد الان برام هیچ حالتی ایجاد نمی کنه.

    از صبح و نور خورشید متنفر شدم شبا تا 7 8 صبح میخوابم و 5 عصر بیدار می شم و زندگی آشغالم رو ادامه میدم. اگه فقط یه شب قرصی به نام نورتریپتیلین نخورم مغزم خاموش نمی شه به گریه می افتم و خوابم نمی بره.


    حالا اصلا نمی دونم هدفم چیه فقط میدونم وقتی تایپ می کنم حداقل چند ساعتی آرامش می گیرم.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها
    دوستان این تاپیک ساختگی‌ست.
    خیر عزیز، من چند روزی بخاطر اشتراک دسترسیم قطع شده بود.

  9. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    شرکت احترام و اعتبار زندگی بالاشهر ماشین خوب لباسای گرون قیمت هر چیزی که زمانی بابتش تو سرم خورده بود رو بدست آوردم...
    چشم باز کردم دیدم چه جهنمی برای خودم درست کردم همه چیزایی که می خواستم رو دارم اما روحم افسرده و داغونه کیلویی قرص اعصاب نمی دونم چی مینداختم بالا.
    ....
    سلام خواهش میکنم

    آرامش درونی چی هست؟
    آرامش درونی
    مستقل از شرایط و منابع بیرونی هست و به توانایی ایجاد احساسات خوب با عوامل درونی و فکری تعبیر میشه...یعنی محیط بیرون تعیین کننده رضایت درونی ما و شادی هامون از زندگی نیست. ( یعنی توانایی کنترل ذهن در شرایط مختلف ) مثل مدیریت بحران

    آرامش درونی چطور حاصل میشه ؟
    ابتدا شما باید مصمم به تغییر باشین و ورودی های ذهن خودتون رو کنترل کنید.

    * پر رنگ کردن ارزش ها و اعتقادات دینی در زندگی شخصی
    * رها شدن از گذشته و آینده و هنر خوب زیستن در زمان حال
    * پذیرش هر چبز همانطور که وجود داره و پذیرش قوانین هستی (
    یعنی خودتون، آدمهای اطراف و جهان هستی )
    * تغییر زاویه دید به جهان هستی (
    یعنی اینکه هیچ چیز و هیچ کسی بما تعلق ندارد و تنها برای خدای عالم هست )
    *ایجاد تغییرات مثبت در خود بدون عزم برای تغییر دیگران
    * انتظار منطقی از حدود توانایی های خود
    * ایجاد شادی بدون وابستگی به دیگران (
    مثل انجام کارهایی که علاقه دارید ، آمادگی و برنامه ریزی برای گذران یک روز خوب و ... )
    *تقویت روحیه شکر گزاری و قدرشناسی
    * ساختن زندگی و برقراری شادی ابتدا در جهت بوجود آمدن احساسات خوب برای خویشتن
    * معاشرت با افراد مثبت اندیش و عاقل
    * زندگی مسالمت آمیز و پذیرش رضایت خداوند در کنار اتفاقات و عوامل ناراحت کننده و ناخواسته (
    مثل مرگ دیگران و ... )
    * احترام بخود و ارزش قائل شدن برای خود و در نتیجه ارزشمند شدن در ذهن دیگران
    * هدف گذاری و برنامه ریزی
    * عدم فاجعه سازی و سوار شدن بر موج منفی
    * مثبت اندیشی رو تقویت کنین.



    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    .
    همه این کار ها رو کردم تا پایه یه زندگی مشترک رو بسازم برای درد اصلی خودم یعنی انزوا برای اینکه دختری که باهام زندگی می کنه کمبودی احساس نکنه......
    تف به شرفم اگه برای خودم کرده باشم.

    شما ابتدا باید خودتون به آرامش واقعی برسید و سپس دیگران رو به این آرامش و زیبایی دعوت کنید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    . حالا اصلا نمیدونم هدفم چیه فقط میدونم وقتی تایپ میکنم حداقل چند ساعتی آرامش میگیرم
    شما دفترچه ای تهیه کنین و خواسته های خودتون رو در اون یادداشت کنین، یعنی مثلا من امسال در نظر دارم نقاشی رو حرفه ای پیگیری کنم و از فردا دنبالش میرم و آخر هفته نتیجه رو مینویسم.
    این نوشته ها بشما کمک میکنن که اعتماد بنفستون افزایش پیدا کنه و برنامه داشته باشین.
    نوشتن خوب هست، گفتگو خوب هست . بشرطی که بدونید برای چه مینویسید و برای چه کسانی صحبت میکنید.
    برای داشتن یک حال خوب نیاز دارید تغییرات خوب ایجاد کنید و عیوب احتمالی رو برطرف کنید و زاویه دید خودتون رو به زندگی تغیبر بدید.
    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    اگه فقط یه شب قرصی به نام نورتریپتیلین نخورم مغزم خاموش نمی شه به گریه می افتم و خوابم نمی بره.
    .
    برای قرصی که نوشید ظاهرا مراجعه داشتین و بهتر است سعی کنید زیر نظر درمانگر خودتون باشین و به توصیه های ایشان عمل کنید.
    صبح ها از فرصت هوای خوب استفاده کنین و پیاده روی کنید.



    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 19 شهریور 98 در ساعت 09:59

  10. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    Mvaz (چهارشنبه 20 شهریور 98)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 19:24]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    785
    امتیاز
    23,048
    سطح
    93
    Points: 23,048, Level: 93
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,553

    تشکرشده 1,773 در 731 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام

    اقا پارسا امکانش هست منم نظرم رو بدم؟

    خوب مثل اینکه اجازه هست.

    آقا پارسا بابت اتفاقی که برای عزیز سفر کردتون پیش اومده قویا باهاتون احساس همدردی میکنم. خدا بیامرزدشون.

    کاربر سحر بهاری خیلی خوب راهنمایی ات کردند. من که به جای شما کلی استفاده بردم.

    آقا پارسا تا حالا شده بری تو یه استادیوم ورزشی، از بالا که زمین رو نگاه میکنی متوجه میشی انتخاب درست بازیکن برای پاس دادن چیه، چون همه جای زمین رو میتونی در یک لحظه نگاه کنی، ولی خود اون بازیکن نمیتونه همه جا رو نگاه کنه و از طرفی اینقدر وابستگی پیدا کرده با زمین و بازیکنان، نمیتونه بهترین تصمیم رو بگیره.


    الان هم زندگی شما به این صورته، از بالا به زندگی خودت نگاه کن. بعد ببین جایگاه شما در این نظام هستی و زندگی کجاست! ببین جریان واقعی زندگی به کدوم سمت میره و شما کجای اون جریان ایستادی؟

    ما وقتی دنبال یه مقصد میگردیم، هر چی نشانه و ادرس بیشتری ازش داشته باشیم و تعقل بهتری کنیم، سریعتر به اون ادرس و مقصد میرسیم. این نشانه ها و ادرس ها، در زندگی ما میشه " شناخت" . شناخت از خودمون و از هستی.
    وقتی خودمون رو بشناسیم یعنی میدونیم اگر بخوایم به ادرسی بریم به چه چیز هایی نیاز داریم.
    حالا میریم سر وقت ادرس و مقصد.
    اینکه بدونیم کجا باید بریم و چه مقصدی رو باید انتخاب کنیم،
    میشه شناخت از زندگی، میشه شناخت از هدفمون.


    حالا تو مسیر درستی که انتخاب کردی مشکلات و موانع برات جذابیت پیدا میکنه. برات ساده تر میشه. مثلا همین قضیه دختر خانم مورد علاقه ات. من شخصا اینطوری باهاش برخورد می کنم:

    الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶﴾ [همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مى‏ گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏ گرديم (۱۵۶)

    بعد از اینکه از ناراحتی و سوگواری اون خانون دراومدم، میگم خدا اون دختر از تو بود و به تو باز گشت، ممنون که نگذاشتی بیشتر از سختی بکشه، ممنون که قراره بهترین مکان رو براش در نظر بگیری. من تلاشم رو میکنم بر این مصیبت صبر کنم، چون میدونم کار تو بی حکمت نیست، تو هم هوای منو داشته باش، هر چند که میدونم نگفته هوامو داری.


    گفتنش به زبون راحته، برای منم سخته ولی چون میدونم در مسیر اون زندگی اصلی و هدف اصلی هست باهاش کنار میام

  12. کاربر روبرو از پست مفید Mvaz تشکرکرده است .

    سحر بهاری (چهارشنبه 20 شهریور 98)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.