به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 تیر 97 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1395-5-20
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    1,921
    سطح
    26
    Points: 1,921, Level: 26
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 42 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مرتب به گذشته فکر میکنم و حرص میخورم

    سلام.
    کم کاری های شوهرم مرتب یادم میاد و حالم رو بد میکنه. البته بعضیش همچنان تکرار میشه.
    اینجور موقع ها نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم، یا گریه میکنم، یا بی حوصله میشم و پرخاشگری میکنم.
    شوهرم میپرسه چی شده؟ مرتب ابراز عشق میکنه که البته فقط زبونیه. اما من فقط میخوام تنها باشم.
    نمیتونم باهاش حرف بزنم و بگم از چی ناراحتم، چون متهم به لوس بودن میشم، و چون بیشتر مسائل توی ذهنم مادیه، میترسم متهم به مادی گرایی و پولکی بودن هم بشم.
    میتونم از وقایع گذشته که شاید از بعضیش یک سال هم بیشتر گذشته الان گله بکنم؟ چون واقعا از دلم بیرون نمیره.
    آیا میشه اتفاقی بیفته، مثلا کاری از طرف شوهرم، که این ناراحتی های عمیق برطرف بشه؟ من ذاتا آدم افسرده ای هستم. اتفاق های بد خیلی بیشتر به چشمم میان تا خوب ها. مرتب درحال خودخوری هستم. ولی نمیخوام اینجوری باشم، دلم میخواد این حس درموندگی و بدبختیم از بین بره. اما دلم میخواد این اتفاق با کمک شوهرم بیفته.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 تیر 97 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1395-5-20
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    1,921
    سطح
    26
    Points: 1,921, Level: 26
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 42 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب چون پاسخی دریافت نکردم با جزيیات بیشتر مسائل رو میگم.
    اولین موردی که اذیتم میکنه بی توجهی شوهرم به مناسبت هاست. درصورتی که من همیشه برعکس عمل کردم. بدتر از این بی توجهی، اینه که انگار به این موضوع افتخار هم میکنه. و جلوی همه مرتبا میگه. به عنوان یک مسئله خنده دار. مثلا توی تلویزیون یه آقایی نشون میده که تولد خانمش براش مهم نیست و ... هرهر میخنده جلوی جمع میگه ببینید این مثل منه! یا به من میگه به مادرم گفتم برای فلان مناسبت هیچی برات نگرفتم! اونم گفت خیلی کارت اشتباه بوده. خوب من فکر کردم میخواد جبران کنه، ولی فقط میگفت و هیچ کاری نمیکرد.
    مورد بعد درمورد خرج کردنه. مثلا توی ماه عسل تا وقتی من پول نقد داشتم با پول من تاکسی میگرفت، ولی بعدش دیگه اینقد منو پیاده اینور اونور برد که از خستگی گریه م میگرفت و پام پر تاول شده بود. جلوی چشم خودم منو رو نگاه میکرد که ارزون ترین چیزی که میشه رو انتخاب کنه. بستنی میخواست بخره میگفت اینا بزرگن، یکی میخرم برا هردوتامون! بیرون میریم یه دونه آب معدنی کوچیک میگیره برای هردومون. آخه قیمت آب معدنی چقدره که حاضر نیست دوتا بخره. چرا نوبت من که میشه اینقد روی پولاش حساس میشه؟ درصورتی که میدونه کم بیاره من کمکش میکنم.
    خریدای به اصطلاح عروسی رو خودم انجام دادم، گفتم حالا میریم ماه عسل جبران میکنه. رفتیم ماه عسل، برای خودش چندتا چندتا خرید میکرد، حساب میکرد و منتظر می موند من خودم خریدامو حساب کنم. انگار نه انگار که زن و شوهریم. همین الانم هروقت خرید رفتیم عقب وایمیسه یا میره بیرون، تا من خودم حساب بکنم. از آخرین باری که برام لباس خریده نزدیک یک سال میگذره، که هدیه روز زن و عید و... همچی باهم درنظر گرفت و خودشو راحت کرد.
    مورد بعدی اینه که براش مهم نیست منو تنها بذاره تو خونه و بره بیرون. البته شاید این بیشتر تقصیر خانواده ش باشه. وقت و بی وقت بهش زنگ میزنن که بره کاراشون رو انجام بده. هرکاری باشه به اون زنگ میزنن. از زن داداشاش بگیر تا خواهراش، به جای اینکه به شوهر خودشون بگن. مثلا از شهری که سه ساعت با ما فاصله داره زنگ میزنن که بره اونجا دنبالشون. انگار قحطی ماشین اومده. ببخشید ولی بارها اتفاق افتاده که در زمان خلوت ما گوشیش زنگ خورده و کاری ازش خواستن، اونم منو همونطور رها کرده و رفته.
    تازه جوریه که انگار خودش عمدا کار رو طول میده. مثلا میره یه کاری انجام بده، یهو از دهنش درمیاد که فلان جا هم رفته. یا میگه میرم ماشین رو بدم به داداشم، تا خونه داداشش هم کمتر از10دقیقه فاصله س، بعد یهو میره تا یک ساعت بعد برمیگرده. میگه تعارف زدن نتونستم نرم داخل! حواسم نبود! انگار مهم نیست من تو خونه تنهام، و میدونه شب که باشه تنهایی خیلی میترسم، ولی اهمیتی نمیده.

    دوستان اگه میشه راهنمایی کنید، چون واقعا نیاز دارم با کسی حرف بزنم و آدم قابل اعتمادی دور و برم نیست و همه ی این ها توی دلم مونده بودن.

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام عزیزم

    چند سالته شما و همسرت و چند وقته ازدواج کردین؟

    زندگی متاهلی پر از فراز و نشیبه...همش بگو و بخند و اینور اونور رفتن نیست...

    همه ما کاستی هایی داریم...من شما همسرت و ....

    نگه داشتن کینه در دلت چه کمکی به رفع مشکلات میکنه؟جز اینکه فاصله تون رو زیاد میکنه روز به روز؟

    برچسب به خودت نزن.شما افسرده نیستی و کسی هم جز یک متخصص نمیتونه این تشخیص رو بده.شما منفی نگری .

    شما وابسته به همسرت نباش .خودت برای خوب شدن شرایط زندگیت اقدام کن....

    در مورد مسائل مالی باید باهم به یک تفاهمی برسید....

    دوست عزیزم شما باید انقدر محفل گرمی برای همسرت درست کنی که خودش نخواد بره...همین غر زدن ها...گریه کردنها و بهونه گیریا خودش خیلی موثره و مرد رو فراری میده

    خب چه اشکال داره ایشون بره چند دقیقه هم به برادرش سر بزنه...شما هم حساسیتت رو کمتر کن تا اذیت بشی....

    وقتی مدام همسرتو مواخذه کنی چرا دیر کردی...چرا تنهام گذاشتی و چرا چرا صحیح نیست...
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    مارگریتا (یکشنبه 15 بهمن 96)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 تیر 97 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1395-5-20
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    1,921
    سطح
    26
    Points: 1,921, Level: 26
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 42 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم مریم.
    ممنون که وقت گذاشتید.
    کمتر از یک ساله که اومدیم خونه خودمون.
    من 25سالمه، شوهرم 9 سال ازم بزرگتره.
    گفتید چرا تو دلم نگه داشتم، دلیلش همین متهم شدن به غر زدن، لوس بودن و... اینهاست.
    مثل همین الان که شما میگید همسرت بخاطر غر زدن تو فراری شده. خوب نمیفهمه رفتار من نتیجه ی رفتار اشتباه اونه؟ من که از اول اینجوری نبودم، الانم همیشه اینطور نیستم که گریه و زاری کنم، ولی بعضی وقتا واقعا کم میارم و نمیتونم چیزی نگم.
    چند دقیقه مشکلی نیست، ولی اینم درنظر داشته باشید که ما هردو شاغلیم، وقت خیلی کمی باهم هستیم، من به سختی بین کارهای خونه و آماده کردن غذا و درسای خودم یک وقتی جور میکنم که کنار هم بشینیم و در آرامش باهم حرف بزنیم، یا فقط کنار هم بشینیم. اما اون انگار این تایمی که من اینقد براش شوق دارم براش مهم نیست.
    اینکه من محیط خونه رو خوشایند کنم که او فراری نشه، فک نمیکنم تاثیری داشته باشه. چون میدونه میتونه همه دورهاش رو بزنه، هررررچقدر میخواد منو تنها بذاره، و بعد هروقت برگرده من در خدمتش هستم. میدونه هیچوقت پسش نمیزنم، هیچوقت بدون او شام و ... نمیخورم، دلخوریم هم در ظاهر بیشتر از یک ساعت نیست. پس چرا اهمیت بده و منو بذاره تو اولویت؟ وقتی میدونه همیشه اولویت اول من خودشه. من همیشه براش در دسترسم، پس مهم نیست کی یادش بیاد و سراغمو بگیره.
    درمورد مسائل مالی احتمالا هرگز اون چیزی نشه که من میخوام. چون توی ذهن خودش و خانواده اش جا افتاده که من نباید خرجی داشته باشم، و اگر دارم هم خودم باید بدم.
    اما اگر روزی هم یاد بگیره چجور باید با همسرش رفتار کنه، من دیگه اون تازه عروس سابق نیستم که هزارجور رویا برای خودم داشته باشم. همین الانش هم حس میکنم همه فرصتامون رو از دست دادیم، دوران عقد، ماه عسل، اوایل ازدواج و... حتما چند وقت دیگه هم مجبورم بچه دار بشم و کاملا میرم توی حاشیه.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم

    منم تقریبا شرایط مشابه شما رو داشتم و دارم ولی به درجه از رضایت تونستم برسم شاید بگم کمکت کنه.

    اول که توی پست آخر جواب خودت رو دادی اینکه هر وقت بیاد و هر کاری کنه می دونه شما حاضر و آماده اید و پسش نمی زنید. خوب این به نظرم یه اشکاله. باید بهش بگی که دلخوری و باید حتما حتما انتظاراتت رو خیلی خوب و منطقی نه با غر مطرح کنی. مثال می زنم. مثلا رفته خونه داداشش و شام هم مونده شب میاد شما شامت رو خوردی تا اومد می گی اومدی عزیزم؟ ببخشید من گرسنم بود شامم رو خوردم می خوام برم استراحت کنم می شه قبلش با هم حرف بزنیم ؟ و بعد بگو من دوست ندارم تنها شام بخورم من دوست دارم شما هر جایی هستید 9 شب پیشم باشید چون هم تنهایی می ترسم و هم می خوام حصورت رو تو خونه کنارم حس کنم وقتی هستی بهم حس امنیت و آرامش می دی حتی اگه کاری نکنی و تلویزیون ببینی. این از این . (اینا رو بگو هفته ای یه بار هم با ادبیات های مختلف یادآوری کن تا ملکه ذهنش بشه)

    یه سوال ازت دارم چون فکر می کنم تا حدودی شبیه من باشی. تا حالا شده از شوهرت بخوای کاری برات کنه؟ مثلا بگی شب زود بیاد برید خرید مایحتاج خونه. یا بیاد در دانشگاه دنبالت. یا بیاد سر کارت دنبالت حتی اگه شلوغ و پرترافیکه. این رو امتحان کن بگو بیاد دنبالت خیلی لوس و بچه گونه می تونی بگی می خوای پز شوهرت رو به دوستات بدی همه مردا می گن از خاله زنک بازی بدشون میاد اما این چیزا بهشون پر و بال می ده. :) ازش بخواه عزیزم تا تو نگی تا تو نخوای هیچی رو نمی تونه بفهمه . ذهن خوانی بلد نیستن.

    در مورد مسائل مالی هم منم مثل شما بودم و هستم متاسفانه موضوعاتمو حوصله داشتی بخون دوستان اشتباهاتمو گوشزد کردن اینکه خودت بخری بد عادتشون کنی و ... حالا ماجرای ماه عسل ما هم باحال بود واسه من هیچی که نخرید هیچ فکر سوغاتی خریدن واسه مدیرش بود که ایشون هم خانوم بودن (البته مدیر منم هست) . یه دعوای حسابی شد و ماه عسل رو زهرمار خودمون کردم. البته اون روز بی تجربه بودم. ما مسائل مالیمونو اینجوری مدیریت می کنیم که مقداری از حقوقمون رو توی یه حساب مشترک گذاشتیم برای خریدهای مشترک بقیه رو مستقلا پس انداز می کنیم تا الان مشکلی نداشتیم با اینکه می دونم هنوز سر من داره کلاه میره ولی بخوایم نخوایم زندگی این روزا شده بده بستان مخصوصا برای امثال همسر من و همسر شما که مادی هم هستن. من خودم از این روش زیاد راضی نیستم در حال حاضر چون خرج خودم به شخصه کمتر از پولیه که می ذارم وسط ولی به نسبت از اویل ازدواج و حساب کردن تکی بهتره.

    در مورد مناسبت ها حساسیت نشون نده بی خیال خیلی ناراحت می شی یه پولی بذار کنار برو برای خودت طلا و یه شاخه گل بخر نخند شاید مسخره به نظر بیاد اما خودت به خودت هدیه یده اگه گفت بگو شما نخریدی دلم خواست خودم خردیم که خاطره این روز برام شیرین شه. چون عزیزم همیشه همه چیز مادیات نیست این حس خوب تا ابد تو ذهنم می مونه که تولد 30 سالگیم مثلا شوهرم فلان لباس رو بهم داد عکسش رو هم نگه می دارم و همیشه ذوق می کنم. با این حرفا اگه نخرید خیلی بی احساسه شوخی می کنم. ولی خودخوری نکن ناراحت هم نباش بابای منم واسه مامانم کادو نمی خرید هیچی . اما الان من سعی می کنم براش یگیرم. پس شوهرت نخرید خودت بخر بعدشم بچت برات می خره . شوهرت رو با این فرهنگ و عقیده بپذیر که فکر می کنه کادو نخریدن هنره این خودش به مرور زمان تغییر می کنه واسه جو بد بین برخی آقایونه. بدون اگه دوستاش عوض شن یا ازدواج کنن ایشون هم عوض می شه.

    گذشته بدی داشتی درست اما زاویه نگاهت رو به زندگی عوض کن انقدر کمالگرایانه نگاه نکن به زندگی من جشن عروسی نگرفتم یه آرایشگاه خیلی پیش پا افتاده رفتم و لباس خیلی ساده تنم کردم که تا پارسال حرص می خوردم عکسام رو گرفتم اما از یه جایی به بعد گفتم چرا حرص عروسی آنچنانی و آرایش بدم رو بخورم تموم شده رفته از االان به بعد به خودم می رسم موهامو رنگ می کنم مجلسی دعوت شدم لباس شیک می پوشم و عکسامو نگه می دارم کیف می کنم. عزیزم از الان به بعدت مهمه واسه هیچی هیچ وقت دیر نیست هر ماه 30 روزه هر روز 24 ساعت که 8 ساعتش رو بخوابی می شه 16 ساعت می دونی می تونی توی این همه ساعت چه کارهای مفیدی کنی که با حسرت عروسی ماه عسل و نامزدی تباه می کنی. بشین زبان بخون نقاشی بکش برقص برو دور همی با دوستات یه چیز جدید یاد بگیر منم دقیقا مثل تو بودم یه سال اول زندگیم به گریه و گلایه گذروندم اما سال دوم رو خیلی دختر خوبی بودم کلی زبان خوندم کلی تخصصم رو ارتقا دادم درسمو تموم کردم و کلی از خودم راضی ام. در ضمن دو تا عروسی رفتیم که از عروس هم خوشکل تر بودم پس ببین همه چیز دست خودته. سال جدید داره میاد برای خودت هدف بذار. می خوای چیکار کنی چه چیزایی بوده همیشه دوست داشتی یاد بگیری. به جای گشتن تو تلگرام و اینستا و حسرت خوردن دیدن عروسا و ماه عسلهای آنچنان (من اینجوری بودما) برو بشین مرتبط با رشته ات کارت اهدافت چند تا مقاله جدید بخون ، حوصله اش رو نداری 3 تا رمان بخر بشین بخون، بازم نه 4 تا سریال بگیر بشین ببین سالاد با یه سس ترکیبی و اختراعی خوشمره بخور. از زندگیت لذت ببر عزیزم و نگاهت رو بهش تغییر بده خودت می بینی سال دیگه همین موقع از خودت راضی خواهی بود.

    ببخشید زیاد نوشتم اما چون درگیریت شبیه من بود دلم نیومد چیزی ننویسم
    یه

  7. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    مارگریتا (شنبه 26 اسفند 96), زن ایرانی (دوشنبه 28 اسفند 96)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 تیر 97 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1395-5-20
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    1,921
    سطح
    26
    Points: 1,921, Level: 26
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 42 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مریم جان. ازتون ممنونم که زحمت کشیدی و برام نوشتی.
    واقعیتش خیلی برام سخته از مشکلاتم بنویسم، حس میکنم دارم خودم رو تحقیر میکنم. بعد که دیدم هیچ جوابی هم دریافت نکردم، دیگه حالم بیشتر گرفته شد.
    من ناراحتیم رو ابراز میکنم، و شوهرم هم همون لحظه تایید میکنه و قول جبران میده. واقعیتش اینقد حرفای این مدلی که تو ناراحت باشی من میمیرم و اینا میزنه، که من حتی شده همون لحظه به زور جلوی گریه م رو گرفتم و بعدش رفتم قایمکی گریه کردم. وقتی شروع میکنه دیگه خجالت میکشم ادامه بدم، انگار اونم خیالش راحت میشه دیگه. اینقد هندونه زیر بغلم میذاره که دیگه هیچی نمیتونم بگم.
    ولی یه رفتار به شدت آزاردهنده ای داره. مثلا داریم درمورد یه چیزی حرف میزنیم، یهو خیلی بی ربط اشاره میکنه به اینکه تو صبرت کمه. زن به صبر و تحملش زنه. بارها شده اینو بهم گفته و از همین ناراحت شدنام مثال میزنه. یا استرس گرفتنم موقع امتحانام و زیاد شدن کارم. که واقعا دلم میشکنه از این مورد آخر. چون اضطرابم دست خودم نیست و انتظار حمایت ازش داشتم، نه اینکه این مشکلم رو تو سرم بزنه.
    خیلی دلم میخواد درمورد مسائل مالی و بی توجهیش به مناسبت ها پوست کلفت بشم و برام مهم نباشه، اما واقعا برام عقده شده. نمیخوام دیگه باهاش برم بیرون یا خرید. حتی از مجردیم هم تنهاترم الان.
    از اول اون هفته که آخرش روز زن بود کارم گریه بود تا آخرش که دیگه گذشت و تموم شد. هی به خودم میگفتم خجالت بکش، مگه بچه شدی، ولی به خدا دست خودم نبود. هی میگفتم مگه توی یک سال چندتا روز زن داریم. چندتا اولین روز زنی داریم که من توی خونه شوهرم هستم. چرا برای من این مناسبتا اینقد مهمه، این اولین ها، ولی اون انگار نه انگار. یک تبریک خشک و خالی، و بعد نصیحت های این مدلی که زن باید فلان باشد، بهمان باشد. نه که تو خیلی مردی! نه که من فقط دارم توی این زندگی نقش یک زن رو بازی میکنم. بعد هم میگه فلان مقدار پول برات میریزم که بری برای مادرامون خرید کنی. که همونم فقط حرف بود و نهایتا من خودم خرید کردم و هدیه دادم به مادرها.
    خلاصه اینم از این مناسبتی که این همه منتظرش بودم. مثل ولنتاین، تولدم، سالگرد ازدواج و همه ی اینا. کاش یاد بگیرم تو سال آینده از همچین آدمی انتظاری نداشته باشم.

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    مارگاریتای عزیز

    دقیقا حرفایی که می زنی منو یاد خودم تو یکی دو سال پیش می اندازی. عزیزم منم مثل تو همین حال رو داشتم البته مشکل من کادو ندادن همسرم نبود ولی مشکلات دیگه ای بود تقریبا مشابه. مثلا به تو می گه صبرت کمه به من می گفت عصبی هستی و زود از کوره در می ری در صورتی که توی دانشگاه یا محیط کار به آروم و خانوم بودن معروفم و این حرف مادرش بود که مدام تکرار می کرد واسه من. اما یه راه وجود داره برای اینکه راحت تر زندگی کنی و به خودت کمک کنی شاد باشی.

    اول این سوالا رو از خودت بپرس. و بهشون جواب بده.
    1- خیلی ریز بین و جزئی نگری؟ مثلا اگه یه گوشه لیوان لک باشه باید بری حتما بشوری یا نمی دونم مثلا لباست چروک باشه فکر می کنی همه اونو می بینن و تا اتو نکنی نمی پوشیش بری بیرون ؟
    2- ببین کمال گرایی ؟ یعنی یا کاری رو انجام نمی دی یا انجام می دی می خوای به بهترین صورت باشه؟ یا ازدواج نمی کنی یا حالا که ازدواج کردی می خوای همه چی اوکی باشه؟ توقعت از خودت بالاست؟ یا مثلا یه سری کارها رو حتما خودت باید انجام بدی و فکر می کنی بقیه از پسش بر نمیان؟
    3- فکر می کنی بقیه رو عوض کنی راحت تره یا خودت رو؟
    4- اعتماد به نفس داری؟ می دونی اعتماد به نفس بسته به محیط فرق می کنه مثلا من توی محل کار اعتماد به نفس خوب و جرات نه گفتن دارم و نیازی به تائید شدن ندارم چون کارم رو قبول دارم اما توی محیط خونه و حانوادگی کلا کمبود اعتماد به نفسم. ریشش رو هم در خودم پیدا کردم و اونم ترس از تنها شدنه و فکر می کنم علتش متارکه والدینم بوده. پس از تو هم می خوام بری در مورد اعتماد به نفس واقعی بخونی و ببینی نشونه های عدم اعتماد به نفس رو داری و اگه داری ریشش چیه و اونو برطرف کنی. اضطراب و ناراحتی از عدم تائید و قدردانی یا نیازمند تائید و مورد قدردانی واقع شدن از نشونه هاشه که منم داشتم.
    5- در خودت نشونه هایی از مقایسه و حسادت می بینی؟ اگه آره سعی کن دست از مقایسه خودت با دیگران یا مقایسه خودت با گذشته برداری. تنها چیزی که می تونی مقایسه کنی شرایط الانت با مشابهش توی گذشته تره و ببینی آیا پیشرفتی داشتی و یا با اون خانوم دو ماه پیش فرق داری یا نه؟
    6 - چرا وقتی ازت انتقاد می شه جبهه می گیری؟ دو دلیل داره کمال گرایی و عدم اعتماد به نفس (برای من که اینجوری بود) یه مورد دیگه هم برای من صادق بود همسرم رو قبول نداشتم و درون خودم می گفتم همینم مونده تو به من بگی چیکار کنم. دیدم رو عوض کردم و خیلی از دعواها و دلخوریهامون کم شد. فقط گفتم شوهرم (اونم کمال گراست مثل من) منظور بدی نداره منو دوست داره و می خواد بی نقص باشم خوب بودن و به کمال نزدیک شدن به ضررم نیست پس سعی خودمو می کنم و از اون به بعد در برابر همه انتقادها گفتم باشه سعی خودم رو می کنم اما تو هم با فلان کار رو انجام دادن کمکم کن و بعد خواسته هامو می گفتم.

    در کل خیلی شبیه منی و من هم عین تو فکر می کردم و رفتار می کردم از کسی کمک نمی خوای البته تا مجبور نشی می خوای برای همه بهترین باشی بهترین همسر و بهترین دختر بهترین عروس بهترین کارمند ولی عزیزم نمی شه. عیبی نداره که بخوای عالی باشی اما همش با هم نمی شه سعی کن خواسته هات از خودت رو تعدیل کنی. اضطراب دست خود آدمه منم به شدت استرسی و مضطربم اما دارم روی خودم کار می کنم. استرس عمر رو کم می کنه آدم رو زشت و پیر می کنه. پس یه راهی پیدا کن برای غلبه بر استرس و اضطرایت و با جمله دست خودم نیست تقصیرهارو گردن ناخودآگاهت ننداز. برو ورزش برو یوگا با دوستات وقت بذار برید بیرون دو سه ساعت خرید کنید و بخندید برای خودت هدیه بخر، هدف تعیین کن وقتی بهش رسیدی به خودت کادو بده. وابستگیت رو از همسرت که عامل خوشحالی خودت می دونیش کم کن. خودت دوست داری ایده آل باشی واسه همین از بقیه هم همین توقع رو داری پس به خودت آسون بگیر بذار توقعاتت هم بیاد پایین. به خودت برس خودت رو دوست داشته باش و اعتماد به نفست رو ببر بالا.

    ببخشید زیاد نوشتم اما چون دیر به دیر میام می خوام همه رو یه جا بگم بهت.

    بالا در مورد خودت بود واقعا بشین بهش فکر کن تحقیق کن ریشه یابی کن و درستشون کن چون به ضرر خودت تموم می شه اگه با همین فرمون بری جلو از حرفام ناراحت و دلگیر نشو یا احساس بدی نداشته باش من نمی شناسمت ولی اخلاق و رفتارت خیلی شبیه منه و منم به اندازه تو شاید هم بیشتر اذیت شدم پس به چشم حرفای یه خواهر بزرگتر و کسی که تجربه کرده به حرفام نگاه کن.

    اما در مورد همسرت. بهش یاد بده زن به توجه و هدیه نیاز داره. خواسته هات رو بگو مردها با ما زن ها فرق می کنن باید یه چیزایی رو از اول زندگی بهشون یاد بده. ببین مشکلت اینجوری حل می شه چند تا کتاب روانشناسی در مورد تفاوت زن و مرد بخون و با همسرت در موردش حرف یرن لازم نیست قضاوت کنی یا بگی تو کتاب نوشته اینجوری اما تو اونجوری هستی . بگو چه جالب تو این کتاب نوشته زن ها به محبت و توجه زیاد احتیاج دارن مثلا واقعا راسته یه روز که تو تو خودت باشی من می خوام دق کنم انگار یه عمره تنهام واقعا این روانشناسا کارشون حرف نداره و ... به همین منوال چیزایی که خوندی رو به همسرت هم با یه ادبیات رمانتیک یاد دادی. که همیشه هم تو ذهنش می مونه اما این مستلزم اینه که اول مهارت ارتباطی و توانایی حرف زدن در مورد خواسته هات و احساساتت رو بالا ببری.

    پس قدم اول توی سال جدید تصمیم بگیر روی خودت حرف زدن در مورد احساساتت کمالگراییت و اعتماد به نفست کار کنی. بعد یواش یواش آموزش چیزایی که به عنوان یه زن دوست داری با روشی دوستانه و منطقی به شوهرت رو شروع کنی

    امیدوارم موفق باشی و با خبرهای خوب بیای


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.