سلام
نميتونيد بفهميد كه چقدر تنها شدم
چقدر بي كس شدم
من دلم براي مجردي تنگ شده
سال٩٥ ازدواج كردم
ازدواج سنتي كه فكر ميكردم گزينه ي خوبيه از بس مادرم از داماد تعريف كرد كه من راضي به ازدواج شدم
درسته كه پولدارن ولي دنياهامون فرق داره
من داغون شدم
شوهرم خوبه ها
شايد از نظر خيلي هاتون خوبه ولي ايراداتي كه داره درست چيزايي كه مخالف معيارهاي من بود و من اينو با گذشت زمان متوجه ميشم
مثلا پررويي شوهرم پررو و برون گراست دقييييقا بر خلاف من !
اطلاعات عمومي و سياسي و علمي شوهرم كمه چون درس نخونده دقيقا بر خلاف من كه علاوه بر اينكه ليسانس دارم در خيلي از علوم اطلاعات دارم مثلا شيمي ، نجوم و.... اما شوهرم ساده ترين چيز هارو نميدونه اين باعث شده ازش سرد بشم و باعث آبرو ريزي جلوي فاميل و دوستان من بشه
اون خجالت نميكشه از رفتار هايي كه باعث ميشه شخصيتش زير سوال بره
حيوانات رو اذيت ميكنه
اشغال روي زمين ميريزه
به احساسات و شخصيت و فرهنگ مردم احترام نميذاره
من بدم اومده از زندگي
علاقه مندی ها (Bookmarks)