به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 69
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array

    كمك لازم دارم براى پذيرش رابطه شوهرم با خونوادش

    سلام و خسته نباشيد،
    تاپيك قبليم ك كلا هيچ نتيجه اى نداشت، با عنوان "درمان ترس از مسافرت همسرم".
    اين تاپيكم تقريبا تو همين مساله س، بچه ها اگه يادتون بياد من يه مشكلى داشتم ك شوهزم فوق العاده رفيق باز بود و با خونوادم قطع رابطه و ... ك همون موقع عا پدرش فوت شد و اوضا انقد بد سد و شوهرم بد رفتارى ميكرد با ترجيه اينكخ پدر ندارم اعصاب ندارم ، من از خونه وفتم و تصميم قطعى گرفتم براى حدايى.
    بعد ازينكه ديد تصميمم جديه قول داد همه اين رفتاراش اصلاح بشه و عوضش منم قبول كنم ازين به بعد دو تا زن داره و يكى مادرش و يكى من.... منم واقعا فك نميكردم انقد اين قضيه رو اهصاب باشه و قبول كردم،
    الان اصلا باهم دعوابى نداريم ، چون شوهزم راه دعرا نكردنو ياد گرفته و هزچى ميگم حتى جواب منو نميده، فقط كارشو ميكنه.١- هيج مسافرتى نميتونيم بريم، با اينكه خواهر شوهرم با مادوش زندگى ميكنه، هرجا ميخوابك بريم يا بايد با مادرشوهرم بريم يا اصلا نميريم چون ايشون تنهاس. بعد ٧ سال فقط منو شوهرم يه استانبول رفتيم، اونم بعد فضيه جدايى، كه بعدش صدبار گفت به من خوش نگذشت، اونجام يه سره گوشى به دست با ملدرش حرف ميزد و مادرشم پيغام ميداد روزاي سختى داره بدون پسرش
    ٢-واقعا دوس دارم يه چيزاى خاصى بين من و شوهرم باشه، كه هيچى نيس، الان سه ساله خونمونيم هنوز روزى نشده نره خونه مادرش، مغازه ش زير خونه مادرشه و روزى ١٢ ساعت با اونه ٤ ساعت با من، دايم ميبينم سوار ماشبن شوهرمه دارن ميرن جايى يا ميرن خريد يا چميدونم.... اينا در حدى وظيفه شده ك اگه مادرشوهرم جايى تنها بره شب يا خودش از عداب وجدان گريه ميكنه يا مادرش. و مادرش ترقع داره هركار واسه من ميكنه برا اونم بكنه.
    ٣-شايد به نظر شما وابطه مادر و پسرى باشه، اما من واقعا ديگخ حساس شدم ب اين همه صمبميت، شايدم حسىدبم ميشه ارين همه توجه شرهرم ب مادرش و كم لطفيش به من، ثب تا شب اونحاس، شبم ك مياد خونه باز به هم پى ام ميزنن.
    ٤/- جدأ حس ميكنم زن مردى هستم ك دو تازن داره و اون يكى رو بيشتر دوس داره و بيشتر بهش خرجى ميده و بيشتر نگرانشه و همه چى
    ٥- حالم بد ميشه ازينكه مادرش هرجا ميشينه با وابطه خوبش با شوهرم پز ميده و افتحار ميكنه پسرى داره ك يه ثانيه نذاشت نبود شوهرش حس بشه، يعنى خودش نميدونه اين همه واسه اون وقت ميذاره من ناراحت ميشم؟! جالب اينجاس پدر شوهرم وقتى زنده بود، مادر تنهايى داشت ك همين مادر شوهر بنده احازه نميداد شوهرش تنخا ب مادرش سر بزنه، و هميشه پز اينو ميداد خمسر من بدون من يا اجازه م نميره خونه مادرش.
    من اغلب خودمو كنترل ميكنم و رابطه مو كم كردم كه نرم نيام و حرص نخورم، روزا ك شوهرم ميره مغازه واقعا فك ميكنم مغازه س( هرچند هميشه تعطيله و بالاست)، اما ماهى يكبار ك ميرم مبينم چه جاها رفتن باهم، چ كارا كرده براى مامانش، باز ناراحت ميشم، ديشب مثلا تولد همسرم بود، شب رفتيم بيرون ساعت ١١:٣٠ شب ميگه مبشه بريم خونه مامانم؟ امروز خوب نديدمش!!! ميگم يعنى چى؟! تو ك از صب منو خونه تنها گذاشتى روز حمعه و مغازه اى! ميگه نشد خوب ببينمش، ( خيلى ميخوايتم بگم ٦ ساعت بخراب صب زود دوباره ميرى دست بوسش) اما گفتم بريم، باز طاقت مياوردم گفتم مگه هرروز بايد ببينش؟! خب ي روز كار داشتى نديديش، منم بعضى وفتا كار دارم نميرم خونه مامانم با اينكه تنهاس.جوابمو نداد حتى و خيلى شيك رفت سمت خونه مامانش...
    منم ميدونم كار درستى نكردم چون تولدش بود اما ديگه تحويلش نكرفتم و باهاش حرف نزدم.اخه صبر منم حدى داره، هميشه كرنميشه بگم و بخندم ، بارها شده منو حاضر ميكنه بريم مسافرت، اما چون مادرش برنامه ش جور نميشه بايد ساكمو بذارم زمين و نرم. و به من صدتا دروغ تحويل ميده ك نميريم به اين دلايل، منم هيچى نميكم، اما ميفهمم.

    واقعا حرفمو چطور بايد بهش بگم؟! چطور بگم دلم ميخواد بعضى وقتا فقط شوهر من باشى؟؟ چرا زندگى هميشه يه بازى جديد داره؟!
    مگه نميگن با هردست بدى از همون دست ميگيرى؟! پس مادر شوهر من چرا بايد الان پسرى داشته باشه اينهمه به فكرشخ و هواشو داره و از زندگيش ميزنه؟

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 01 اردیبهشت 97 در ساعت 13:49

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیگه خودت قبول کردی که زن مردی بشی که ۲تازن داره.بااین تفاوت که زن اولش قویتره ،بیشتر حق به گردنش داره،مهربانتره و...
    خیلی جالبه شما ۳ ۴سال وقت صرف کردین بابت اینکه رفیق بازیش درست بشه تازه اونم به شرطه ها وشروطها.چند سال باید وقت بذاری برای اینکه وابستگیش به مادرش چند درجه کم بشه.حتما باید چندسال بعد هم وقت بذاری برای اینکه آمادگی پذیرش بچه رو داشته باشه.والی آخر.رابطتون بیشتر شبیه یک مادر و کودک نوپاست که مادر باید همهءعمر وجوانیش رو بذاره تا بچه ش بزرگ بشه وآخرشم معلوم نیست چی از آب در بیاد.ولی واقعا بهتون تبریک میگم بابت این درجه از صبر وتحملتون.واقعا ستودنیه وبرای من یکی جای غبطه داره.به نظر من به جای اینهمه صرف انرژی وزمان،حداقل ۱سال از زندگیتون رو هم بذارید برای رفتن به مشاورهءخوب.ان شاءالله که جواب میده

  3. 3 کاربر از پست مفید آناهیتا۲۷ تشکرکرده اند .

    Somebody20 (شنبه 01 اردیبهشت 97), میس بیوتی (دوشنبه 03 اردیبهشت 97), آیـدا (یکشنبه 02 اردیبهشت 97)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    مرسى اناهيتا جان،
    من ىاقعا نميخوام ادم ناشكرى باشم. شايد اين چيزايى كه ميگين من تازه بدست اوردم و خوشحالم حقوق اوليه من بود، اما فكر كردن به هميناي ك يه روزى ارزو داشتم شوهرم به پدرم سلام بده اما الان همه باهم سر يه سفره ميشينيم باعث ميشه حس كنم يه بار موفق شدم بازم ميشه به روياهام برسم.
    مشكل من اينه ك من اصصلا نميخوام شوهرم به ملدرش بدى كنه يا بهش سر نزنه، فقط ميخوام خودش و خونوادش درك كنن ما مستقل شديم،قرار نيس مثه سابق رو خواهرزاده هاش و مادرش ووقت بذارن. ك متاسفانه نميفهمن، نه خودش نه بقيه. خيليم بهش جو ميدن ك تو بهترين پسر فاميلى براى مادرش.
    و اينكه من فك ممينم خودمم خيلى ادم بى دست و پاييم، وقتى دوستامو ميبينم، چقد زبون دارن. من حتى ييكبار تو جمع هخونواده همسرم نظر ندادم ك شوهرم لج نكنه با صايه نشم. هميشه فقط سكوت ميكنم، و بعدش تو خودم ميريزم،
    يا اينكه حيلى سريع از مواضعم ميام پايين، هرچيزى رو حق خودم نميدونم ، مثلا انقد نرفتيم جاسى تنها، ك اگه بريم من همه ش عذاب وجدان دارم چرا تنهاييم، نكنه به شوهرم بد بگذره، نكنه خوشش نباد، دو صورتيكخ اين حق منه!!! حالا بهش خوش بگذره يا نه،
    يا اينكه در موتقع حساس هميشه ن درست حرف ميزنم نه تصنيم درست ميگيرم، ك متاسفانه انقدم مطالعه دارم و رو خودم كار كردم ، اثرش زياد نبس. من بهترين مشاوزه ها و گرونريناشو رفتم، اما اكثرا دنبال پولن و چون تو سهر ما نيستند رفت و امد از يه حدى بيشتر برام كقدور نيس.
    جديدا هم خيلى پيگير بچه س همسرم، اما من وقتى ميگم حرف زدن بلد نيستم يعنى اينكه نميتونم بگم من حس امنيت ندارم براى بچه دار شدن، و به جاش الكى ميگم يه ماه ديگه، دو ماه ديگه...

    من بزرگترين رويام سفر رفتنه، نه بچه داريم، نه مشكل مالى، هرووز ك كار مكينم به اين عشقه با پولام برم سفر، اما وقتى ميبينم شوهرم نه تنهاى ارزوى خودش بلكه ارزوهاى منم ميخواد فداى مادرش كنه، نميدونم بايد چكارش كنه.
    اصلا درستش چيه، تا كجا بايد زندگيها مشترك باشه؟! ك ما نريم چون مادرش تنهاس؟ يا از حقم بكذرم و تنها برم چون شوهرم به خبلى از دلايل احمقانه بهش خوش نميگذره؟
    من از خير جدا شدن گذشتم، چرن ميدونم كار من نيس، با ازين بدترش ساختم من. اما ميخوام يه كار مفيد كنم براى بهتر شدن

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  5. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خيلى ممنون از توجهتون دوستان !!!!

    من امروز تاپيك قبليم ك همين مشكلى مطرح كرده بودم خوندم، مو به موى راه حلارو بدون اينكه يادم باشه اينجا نوشته شده و از روى حرفاى مشاور ك احترام به خودم رو بهم ياد ميداد انجام دادم، اعم از:
    به خودم برسم، شاد باشم، تو خونه خوش اخلاق باشم، ضعف نشون ندمم...
    ولى حالبه ك شرايط عوض نشده، من عوض شدم، اگه نه هيچى از وابستگيش كم نشده، فقط من ديگه بهش فك نميكنم، اگه فك كنم مثل الان داغون ميشم!!!
    حالا اونش به درك، داشتم فك ميكردم انقد بره به مادرش سر بزنه ك ذله شه، اما ميشه اخه ما نريم مسافرت چون ايشون دلش بوا خونوادش تنگ ميشه؟؟؟!
    خواهرزاده هاى ايشون پدرشونو ماهى يك هفته ميبنن براشون مهم ميس، اونقت پشت سر شوهر من گريه ميكنن و وقتى بريم مسافرت مادشروهرم ميگه از دلتنگى با عكس شوهرم اشك ميريزن( حالا راست يا دروغ شو نميدونم)،
    خواهش ميكنم اگه راهى دارين بگين لااقل حق خودم پايمال نشه

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    دوست عزیز شما شرایط سختی داری و من خودم به عنوان یک زن متاهل این رو قبول دارم
    اینکه یک زن باید نفر اول زندگی همسرش باشه
    اینکه خواهر و مادر همسر باید تمرکزشون روی زندگی خودشون باشه و اجازه بدن پسر و عروس استقلال داشته باشن

    به هرحال این بایدها در زندگی شما وجود نداره و این آزار دهنده است

    نمیدونم نظرم درسته یا نه ولی به نظر من دو راه داری
    1- با مادرشوهر و خواهر شوهرت طرح دوستی بریزی انقدر باهاشون دوست بشی که مثل دختر خانوادشون بشی و همسر شما، شما رو در تضاد با خانوادش نبینه و اگر مثلا یک روز ازش خواستی برید مسافرت فکر نکنه قصدت دور کردن اون از خانوادشه و از طرفی مادرشوهر هم به خاطر رابطه خوبش با شما کمی بیشتر بهتون فضا بده

    2- اینکه کجدار مریض ادامه بدی ولی تمرکزت رو از روی شوهرت برداری. مثلا با این گروه های کوهنوردی برو یک روز در هفته
    یا مثلا با یکی از اقوام با تورهای مسافرتی برو
    یعنی کلا دور شوهرت رو از این نظر خط بکش و برای خودت خوش باش

    به هرحال این زندگی شش دنگ و ایده آل نیست و شما باید جوری برنامه ریزی کنی که کمتر بشینی و تمرکز کنی روی مواردی که آزارت میده

    و البته در نظر داشته باش که خیلی از زندگی های مشترک شش دنگ و ایده آل نیستن

    راستی دو سوال
    شما از نظر مالی تحت حمایت خانواده ایشون هستید؟
    مثلا مغازه شوهرت مال خانوادشه یا هزینه منزلتون؟

    و اینکه مادرشوهرت دقیقا چه روشی رو برای جذب اطرافیانش به کار می بره هم در مورد همسرش و هم در مورد پسرش
    همسرت چه چیزهایی رو در حضور مادرش به دست میاره
    اعتماد به نفس احساس مهم بودن و ...
    چه مواردی هست میتونی اشاره کنی؟
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : دوشنبه 03 اردیبهشت 97 در ساعت 09:49

  7. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Somebody20 (دوشنبه 03 اردیبهشت 97), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 13 خرداد 97), نیکیا (دوشنبه 03 اردیبهشت 97)

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    چرا نمی ذاری بچه دار بشین؟
    البته همسر شما به ذات کار بدی انجام نمی ده اما نتوانسته تعادل برقرار کنه.
    به نظر من اگر شرایطش را دارید و قصدتون ساختن این زندگی هست و ادامه دادن هست باید وارد یک مرحله جدید بشید و دایره مسوولیت های همسرتان در قبال شما بیشتر بشه یک جورایی وارد گود بشه و مجبور به مبارزه بشه.
    نمی دانم راهکاری درست هست یا نه.
    اما به نظرم باید با سختی ها و مسوولیت های جدید روبه رو شد تا تجربه های جدید به دست آورد.

  9. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    Somebody20 (دوشنبه 03 اردیبهشت 97)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 خرداد 99 [ 15:30]
    تاریخ عضویت
    1395-12-19
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,791
    سطح
    32
    Points: 2,791, Level: 32
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    63

    تشکرشده 32 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من توی سالهای گذشته همیشه تاپیکهات رو میخوندم و هربار که از پس مشکلی که شاید خیلیها به خاطرش قید زندگی رو میزنن برمیومدی؛ پیش خودم تحسینت میکردم. اما حقیقت اینه که مشکل شوهرت هیچوقت حل نشده؛ فقط شکل جزئیاتش عوض شده. رفیقهای قبلی رفتن و رفیقهای جدید جاشو گرفتن.

    مشکل مادر همسرت نیست که بخوای از دستش ناراحت باشی. ولی میتونی ازش کمک بگیری. کاری کن خودش همسرت رو به استقلال تشویق کنه. حالا نمیدونم چجوری میتونی اینکارو بکنی. با صحبت منطقی... با گوشه و کنایه زدن توی جمع به شیوه خودش... با وعده اینکه اگه شوهرت اخلاش درست بشه بچه‌دار میشین... با واسطه کردن کسی... ببین قلقش چیه.

    از اون طرف کمی توجه شوهرت رو به خودت جلب کن. هی اصرار نکن که پیشت باشه. برای خودت سرگرمیهای متنوع جور کن(نه با هدف تغییر خودت. با هدف جلب توجه). با خونوادت یا تور برو مسافرت. کلا یه کاری کن ببینه داره بهت خوش میگذره و کم کم نسبت به نبودش بی‌تفاوت میشی(حسادتش رو تحریک نکنی) شاید به خودش اومد.

    یکی دو بار هم مقابله به مثل کن. مثلا شب بی‌وقت پاشو بگو من باید همین الان بابام رو ببینم. اگه رفتین بیرون، مرتب بگو من نمیتونم بمونم و کاش بابام هم میومد. مردا معمولا حساسن روی اسم مرد دیگه. ولی تو بگو تا کمی عصبانی بشه و دیگه ادامه نده. دفعه بعد که مامان مامان کرد؛ حتما یادش میاد که اون دفعه خودش چه برخوردی داشته. نترس از اینکه یه کم شرمندش کنی.


    خانم بینهایت هیچ کاری به ذات خودش بد نیست! مشکل همیشه همون عدم تعادله.
    بچه مانع جدایی میشه چون ایشون باید به خاطر بچه سکوت کنه. دو سه سال میگذره و سرگرم دوران نوزادی اونه؛ ولی بعدش مشکلات با شدت بیشتر خودشون رو نشون میدن. تازه اگه بچه همون اول نشه وسیله عذاب و به بهانش خودش هم مجبور نباشه بره با مادر همسرش زندگی کنه. همسر ایشون از پس همین مسئولیت فعلیش بر نمیاد چیو گسترش بده؟ مگه بچه کد بازیه که بیاریدش به این دنیا تا با سختیهای جدید یا مبارزه تازه روبه رو بشید؟

  11. 3 کاربر از پست مفید آیـدا تشکرکرده اند .

    Somebody20 (دوشنبه 03 اردیبهشت 97), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 13 خرداد 97), میس بیوتی (دوشنبه 03 اردیبهشت 97)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    خانم آیدا، من هم گفتم به راهکاری که می دم اطمینان ندارم و خودشان باید شرایط را بررسی کنند.
    و اینکه اگر من پیشنهادی دادم از روی هوا این پیشنهاد را ندادم چراکه در زندگی های زیادی دیدم که با آمدن بچه شرایط زندگیشان کاملا عوض شده و دغدغه ها تغییر کرده. با اینکه باز هم به خانم somebody گفتم اول شرایط زندگی شون را نگاه کنه.
    و نکته دیگر اینکه هر کس اینجا پستی می ذاره به نوبه خودش می خواهد کمک کند.
    شما هم مطمئن هستم از روی دلسوزی و کمک برای دوستمون پست گذاشتید اما غافل از اینکه پست خود شما هم خالی از اشکال نیست و روندی که توصیه کرده آید جز ایجاد تشنج بیشتر و حالت لج و لجبازی نتیجه ای به دنبال نخواهد داشت. و نکته دیگر خطای شناختی که به فور در نقدتون به پست من وارده آن پیشگویی و بدبینی است که پیشاپیش به آینده دارید و آنقدر با قطعیت نظر می دهید. گرچه من حتی روی پست خودم این قدر با قطعیت تکیه ندارم.
    قصد نداشتم در عموم به اشکال پستتون اشاره کنم اما به خاطر واکنش تندی که نسبت به پست بنده داشتید به نظرم می تونه مفید باشه این نکته که قبل از نقد دیگران بهتر است روی خودمان متمرکز باشیم. شاید خودمان بیشتر مستحق انتقاد باشیم.
    ویرایش توسط بی نهایت : دوشنبه 03 اردیبهشت 97 در ساعت 14:30

  13. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Somebody20 (دوشنبه 03 اردیبهشت 97), زن ایرانی (دوشنبه 03 اردیبهشت 97)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوست عزیز همیشه تاپیک هاتو دنبال میکنم چون یه مورد مثل شما تو فامیل نزدیکمون هست که مرد خانواده بشدت وابسته به مادرشون بودن و حتی الان بعد از مرگ مادرشون هم وابسته هستن و حاضر نشدن خونه مادرییشون رو ترک کنن.. و اما کاری که مادرخانواده کرد این بود که از یه جایی به بعد و بعد از مرگ مادرشوهر تصمیم گرفت خودش زندگیش رو بسازه و کاملا هم موفق بود .. با تمام سختی هاش خونه ای گرفت برای خودش و با بچه هاش و بدون پدرخانواده دارن خیلی خوب و خوش زندگی میکنن.. این مشکلات هست و اینکه دقیقا نمیدونم همسر شما تا چه حد وابستگی دارن.‌. ای کاش همسرتون با شما به مشاوره میومد و مشاور این تشخیص رو میداد یا یکم با حق و حقوق شما آشنا میشد.. البته ممکنه که همسر شما هنوز سن کمی داشته باشن و بتدریج بهتر بشن.

  15. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    Somebody20 (دوشنبه 03 اردیبهشت 97)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    مرسى فكور عزيز:
    بله حتى پروانه كسب شوهرم هم به اسم مادرش هست تا به امروز، ك خوشبختانه باهم مغازه اى خريديم تو مركز شهر، سه دانگ به اسم من و سه دانگ ابشون، و قراره بره اونحا همسرم كار كنه، و فك مكينم شايد شايد كمى اين دور بودن بهم كمك كنه، شايدم برعكس شه و عذاب وجدانش بيشتر شه مسبت به ايشون، اما بازم سعى ميكنم اميدوارانه نگا كنم.
    و اينكه ايشون كارمنده، اما كل حقوقشو ميدم به شوهزم و دوباره ازش پول تو جيبى ميگيره، كلا همه چيزشون باهم درهمه، برعمس اينكه خيلى با من حساب كتاب داره شوهرم با مادرش همه چيش يكيه. ماشينش با مادوش مشتركه و مال من جداس.

    من نميدونم ايشون چكار ميكنه، دوباره دوماد ايشون همينقدز براش وقت ميذاره، شوهزش همينقدر روش وقت ميذاره،واقعا خييلى دقت مسكنم ازش ياد بگيرم اما نميشه. خيلى زيون داره، در باطن كار ديگه اى ميكنه اما خيييلى زبون ميريزه، برخوردش با هركسى فرق داره، با شوهرش مثلا با دعوا حق ميگرفت، اما ار پسرش با مظلوم نميايى، خيلى پيچيدس كاراش.

    ايداى عريز، اينكه كه ميگى از مادرشون كمك بگيرم، خودش ميدونه قضيه وو، با ديت پس ميزنه با پا پيش ميكشه، من كاملا متوجه ميشم چقد ذوق ميكنه ازين قضيه، يا اسنكه چقد به همسرم مشاوره ميداد ك دايى خوبى براى اين بچه ها باش، تو الان مرد خونه اى و بايد جاى بابارو براى اينا پر كنى. در طاهر هميشه ميگه برين دنبال زندگيتون نگران من نباشين، اما بعد با مثال زدن از فلان پسر فاميل به همه ياداور ميشه ، بايد اينجورى باشى. و دايم خوزشو وابسته نشرن ميده و اينكخ چقد افتخار ميكنه به پسرش، اينمه تا تنها ميشم گرين ميكنم، دلم ميگيره.
    و اينكه من فك ميكنم ٦٠ درصد همسرم مقصره، من مادراي زيادى ديدم فبلم بازى ميكنن اما خب خود پسر هميشه هواى هردوطرف رو داره.

    همسر من حلاف ميل خونوادش، دانشگاه تهران رو با رتبه دو رقمى ش ول كرد و اومد تا كنار خونوادش باشه و اينجا تو مزخرفترين دانشگاه دوس خوند، اونجا كه كسى موافقش نبود!!
    به نظرم هيچ مادرى ازين وضع بدش نمياد و با دست خودش خرابش نميكنه.

    بى نهايت عزيز، حتى به بچه نميتونم فكر كنم، فقط كاش به قول ايدا جان بتونم شرطى بذارم ك هروق مستقل شدى و اين وابستگيهات كم شد و كمنارت حس امنيت داشتم ، بهش فك ميكنم.به جاى اينكه قصيه رو موكول كنم به بعد. نميخوام بچه اى ورو بيارم ك هم خودش اذيت شه، هم كورسوى اميدم ك شايد شايد روزى بتونم بارمو ببندم و جدا شم هم از بين بره به خاطر اون بچه.
    شوهرم هم بيشتر دليلش براى بچه پابند كردن من به زندگيه.

    مرسى زن ايرانى، ايشون وابستگيش درين حده كه فكر ميكنه اگر بريم سفر و مادرش نياد، در حقش ظلم شده، يه حس عذاب وجدانى دويلفت ميكنن عم خودش هم خواهرش از مادوشون، ك شوهر من چون وابسته م هست اوضامون بدتره.يا اينكه دايم شعارش اينه، به مادرم خدمت ميكنم تا ازم راضى باشهرو خير ببنينم، من هم مخالف خدمتش نيستم، اما ازيت وضع زندگى ك اون شخص اول زندگيشه بيزارم.
    مشكل اينه خودم ذره اى اين حالتهارو ندارم، و مادوم كاملا بى توقع و مستقل، من هم هيييچ وابستگى ندارم، بواى همين كاراش به نظرن چندش اور مياد.
    تنها وراهشو اين ميبينم از قضيه بچه استفاده كنم، نظر شما چيه؟

    واينكه من الان خيلى به خودم ميرسم، هميشه تو فاميل جزو ادماى خوش لباسم، خونه مرهميشه مرتبه و نمحوام از خودم تعريف كنم اما هرجا كسى نظر سليقه اى بخواد با من مشورت ميكنه، كلاسهاى نقاشيم پا گرفته و از كارم خيلى لذت ميبرم، منظور از خىدم غافل نيستم و خودم وو خياى دوس دارم اخيرا :)؛)؛)

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : دوشنبه 03 اردیبهشت 97 در ساعت 14:56


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.