نمیدونم مشکلمو یادتون میا یا نه اما نتیجه رو برای دوستان بگم دختری که میخواستمش من با پدرش صحبت میکنه و ایشون هم تسلیم بودن فقط گفتن که با من موقع عقد دیدار میکنه و تا وقتی که همسر اولم طلاق ندادم حق ندارم با هیچکدوم از اعضای خونواده رابطه داشته باشم و خونشون برم بعد چیزی که منو ترسونده گفتن که در خونه برای دخترشون همیشه بازه و اگه پشیمون بشه تحت حمایتشون میگیرنش
و این شد که روز تولد رسول اکرم ما باهم ازدواج کردیم و به عقد دائم من درومدن
خلاصه که از مادرم خواستم با همسر اول من صحبت کنن که ایشون واکنش هایی نشون دادن ولی نهایت رضایت دادن که بنده ازدواج مجدد کنم ولی بدون طلاق و با ارائه کلیه مخارج زندگی به ایشون
تا بعداز چندوقت که قدرت مستقل شدن پیدا کردن جدا بشن
من خونه رو برای فروش گذاشتم اما به پول دوتا خونه نمیرسه و یه خونه کوچکتر میتونم بخرم با بقیه پول یه خونه رهن کنم
اما مشکل اینه که همسر دوم من خیلی بی قراری میکنه
میگه چرا اون تو خونه بشینه که مال خودشه من تو خونه رهنی بشینم
هرگاه متوجه میشه همسر اولم با من تماس گرفته قهر میکنه و بی محلی که کفری میشم هرچند که به شدت دوسش دارم و اروم شده روحم
میگه نمیخوام ببینیش اصلا و کلا اختیار منو تو دستش داره
من ازین که همه روزو باهاش باشم مشکلی ندارم ولی عذاب و وجدان احساس میکنم برای همسر اولم چون به شدت ناراحتن
مشکل بعدی ما مراسم عروسیه
همسر اول من عرسی نخواستن ولی ایشون میگه من عروسی میخوام مشکلی ندارم ولی بنظرتون بد نیست؟
من چه رفتاری داشته باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)