به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 نمیدونم موندنم برای بچه ام بهتره یا رفتنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    سلام

    همه میگن زندگی پستی و بلندی زیاد داره ولی من دیگه از این همه پستی خسته شدم از بچگی شوهرم خسته شدم از بی سیاستی خودم خسته شدم از دخالت و نظر دادن بقیه خسته شدم .
    یه پسر 4.5 ساله دارم که همش توهم داد زدن باباش و گریه های منو داره چند وقته لکنت زبون گرفته دقیقا بعد از دعوای ما لکنتش تشدید میشه به خودم میگم تو بخاطر بچه موندی ولی وقتی موندنت برای بچه ات ضرر داره وقتی با وجود تو دعوا راه میافته پس برو ولی نمیدونم واقعا با رفتن من پسرم خوب میشه همه چی براش آروم میشه یا نه میترسم ایندفعه بدتر باشه براش نمیدونم چه کنم هیچ انگیزه ای برای موندن ندارم فقط نگران پسرم هستم لطفا کمکم کنید راه درست رو انتخاب کنم راهی که کمترین آسیب به بچه ام وارد بشه. ممنونم

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام مهرسا جان

    من فکر می کنم نه موندن در این شرایط فعلی کار درستیه و نه رفتن.

    کار درست اینه که اول زاویه ی درست برای نگاه کردن به زندگیت رو پیدا کنی. و بعد از اون موضع شروع کنی به حل کردن مسائل.

    اگه از اون رفتارهای شوهرت که اسمشو میگذاری بچگی خسته شدی، بخاطر اینه که چند ساله داری باهاشون می جنگی. و این جنگیدن و تنش خستت کرده.

    اما اگه از اول همسرت رو اونطور که بود پذیرفته بودی، و پذیرفته بودی که این چیزیه که داری، هم خودت اذیت نمی شدی و هم تا حالا اون بالغ شده بود.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  3. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    صبا_2009 (یکشنبه 26 آذر 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام میشل عزیز ممنون از توجهت ولی من از اول چیو باید میپذیرفتم مگه من میدونستم که همسرم این رفتارهارو داره تا همین الان هم کلی از رفتارهاشو پذیرفتم مثلا همین که نمیزاره با بچه تنهایی برم پیش خونواده ام مدت ها حسرت میخوردم وقتی میدیدم مادری راحت با بچه اش میره خونه فک و فامیلش اما نشستم با خودم حلش کردم گفتم خوب نمیزاره میخوای چکار کنی میخای تا آخر عمر حسرت بخوری و افسرده تر بشی و واقعا برا خودم حلش کردم ولی بعضی چیز ها رو نمیشه هضم کرد نمیشه باهاش کنار اومد چون دارن به کرات تکرار میشن مثلا من میتونم فکر منفی و خراب و کینه توز همسرم رو برای خودم هضم کنم آخه چجوری یه نمونه آخرین دعوا رو میزنم شما بگو من چیو باید میپذیرفتم که این دعوا شروع نشه..

    من و همسرم هر دو کارمند هستیم با حقوق و درآمد خوب خداروشکر که ایشان با تسلط کامل رو حقوق هر دومون و برنامه ریزی برای هر دو حقوق هم پس انداز میکردیم هم مخارج خانه رو میدادیم و من ریالی برای خودم پس انداز جداگانه نداشتم و البته ایشون هم بدون مشورت ریالی خرج نمیکردن کلا شخصیت آینده نگر و مقتصدی دارند.
    پارسال برای همسرم وام مسکن کارمندی دراومد خوب طبیعتا ما تما پس انداز چهار ساله مون و همه طلاهای من رو فروختیم و خانه خوبی خریدیم و الان تو اون منزل زندگی میکنیم . از ابتدای امسال که کارهای خونه مون تموم دوباره شروع به پس انداز کردیم که ایشون گفتن حقوق خودش رو پس انداز کنیم و حقوق من رو خرج قسط و خونه بدیم که نا گفته نمونه حساب پس انداز هم بنام من گذاشتن البته با مدیریت ایشون . بازم من به شخصه پس اندازی نداشتم و ندارم . همه چی تا اینجا خوب بود البته مشاجرات کوچیک و بزرگ داشتیم که اصلا مالی نبودن .( تو این 6 سال زندگی خدا شاهده با وجود دعواهای شدید و زیادی که داشتیم که ایشون از اول دعوا همش میگفت برو خونه بابات تا تکلیفتو معلوم کنم و من حتی یکبار هم نرفتم حتی مادر خودش چند بار گفت خو اینقدر میگه برو حالا یه بار برو تا ببینه چیزی توش نیست ولی من نمیرفتم) تا سه هفته پیش خاله شوهر خواهرم فوت شد که همسرم با این شوهرخواهرم میونه خوبی نداره و رفت و آمد نمیکنیم ولی جایی همو ببینن سلام میکنن خلاصه من یه جمله گفتم برم مراسم خاله شوهر خواهرم . نمیدونین چه قیامتی شد سه ساعت تمام منو دیوونه کرد مادرش هم خونه ما بود هر چی از دهنش اومد به من گفت تو سر و دت و سینه ام میزد و هولم میداد این ور اون ور که البته خودش اینارو کتک کاری نمیدونه وقتی عصبانی میشه مثل مرغ سر برده (دور از جونش) بالا پایین میپره منم دیگه بریدم لباسمو پوشیدم رفتم تو حیاط تا آروم بشه که مادرش اومد منو آورد تو خونه .

    حالا سه هفته گذشته وام مسکن کارمندی من دراومد خوب طبیعتا من خوشحال ولی اون نه زیاد اولش که گفت به خانواده ات نگو چون اگه یه وقت جلوی من بگن فلانی یعنی من میخای کجا خونه بخری یا خونه خونه کنن من بدم میاد و این حرف ها منم بهش گفتم اگه کسی این حرف ها رو زد میگم هر چی آقا.... بگه یعنی ایشون. خلاصه چند روزی دنبال خونه بودیم من میگفتم چیزی پیدا کنیم که زیاد از پس اندازمون روش نزاریم چون میخاییم بدیم دست مستاجر و برای آینده بچه هست و اون میگفت نه باید خوب باشه همه چی خوب بود ولی تو این مدت یکی دوبار مادرش به من گفت خونه گرون نخرید از پول نقدتون نزارید روش و منم ساکت میموندم تا اینکه پریروز من رسیدم خونه داشتم سریع ناهار آماده میکردم شوهرمم تا ساعتی که از محل کارش خارج بشه با عزیزم که من دارم میام غذا آماده کن بود و رفت دنبال بچه که بیان خونه بچه خونه پدرشوهرم میزاریم صبح که سرکاریم دیدم وقتی اومد خونه مثل بمب ساعتی بود هنوز لباسش رو در نیاورده بود شروع کرد که من به تو اعتماد ندارم من از پول پس اندازم رو خونه تو نمیزارم تو برا من نقشه ریختی میخای پول منو بالا بکشی بری تو عادت داری هر دفعه بری من هاج و واج مونده بودم نگاش میکردم و اونم گستاخانه ادامه میداد گفتم این چه حرفهایی هست که میزنی تو تا ده دقیقیه پیش خوب بودی چی شدی یهو کسی چیزی گفته گفت آره مامانم گفته راست میگن به تو اعتمادی نیست داشتم میترکیدم گفتم حالا کسی هم بگه تو خودت هنوز منو نشناختی چرا به زبون میاری این حرف هارو مگه ما همه چیز رو با هم نخریدیم مگه پس انداز با هم جمع نکردیم حالا شد مال تو خلاصه بحث های قدیمی پیش کشید که بیا بشید جواب بده منم خوب بخدا نا نداشتم تازه از سرکار اومده بودم بشینم جواب چی بدم الکی اومد خونه جو خونه رو بهم ریخت بچه بیچاره ام همینجور کز کرده بود تو بغل من گفتم تو که میخاستی بیای دعوا کنی حداقل بچه رو نمیاوردی پس چی شدی تو یهو منم ناراحت شدم زنگ زدم به مادرش گفتم مامان محمد چی میگه شما بهش گفتین به من اعتمادی نیست پولش رو نزاره رو خونه من مگه من و محمد داریم ما که همه چیمون تا حالا با هم بوده گفت داری دستمزد میدی اونم کلی حرف بارم کرد

    گذاشتم دو روز گذشت بعد باهاش حرف زدم که فقط بگو اون روز چی شد که این حرف ها رو زدی که بعد از دو ساعت آخرش نفهمیدم همش منحرفم میکرد هنوزم نمیدونم افکار بیمارگونه خودش بودن یا حرف های مادرش (چون حرف از مسائلی زد که من همون روز صبحش تلفنی با مادرش صحبت کرده بودم) همون شب اومد منو بوسید یعنی معذرت میخام ولی دیروز دوباره از صبح خونه شون بود و عصر که من رفتم خونه با بچه اومده بودن خونه باهام سرسنگین بود و با داد حرف میزد البته منم افسرده و بیحال هستم از اون روز و حرفهاش یادم نمیره دیشب میگه حقوقت برا خودت منم حقوقم برا خودم . نمیدونه چشه به قرآ خودش حر میزنه خودشم نتیجه گیری میکنه همیشه اش همینطور بوده خیلی خسته ام از دست کاراش خانواده اش هم گفتن نمیخان منو ببینن خیلی داغونم خیلی

  5. کاربر روبرو از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده است .

    میشل (یکشنبه 26 آذر 96)

  6. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    با سلام

    با نمونه ماجرایی که شرح دادید ... باید بگم زندگی شما قابلیت خوشبختی بالایی داره و مشکل بی مهارتی هردوی شماست .... من هم شخصاً و هم بنا به تجربه معتقدم در رابطه با چنین مردانی اگر زن با مهارت رفتار کند و زنانگی خود را خوب بکار گیرد و صبور باشد کاری می کند کارستان ....

    مثلاً در این مورد که شرح دادید الگوی رفتاری ای که شما می توانستید بکار بگیرید که مانع چالش می شد و برعکس صمیمیت بیشتر را باعث می شد را عرض می کنم

    وقتی همسرتان با توپ پر اومد و آن برخورد را داشت :


    پارت اول

    شما : چی شده عزیزم چرا عصبانی هستی .... حرف حرف شماست هرطور شما صلاح بدونی .... ما تاحالا یا با هم تصمیمی را گرفته ایم یا هر تصمیمی شما گرفته منم قبول داشتم الآن هم همینطوره .... حرفی نیست ... شما نظرت اینه که از پس انداز چیزی روی خرید خونه نگذاریم ... باشه هرطور شما بگید .... من غلط بکنم رو حرف شما حرفی بزنم ، آقای خوبم ، یار محبوبم

    و یک لیوان آب می دادید دستش و با لبخند و نگاهی مهربانه می گفتی بخور آرام بشی ... سلامتیت برام خیلی مهمه عزیزم


    حال از خود شما می پرسم و می خواهم واکنش همسرت در برابر این رفتار آرام و صبورانه و بدون بحث از سوی شما چگونه می شد ؟ آنرا بنویس


    پارت دوم

    خب شما بدون دانستن و بکار گرفتن چنین الگوی رفتاری ای دیالوگی که شرح دادید را با همسرتان داشتید .... بعدش :

    1 - به مادر همسرتان زنگ نمیزدی و مسئله را دامنه دار تر نمی کردی و سکوت می کردی و ادامه ماجرا نمی دادی ( صبوری )

    2 - شب همسرت ازت دلجویی کرد و .... استقبال می کردی و می گفتی فراموشش کن ... می دونم چیزی توی دلت نیست حالا یه چیزی نگران و عصبانیت کرده تموم شده رفته .... فقط بدون هرطور تو صلاح بدونی من راضیم .... تا حالا الحمدلله با هم زندگی را با درایت تو ساخیتم از این به بعدش هم همینطور خواهد بود

    3 - بعدش تجسس و پی گیری که اون روز چی شده بود که آنطور برخورد کردی را نمی داشتید .... چون همسرتان خودش فهمیده که اشتباه کردی و دهن بین شده بوده .... یادآوری اشتباهش باعث تحقیر و تضعیف قدرت و غرور مردانه او می شود اینجاها بی توجهی به علت و چشم پوشی واغماص یک اصل تربیتی اثر گذار است

    این مواردی که در پارت دوم گفتم را باید به عنوان اصولی اساسی و کلی تعمیم دهی و در همه موارد بکار بگیری و این یعنی مهارت در ارتباط . برای اینکه بتوانیم چنین باشیم یک رکن اصلی را باید در نظر داشت و آن هم کنترل هیجان منفی و تقویت احساسات مثبت است .

    این وقتها زبان بدن با مایه زنانه بالا را باید بسیار توجه کرد و به کار بست که به مرد آرامش و لذت و در نتیجه نزدیک شدن و صمیمیت می بخشد .
    نکته را اگر درست تشخیص داده باشم که در شما هست را مد نظر قرار دهید و اصلاح کنید ... .به نظرم یک کم فاجعه بینی دارید و ایده آل نگری ( کمال گرایی ) و این باعث می شود مسائلی کوچک برای شما بزرگ و بسیار منفی جلوه کند و روح و روان شما را سخت آزرده کند .

    شده زمانهایی برای موضوعی خیلی جوش و خروش و نگرانی داشته باشی و بغرنج دیده باشی و بی تابی کرده باشی و .... چند ماه یا حتی سال بعد یادآوری که کردی به خودت گفتی چقدر من بیخودی اعصاب خودم را خورد کردم و نگران شدم و .... و دیدی مسئله آنقدر حاد نبوده ... ؟
    اگر این پیش آمده تشخیصم درسته و همین باید کمک کنه در مورد مسائل جاری کنترل هیجان کنی و آنها را کوچک ببینی و نگاه منفی را پر رنگ نکنی ...



    موفق باشید





  7. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    میشل (یکشنبه 26 آذر 96), مهرسا مامان (دوشنبه 27 آذر 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام صبح دوستان بخیر و شادی

    فرشته مهربان عزیز ممنون از حسن توجهتون

    در توضیح پارت اول باید بگم زمانیکه همسرم شروع به بحث کردن من تقریبا حرف های شما رو زدم گفت آپارتمان کوچیک بخریم گفتم باشه هر چی تو بگی فقط وقتی گفت بهت اعتماد ندارم خیلی عصبی شدم و اینکه همش میگفتم کی این حرفهارو بهت زده تو تا ده دقیقه پیش خوب بودی اینا یه کم جو رو خراب کرد . حتی سر غذا هم بهش گفتم ببین محمد من چون میبینم مشکل لکنت بچه از دعوای ماست دیگه نمیخام راجب هیچی باهات بحث کنم هر کاری که میدونی درسته انجام بده فقط جو خونه رو خراب نکن جواب میده چرا دو هفته پیش که به این فکر نبودی که سر خاله فلانی(همون جریان فوت خاله شوهرخواهرم) جو خونه رو بهم ریختی گفتم من اونجا هم چیزی نگفتم فقط گفتم یه ساعت برم فاتحه بدم تو سه ساعت داد میزدی گفت مقصرش تو بودی تو شروع کردی منم ادامه دادم. حالاها هم من میخام ادامه بدم و دوباره تکرار همون حرفها که بهت اعتمادی نیست و...
    در توضیح پارت دوم
    1) اعتراف میکنم اشتباه کردم بخاطر همین میگم بی سیاست هستم حتی اگر مطمئن بودم که مادرش پرش کرده نباید زنگ میزدم چون الان اونا منو بی چشم و رو میدونن چون بابت نگهداری پسرمون خیلی روم منت دارن

    2)شب که اومد سمتم شروع کرد ببخشید بوسیدن من گفتم خیلی ازت ناراحتم ولی بعد به روش خندیدم و با خوبی خابیدیم که فرداش باز از خونه باباش اومد باهام بد بود و حرف نزد تا الانم حرف نمیزنه

    3) هنوزم نمیدونم که اینکارم واقعا اشتباه بوده یا خیر ولی خیلی حرفاش برام سنگین بود یه جورایی دوست داشتم برام ثابت بشه که تحت تاثیر حرفعای مادرش اومده این حرفهارو زده نه اینکه بعد از این همه سال روراستی من خودش به این نتایج رسیده باشه بیشتر بخاطر این میخاستم بدونم اون روز چی شد که آخرش هم نفهمیدم

    فرشته مهربان عزیز من به شخصه آدم بسیار مثبت اندیشی بودم و سعی میکنم که تا همیشه باشم چون کلا از آزار خودم بیزارم و نمیخام شرایط رو برای خودم سخت تر بکنم حتی محل کارم هم اینطور هستم همیشه خودمو وفق میدم با شرایط همیشه سعی میکنم راضی باشم از محیطم ولی چون این دفعه دوم همسرم بود که راجب من نتونست افکارش رو کنترل کنه و فکرهای مخربش رو حالا یا تحت تاثیر حرف دیگران یا افکار خودش به زبون آورد خیلی برام سنگین بود آخه یه بار دیگه دو سال پیش بازم یه دعوا و قهر کوچیک داشتیم بین هم که خودش رفته بود برا خانوادش تعریف کرده بود تو همون روزهای قهر یه روز عصر که تو خونه خواب بود من پسرم رو میبرم بیرون پارک سر کوچه که تو خونه سروصدا نکنه و خودش هم بیدارشد گفتم ما میریم تا سر کوچه ظاهرا تو خواب بوده متوجه نشده بعد بلند میشه پشت سرما میره خونه پدرش که پسرمو دزدیده از اونجا زنگ میزنه خونه ما به مامان میگه دخترتون بچه مو دزدیده و حالا آشوب بعدش که من باز چشم پوشی کردم و گذشتم حالا بگو اگه من زنی بودم که تو هر دعوا برم خونه پدرم قهر چرا اون شب با هزار تا توهین و تحقیر نرفتم . بخاطر همین نمیخاستم عادتش بشه هر دفعه یه تهمت بهم ببنده بهشم گفتم اگه دو سال دیگه رفت گفت زنم با فلانی خدای نکرده ارتباط داره اون وقت چی خوب پدرم دیگه ازش میگذره به این راحتی . خانوادشم جایی که میبینن مقصر پسرشون هست میگن محمد دل نداره دلش صافه همه چی رو میگه منظوری نداره . واقعا این بار نمیخام راحت بگذرم این چند روز خیلی دعا کردم از خدا خاستم خودش کمکم کنه راه درست پیش پام بزاره

    از دیشب یه سری کارها به دلم افتاد میخام شما و دوستان دیگه هم مشارکت کنن تا یه اینبار تصمیم درستی بگیرم که هم شخصیت له شدمو درست کنم هم زندگیمو داشته باشم.
    1) شب یلدا هر سال خونه مادرشوهرم جشن میگیرن میخام یه هدیه خوب بگیرم برای مادرشوهرم برم خونشون البته به همسرم نمیگم که اونم شوکه بشه میدونم اینجوری از دلشون در میاد از طرف اونا اوکی بشم بعد برم سراغ مسائل خصوصیمون

    2) همونطور که خودش گفت میخام بگم بهش حقوق هر کس در اختیار خودش به این صورت که خرج ماهیانه خونه نصف نصف بدیم . هزینه شخصی هر کس با خودش برای بچه هر کس به میل خودش خرید لباس و اسباب بازی و خرج های کوچیک داشته باشه . برای وسایل خونه هم هر چی که توافقا خاستیم بخریم بازم نصف نصف پولشو میدیم پس انداز هرکس جداگانه برای خودش باشه

    3) برای پس اندازمون هم تا الان هر چی رفته که هیچ ولی هر چی الان هست نصف میکنیم

    4) برای وام مسکنم خودم برم دنبال خونه بگردم و با همون سهمی که از پس انداز دارم یه خونه بخرم نهایتش از پدرم میخام همراهم باشه چون تو بحث گفت چرا ما بیایم دنبال خونه تو برو با پدرت برو

    5) برای مناسبتها و تولدها هم هرکس از پول خودش برای خانواده خودش هدیه بخره

    6) برای دیدو بازدید هم هر کس دوست داشت منزل پدرومادر و فامیل طرف مقابلش رفت و آمد کنه نخاست هم اجباری نیست چون میگه تو تا حالا منو به زور میبردی
    البته خودم برنامه ام اینه که ارتباطم رو با خانوادش حفظ کنم البته نه مثل قبل چون واقعا مثل دخترشون باهاشون صمیمی و صاف بودم چون زیاد هم پدرو مادرخودم دو نمیدیدم همیشه با محبت به اونا این کمبود رو سعی میکردم جبران کنم ولی فهمیدم که من در نهایت یه عروس بیشتر نیستم . منم میخام مثل هم عروسم با احترام ولی با احتیاط برخورد کنم

    بازم منتظر نظرات خوب و سازنده شما هستم.

    شده زمانهایی برای موضوعی خیلی جوش و خروش و نگرانی داشته باشی و بغرنج دیده باشی و بی تابی کرده باشی و .... چند ماه یا حتی سال بعد یادآوری که کردی به خودت گفتی چقدر من بیخودی اعصاب خودم را خورد کردم و نگران شدم و .... و دیدی مسئله آنقدر حاد نبوده ... ؟
    اگر این پیش آمده تشخیصم درسته و همین باید کمک کنه در مورد مسائل جاری کنترل هیجان کنی و آنها را کوچک ببینی و نگاه منفی را پر رنگ نکنی ...

    این موضوع هم که فرمودین بسیار برام پیش اومده اونم فکر کنم بابت همون کمال گرایی و عدم انتظاری هست که از دیگران ندارم باهام بشه جون خودم بسیار بی شیله و پیله رفتار میکنم مخصوصا الان که اون شخص همسرم هست .
    یه چیز دیگه هم هست که من فکر میکنم چون بعضی از توافقات رو در طول زندگی من برخلاف میلم و برای آرام شدن جو زندگی تو اون زمان پذیرفتم الان خیلی بهم فشار میاد که در موردم اینطور حرف زده بشه

    ویرایش توسط مهرسا مامان : دوشنبه 27 آذر 96 در ساعت 10:37

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    فکرنمیکنم مورد چهارم کار درستی باشه چون اگه خونه ای خریدین بهترین خونه هم باشه بازهم حرفی توش درمیارن.بعدهم این خونه رو قراره به نام کی بکنین؟
    درضمن برای شب یلدا هم فکرمیکنم گرفتن کادو زیادی باشه اگه اونا مقصر باشن.همونقدر که پاشین برین باروی خوش و نهایت یه کیک یا ژله که خودتون درست کردین ببرین کافیه.عزیزم یه خورده رو هیجاناتت کنترل بیشتری داشته باش که مجبور نباشی بخاطرش مرتب از دلشون دربیاری .
    من شما رو کاملا درک میکنم چون روحیه وزندگی دارم شبیه شما البته بعضی جاها بدترش.ولی بقول خودت اگه بهترین عروس هم باشی بازهم عروسی وجای دخترشون نیستی پس بیشتر مراقب رفتارهات باش که هم عزت نفس خودت روحفظ کرده باشی وهم احترام اونا رو

  10. 3 کاربر از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده اند .

    Erica (دوشنبه 27 آذر 96), بارن (سه شنبه 28 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 28 آذر 96)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tavalode arezoo نمایش پست ها
    فکرنمیکنم مورد چهارم کار درستی باشه چون اگه خونه ای خریدین بهترین خونه هم باشه بازهم حرفی توش درمیارن.بعدهم این خونه رو قراره به نام کی بکنین؟
    درضمن برای شب یلدا هم فکرمیکنم گرفتن کادو زیادی باشه اگه اونا مقصر باشن.همونقدر که پاشین برین باروی خوش و نهایت یه کیک یا ژله که خودتون درست کردین ببرین کافیه.عزیزم یه خورده رو هیجاناتت کنترل بیشتری داشته باش که مجبور نباشی بخاطرش مرتب از دلشون دربیاری .
    من شما رو کاملا درک میکنم چون روحیه وزندگی دارم شبیه شما البته بعضی جاها بدترش.ولی بقول خودت اگه بهترین عروس هم باشی بازهم عروسی وجای دخترشون نیستی پس بیشتر مراقب رفتارهات باش که هم عزت نفس خودت روحفظ کرده باشی وهم احترام اونا رو
    ممنون از پاسخگوییتون
    در خصوص خونه چون وام کارمندی هست بنام خودم باید باشه چون تا 20 سال قسطش از حقوقم کم میشه . برای شب یلدا هم چون واقعا برای پسرم زحمت میکشه مادرشوهرم البته هر سال روز مادر براش طلای خوب خریدیم خودم نمیخام مدیونش باشم و میخام شوهرم هم شرمنده کنم که تهمت نقشه کشیدن برای پولش رو به من زده در مورد کنترل هیجانات خیلی موافقم باهاتون و سعی میکنم با مطالعه و مراقبه بیشتر بتونم بهتر بشم

  12. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام و روز بخیر

    این برنامه شما ضعف های بسیاری دارد و در واقع در بطن خود یعنی جدایی و حذف نقش مردانه همسرتان که اتفاقاً باید تقویت شود در جاهای مهم ازجمله تامین کنندگی شما و فرزندتان ..... همین یک قلم که برنامه ریختید را اگر توجه کنید پی می برید که بی مهارتی زندگی شما را به این وضعیت کشانده و نگه داشته . خیلی خوب هست که در پی مشاوره و اصلاح هستید ....

    روندی مشارکتی ای که تا کنون داشته اید اشکالی نداشته ، فعلاً شما از برنامه ریزی بیرون آیید .

    نسخه بنده برای شما در وضعیت کنونی :

    1 - از زوم کردن روی همسرتان بیرون بیایید حتی با وجود ضعف ها و مشکلاتی که گاهی موجبش می شود و روی خود و ضعف های خود متمرکز شوید برای شناسایی و پذیرش و تغییر آنها .... در این مسیر مشاوره حضوری را برای خود با همین موضوعیت پی گیری کنید .

    2 - مقالاتی که در تالار در خصوص کمال گرایی و درمان آن هست را مطالعه فرمایید .

    3 - مقالات مربوط به روشهای حل مشکلات بخصوص از مدیر همدردی و مقاله اخیر از بی نهایت در خصوص مسئله مداری در حل مشکلات را مطالعه کنید .

    4 - محور توجه و همت شما بجای توقع از دیگران و درراس آنها همسرت .... دقت بر اینکه شما عملکرد درست را بخاطر خودتان داشته باشید و در مقابل عملکرد درست خودتان توقع بازخورد مثبت از دیگران نداشته باشید .

    5 - روی اعتماد به نفس خود در شرایط در منظر نظر دیگران بودن کار کنید .... مهم بودن نظر مثبت دیگران در مورد خودتان نشانه ضعف اعتماد به نفس شماست .... اینکه دیگران شما را تایید نکنند شما را ناراحت و نگران و ناآرام و دلآزرده می کند و اگر تایید کنند لذت ببرید و شادمان و راضی باشید نشانه ضعف اعتماد به نفس شماست .... اگر اعتماد به نفستان قوی شود بر مبنای معیارهای قوی و محکم و صحیح در همه شرایط و زمانها درست عمل کردن برای شما مهم می شود نه تایید یا تکذیب دیگران و اینگونه آرامش و رضایت از زندگی و لذت شما وصل به تکیه گاهی بسیار قوی و خارج از محدودیت زمان و مکان و شرایط می شود و به قول معروف بیدی نخواهید بود که به هر بادی بلرزید

    6 - هرقدر شما از قالب والد بیرون آمده و بالغانه رفتار کنید .... اثرش بر همسر شما هم اینگونه خواهد شد که از قالب کودک در مواقعی که پیش می آید بیرون آید و بالغانه رفتار می کند .

    7 - هرقدر مراقب حفظ اقتدار و غرور مردانه همسرتان ( نه با عقب نشینی های منت گذارانه ) باشید به خود کمک کرده اید تا تکیه گاهتان قوی باشد و آرامشش هم تامین شود

    8 - تکیه کردن زنانه به همسر ، درخواستهای زنانه از همسر ، مشارکت زنانه در زندگی ( چه مالی و چه غیر مالی ) مهارت می خواهد و با این مهارت ورزی هم خود لذت خواهید برد هم همسرتان و میل به حمایت و تامین و امنیت بخشی را در وجود او قوت می بخشید .

    9 - برنامه ای که در بالا چیده اید که روح رویه شما در زندگی را در خود دارد .... در کلیت خود موجبات تضعیف چهار ویزگی مهم یک مرد را که باید حفظ و تقویت شود را فراهم می کند و آنها عبارت است از :

    حامی بودن ، تامین کنندگی ، امنیت بخشی ، غرورمردانه

    10 - در خصوص برنامه بالا کلاً برنامه ریزی جز آنچه در اینجا عرض شد را از ذهن دور دارید ... شب یلدا هم مثل سالهای گذشته در برنامه خانوادگی همسرتان شرکت کنید و با احترام و محبت برخورد کنید انگار اتفاقی نیافتاده . و در کل بخاطر کمال گرایی و میزانی از روحیه کنترل گری شما از برنامه ریزی و ابلاغ به همسر برای زندگیتان بپرهیزید و هر وقت نیاز دیدید برنامه ای باشد با حالت سئوالی که آقا در خصوص فلان کارها و مسائل چکار کنیم .... لطف کن یه برنامه ریزی داشته باش تا منم نقشمو بدونم و تحت امر آقای خودم انجام وظیفه کنم ، وارد شوید ..... به مرور روند به برنامه ریزی با هم نظری و تفاهم خواهد کشید .





  13. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    میشل (دوشنبه 27 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 28 آذر 96)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان عزیز باز هم متشکرم

    باور کنید من در زمینه تامین کنندگی تا به امروز تو زندگی خیلی رعایت کردم مخصوصا بعد از شنیدن صوت کلید مرد ایشون هم خداییش بدون مشورت کاری رو انجام نمیدن البته منم جایی که دیدم ایشون مشتاق انجام کاری هستن برخلاف میلم موافقت کردم مثلا تو کادو دادن به خانوادشون خب همیشه همسرم تقریبا سه برابر بقیه کادو میخرن در صورتیکه توافق ما این بوده که برای هر کس مثل خودش کادو بدیم که این موضوع برای خانواده من کاملا رعایت میشه ولی در خصوص خانواده ایشون اینطور نیست کلی دلیل میارن که من میخام اینقدر بدم مثلا برای زایمان خواهرشون کادوی همه در حد 600-700 هزار تومن بود شوهرم گفت من میخام بیشتر بدم (ایشون برای پسر من 300 کادو دادن) گفتم باشه در حد 1 میلیون بدیم آخرش رفتیم بازار طلایی برداشتن که شد 2100 و با گفتن اینکه خواهرم ارزشش رو داره تمومش کرد منم اصلا بحثی نکردم و با روی باز تایید کردم بخدا اصلا پول برام مطرح نیست و اینکه میدونم شوهرم یه کمبود خاصی تو دوران بچگی داشته و الان میخاد با این کارها توجه خونوادش رو بیشتر جلب کنه و منم نمیخام مانع این حس خوبش بشم ولی بعد که از ایشون بی عدالتی میبینم دلم به درد میاد .

    الان چشم میخام واقعا تمرکزم رو از روی ایشون بردارم و روی خودم کارکنم در مورد کمال گرایی مطالعه کردم نه کامل ولی 50 درصد خصوصیات شخص کمال گرا رو دارم. روی افزایش اعتماد بنفسم و رفتار بالغانه . ایشالا بتونم با آؤامش خودم ایشون رو متوجه بعضی از رفتارهای مخربش بکنم. امروز همکارم رفته بود محل کار همسرم گفت شوهرت خیلی پکر بود میدونم از کارش ناراحته همیشه همینطوره ولی بازم میخاد من برم سمتش منم دلم براش تنگه ولی خیلی بابت حرفاش ناراحتم آدم که نباید تو زندگی همه چی بگه از طرفی نمیخام زود تمومش کنم که بازم تکرار نشه

    حالا یه سوال برای شب چله اگه خودش و پسرم آماده شدن برن و گفت تو نمیخاد بیای چکار کنم ؟

  15. کاربر روبرو از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 29 آذر 96)

  16. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    لطفاً این لینکها را هم بخوان :

    http://www.hamdardi.net/thread-22541.html#post208270

    http://www.hamdardi.net/thread-22541.html#post208272

    اگر همسرت برای شب یلدا نظرش این بود با پسرتون بره و شما نری .... بگو چشم هرطور شما بگی .... تو بهتر می دونی ... حتماً همین صلاحه


    موفق باشی





  17. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 29 آذر 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. می ترسم ، شاقلی نمی بخشه چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط ارشیدا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 22 دی 91, 15:35
  2. چه کار میتونم بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط shomila در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 شهریور 89, 17:13
  3. به کدامین گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط بیگناه در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 تیر 89, 10:41
  4. کسی نمی خواد کمکم کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط سکوت عشق در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 دی 87, 13:02
  5. چرا غم دست بر نمی دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط طلایه در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: شنبه 27 مهر 87, 16:46

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.