به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 70
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم اغلب میگه از زندگی با من راضی نیست

    سلام من و همسرم حدود 3 سال باهم ازدواج کردیم و قبلش 2 سال نامزد بودیم و قبلش 5 سال دوست بودیم<br>تو دوران دوستی خیلی خیلی محبت می کرد و خوب بود. دوبار هم قهر کردیم و باز دوباره به پیشنهاد اون برگشتیم. نهایتا اینکه هر بار جدا میشد میگفت منو دوست داره ولی به خاطر اینکه سنش کمه و مشکلات مالی نمیتونه ازدواج کنه. و بعد از اینکه جدا میشدیم دوباره خودش برمیگشت. آخرین بار که جدا شدیم من برگشتم و خواستم که ازدواج کنیم. اون میگفت خیلی منو دوست داره ولی شرایط ازدواج نداره و ...نه&nbsp;کامل میرفت و قطع ارتباط می کرد نه میومد ازدواج کنه.&nbsp;که به اصرار من ازدواج کردیم.&nbsp;<br>ولی هر بار دعوا میشد می گفت من اینم دیگه من اصلا نمیخواستم ازدواج کنم با تو. هر بار ناراحت میشم میگه من نمیتونم کاری برات کنم اصلا هم از زندگی با تو راضی نیستم و هر بار گریه می کنم میگه خودت خواستی این هزینه اش هست. کلا هم میگه من از زندگی با تو راضی نیستم و منتظر هستم تو یه شرابط آروم از هم جدا شویم.<br>من شاغل هستم و از شرایط خیلی خوب شغلی و تحصیلی برخوردارم ولی اون تو یه شرکتی که خیلی شرایط خوبی نداره کار می کنه. بعد از ازدواج به شدت خودمو مسئول میدونستم طوری که اکثر بار مسئولیت مالی بر دوش من هست. خونه من خریدم ماشین خریدم. قسط میدم و ... باهاش هم که حرف می زنم میگه اصلا مسائل مالی برای من مهم نیست اینقدر که برای تو مهمه. میگه برام مهم نیست مستاجر باشیم یا نه ماشین مدل پایین داشته باشیم و .... اینم بگم که کلا خانواده و فامیل ها و دوستاش وضع مالی خوبی دارند و احساس می کنم که خیلی وقتا حسرت میخوره . اکثرا&nbsp; قدمی برای تغییر و ارتقای زندگی برنمیداره. انقدر منفعل عمل می کنه که من دست به کار بشم. ولی غر میزنه. مثلا خونه قبلیمون که جای بدی بودی همش غر میزد ولی کاری نمیکرد که آخرش مجبور شدم عوضش کنم. کلی طلب داره از دیگران باهاش حرف میزنم که بگیر میگه لزومی نمیبینم من که فعلا لازم ندارم.&nbsp;<br>خیلی در مقابل دیگران از خودگذشتگی میکنه ولی احساس می کنم واقعی نیست فقط تظاهر میکنه.<br>البته من هم بی تقصیر نیستم خیلی که با دوستاش میرفت بیرون باهاش دعوا می کردم و نهایتا دروغ میگه الان ولی با اونا میره بیرون. تو دعواها میگه تو منو محدود کردی. ولی در کل خیلی رفیق باز هست طوری که اکثر مسافرت ها و مهمونی هایی که رفتیم با دوستای اون بوده و کلا معروفه به اینکه دوست های زیادی داره تو عروسیمون حدود 40 نفر از دوستای اون دعوت بودند. خیلی وقت ها بهونه گیری می کردم و دعوا راه مینداختم (البته خوب نگاه میکنم تقصیر بی توجهی های اون بوده). من خیلی عجول هستم. اینم بگم که اخلاقای بدمو حدود دو ماه هست عوض کردم و بهتر شدم.&nbsp;<br>آخرین باری که دعوامون شد گفت من نمیخواستم ازدواج کنم گفتم بریم طلاق بگیریم حتی راضی شدم به بخشیدن مهریهو فرداش رفتیم دم دادگاه گفت برگردیم. بعدش گفت چون تو گریه کردی من عذاب وجدان گرفتم. کلا میگه من از روی عذاب وجدان با تو ازدواج کردم و الانم ناراضی هستم و منتظر یه فضای آروم برای جدا شدن هستم<br>حدود 8 ماه هست که رابطه کاملا سردی داریم من بهش محبت می کنم حرفای عاشقانه می زنم ولی اون فقط لبخند میزنه همین.<br>الان شرایط اینه که اگر من هیچی نگم خوبه ولی اگر من کوچکترین اعتراضی کنم نسبت به شرایط دوباره دعوا میکنه و حرفهای همیشگی. خیلی هم رابطه رو با خانواده من کم کرده. با خانواده خودش هم همینطور اگر من اصرار نکنه نمیره ببیندشون. کلا مدلش اینکه هیچ کاری نمیکنه نه برای مسافرت نه برای دیدن خانواده نه برای خرید خونه ماشین بسیار منفعل عمل میکنه تا من اقدام کنم و اصرار کنم بهش بعد سر کوچکترین چیزی سر من غر میزنه و قهر میکنه<br>آخرین بار مشاورش بهش گفت که باید تکلیف منو روشن کنه که گفت دیگه نمیخواد پیش اون مشاور بره<br>ضمنا ما هر دو 31 سالمونه.<br><br>

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا هیچ کی جواب نمیده

    - - - Updated - - -

    چرا هیچ کی جواب نمیده

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    الان شما دوست دارید جدا بشید یا زندگی کنید؟ این رو مشخص نکرده اید.

    به نظرم با هم برید مشاور. اگر هم نمیاد، خودتون برید تنهایی مشاور.

  4. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    m.reza91 (چهارشنبه 06 تیر 97), دختر صبور (چهارشنبه 13 تیر 97)

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    وقت بخیر

    مشکلاتی که از دید من در رابطه ی شما هست اول اینه که شما بیش از حد معمول مسئولیت های شوهرتونو به عهده گرفتین ؛ مثل خرید خونه خرید ماشین و ... . بذارید مسائل مالی رو خودش به عهده بگیره اونوقت دنبال ارتقای درامد هم میره؛ ولی وقتی خودشو در رقابت با شما میبینه اونم رقابتی که خیلی توش موفق نیست نهایتا باعث سرخوردگی و دوریش از شما میشه.
    تا حدی کنترل گری میکنید و بیش از اون که همسرش باشید دارید نقش مادرشو بازی میکنید.

    مادامی که بتونید این دو مورد رو پوشش بدید رابطتون بهتر خواهد شد

  6. 5 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 16 تیر 97), Pooh (جمعه 08 تیر 97), بالهای صداقت (جمعه 02 شهریور 97), دختر صبور (چهارشنبه 13 تیر 97), شیدا. (جمعه 08 تیر 97)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 آبان 97 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1397-3-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,737
    سطح
    24
    Points: 1,737, Level: 24
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    152

    تشکرشده 147 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به شما
    شرایط حساستون رو درک میکنم و مشخصا شما زندگیتون و مردتون رو دوست داشتین و هنوز هم دارین و بنظر تعاملات ناموفق هم نتونسته شما محبت تون به زندگیتون رو نابود کنه. و خب این طبیعی که در لحظات احساسی زندگی که یکی از همسران برده و نمیخواد ادامه زندگی رو به دوش بکشه،اون دیگری هست که با تحمل ناملایمات زندگی رو حفظ میکنه تا این فورانهای احساسی فرو بنشینند.و هرچقدر شما با صبر زیبا این مراحل رو پشت سر بگذارین احتمال این هست که همسرتون سالها بعد جبران بکنه.

    اما اصل زندگیتون رو چندسال پیش کتاب ازدواج بدون شکست ویلیام گلسر رو خوندم که در اون متذکر شده بود که همسران 5 نیاز اساسی دارند»
    1-نیاز به محبت
    2-نیاز به بقا
    3-نیاز به آزادی
    4-نیاز به قدرت
    5-نیاز به تفریح

    که هریک از ما تصوری از نیازهای خودمان و انتظاراتمان از همسرمان برای برآورده کردن انها داریم.

    و همسران هر کدام جداگانه اینها رو تهیه میکنند و سپس باهم مقایسه میکنند تا خودشان را آنگونه که هستند به همسر معرفی کنند و همچنین برداشت خود از توانایی همسرشان را ارزیابی کنند.

    و قاعدتا این نیازهای در گذر زندگی کم و زیاد میشن.

    کتاب با مثال از زندگیهای واقعی و نامه های واقعی جمع اوری شده.
    توصیه میکنم مطالعه کنید.بعد ببینید این ترکیبی که شما باشید، ارزش دارد کنارهم حفظ بشه و ایا نیازهای بالا قابل حصول برای همسران خواهد بود.

    برداشت من از رفتار همسرتان این است که نیازهای اساسی اش انطور که باید براورده نشده و با احساس شکستی که داره ، رویکرد بیخیالی اتخاز کرده تا این روزها رو سپری کنه.والبته مقدار زیادی هم از عدم مهارت مدیریت زندگی ضربه خوردند.
    با توجه به بیانی که شما داشتین:
    نیاز به تفریح ایشون از جنس سلیقه شما نیس
    نیاز به قدرت در ایشون اگر هم باشه بخاطر اینکه شما مدیریت زندگی رو بعهده گرفتین که چیزی کم وکسر نباشه د رواقع سرکوب شده
    نیاز به آزادی هم که عملا تحت کنترل شما هستند.
    نیاز به بقا هم که در ابشون الان حس نمیشه که جمیع جهات از لحاظ درامد،فرزند،رابطه جنسی،حفظ زندگی و ....
    نیاز به محبت هم که شما میکنید ولی از جملاتتون مشخص نبود که ایشون میخوان یا اصلا راضی هستن یانه.

    عملا با یه شوهر داغون مواجه هستین.
    فکر کنم فقط نیاز به بقا شماست که سرپا نگه داشته شمارو. شخص مقاومی هستین ولی فرسودگی زود میاد سراغتون و یکدفعه میبینید که توانایی سرپا نگه داشتن زندگی رو دیگه ندارین.نگذارین روابطتون با فرسودگی تموم بشه.مدیریت کنید که اگر شدنی باشه تا توان دارین بتونید بهبودش بدین.

    یک دوره ترمیم شخصیت همسرتون طول میکشه و شماهم تو مهارتهای زندگیتون عوامل مخرب نیازهای همسرتون رو کاهش بدین.بعداز گذشت چندماه و
    بعدازینکه ناراحتی هاتون کمتر شد و احساس بهتری به زندگی داشتین،در یک شرایط معمولی نسبت به جدا شدن از یکدیگر تصمیم بگیرین.
    موفق باشین

  8. کاربر روبرو از پست مفید هادی60 تشکرکرده است .

    دختر صبور (چهارشنبه 13 تیر 97)

  9. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    تکرار پست آقای ام رضا

    شوهر شما در زندگی با شما هیچ عزت نفس و اعتماد به نفسی براش نمونده.
    از این زندگی ناراضیه، چون زنش خرجش را می ده، زنش خونه می خره، زنش خونه را بهتر می کنه، ماشین بهتر می خره و زنش شده شوهرش و مادرش و پدرش.
    شما همسرش نیستی.

  10. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    darknight (دوشنبه 11 تیر 97), m.reza91 (سه شنبه 12 تیر 97), paiize (شنبه 16 تیر 97), Pooh (جمعه 08 تیر 97), دختر صبور (چهارشنبه 13 تیر 97)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام Pooh عزیز
    ممنونم از نظرت
    من نمیخوام جدا بشیم
    ولی خیلی درمونده ام
    پیش مشاور هم اون میره هم من
    دوتا مشاور جدا
    مشاور اون به من گفت که اون کاملا افسرده شده و اینکه کلا زمینه های افسردگی درش وجود داره
    گفتم بهش که به هیچ وجه راضی نیست فرصت بدیم به زندگی و میگه من بارها به تو فرصت دادم
    اینم بگم که یه بار بهش گفتم باشه حالا که تو صددرصد نظرت قطعیه و هیچ راهی نمی بینی بریم طلاق بگیریم گفت باشه گفتم فردا بریم گفت باشه گفت شرایطت چیه گفتم هیچی همین که تو برسی دنبال زندگی که دوست داشتی کافیه فرداش رفتیم برای طلاق توافقی که دم در دادگاه دید گفت برگردیم
    که برگشتیم
    عصرش برام یه گل خرید
    بعد دوباره چند روز بعد همون حرفارو زد و گفت دلش برای من سوخته و میخواد زمان بده که منم به اندازه اون مطمئن بشم از جدایی

    - - - Updated - - -

    سلام به m.reza عزیز
    ممونم از راهنماییتون
    اون کلا آدمی نیست که بتونه کارها رو مدیریت کنه یعنی اگه من دست به کار نمیشدم الان هیچی نداشتیم و بدبخت بودیم اونوقت اون از بدبختی افسرده میشد. الان که به یه ثبات رسیدیم داره این کارارو می کنه
    ولی حتما اگه به روال عادی برگردیم من خودمو تغییر میدم و دیگه کم کم مسئولیت ها رو از دوش خودم برمیدارم و دوش اون میندازم

  12. کاربر روبرو از پست مفید دختر صبور تشکرکرده است .

    darknight (دوشنبه 11 تیر 97)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به m.reza عزیز
    ممونم از راهنماییتون
    اون کلا آدمی نیست که بتونه کارها رو مدیریت کنه یعنی اگه من دست به کار نمیشدم الان هیچی نداشتیم و بدبخت بودیم اونوقت اون از بدبختی افسرده میشد. الان که به یه ثبات رسیدیم داره این کارارو می کنه
    ولی حتما اگه به روال عادی برگردیم من خودمو تغییر میدم و دیگه کم کم مسئولیت ها رو از دوش خودم برمیدارم و دوش اون میندازم
    ویرایش توسط دختر صبور : یکشنبه 10 تیر 97 در ساعت 07:46

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به هادی عزیز
    خیلی ممنونم ازت
    در مورد تفریح بگم که کاملا حرف شما درسته من کلا تفریح در زندگیم تفریحات مشترک با پویا تعریف شده خیلی کم تنهایی تفریح میکنم و این ضعف من هست
    پیشنهادتون کاملا منطقیه ولی این فکر که هر لحظه ممکن جدا شیم از هم همه چی رو بهم میریزه میدونم که باید خودمو کنترل کنم ولی خیلی سخته یه زن اونم به سن من مطلقه بشه واقعا از جدایی میترشم خیلی هم دلم براش تنگ میشه

  15. کاربر روبرو از پست مفید دختر صبور تشکرکرده است .

    هادی60 (دوشنبه 11 تیر 97)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم دو شب قبل خونه رو ترک کرد

    سلام
    جمعه دوباره گفت جدا شیم
    گفتم آخه چرا مگه چی کمه
    گفت تو همه چی رو از من گرفتی گفت دوستامو نمیبینم گفتم تو که کلی با اونایی
    گفت هر بار با ترس و عذاب وجدان بوده
    گفتم خب حالا بدون عذاب وجدان برو هر جور دوست داری من دیگه غر نمیزنم
    گفت دیگه دوست ندارم بهم خوس نمیگذره خلاصه شروع کرد انقدر از من بد گفت بعد گفت از خانواده ات خوشم نمیاد مادرت چرا فلان موقع رفت در یخچالو باز کرد چرا پنجره رو باز کرد بابات چرا گفت بریم عید خونه عموت چرا گفت ماشین رو ببرید فلان مکانیک گفتم میخواستم کمک کنن گفت نمیخوام کسی کمک کنه گفت من این زندگی رو نمیخوام کیو برم ببینم گفتم طلاق بگیریم گفت باشه ولی توافقی گفتم نه من حق و حقوقمو میخوام گفت
    یهو گریه ام گرفت خیلی بعد اومد گفت معذرت میخوام عصبانی بودم
    بعد از یکم من گفتم‌ یه بار دیگه حرفاتو بگو میخوام بنویسم برای خودم که بادم بمونه داشتم بهانه گیری میکردم
    بحث رفت سر طلاق دوباره گفت من هیچی ندارم گفتم چرا نداری من و تو که تقریبا حقوقمون یکیه اندازه هم هم خرج میکنیم چرا تو هیچ پس اندازی نداری
    گفت یعنی میگی من پولمو میبرم جای دیگه گفتم من اینو نگفتم
    گفت پس چی گفتم تو پولتو جمع نمیکنی صرفه جویی نمیکنی چمیدونم

    ولی واقعا نمیدونم چرا هیچ وقت پول نداره تو حسابش
    بهرحال گفت من تو خرید خونه انقدر پول دادم که با تورم نیشه انقدر فللن موقع طلا خریدم فلان موقع پول دادم بهت و ... همه رو از مهریه کم کن گفتم پس این مدت که تو این خونه بودی بالاخره خونه اجاره هم داره
    میدونم حرفم اشتباه بود ولی خودش شروع کرد به این جزییات

    یهو قاطی کرد داد و بیداد کرد رفتم معذرت خواستم گفتم منطوری نداشتم بدتر کرد کادومو پرت کرد سمتم هرچی دم دست بود پرت کرد
    رفت لباس پوشید گفت میرم نزاشتم برت گفتم من شب میترسم گفت میبرمت خونه بابات گفتم نیستن گفت میبرمت خونه خاله ات خلاصه نرفت رفت دو تومن ریخت به حسابم گفت اینک پول اجاره امشبم
    فرداش زنگ زدم ج نداد
    فردا شبش اومد وسایلاشو جمع کرد رفت
    اس ام اس دادم معذرت خواستم ده بار زنگ زدم ج نداد
    داشتم دیوونه میشدم
    قلبم داشت درمیومد
    سب نیومد فرداش ساعت یازده اینا اومد رفت خوابید
    دستش هم حوله اینا بود فک کنم رفته بود ایتخر با دوستاش
    امشب هم تا الان نیومده
    هفته قبل رفته بودم مشاور گفت تو خیلی آدم آویزون و دم دستی هستی و مردها اصلا اینجوری دوست ندارند تو همیشه براش آماده ای گفت اصلا بهش توجه نکن خیلی عادی و سرد برخورد کن گفت اصلا لازم نیست هی ازش بپرسی راضی هستی دوست داری؟
    لطفا شما هم راهنماییم کنید چی کار کنم تو این دو روزی که نبود خیلی حالم بد بود

  17. کاربر روبرو از پست مفید دختر صبور تشکرکرده است .

    darknight (دوشنبه 11 تیر 97)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. میل به ازدواج در کنار ترس از آن ، راه حل چیست ؟
    توسط یه آدم در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 تیر 94, 15:02
  2. همسرم پشت من نیست
    توسط hamdard20 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 مرداد 93, 09:00
  3. چک لیست بهداشت روانی = چک لیست مسلمانی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن دین و روانشناسی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 خرداد 93, 03:00
  4. در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
    توسط مو طلایی در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 مرداد 90, 10:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.