سلام
من 30 سال و شوهرم 34 سال داریم و 8 ساله ازدواج کذدیم و بچه نداریم
اخلاق های شوهرم هم خوب داره هم بد اما خداییش بخوام بگم اخلاق های خوبش بیشتره و از مهمترینشون اینکه خیلی من رو دوست داره و هوام رو داره و مهربونه
از اخلاق های خودمم اینکه خیلی تو دار هستم و مهربونم و صبورم خیلی زیاد و حرف بد از دهنم بیرون نمیاد
منتها ی مشکل اساسسی شوهرم اینکه موقع دعوا یا بحث اوایلش خوبه و درست حرف میزنه اما بعد از چند دقیقه ک بحث ادامه دار میشه دیگه قاطی میکنه و بد دهن میشه و حرمت نگه نمیداره .فحش ناموسی نمیده ها ولی حرفای دیگه میزنه و همیشه من رو مقصر میدونه و خودش رو خوب تمام و کمال میدونه
و این رو هم بگم من هم اخلاق بدی دارم اینکه موقع ناراحت شدن ازش سکوت میکنم و تحویلش نمیگیرم بقول خودش باد میکنم و باید حتما سر فرصت مناسب راجب اون موضوع حرف زده بشه تا اروم بشم. اما بازم سر این اخلاق من بهش برمیخوره با اینکه چندین بار براش توضیح دادم ک این مواقع باید چ رفتاری بکنه
اینها رو گفتم تا مقدمه مشکل اصلیم باشه
چند روز پیش رفتیم مشهد و اونجا. سر. موضوع بحثمون شد. من از رفتار و حرفاش ناراحت شدم دیگه تحویلش نگرفتم و خودم قبول دارم ک من زیادی شورش کردم و دامن زدم. و میتونستم تو ی موقعیت مناسب تر حرفام رو بزنم یه بحث بچگانه بود . وبعد از اون چندین بار سعی کرد تا شب اوضاع رو اروم کنه اما من کوتاه نیومدم ن اینکه حرفی بزنما اما سرد بودم باهاش و نگاهش هم نمیکردم
تا اینکه طرفا ساعت 10 تو حرم بودیم و اسمس زد ک میمونی یا بریم هتل و شام
من=میام هتل
همسرم =خودت میای یا برم
من=هر جور خودت میدونی
همسرم=میرم
من=برو
و این شد ک من تنها رفتم هتل
وقتی رسیدم پیدا بود عصبانیه و غذا گرفته بود و گفت بیا بخور و من گفتم سیرم
کم کم شروع کرد حرف زدن و من رو محکوم کردن و یکم صداش رو برد بالا و بهم گفت شعور نداری و ...
منم یکم صدام رو برای اولین بار بردم بالا و گفتم حرمت نگه دار
این رو ک گفتم از اینکه صدام رو بردم بالا بیشتر عصبانی شد و برا اولین بار زد تو پام منتها اروم
من شوکه شدم چون ب هیج عنوان اهل زدن نبود
و اینکار و پست و حیوانی میدونست
و همه حرفش تو دعوا این بود ک تو چرا من بهت اسمس دادم گفتی هر جور خودت میدونی و نگفتی صبر کن با هم بریم و تو من رو هیچ حساب کردی و ....
درصورتی ک من همچین ذهنیتی نداشتم
و هر چی من میگفتم اون بیشتر عصبانی میشد جوذی ک ازم خواست از اتاق برم بیرون و برم حرم و جلو چشمش نباشم
اما من قبول نکردم و نرفتم
خیلی حرفای بدی زد و گفت با کتک میبرمت پیش بابات و بقیه تهدیدهای بد. .در صورتی ک تو این 8 سال برام تازگی داشت حرفاش و انگار ی ادم دیگه شده بود
من بیشتر از هر چیر از دست درازی ک کرد و حرفایی ک زد شوکه بودم و هستم
فرداش وقتی بیدارشد انگار ن انگار این همون ادم دیشبی بود و رفتیم حرم و باهم حرف زدیم و قبول دار بود ک کارش درست نبوده و کنترلش رو از دست داده
و حتی ظهر فوق العاده خوب شد و رابطه برقرار کرد
اما من دلم بدجوری شکسته و انگار از چشمم افتاده
من کامل قبول دارم مقصرم اما....
حرف من اینکه حق اینجور رفتارها رو نداره و نمیتونم هضمش کنم حالا ک اومدیم خونه خودمون هر ساعت حرفا و حرکاتش تو ذهنم مرور میشه و چندشم میشه و احساس میکنم شخصیتم رو خرد کرده و نمیدونم چکار باید بکنم؟
باهاش حرف میزنم اما سر و سنگین اما اون خیلی کلامی محبت میکنه اما من دیگه محبت هاشم ب دلم نمیشینه .میترسم دوباره موقع دعوا بدتر کنه و پرو شده باشه و حرمتا شکسته باشه و دستش دراز شده باشه
نمیدونم باید چکار کنم؟
ممنون میشم راهنماییم کنید و بگین بنظرتون باهاش راجب موضوع حرف بزنم یا اصلا یاداوری نکنم و اینکه چی بهش بگم؟ و نمیخوام حرمت ها بشکنه .هر چند از جانب اون این اتفاقا میفته و من همیشه موقع دعوا سعی میکنم حرف بدی نزنم و جوابش رو ندم
علاقه مندی ها (Bookmarks)