سلام.
روز همگی بخیر.اومممممم راستش خجالت میکشیدم دوباره تاپیک بزنم ولی خوب احساس بدی دارم.این سایت وبچه هاشو وراهنماییاشو یه جور معجزه میدونم.کلا یه جورایی نصیحت پذیرم.خوبیه فضای مجازی هم اینه که میتونی اون مخوف ترین مکنونات درونیتو که حتی عزیزترین کست هم نمیدونه رو کنی.
راستش یه وقتایی از زندگیم پیش میاد که همهءقشنگیای زندگیه خودمو رهامیکنم وزوم میکنم رو زندگیه بقیه.بعد احساس بدی بهم دست میده.فک کنم اسمش حسادت باشه.از این خصلت بدم میاد ولی فک کنم دچارشم.نمیدونم چکار کنم .
به نظرتون اینکه یه زوجی کنارتون باشن که شوهره مدااااااااااام درحال هدیه خریدن وسورپریز کردنه خانومشه شمارو حساس نمیکنه به زندگیه خودتون؟اینکه میگم مدام فک نکنید اغراق میکنم.مثلا هرماه حتما یه چیز براش بخره چه میدونم ساعت،طلا،لباس،گل،وسیلهءخو نه،گوشی،کوفت وزهرمارای دیگه.شایدم ماهی دوبار.بعد همهءاینارو به شکل سورپریز انجام میده.بعداونوقت من شاید سالی دوبارم هدیه نگیرم اونم همیشه باید بیوفتم ور دل اقا باهمدیگه اون هدیه رو بخریم.چرا اینجوریه همسرم؟من که بارها وبارها وبارها بهش گفتم چقد دوس دارم سورپریز بشم حتی قبل از پیدایش این زوج.من که بهش گفتم مبلغ اون هدیه اصلا مهم نیست.بهش گفتم که تو اگه یه پاستیلم برای من بگیری بگی خانوم اینو براتو خریدم از خوشحالی بال درمیارم.پس چرا نمیفهمه؟من که هر دفه یه چیزی برام خریده کلی ذوق کردم کلی ازش تشکر کردم،گفتم که چقد دوستش دارم.دلم خیلی گرفته.من دوست ندارم ادم حسودی باشم دوست ندارم چشمم دنبال زندگیه بقیه باشه.اگه شوهر اون خانوم ۱۰هزاربارم میامد خاستگاریه من ،من محال بود بهش جواب مثبت بدم حتی موقعی که فهمیدم خاستگار این دختره کلی مخالف بودم واقعا بامعیارای من همخونی نداشت ولی الان همین کارش شده برای من یه ارزو یه حسرت.من خودم علاوه بر مناسبتا خیلی وقتهای دیگه برای همسرم هدیه میخرم چون عاشق این کارم.اخرین باری که برام هدیه خرید دوست داشتم بمیرم از غصه.من چند روز رفته بودم مسافرت.اون چند روز وقتی بهم پیام میدادیم بهش گفتم دلم یه پابند جدید بخری.بعد که اومدم خونه همین که رسیدم پاشده رفته بیرون ،بعد اومد خونه یه پلاستیک گذاشت رو کابینت ورفت دوش بگیره.منم رفتم ببینم این چیه که انقد بخاطرش باعجله رفت بیرون.دیدم ۲تاپابنده خیلی خوشگله البته بدون کادو کردن واین حرفا.خلاصه جونم براتون بگه اون پلاستیک تا فردا ظهر رو کابینت موند ولی شوهر خنگ من نیاورد اینو بده دستم بعد اینکه رفت سر کار خودم بستمش وقتیم اومد خونه ازش تشکر کردم یعنی نکرد اونو مثل ادم بیاره بده دستم.واقعا کسی میتونه انقدر متهجرباشه اخه؟یعنی من هیچ ارزشی براش ندارم؟به خودم قول دادم دیگه هرگز براش هدیه نخرم.هرگزززززز.دیشبم الکی یه چیزو بهونه کردم بهش پشت کردمو خوابیدم کاری که ازش متنفره.فک کنم قهر کرد صبم اصلا نفهمیدم کی رفت.با اون کار مسخره ش.تاادم لب باز میکنه میگه وقت ندارم بخدا انی.توهمهءزندگیه منی، الی بلی.حالا یه هدیهء کوچیک چه ارزشی داره که خودتو بخاطرش ناراحت میکنی خوب نادان میمیری همون هدیهءکوچیکو بخری نه واقعا میمیری؟البته همیشه برای بیرون وگردش رفتن برامون وقت داره.یعنی همیشه تلاش میکنه وقتی خونست بهمون خوش بگذره مثلا میبرتمون بیرون رستوران شهربازی وازاینجور جاها.ولی برای هیچ چیز اضافیه دیگه وقت نداره.دوس دارم خفه ش کنم انگار از عهد دقیانوس مونده با این طرز فکرش.امروز اگه بیاد ناهارشو میدم دستش بدون هرگونه ابراز عشق وکوفت وزهرماری.منم میشم یه تیکه یخ .رباته بی احساس
علاقه مندی ها (Bookmarks)