به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 82
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array

    تمرکز همسرم روی حاشیه هاست نه اصل زندگی ، باید چکار کنم ؟؟

    سلام دوستان عزیزم

    یک دنیا دلم گرفته ...


    چند تا سوال دارم که خیلی ذهنم رو مشغول کرده

    نمی دونم زندگی من اینطوریه یا همه زندگی ها اینطوریه و اشکال از منه و من زیادی حساس و ایده آل گرا هستم ... واقعا نمی دونم ...

    ممنون میشم از نظرات و تجربیاتتون برام بنویسین

    اگر آقایون تالار هم لطف کنن و از زاویه دید مردانه برام بنویسن خیلی عالیه و ممنون میشم ...

    اگر بخوام جزئیات رو توضیح بدم خییییلی طولانی میشه پس مختصر و مفید بیان می کنم :

    1- توی زندگی مشترکمون من یک دنیا شور و شوق و انرژیم و همسرم یک دنیا بداخلاقی و بی حوصلگی و بی توجهی ! نمی دونم چطوری با این مساله کنار بیام ... البته همیشه اینطوری نیست ولی در کل این حالت رو داره ... مثال: شبها که از سرکار میاد خیلی حوصله من و صحبت های منو نداره و میگه چرا تمرکز و توجهت روی منه برو به کارهای خودت برس ... میگه من صبح تا شب سرکارم تایم شبم رو دیگه می خوام برای خودم باشم نمی تونم به تو توجه کنم ... در صورتی که من واقعا به توجه ایشون و صحبت کردن با ایشون نیاز دارم ... اکثرا وقتی باهاش حرف میزنم نمیشنوه ... مثلا همزمان با آشپزی دارم تعریف می کنم میگم امروز فلان اتفاق افتاد... اصلا جوابمو نمیده ... باید سه چهار بار صداش کنم تا شاید بهم توجه کنه ... و باز هم جواب درستی نمیده ...


    2- از من شاکیه که چرا دور و برش شلوغ نیست ... ما چون یکبار تا پای طلاق رفتیم و برگشتیم و سر خانواده ها بحث داشتیم با هم تصمیم گرفتیم رفت و آمدمون رو با خانواده هر دوطرف محدود کنیم و کلا تا عید کاری به خانواده ها نداشته باشیم و تمرکزمون روی رابطه دو نفره خودمون باشه تا عید با جعبه شیرینی بریم دیدن خانواده ها ... من و خانواده م این مساله رو کاملا پذیرفتیم و هیچ مشکلی هم نداریم ولی همسرم و خانواده ش این موضوع رو نمی تونن هضم کنن و نیاز به معاشرت زیاد و تماس های زیاد دارن بطوریکه ما توی همین چهار ماه زندگی مشترک مجدد بارها سر این مساله دعوا کردیم !! مثال: تمام حرف و حدیث زندگی ما از سر صبحونه تا شام شب و تعریف روزمره توی خونه ما حول محور خانواده ایشون و مسایل خانواده ایشون می گذشت ... تا اینکه من ناراحت شدم و گفتم من می خوام حرف و تمرکزمون روی خودمون دو نفر باشه و بهتره تماس های تلفنی و تعریف های خانوادگی مون رو اینقدر وارد زندگی مشترکمون نکنیم ...

    3- مورد بعدی سر خانمی هست که تا حدی و نه کاملا واسط آشنایی من و همسرم بودن و بعد از مدتی مشخص شد که با وجود اینکه متاهل هستن با آقایی ارتباط برقرار کرده بودن و من و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت شدیم و مشکلاتی توی رابطه ما با اون خانم پیش اومد علاوه بر اینکه ایشون توی رابطه دونفره ما وارد میشدن و دخالت می کردن و اختلاف درست می کردن که توی همون زمان آشنایی من خواستم همسرم ارتباطشون رو با اون خانم قطع کنن و ایشون کاملا پذیرفتن و ما عقد کردیم ... ولی متاسفانه الان همسرم همه چیزو یادش رفته و شاکیه که چرا ارتباط خانوادگی مون رو با اون خانم و همسرش قطع کردیم و درخواست برقراری ارتباط دوباره داره و اعتقاد داره من ارتباطاتش رو قطع کردم و دوستانش رو ازش گرفتم و منزویش کردم ... !!
    اینم بگم که ما غیر از ایشون با تمام دوستان و آشنایان همسرم ارتباط و رفت و آمد خانوادگی داریم و توی همین مدت من بارها به گرمی از دوستانشون در منزل مون پذیرایی کردم ... اما ایشون براش کافی نیست و کسی رو می خواد که ارتباط مداوم و هر شب و هر روز داشته باشه و عنوان می کنه که اون خانم و همسرش کمبود محبت های خانواده ش رو براش جبران می کردن و جای خالی خانواده ش رو براش پر کرده بودن !!

    4- به تازگی داره عنوان می کنه که بچه نمی خواد و فقط و فقط در صورتی بچه می خواد که من ارتباطم با خانواده ش خیلی خوب باشه و میگه اگه ارتباطاتت رو درست نکنی باهات نمی مونم ... یعنی حتی حاضر نیست تا همون عید که با هم توافق کرده بودیم دندون رو جیگر بذاره ببینه چی پیش میاد !!

    البته منظور من از بچه خواستن اقدام برای بچه دار شدن در حال حاضر نیست ولی همینم که می بینم عدم علاقه در حرف و زبون نشون میده خییییییلی از زندگی باهاش دلسرد میشم ... من میگم یه زندگی مشترک ممکنه 30 -40 سال ادامه پیدا کنه ، چند ماه توی عمر یه زندگی چیزی نیست که ایییینقدر ایشون روش مانور میدن و حساسیت دارن که وای خانواده م داد خانواده م ... !!!

    خلاصه اینکه یک دنیا غم روی دلمه ... بعضی وقتها که رفتار و حرکات توهین آمیزش رو می بینم با خودم میگم ای کاش همون موقع که همه شرایط فراهم بود ازش جدا شده بودم ... حس می کنم مدام بهم توهین میشه ... حس می کنم هیچ احترامی ندارم توی این زندگی ...

    اوایل رابطه مون خیلی گرم و قشنگ بود ... روز و شبهای خوبی رو با هم گذروندیم ... ولی الان رابطه مون سرده روی همین مسائل ... تا جایی که همسرم دو روز من و منزل رو ترک کرد و رفت و من توی خونه خودم موندم تا اینکه دیشب برگشت ... سرد و طلبکار !!

    لطفا کمک کنید ... باید چکار کنم ؟؟
    ویرایش توسط ملودی 94 : دوشنبه 30 بهمن 96 در ساعت 09:52

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام ملودی عزیز
    درک می کنم که وقتی تا شب انتظار برگشت همسرت رو می کشی دوست داری وقتی اومد با حرف زدن باهاش و شاد کردن و انرژی گذاشتن زندگیات رو گرم تر کنی.اما همسرت که از سرکار میاد خستس و شما بهتره کمی خستگیاش رو درک کنی.مهم اینه ایشون از خونه آرامش بگیره البته نیاز های شما هم مهم هست اما باید برنامه ریزی کنی و به اشتراکات علایقتون برسی تا هر دو راضی باشین.
    در رابطه با خانوادهاتون اگه ممکنه به سوالاتم جواب بدین:
    در حال حاضر هر کس خونه خانواده خودش میره یا هیچ کدوم هیچ جا نمیرین؟
    اون شب چه اتفاقی افتاد که همسرتون منزل رو ترک کرد؟
    چی شد که برگشت؟چی می گفت که می گین طلبکاره؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط *مونا* نمایش پست ها
    سلام ملودی عزیز
    درک می کنم که وقتی تا شب انتظار برگشت همسرت رو می کشی دوست داری وقتی اومد با حرف زدن باهاش و شاد کردن و انرژی گذاشتن زندگیات رو گرم تر کنی.اما همسرت که از سرکار میاد خستس و شما بهتره کمی خستگیاش رو درک کنی.مهم اینه ایشون از خونه آرامش بگیره البته نیاز های شما هم مهم هست اما باید برنامه ریزی کنی و به اشتراکات علایقتون برسی تا هر دو راضی باشین.
    در رابطه با خانوادهاتون اگه ممکنه به سوالاتم جواب بدین:
    در حال حاضر هر کس خونه خانواده خودش میره یا هیچ کدوم هیچ جا نمیرین؟
    اون شب چه اتفاقی افتاد که همسرتون منزل رو ترک کرد؟
    چی شد که برگشت؟چی می گفت که می گین طلبکاره؟

    ممنونم مونای عزیز

    باید بگم که در حال حاضر ما هر دو شاغل هستیم و من هم تایم صبح تا شبم رو سرکار هستم و فقط یک ساعت زودتر از همسرم به منزل میرسم اما باورت نمیشه تمااام شوق و ذوقم اینه که هر چه سریع تر به خونه برسم و شام درست کنم و با همسرم وقت بگذرونم اما اون ....

    در ضمن اینم بگم شبهای وسط هفته رو مثال زدم اما همسرم حتی روزهای تعطیل هم بدخلقی می کنه مگر اینکه بیرون از خونه باشیم یا با شخصی یا خانواده دیگه ای وقت بگذرونیم ... مثلا اون جمعه داشت کتاب می خوند می خواستم خونه رو جارو برقی بکشم گفتم بپرسم شاید صداش مزاحمش باشه گفتم عزیزم عیبی نداره جارو بکشم؟ صداش مزاحمت نمیشه؟ با توپ و تشر برگشت بهم گفت من چه می دونم جارو کنی یا نه می خوای جارو کن نمی خوای نکن !!!

    در مورد سوالاتت عزیزم فعلا ما هر کدوم جداگانه به دیدن خانواده هامون میریم با همدیگه نمیریم ..

    اتفاقی که افتاد که ایشون خونه رو ترک کرد این بود که من خواستم در کمال آرامش همین مطالبو باهاش در میون بذارم که مثل همیشه گارد گرفت و شروع کرد به توهین و پرخاش و من هم ناراحت شدم و گریه م گرفت و دعوامون شد و ... در نهایت هم وسایلش رو جمع کرد و از خونه رفت ... البته اولش به من میگفت تو باید بری که من مقاومت کردم و خودش رفت !!

    بعد از دو شب خودش برگشت... اینکه میگم سرد و طلبکار چون سلام نکرد و بداخلاق وارد خونه شد اما من سلام کردم و احوالشو پرسیدم بعدم رفتم یکم پیشش نشستم که اصلا نگاهم نکرد و بس که سرش توی گوشیش بود دیدم داره اعصابم خورد میشه و رفتم گرفتم خوابیدم !!
    ویرایش توسط ملودی 94 : دوشنبه 30 بهمن 96 در ساعت 12:51

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام ملودی جان متاسف شدم ازینکه همسرت قدر اون تلاشی که کردین دوباره زندگیو بسازین نمیدونه
    کار خوبی کردی خونه رو ترک نکردی ولی وقتی بعد از دو روز برگشت کار خوبی نکردی خیلی تحویلش گرفتی

    یه مدت فقط یه مدت طبق خواسته ی خودش کاری به کارش نداشته باش و شبا به کار خودت برسو فقط حرفای ضروری بزنین . ببین بعد ازون عکس العملش چیه ینی دوس داره به همین سردی ادامه بده یا خودش پا پیش میذاره ...
    تا جایی که یادمه قبلا هم یکی از مشکلاتتون همین بود ...
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  6. 4 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 07 فروردین 97), میس بیوتی (سه شنبه 01 اسفند 96), ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96), بارن (سه شنبه 01 اسفند 96)

  7. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام ملودی جان

    شاید بخاطر سو ءتفاهماتی که از سمت من برات در تاپیک قبلیت پیش امد دوست نداشتی باشی برات بنویسم.اما دل خودم طاقت نمیاره وقتی میبینم شاید با چند تا جمله من باری از روی دوش مراجع برداشته بشه دریغ کنم...شایدم نشه.مدعی نیستم که همیشه میتونم کمک کننده باشم.

    در هر صورت امیدوارم اون کدورت ها رفع شده باشه و من بتونم بهت کمکی کرده باشم خواهر عزیزم

    ملودی جان تو به فرق مرد و زن اگاهی دیگه ..درسته؟خب ما زنها بیشتر صحبت میکنیم و بیشتر جزییات برامون مهمه.اما مردها برعکسن.
    یه نکته جالب بهت بگم من و همسرم برعکسیم.یعنی من کم حرف و کلی نگرم اما همسرم پر حرف و جزیی نگره.
    مثلا از سرکار که میایم خونه اون دائم داره میگه تو محل کارش چی شد...با ریزترین جزییات...مثلا پیچ قسمت پایینی فلان دستگاه خراب شده بود و من سوار موتور شدم و رفتم پیچ بخرم دیدم که بنزین ندارم و ....فکر نکن اینجوری خوبه ها.من خیلی وقتا خسته میشم .فقط سرمو تکون میدم.
    الان حال همسرتو درک میکنم.

    میدونی چیه ملودی....مگه تو و همسرت چقدر صحبت برای گفتن دارین؟خب طبیعتا خسته میشین.چقدر باید روی خودتون تمرکز کنید؟
    به نظرم یه کاری بکن....لا به بلای صحبت در مورد علایق همسرت حرفهای خودت رو هم بگنجون.
    اوایل اینجوری به خوردش بده حرفاتو

    من حس میکنم همسرت از چیزی ناراحته ولی عنوان نمیکنه....حالا چی نمیدونم.اما داره برای پر کردن اون خلا به در و دیوار اویزون میشه....

    این به زیرکی و درایت تو برمیگرده تا بفهمی درد اصلی همسرت چیه

    در مورد اینکه میگه بچه نمیخوام تا تو فلان کارو بکنی ...خب بگه.الان تو به اندازه کافی درگیری داری.اینم بخوای بهش اضافه کنی که خیلی اوضاع شیر تو شیر میشه

    من فکر میکنم ادمی که در زندگی مشترکش موفقه کمتر سعی داره با دیگران ارتباط برقررار کنه و به قول تو میگه وای خانوادم...ای خانوادم و...

    فکر طلاقو نکن.همیشه برای طلاق گرفتن وقت هست.دیرم نمیشه

    تنش خونه رو کمتر کن.این دو روز همسرت کجا بود ؟تماسی باهات نگرفت و تو هم باهاش ارتباطی برقرار نکردی؟

    ملودی جان تو زندگیت پر تنشه..یه مدتی از این صحبت ها فاصله بگیر.فقط روزمره گی ها رو صحبت کن.دیگه چیزی رو اضافه نکن.
    شاید اون لحظه که تو ارامش داری و میخوای باهاش صحبت کنی اون ارامش نداشته باشه و نخواد.

    اگر همسرت پرخاشگره واسه اینه که تو هم زیاد سر به سرش میذاری.

    خب طبیعیه وقتی ادم داره کتاب میخونه دوست نداره سر و صدا بشه.اونم چی صدای جاروبرقی!!!

    در حد احتیاجاتت اما کاملا صمیمی باهاش هم کلام شو...قهر نکن

    و نکته اخر اینکه تو غار تنهایی همسرتو فراموش کردی

    بذار از حال خودش بیاد بیرون.مردها وقتی ناراحتن میخوان تو خودشون باشن.حوصله ندارن.بذار اروم که بشه اماده که بشه خودش میاد سراغش.اما وقتی تو میری سراغش عصبی ترش میکنی

    میدونی کار درست چی بود اون شب ؟؟
    اینکه اصلا به روی خودت نیاری اتفاقی افتاده...مثل همیشه باشی.نه اینکه تا بیاد سریع بری پیشش...مشخصه همسرت توی حال خودش بوده و امادگی صحبت نداشته و سرگرم بودن با گوشیش هم بخاطر همین عدم امادگی بوده....
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ممنونم انیسا جان و مریم عزیزم

    نه مریم جان تو رو خدا اینجوری نگید ... شما همیشه لطف و بزرگواری داشتی و من از این بابت سپاسگزارم

    انیسا جان واقعا خودمم فکر می کنم این نوعی ناشکریه ... که حالا که به لطف خدا هر دو کار و درآمد داریم و یه خونه زندگی قشنگ داریم و سر و سامان گرفتیم بخواهیم اینجوری رفتار کنیم ...

    بله مریم جان شما درست میگید ... دقیقا یه خلاء اینجا وجود داره که داره بدخلقی می کنه ولی نمی دونم چکار باید بکنم ؟؟؟ یعنی اگر ارتباطاتمون رو زیاد کنم و دورمون رو شلوغ کنم و دوباره با خانواده ش صمیمی بشم و با اون خانم هم ارتباط برقرار کنیم زندگیم درست میشه ؟؟ واقعا جواب این سوالو نمی دونم ...

    بله چشم حتما یه مدت سعی می کنم روال عادی داشته باشم و ایجاد تنش نکنم ...

  10. کاربر روبرو از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده است .

    maryam123 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    ملودی جان حد و تعادل رو رعایت کن...من دقیقا یادم نیست مشکلات تو با خانواده همسرت چی بوده..اما برای مرد و زن مهمه که ارتباط همسراشون با خانواده هاشون خوب باشه

    برای تو و همسرتم قطعا مهمه اما با حفط چهارچوب...میدونی چی میخوام بگم؟منظورم اینه که انقدر فاصله ها کم نشه که دوباره مشکل جدیدی براتون ایجاد بشه....

    در مورد اون خانم متاهل واقعا نمیدونم کار درست چیه...تو فعلا از خانواده همسرت و خودت شروع کن...به یه بهونه بگو همون شیرینی برای عیدو الان بگیریم ببریم و ارتباطات رو دوباره برقرار کنید اما با حفظ حریم....تو هم سعه صدر و تحملتو ببر بالا.
    فعلا مطمئنم که این کار کم خطر تر از ارتباط با اون خانم هست....و میتونه انقدر همسرتو شاد و مشغول کنه که شاید از فکر ارتباط با اون خانم و همسرشم بیاد بیرون...
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (سه شنبه 01 اسفند 96), ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    به نظر من که با اون خانم به هیچ وجه رابطه برقرار نکنید. در مورد خانواده هم نمیدونم قبلا چه مشکلاتی براتون بوجود اورده اند ولی اگر فکر میکنید ارتباط دوباره با خانواده ها باعث ایجاد مشکلات جدید ویا برگشت مشکلات قبلی خواهد شد بهتر هست زمان طولانی تری روابط رو محدود کنید . ولی اگر فکر میکنید مشکلی بوجود نمیاد خیلی کم در حد دید و بازدید عید به همراه همسرتون میتونید رابطه داشته باشید و ببینید روند رابطه چطور پیش خواهد رفت و بر اساس اون در جهت قطع یا بهتر شدن رابطه با خانواده ها تصمیم بگیرید. ولی معیار شما برای ارتباط گرفتن با خانواده همسرتون نباید اصرار و یا بازی های زورگویانه همسرتون باشه. به نظر من این کارهاش رو جدی نگیرید و توجه نکنید. معلوم هست که یک مقدار خودشیفتگی دارند و وابسته هم هستند. به شما تا چه اندازه وابسته هستند؟ یکی از علتهای اصلی خشم و توهین و تحقیر و ازار روحی همسر میتونه وابستگی باشه.

    شما خانمی هستید که حرمت نفس و اعتماد به نفس خوبی دارید ولی در مقابل چنین همسری باید خیلی بیشتر از اینها حرمت نفستون رو تقویت کنید.

    مثلا وقتی ایشون به شما بی توجه هستند و یا توهین میکنند نباید در مقابلش محبت کنید. این کار یعنی جایزه دادن به کار زشت همسرتون و تشویق ایشون به انجام هر چه بیشتر کار بد.

    محبت و توجه و .... را منوط کنید به رفتار خوبی که از همسرتون سر میزنه. یعنی هر بار که رفتار خوب و مناسبی با شما دارند محبت کنید و هر بار که توهین و تحقیر بود بی توجهی کنید.

    حرمت نفستون رو به قدری باید بالا ببرید که نیازی به دریافت محبت و توجه از طرف همسرتون نداشته باشید. باید سطح توقع دریافت توجه و محبت در شما خیلی پایین بیاد. برای یک زن انجامش کمی سخت هست ولی بعضی وقتها باید سختی ها رو تحمل کنیم تا به ارامش برسیم. من این کار رو خودم انجام داده ام و میتونم بگم بعد از اینکه حرمت نفس و اعتماد به نفسم تقویت شد(البته بیشتر از حد متوسط جامعه زنان دور و برم) همسرم دست از تحقیر و توهین برداشت و روش محبت کردن برای دریافت محبت رو در پیش گرفت.

    کار دیگری که به نظرم میتونه مفید باشه . دریافت کمک های هر چند کوچک از همسرتون در انجام کارهای منزل هست. مثلا وقتی میخواهید جارو کنید به جای اینکه سوال کنید ایا مزاحمت هستم یا نه از همسرتون درخواست کمک کنید و به همسرتون طوری القا کنید که مثلا انجام فلان کار براتون سخت هست و همسرتون که بعنوان مرد قوی تر از شما هستند و همین امر موجب شده از ایشون کمک بخواهید و بعد از انجامش هم خیلی تشکر بکنید و محبت کنید . با این کارهای کوچک میتونید اعتماد به نفس و حس مسئولیت پذیری همسرتون رو تقویت کنید.

    درمورد بچه هم نگران نباشید ایشون فقط میخواهن برای رسیدن به خواسته شون شما رو تحت فشار بزارن.ولی متاسفانه این رفتارشون نشون میده که امادگی والد شدن رو ندارند و حتی به این درک نرسیده اند که مسئولیت 50 درصد بچه با ایشون خواهد بود. در این شرایط اگر شما بچه دار بشید زندگی براتون خیلی سخت خواهد بود. چون با افزایش هورمونهای بارداری نیاز به ارتباط بیشتر با همسرتون و دریافت همدلی و محبت در شما افزایش پیدا خواهد کرد و این مرد با این وضعیت فعلی نمیتونه حداقل نیازهای عاطفی شما مثل نیاز به همدلی و توجه رو فراهم کنه و شما علاوه بر این با مسئولیت سنگین بچه داری مواجه خواهید شد. ودر اینده هم فکر و خیال و مسئولیت تامین زندگی فرزند در تمام مراحل و از هر لحاظ بیشترین بارش بر عهده شما خواهد بود.

    حس مسئولیت پذیری را در وجود خودتون کاهش بدید و مسئولیتهای بیشتری رو در زندگی مشترک به عهده همسرتون بگذارید.

    در پایان باید بگم به نظر من رابطه شما و همسرتون قابل اصلاح هست و شما خودتون هم توانایی روحی و فکری تقویت و بهتر کردن این رابطه رو دارید.

  14. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (سه شنبه 01 اسفند 96), ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 اسفند 96 [ 20:58]
    تاریخ عضویت
    1396-10-25
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    183
    سطح
    3
    Points: 183, Level: 3
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اول بگم من به عنوان مرد اصلا برام قابل قبول نیست مثلا تا عید صبر کنم تا خانواده رو ببینیم
    بعد موضوع دیگه ای که هست اینه همسر شما دوست داره تو جمع باشه و شما داری محدودش میکنی
    به نظر من کار هر دو شما اصلا صحیح نیست چون کلا صورت مساله رو پاک کردید به همین دلیل هم همسرتون بعد از یک مدت این موضوع رو قبول نمیکنه که رفت و آمدی نباشه
    این موضوع رو باید مورد توجه قرار بدید که اگر زیادی همسرتون محدود کنید میتونه نتیجه عکس بده که این موارد خیلی زیاده و بودن افرادی که تا 35 سالگی همش با خانواده بودن یهو شدیدا خانواده(همسر و بچه ها) رها کردن و به دنیای بیرون از خانواده متوسل شدن
    بهتر هست شما به عنوان یک سوپرایز با همسرتون صحبت کنید و برید دیدن خانوادشون مطمئن هستم که خوشحال میشه
    اما باید به همسرتون بگید و این درک رو بهشون انتقال بدید که من به عنوان یک زن هزاران برابر بیشتر از اون توجه ای رو لازم دارم که باید به خانوادشون میکنه
    منظورم اینه حتما باید نیاز های شما برطرف بشه و این وظیفه همسرتون هست و حتی اگر این چیزارو نمیدونن باید بهشون یاد بدید
    به نظر میاد همسر شما دوست داره مسافرت بره خانوادگی باشه و حتی بیرون هم میره با دوستان متاهل باشه
    شاید اونجور که اون دوست داره شما اونو جذبش نمی کنید باید ازش بخواید و در کمال آرامش نواقص هر دو طرف رفع بشه
    موفق باشید

  16. 2 کاربر از پست مفید Amirhossein96 تشکرکرده اند .

    mastanehh (سه شنبه 01 اسفند 96), ملودی 94 (دوشنبه 30 بهمن 96)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    با سلام به همه دوستان عزیزم

    ممنونم مونا جان، انیسا، مادر و مریم عزیز و آقای امیرحسین که به مطلب من توجه داشتید و برام نظر نوشتید ...

    امشب در حالی این مطالب رو می نویسم که دارم به پهنای صورتم اشک میریزم ... خسته م از اییینهمه فداکاری و تلاش بی نتیجه برای درست شدن زندگیم و از این دست بی نمکم ...

    من طبق گفته های دوستان عمل کردم و مشاوره هم گرفتم ... سعی کردم تنش ایجاد نکنم و با همسرم صحبت کردم و بهش گفتم که هیچ مشکلی با رفت و آمد با خانواده ها قبل از فرا رسیدن تعطیلات نوروز ندارم و بهش گفتم از همین لحظه هر ساعت صلاح بدونه با هم بریم به دیدنی خانواده و روی خوش نشون دادم ...

    حتی ازشون صحبت شد با احترام و به نیکی یاد کردم و اونم یه مقدار اخلاق و رفتارش بهتر شد و دلم خوش شد که مشکلاتمون حل شده و توی دلم کلی خدا رو شکر می کردم ... غافل از اینکه مشکلات زندگی من لاینحله و من فقط آب در هاون می کوبم و خودمو خسته و مریض می کنم ....

    فرصتی فراهم نشد که به دیدن خانواده ها بریم چون پدر و مادر ایشون الان در شهر ما نیستن و شهر دیگه ای هستن (موقتا) و من هم در مورد رفتن به دیدار پدر و مادر خودم اصراری نکردم چون هر دو خیلی از لحاظ کاری شلوغ بودیم این مدت و از صبح تا شب بیرون از منزل بودیم و شب هم که میرسیدیم خونه حسابی خسته بودیم و یه مقدار مشکلات و تنش کاری هم توی محیط کار بنده پیش اومده بود که حسابی ذهنم رو خسته کرده بود که ایشون هم در جریانش بودن ...


    برنامه من از این قرار بود که صبح از خواب بیدار میشدم و صبحانه همسرم رو حاضر می کردم و براش می گذاشتم و خودم به محل کارم میرفتم (با تنش های فراوان کاری که وجود داشت) و سر شب هم بر می گشتم خونه و می ایستادم کارهای خونه رو می کردم و ظرفها رو میشستم و شام درست می کردم و... تمام سعی مو می کردم که جایی کم نذارم از وظایف خانه داری و همسرداریم ...

    طوری بود که در 24 ساعت بیشتر از 5 یا 6 ساعت خواب نداشتم اما خب اینم واقعیتی هست که یک زن شاغل که تمام روز را بیرون از خونه می گذرونه بالاخره یه جاهایی شاید کم بیاره و مثلا بعضی روزها خونه ش خیلی تمیز نباشه یا دو تا تیکه ظرف پای سینک ظرفشویی بمونه گهگاهی ... که خب برای منم پیش میومد ...

    اینم بگم که بخاطر چاله چوله های مالی مون و درآمد کم همسرم من مجبور بودم که کار کنم وگرنه خیلی به مشکل بر می خوردیم اما هرگز اینو به روش نمیاوردم و همیشه برای اینکه به غرورش برنخوره میگفتم خودم دوست دارم مشغول باشم و برای روحیه م اینطوری بهتره ...

    من تمام هفته را اینطوری می گذروندم و شکایتی هم نداشتم و پنج شنبه و جمعه را تعطیلی داشتم که جمعه ها را که کلا مشغول خانه داری بودم و با همسرم می گذروندم و گاهی هم با هم بیرون می رفتیم و ناهار را بیرون از خونه می خوردیم ... می موند یک پنج شنبه ...


    صبح های پنج شنبه هم تا ظهر کارهای خودم و همسرم و خرید و سایر کارهایی که در طول هفته فرصت نمیشد انجام می دادم از تعمیرات خیاطی گرفته تا کارهای بانکی و تعویض گواهینامه رانندگی و خرید برای خودم و همسرم و ... و معمولا هر پنج شنبه یا دو هفته یکبار یک پنج شنبه بعد از انجام کارهای خودمون سر ظهر به منزل پدر و مادرم میرفتم و ناهارم رو با اونها می خوردم و عصر که همسرم از محل کارش بر می گشت سر راه (چون منزل مادرم توی مسیر کار ایشون بود) دنبال من میومد و با هم برمی گشتیم خونه ... اکثر اوقات عصرها بعد از کار ایشون هم به منزل خواهرش میرفت و بعد میومد دنبال من ... که همونطور که گفتم بهش اطمینان دادم که با رفت و امد مشترک هم مشکل و مخالفتی ندارم ...


    اینم بگم که همسر من کلا توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزد و کارهای خونه کلا با من بود و برای خرید هم کلی باید نازش رو می خریدم و برام ادا و بداخلاقی درمیاورد تا سرراهش برای خونه خرید کنه چون معمولا شبها می گفت خسته هستم و نمی تونم و (کلا خیلی بد ادا بود و اذیت می کرد و همیشه سر گذروندن یه روزمره عادی دل من خون بود) ... گاهی هم خودم از راه کار خریدهای سردستی رو انجام میدادم ... حتی برای بیرون بردن کیسه زباله ادا در می آورد و اذیت می کرد و گاهی کیسه های زباله جمع میشد و برای اینکه دعوا نشه قبل از اینکه ایشون بیاد منزل من خودم میبردم میذاشتم بیرون ...


    از طرفی چون ما صبح تا شب سر کار بودیم و منزل نبودیم برای خرید های اینترنتی یا مواردی مثل تعویض گواهینامه و اینجور چیزها آدرس منزل خواهر ایشون و یا مادر من رو میدادیم که همیشه یک نفر در منزل حضور داشت و می تونست بسته پستی ما رو برامون تحویل بگیره ...

    خلاصه اینکه بعد از یک هفته با این روال من صبح پنجشنبه برای انجام یه کار بانکی از خونه خارج شدم و از اونجا که دو بسته پستی داشتیم و گواهینامه م هم به آدرس منزل مادرم رسیده بود به من اطلاع دادند و سر ظهر رفتم منزل مادرم که هم دیدنی کنم با خانواده و هم گواهینامه رانندگی و بسته های پستی مون را بیارم که اتفاقا بسته ها کتاب هایی بود که من به سفارش شوهرم براش خریداری کرده بودم (همیشه سعی می کردم کاری از دستم برمیاد انجام بدم و رضایتش رو فراهم کنم و خوشحالش کنم) ... اینم بگم که همسرم خودش همیشه به من میگفت وقتایی که من سر کارم توی خونه تنها نمون و همیشه هم من با رضایت خودش به منزل مادرم میرفتم غیر از این پنجشنبه که خواستم بهش اطلاع بدم و گفت سرم شلوغه ...


    وقتی رسیدم خونه مادرم از گواهینامه م عکس گرفتم براش فرستادم که یک دفعه وقتی فهمید من منزل مادرم هستم توی چت شروع کرد به پرخاش و توهین کردن !!! من شوکه شده بودم چون نه بحثی داشتیم نه دعوایی و واقعا نمی فهمیدم دلیل اینهمه توهین و رفتار زشت چیه !!

    می گفت تو سوء استفاده گر و اهل زرنگ بازی هستی و فکر می کنی خیلی زرنگی و به چه حقی پنج شنبه هاتو پا میشی میری خونه مادرت و حق نداری بری از این تاریخ برات ممنوعه بهت اجازه نمیدم پنج شنبه ها حق نداری پاتو از در خونه بیرون بذاری و من به خونه مادرت اطمینان ندارم و اونها فلان فلانن و ... پنج شنبه ها صرفا باید به کارهای خونه برسی و خونه رو تمیز کنی و خانه داری کنی و ... میگفت کار می کنی که کار می کنی یک ساعت هم بیکار باشی صرفا وظیفته به کارهای خونه ت برسی نه اینکه بری دیدن پدر و مادرت ...

    من فقط شوکه شده بودم !! باورم نمیشد با من با همسرش داره با این صفات زشت و توهین آمیز حرف میزنه ... اونم به چه جرمی آخه ؟؟ اصلا نمی دونستم چی جواب اینهمه بی چشم و رویی بدم !! من ؟؟ زرنگ بازی ؟؟ سوء استفاده ؟؟ منی که تمام وقت و فکر و ذکرم زندگیمه برای چند ساعت دیدار پدرو مادرم در هفته الان متهم بودم به زرنگ بازی و سوء استفاده !!

    در جوابش فقط گفتم اومدم خونه مادرم چون از لحاظ روحی احتیاج داشتم عزیزم ... ولی نه واقعا هدفش دعوا و طلبکاری و توهین بود . تمومش نمی کرد خلاصه کاری کرد که ایییینقدر حالم بد شد که همه اعضای خانواده م متوجه شدن ... بعد از اینهمه فشار کار و زندگی و روزهای خسته کننده واقعا جوش آوردم توی دلم گفتم یه آدم چقدر می تونه بی حیا و بی چشم و رو نمک به حروم باشه ؟؟ واقعا چقدر ؟؟ هیچ درکی از وضعیت من نداره فقط طلبکاره ؟؟ این بشر همسر منه یا دشمنم؟؟ چرا به خودش اجازه میده اینقدر زشت به من پرخاش کنه؟؟


    واقعا دیگه هیچی نمی فهمیدم فقط تنفر تمااام وجودمو گرفته بود و حاضر نبودم دیگه با اینهمه ادا و رفتارهای زشتش کنار بیام و ادامه بدم ... گوشیمو روش بلاک کردم و پاشدم آژانس گرفتم رفتم خونه لباسهام و وسایل اولیه مو جمع کردم و آوردم خونه پدرم و گفتم من دیگه نمی خوام برگردم با این بی چشم و بی رو زندگی کنم بسمه هرچی گذشت کردم و کوتاه اومدم که دستم نمک نداره ...


    دیگه حتی نمی تونستم ببینمش ... موندم خونه پدرم و سر شب با برادر زاده ام رفتم که کتاب بخرم و چون بخاطر شلوغی عید ماشیم گیر نمیومد برادرم به دنبالمون اومد ... همسرم اومده بود دم در خونه پدرم دنبالم ... پدرم بهش گفته بود با خواهرش رفته بیرون و با احترام بهش گفته بود بیا بالا پیش ما بشین تا برگرده با هم برید خونه تون ... کلا بی هیچ دلیلی با برادر من که اتفاقا خیلی مرد محترمی هستن لج و کینه داره و پدر پیر من اون لحظه از این لج و کینه ترسیده و نگفته با برادرش رفته بیرون گفته با خواهرش ... !!


    حالا ببینید ما با این بشر چه مکافاتی داریم !! علیرغم اصرار پدر و مادرم نیومده بود بالا و دم در کشیک داده بود تا من برگشتم و ظاهرا دیده بود که من با برادر و برادر زاده ام بودم ... دوباره اومد در خونه زنگ زد من به پدرم گفتم نمیرم ازش متنفرم و دیگه نمی خوام به هیچ قیمتی باهاش زندگی کنم ... ولی پدرو مادرم با نصیحت و حسن نیت منو به زور فرستادن باهاش برگشتم خونه ...

    خونه که رسیدیم شروع کرد به فحاشی و حمله که شما دروغگویید و بابات بهم دروغ گفته راستشو بگو کجا بودی ... واقعیتو براش توضیح دادم ولی قبول نمی کرد و فقط خط و نشون می کشید و به خانواده م فحش های زشت میداد ... هر چی بهش میگفتم دیروقته حالم خوب نیست بذار بخوابم فردا در موردش صحبت می کنیم ولم نمی کرد ...


    خلاصه اینقدر توهین کردو فحش های زشت به پدرم و برادرم داد تا اینکه بالاخره نتونستم تحمل کنم و منم عصبی شدم و جواب دادم که بهم حمله کرد و موهامو محکم کشید و کتکم زد و چونه مو جوری فشار داد که گونه هام کبود و سیاه شد هنوز جای انگشتاش هست ...

    گونه و بازوهام کبوده ... نصف شب می گفت همین الان زنگ میزنم به داداشت آبروشو می برم ... میگفت همین الان زنگ میزنم به بابات پدرشونو درمیارم ... نصف شب !! دلم خون شد ... بهم حمله کرد می خواست منو خفه کنه میگفت می کشمت یواشکی زنگ زدم به بابام پیرمرد بیچاره گفت خودمو می رسونم تهدید کرد که اگر بابات بیاد اینجا می کشمش ... اس ام اس دادم به بابام التماس کردم نیا خودم یه جوری فرار می کنم میام ... در حد مرگ ترسیده بودم ...

    تمام شب تا صبح گریه کردم و نفرینش کردم .... صبح که خواب بود آهسته لباسهامو پوشیدم و از خونه فرار کردم ...

    الان خونه پدرم هستم و ازش متنفرم ... گفتن این حرف بده انسان حتی از شنیدن خبر مرگ دشمنشم ناراحت میشه ولی من ته دلم آرزوی مرگشو دارم ... همش میگم کاش بمیره ... کاش بمیره تا من نخوام دوباره برم دادگاه و دوباره تمام مراحل طلاق رو از ابتدا تا انتها طی کنم ...

    همش میگم ای کاش همون 5 ماه پیش ازش جدا شده بودم ... نمی دونم شاید هم حکمتی درش بوده که من یکبار دیگه هم امتحان کنم و دیگه کاملا ذات ظالم و زن ستیزش رو بشناسم تا دیگه حتی برای لحظه ای احساس پشیمونی از تصمیمم نداشته باشم ...

    خیلی خسته م ... خیلی ناامیدم ... خیلی ...
    ویرایش توسط ملودی 94 : سه شنبه 22 اسفند 96 در ساعت 01:39


 
صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دو روی سکه من!!! دافعه ام بیشتر از جاذبه ام هست . راه حل!!
    توسط بی نهایت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 فروردین 97, 23:03
  2. حساست من روی شوهرم
    توسط hedika در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 06 شهریور 94, 19:24
  3. شکست عشقی و تاثیری که روی من گذاشته
    توسط newfolder در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 آبان 91, 17:24
  4. +چگونه تمام کردن یک ارتباط دختر و پسر(چه درست چه نادرست) ؟؟
    توسط setare_tk در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 تیر 89, 16:18
  5. چگونه تمام کردن یک ارتباط دختر و پسر(چه درست چه نادرست) ؟؟
    توسط setare_tk در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 17 اردیبهشت 87, 11:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.